[hadith]وَ کُونُوا عَنِ الدُّنْیَا نُزَّاهاً وَ إِلَی الْآخِرَةِ وُلَّاهاً، وَ لَا تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَی وَ لَا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیَا، وَ لَا تَشیمُوا بَارِقَهَا وَ لَا تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا وَ لَا تُجِیبُوا نَاعِقَهَا وَ لَا تَسْتَضِیئُوا بإِشْرَاقِهَا وَ لَا تُفْتَنُوا بأَعْلَاقِهَا، فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ وَ نُطْقَهَا کَاذبٌ وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلَاقَهَا مَسْلُوبَةٌ. أَلَا وَ هِیَ الْمُتَصَدِّیَةُ الْعَنُونُ وَ الْجَامِحَةُ الْحَرُونُ وَ الْمَائِنَةُ الْخَئُونُ وَ الْجَحُودُ الْکَنُودُ وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ وَ الْحَیُودُ الْمَیُودُ؛ حَالُهَا انْتِقَالٌ وَ وَطْأَتُهَا زلْزَالٌ وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ؛ دَارُ [حَرْبٍ‏] حَرَبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ، أَهْلُهَا عَلَی سَاقٍ وَ سیَاقٍ وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ؛ قَدْ تَحَیَّرَتْ مَذَاهِبُهَا وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا؛ فَأَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ وَ لَفَظَتْهُمُ الْمَنَازلُ وَ أَعْیَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ؛ فَمِنْ نَاجٍ مَعْقُورٍ وَ لَحْمٍ مَجْزُورٍ وَ شلْوٍ مَذْبُوحٍ وَ دَمٍ مَسْفُوحٍ وَ عَاضٍّ عَلَی یَدَیْهِ وَ صَافِقٍ بکَفَّیْهِ وَ مُرْتَفِقٍ بخَدَّیْهِ وَ زَارٍ عَلَی رَأْیِهِ وَ رَاجِعٍ عَنْ عَزْمِهِ وَ قَدْ أَدْبَرَتِ الْحِیلَةُ وَ أَقْبَلَتِ الْغِیلَةُ وَ لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ. هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ وَ مَضَتِ الدُّنْیَا لِحَالِ بَالِهَا، «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِین»‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏7، ص: 350-339

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بیان عواقب سوء دنیا پرستی می پردازد که از شاخه های بی تقوایی است و در ضمن نُه جمله کوتاه، دستوراتی درباره برحذر شدن از دنیای فریبنده بیان کرده، چنین می فرماید: «در برابر زرق و برق دنیا خویشتن دار، و نسبت به آخرت دلباخته و مشتاق باشید. آن کس که تقوا او را بلند مرتبه ساخته، خوار مشمرید و آن کس که دنیا عزیزش کرده ارجمند ندانید. به زرق و برق دنیا چشم ندوزید و به سخن کسی که شما را ترغیب به آن می کند گوش فرا ندهید و به ندایش پاسخ مگویید. از درخشندگی ظاهریش روشنایی مخواهید و فریفته اشیای (به ظاهر) نفیس آن نگردید»; (وَ کُونُوا عَنِ الدُّنْیَا نُزَّاهاً(1)، وَ إِلَی الاْخِرَةِ وُلاَّهاً(2). وَ لاَتَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَی، وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیا. وَ لاَ تَشیمُوا(3) بَارِقَهَا(4) وَ لاَتَسْمَعُوا نَاطِقَهَا، وَ لاَ تُجِیبُوا نَاعِقَهَا(5). وَ لاَ تَسْتَضِیئُوا بإِشْرَاقِهَا، وَ لاَ تُفْتَنُو بأَعْلاَقِهَا(6)).

در واقع امام(علیه السلام) در این عبارت پر معنا طرق نفوذ دنیا را در فکر و جان انسانها مورد توجّه قرار داده و درباره همه آنها هشدار می دهد; دوری از زرق و برق دنیا، عشق به آخرت، حمایت از پرهیزگاران، بی اعتنایی به مقامات دنیاپرستان، چشم ندوختن به اموال و ثروتها و کاخها و زینتهای ظاهری، گوش ندادن به وسوسه های دنیا پرستان، دست ردّ به سینه آنها گذاشتن، فریب درخشش ظاهری دنیا را نخوردن و به اموری که مورد علاقه صاحبان زر و زور است، دل نبستن.

به یقین هر کس این هشدارهای نه گانه را به کار ببندد در دام شیطان و دنیاپرستان نخواهد افتاد.

سپس امام علی(علیه السلام) به بیان دلیلهای روشنی برای هشدارهای بالا پرداخته، چنین ادامه می دهد: «زیرا زرق و برقش نیرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قیمتش غارت شده، و متاعش به سرقت رفته است!»; (فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ(7)، وَ نُطْقَهَا کاذبٌ، وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ(8)، وَ أَعْلاَقَهَا مَسْلُوبَةٌ).

در واقع واقع هر یک از این دلایل چهارگانه اشاره به بخشی از تعبیرات گذشته است:

فریبنده بودن زرق و برق دنیا به جهت آن است که دوام و بقایی ندارد و دروغ بودن سخنانش به دلیل این است که با هیچ کس در هیچ زمان وفا نکرده است. غارت شده بودن اموالش به جهت این است که پیوسته دنیاپرستان آن را از دست یکدیگر غارت می کنند و به سرقت رفته بودنش از آن روست که هر مال ظاهراً نفیسی که در دست کسی است فرد دنیاپرستی چشم به آن دوخته و در فرصت مناسب آن را می رباید.

آن گاه بار دیگر امام به همه مخاطبان خویش هشدار می دهد و با ذکر شش وصف دیگر از اوصاف رذیله دنیا همگان را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر می دارد و می فرماید: «آگاه باشید دنیا همچون زن هرزه عشوه گر و خودنمایی است که مردم را به سوی خود فرا می خواند و یا همچون حیوان سرکشی صاحبش را از خود می راند، دروغگویی است پر خیانت، ناسپاسی است حق نشناس و دشمنی است باز دارنده و پشت کننده ای است مضطرب و نگران»; (أَلاَ وَ هِیَ الْمُتَصَدِّیَةُ(9) الْعَنُونُ(10)، وَ الْجَامِحَةُ(11) الْحَرُونُ(12)، وَ الْمَائِنَةُ(13) الْخَؤُونُ(14)، وَ الْجَحُودُ الْکَنُودُ(15)، وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ(16)، وَ الْحَیُودُ(17) الْمَیُودُ(18)).


سرنوشت دنیا و دنیاپرستان:

با توجه به اینکه حبّ دنیا و دلبستگی شدید به امور مادّی سرچشمه انواع گناهان و جنایات و خلافکاریهاست و با توجّه به اینکه در عصر امام به موجب فتوحات اسلامی، ثروت زیادی در کشور اسلام فراهم شده بود و عدّه ای غرق ناز و نعمت بودند، امام بارها در خطبه هایش مردم را از دنیاپرستی نهی می کند و با تعبیراتی که در کلام دیگری، نظیر آن دیده نشده است آثار زشت دنیاپرستی را بر ملا می سازد، لذا در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) نخست با پنج جمله کوتاه بر بی اعتبار بودن مواهب مادی تأکید می کند و می فرماید: «حال دنیا دگرگونی (دائمی) است و گامهای محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه های جدی اش شوخی، و بلندی اش عین سقوط است»; (حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَ وَطْأَتُهَا زلْزَالٌ، وَ عِزُّهَا ذُلٌّ، وَ جِدُّهَا هَزْلٌ، وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ(19)).

اما دگرگونی حال دنیا بر کسی پوشیده نیست چه بسا شبانگاه، بر تخت قدرت نشسته و قصد کشور گشایی دارد; ولی سحرگاه نه تن سر و نه سر تاج دارد! با یک گردش چرخ نیلوفری نیرومندان سقوط می کنند و ضعیفان به قدرت می رسند و عزیزان دیروز ذلیلان امروز می گردند.

اما متزلزل بودن گامهای آن به آن علت است که قرارگاه انسان در این جهان دائماً متزلزل است بر هر چیز تکیه کند ـ مال، ثروت، جوانی وسلامتی ـ همه اموری متزلزلند. و امّا اینکه عزّتش عین ذلّت است، بعضی از شارحان آن را به این معنا تفسیر کرده اند که عزّت های مادی و نامشروع سبب ذلّت در آخرت است و بعضی گفته اند: سبب دوری از خدا در همین دنیاست; ولی تفسیر روشن تر آن است که عزّتهای مادّی سبب وابستگیهای شدید می شود، وابستگیهایی که او را به ذلت می کشاند و برای حفظ آن باید در مقابل هر کس و ناکس سر فرود آورد.

اما اینکه جدّ آن هزل و شوخی است علت آن ناپایداری و سرعت زوال و عدم استقرار است و بلندی اش پستی است از این رو که افراد بلند مقام برای حفظ قدرت خویش تن به پستیهای فراوانی می دهند و از افراد آلوده و کثیف برای حفظ قدرت خود بهره می گیرند.

سپس با دو صف دیگر، این مطلب را کامل تر می سازد و می فرماید: «دنیا سرای غارت و دزدی و ربودن (اموال و مقامات یکدیگر) و تباه شدن و هلاکت است و اهل آن پیوسته آماده حال حرکت (به سوی مرگ) و پیوستن (به پیشینیان) و جدایی (از دوستان و عزیزان) هستند»; (دَارُ حَرَب وَ سَلَب، وَ نَهْب وَ عَطَب. أَهْلُهَا عَلَی سَاق وَ سیَاق(20)، وَ لَحَاق وَ فِرَاق(21)).

واژه «حَرَب وَ سَلْب، وَ نَهْب» هر چند همه به معنای غارت کردن و بردن اموال کسی است; ولی به نظر می رسد در میان آنها تفاوت دقیقی است «حَرَب» آن است که همه اموال کسی را ببرند، زیرا در لغت به عنوان «اَخْذُ جَمیعِ مالِهِ» تفسیر شده است; ولی «سلب» غالباً به معنای بردن لباس افراد و آنچه در دست دارند تفسیر شده است و لذا در حدیث داریم: «مَنْ قَتَلَ قَتیلا فَلَهُ سَلَبُهُ; کسی که در میدان جنگ فردی را به قتل برساند لباس و سلاحش از آن اوست».(22)

و اما «نَهْب» که در لغت به معنای غنیمت گرفتن و غارت کردن آمده است ممکن است اشاره به غارتهای گروهی و دسته جمعی باشد، بنابراین معنای کلام امام(علیه السلام) این می شود که: دنیا گاه تمام هستی انسان را می برد و گاه بخشی از آن را و گاه گروهی از غارتگران به عناوین مختلف بر سر کار می آیند و اموال گروههایی از مردم را به غارت می برند.

آری، به راستی دنیا ـ اگر خوب دقت کنیم ـ میدان کارزاری است که غارتگران در آن به جان هم افتاده اند و غارت در اشکال مختلف آن صورت می گیرد و سرانجامش «عطب» یعنی هلاکت و نابودی است و اینها همه در حالی است که همه انسانها در آستانه سفر، به جهان دیگر قرار دارند و کسی از فردای خود با خبر نیست. سپس امام(علیه السلام) در سه جمله دیگر به بخش دیگری از مشکلات و معایب دنیا اشاره کرده می فرماید: «راههایش حیرت زا، گریزگاههایش ناتوان کننده و مقاصدش یأس آور و نومیدی زاست»; (قَدْ تَحَیَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا(23)، وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا).

اشاره به اینکه انسانهای بیدار هر گاه بخواهند از مشکلات آن نجات و رهایی یابند آن هم کار آسانی نیست. تشخیص دادن راه فرار در آن بسیار مشکل و پیدا کردن گریزگاه بسیار پیچیده است.

این مسئله را ما با تجربه دریافته ایم که افراد هنگامی که گرفتار دنیا می شوند سپس بیدار می گردند و قصد فرار دارند دست و پای آنها را امور مختلفی می بندند و با زحمت زیاد، باید راه را پیدا کنند.

سپس به سرنوشت دنیاپرستان اشاره کرده می فرماید: «(هنگامی که فرمان مرگشان صادر می شود) دژهای محکم، صاحبان خود را تسلیم می کنند و خانه هایشان آنان را بیرون می افکنند و تدبیرشان آنها را خسته و ناکام می سازد»; (فَأَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ(24)، وَ لَفَظَتْهُمُ(25) الْمَنَازلُ، وَ أَعْیَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ(26)).

آری! هنگامی که پیمانه آنها لبریز می شود همه چیز او را در برابر حوادث تنها می گذارد; نیرومندترین قلعه ها و محکم ترین خانه ها دفاعی از او نمی کنند و تدبیرهایش نتیجه معکوس می دهند و او را تسلیم مرگ می سازند و مطابق ضرب المثل معروف: «چون قضا آید طبیب ابله شود».

در نتیجه سرنوشت مغروران دنیاپرست به یکی از چند صورتی که امام در ادامه این سخن بیان فرموده، رقم می خورد، می فرماید: «یا نجات یافته ای مجروحند یا مرده ای پاره پاره، یا سر از تن جدا شده، یا غرق به خون، یا پشیمانی که هر دو دستش را به دندان می گزد، یا حسرت مندی که دستها را به هم می ساید، یا حیرت زده ای که سر را به روی دستها تکیه داده (و به فکر فرو رفته) یا پشیمانی که بر اشتباهات خویش تأسف می خورد (و خود را شایسته ملامت می بیند) و یا از تصمیم برگشته ای (که راه چاره را در برابر خود مسدود می بیند»; (فَمِنْ نَاج مَعْقُور(27)، وَ لَحْم مَجْزُور(28)، وَ شلْو(29) مَذْبُوح، وَ دَم مَسْفُوح(30)، وَ عَاضٍّ(31) عَلَی یَدَیْهِ، وَ صَافِق(32) بکَفَّیْهِ، وَ مُرْتَفِق(33) بخَدَّیْهِ(34)، وَ زَار(35) عَلَی رَأْیِهِ، وَ رَاجِع عَنْ عَزْمِهِ).

امام عاقبت کار مغروران ناکام در این دنیا را در نُه صورت بالا به گونه ای بیان فرموده که دقیق تر و گویاتر از آن تصوّر نمی شود; این اصناف نه گانه هر کدام به نوعی ضربات دنیا را بر پیکر خود احساس می کنند و قدر جامع آن است که پایان کارشان شقاوت و حسرت و ندامت است چه آنها که ضرباتشان سنگین است و در کام مرگ فرو می روند و چه آنها که زنده می مانند و حسرت می خورند.

تاریخ نمونه های زیادی از هر یک از این گروههای نه گانه را نشان می دهد و ای بسا خود، نیز در عمر کوتاهمان آنها را با چشم خود دیدهایم.

آن گاه در آخرین جمله های این خطبه به این حقیقت اشاره می کند که به هنگام فرا رسیدن حوادث بلا خیز و مرگ حتمی، راهها مسدود می شود، می فرماید: «این در حالی است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگیر کننده فرا رسیده «و هنگام فرار و نجات نیست»; (وَ قَدْ أَدْبَرَتِ الْحِیلَةُ، وَ أَقْبَلَتِ الْغِیلَةُ(36)، وَ لاَتَ(37) حِینَ مَنَاص(38)).

می افزاید: «هیهات هیهات! (در این هنگام کار از کار گذشته) آنچه باید از دست برود از دست رفته، گذشته ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه می دهد (کسی از آنان یاد نمی کند) نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتی داده شد»; (هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ! قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ، وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ، وَ مَضَتِ الدُّنْیَا لِحَالِ بَالِهَا(39)، (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الاَْرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنْظَرِینَ)).

آری! آنها که روزی بر مرکب غرور سوار بودند در کاخهای پر زرق و برق می زیستند و خود را فرمانروایان زمین و آسمان می پنداشتند، هنگامی که پنجه های نیرومند قضا گلوی آنها را گرفت، چنان ذلیلانه تسلیم شدند و با دنیا وداع گفتند که گویی هرگز نبودند; چشمی برای آنها گریان نشد و خاطری پژمان نگشت و بعد از آنها دنیا همچنان به راه خویش ادامه می دهد و پیش می رود و اقوام و ملّتها و قدرتمندان و زورمندان، یکی بعد از دیگری می آیند و می روند و گرد و غبار نسیان و فراموشی بر تاریخشان پاشیده می شود.

جمله (و لاَتَ حِینَ مَنَاص) که عیناً از قرآن مجید(40) گرفته شده درباره گروههایی از اقوام پیشین است که گرفتار غرور اختلاف بودند و زندگی دنیا را جاودان می پنداشتند ـ و هنگامی که در چنگال عذاب الهی گرفتار شدند فریاد می زدند و کمک می خواستند; ولی وقت نجات گذشته بود.

و جمله (فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ) نیز آیه ای دیگر از قرآن مجید(41) است که اشاره به حال فرعونیان می کند در آن هنگام که همگی در دریا غرق شدند و باغها و چشمه ها و کاخها و نعمتها را به دیگران واگذاردند و رفتند بی آنکه چشمی برای آنها بگرید.

این تعبیر که «نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین» ممکن است کنایه از حقارت و پستی و نبودن یار و یاور برای آنها باشد، زیرا در میان عرب معمول است هنگامی که می خواهند عظمت مقام کسی را که از دست رفته است بیان کنند می گویند: آسمان و زمین بر او گریه کردند و خورشید و ماه به سبب فقدانش تاریک شدند.

این احتمال نیز داده شده که که منظور از آن، گریستن اهل آسمانها و زمین باشد، زیرا گاه فرشتگان برای مؤمنان و مقرّبان درگاه خداوند گریه می کنند; نه برای جبّاران و ستمکاران.


پی نوشت:

  1. «نزاه» جمع «نازه» به معنای عفیف النفس و خویشتن دار است.

  2. «ولاه» جمع «واله» به معنای مشتاق و شیداست.

  3. «لا تشیموا» از ریشه «شیم» بر وزن «غیب» به معنای چشم به چیزی دوختن، گرفته شده است.

  4. «بارق» ابری است که از آن برق می جهد و به معنای شمشیری درخشان نیز آمده است.

  5. «ناعق» از ریشه «نعق» بر وزن «برق» به معنای بانگ زدن بر حیوانات است سپس به هر بانگ زدنی اطلاق شده است.  

  6. «اعلاق» جمع «علقه» بر وزن «فتنه» به معنای شیء نفیس و پر ارزش است (هر چند جنبه ظاهری داشته باشد) و از ریشه «علاقه» گرفته شده، زیرا اشیای نفیس سبب تعلّق قلب به آنها می شود.

  7. «خالب» به معنای فریبنده از «خلابه» به کسر خاء به معنای فریب دادن گرفته شده است.

  8. «محروبه» به معنای غارت شده از «حرب» به معنای جنگ که سبب غارت می شود، گرفته شده است.

  9. «متصدیه» به معنای زنی است که خود را به مردان عرضه می دارد که به زن بدکاره تفسیر می شود، از ریشه «تصدّی» به معنای عرضه کردن گرفته شده است.

  10. «عنون» از ریشه «عنّ» بر وزن «ظنّ» به معنای خودنمایی گرفته شده است.

  11. «جامحه» به معنای چموش و سرکش از «جموح» بر وزن «فتوح» گرفته شده است.

  12. «حرون» نیز به معنای سرکش است، با این تفاوت که «جموح» حیوانی است که بدون کنترل به هر طرف می رود و «حرون» حیوانی است که سرکشی می کند و می ایستد و قدم از قدم بر نمی دارد.

  13. «مائنه» یعنی دروغگو از ریشه «مین» بر وزن «عین» به معنای کذب گرفته شده است.

  14. «خؤون» به معنای خیانتگر از ریشه خیانت است.

  15. «کنود» یعنی ناسپاس و بخیل. در اصل به زمینی می گویند که چیزی از آن نمی روید.

  16. «صدود» یعنی اعتراض کننده و باز دارنده. از ریشه «صدّ» گرفته شده که در دو معنا استعمال می شود: اعراض و منع.

  17. «حیود» به معنای گریزان و پشت کننده، از «حید» بر وزن «صید» گرفته شده است.

  18. «میود» به معنای منحرق و مضطرب از ریشه «میدان» بر وزن «ضربان» به معنای تزلزل و اضطراب و انحراف گرفته شده است.

  19. «علو» و «سفل» به معنای بلندی و پایینی است که گاه به ضمّ حرف اوّل و گاه به کسر آن تلفظ می شود.

  20. «ساق» به معنای ساق پاست و تعبیر به «علی ساق» در جایی گفته می شود که کسی بر پا ایستاده و آماده انجام کاری است و «سیاق» از ریشه «سوق» به معنای راندن و به پیش بردن است، بنابراین جمله «علی ساق و سیاق» مفهومش این است که اهل دنیا آماده حرکت و راهی شدن به سوی جهان دیگرند.

  21. «لحاق» و «فراق» نقطه مقابل یکدیگرند; «لحاق» به معنای ملحق شدن و «فراق» به معنای جدا شدن است.

  22. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 73. این حدیث از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده و نیز در سنن بیهقی، جلد 6، صفحه 307 و 309 نیز آمده است.

  23. «مهارب» جمع «مهرب» بر وزن «مطلب» به معنای گریزگاه از ریشه حرب بر وزن چرب به معنای گریختن گرفته شده است.

  24. «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مجلس» به معنای دژ محکم و پناهگاه است.

  25. «لفظت» از ریشه «لفظ» بر وزن «حذف» به معنای بیرون افکندن گرفته شده و الفاظ را از این جهت الفاظ می گویند که گویی از دهان پرتاب می شود.

  26. «محاول» جمع «محاله» بر وزن «حواله» یعنی قدرت تدبیر و تصرّف.

  27. «معقور» از ریشه «عقر» بر وزن «فقر» یعنی مجروح کردن و کشتن شتر یا قطع کردن دست و پای حیوان.   

  28. «مجزور» به معنای مقطوع و سر بریده از ریشه «جزر» بر وزن «مرز» قطع کردن است.

  29. «شلو» بخشی از گوشت حیوان مذبوح را گویند.

  30. «مسفوح» یعنی ریخته شده و در اصل از «سفح» بر وزن «صبر» به معنای ریختن است و بیشتر در مورد خون ریزی به کار می رود.

  31. «عاض» یعنی گازگیرنده از ریشه «عضّ» بر وزن «سدّ» به معنای گاز گرفتن با دندان است واین تعبیر معمولا درباره کسانی به کار می رود که از شدّت ناراحتی یا ندامت دستهای خود را با دندان می گزند.

  32. «صافق» یعنی کسی که دستهای خود را به هم می زند. از ریشه «صفق» بر وزن «دفع» به معنای ضربه زدنی است که با صدا همراه باشد و در اینجا اشاره به کسانی است که از شدّت ناراحتی دستهای خود را به هم می کوبند.

  33. «مرتفق» به معنای کسی است که دستهای خود را تکیه گاه قرار می دهد و در عبارت بالا کنایه از کسی است که گرفتار حیرت شدیدی شده و سر خود را به دستها تکیه داده و در فکر فرو رفته است و «ارتفاق» تکیه کردن است.

  34. «خدّی» تثنیه خدّ به معنای گونه انسان است.

  35. «زار» به معنای ملامت کننده و توبیخ کننده است. از ریشه «زری» بر وزن «زرد» عیب جویی و ملامت کردن است و لذا به معنای کوچک و حقیر شمردن نیز آمده است.

  36. «غیله» به معنای شرّ و تصمیم خطرناک مخفیانه و غافلگیرانه است. این واژه به ترور کردن اطلاق می شود.

  37. «لات» برای نفی است و در اصل «لا نافیه» بوده و تاء تأنیث برای تأکید به آن افزوده شده است و بعضی تاء را زائده و برای مبالغه می دانند.

  38. «مناص» به معنای فرارگاه و پناهگاه از ریشه «نوص» به معنای فرار است.

  39. «بال» به معنای قلب و درون است.

  40. ص، آیه 3.

  41. دخان، آیه 29.