[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله للأشعث بن قیس و هو علی منبر الکوفة یخطب، فمضی فی بعض کلامه شی‏ء اعترضه الأشعث فیه، فقال: یا أمیرالمؤمنین، هذه علیک لا لک، فخفض (علیه السلام) إلیه بصره ثم قال:

مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی، عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ، حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی، فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ، وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.

[قال السید الشریف یرید (علیه السلام) أنه أسر فی الکفر مرة و فی الإسلام مرة. و أما قوله (علیه السلام) دل علی قومه السیف فأراد به حدیثا کان للأشعث مع خالد بن الولید بالیمامة غرّ فیه قومه و مکر بهم حتی أوقع بهم خالد و کان قومه بعد ذلک یسمّونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم‏].[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص139

این خطبه که خطاب به اشعث بن قیس است، با عبارت «ما یدریک ما علی مما لی» (تو چه می دانی چه چیز به زیان و چه چیز به سود من است) شروع می شود [ابن ابی الحدید در شرح این خطبه، نخست گفتار سید رضی را آورده که گفته است: مقصود علی (ع) این است که اشعث یک بار در حالی که کافر بوده و بار دیگر در حالی که مسلمان بوده اسیر شده است. و معنی گفتار امیر المومنین علیه السلام که می فرماید: اشعث قوم خود را به لبه شمشیر راهنمایی کرده است، داستان همراهی اشعث با خالد بن ولید در یمامه است که قوم خود را فریب داد و نسبت به آنان مکر کرد تا خالد در ایشان افتاد و قوم اشعث پس از این جریان به او لقب عرف النار (یال و شراره آتش) دادند و این لقب را به کسی اطلاق می کرده اند که مکار و فریب دهنده باشد. سپس بحث زیر را آورده است ]:

اشعث و نسب و برخی از اخبار او:

نام اصلی اشعث، معدی کرب است و نام پدرش قیس الاشج [شکسته پیشانی ]-  و چون در یکی از جنگها پیشانی او شکسته بود اشج نامیده می شد-  پسر معدی کرب بن معاویة بن معدی کرب بن معاویة بن جبلة بن عبد العزی بن ربیعة بن معاویة اکرمین بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتع بن معاویة بن کندة بن-  عفیر بن عدی بن حارث بن مرة بن ادد است.

مادر اشعث، کبشة دختر یزید بن شرحبیل بن یزید بن امری القیس بن عمرو مقصور پادشاه است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص140

چون اشعث ژولیده موی در محافل شرکت می کرد و آشکار می شد همین کلمه اشعث بر او چنان غلبه پیدا کرد که نام اصلی او فراموش شد. اعشی همدان خطاب به عبد الرحمان بن محمد بن اشعث چنین سروده است: «ای پسر اشج، سالار قبیله کنده من در مورد تو از سرزنش شدن پروا ندارم. تو مهتر پسر مهتر و نژاده تر مردمی.»

پیامبر (ص) قتیله خواهر اشعث را به همسری خود در آوردند، ولی پیش از آنکه به حضور پیامبر برسد آن حضرت رحلت فرمود. اما موضوع اسیر شدن اشعث در دوره جاهلی را که امیر المومنین علی به آن اشاره فرموده است، ابن کلبی در کتاب جمهرة النسب خویش آورده است و می گوید: هنگامی که قبیله مراد، قیس اشج را کشتند اشعث به خوانخواهی پدر خروج کرد، و افراد قبیله کندة در حالی که دارای سه رایت بودند بیرون آمدند. فرمانده یکی از رایات کبس بن هانی بن شرحبیل بن حارث بن عدی بن ربیعة بن معاویه اکرمین بود-  هانی پدر کبس معروف به مطلع بود، زیرا هر گاه به جنگ می رفت، می گفت: بر فلان قبیله اشراف و اطلاع پیدا کردم. فرمانده یکی دیگر از رایات ابو جبر قشعم بن یزید ارقم بود، و فرمانده رایت دیگر اشعث بود. آنان محل قبیله مراد را اشتباه کردند و با آنان در نیفتادند و بر بنی حارث بن کعب حمله بردند. کبس و قشعم کشته شدند و اشعث اسیر شد و برای آزادی او سه هزار شتر پرداخت شد و در مورد فدیه هیچ شخص عربی نه پیش از او و نه پس از او این مقدار شتر پرداخت نشده است.

عمرو بن معدی کرب زبیدی در این باره چنین سروده است: «فدیه آزادی او دو هزار شتر و هزار شتر دیگر تازه سال و سالخورده بود».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص141

اسارت دوم اشعث در اسلام بوده است. بدین معنی که پیش از هجرت افراد قبیله کنده برای گزاردن حج آمده بودند، پیامبر (ص) دعوت خود را بر آنها عرضه کرد همانگونه که بر دیگر قبایل عرب عرضه می نمود. افراد خاندان ولیعه که از طایفه عمرو بن معاویه بودند دعوت پیامبر را رد کردند و نپذیرفتند. پس از آنکه پیامبر هجرت فرمودند و دعوت ایشان استوار شد و نمایندگان قبایل عرب به حضور ایشان آمدند، نمایندگان قبیله کنده هم آمدند. اشعث و افراد خاندان ولیعه هم با آنان بودند و مسلمان شدند. پیامبر (ص) برای خاندان ولیعه بخشی از محصول خوراکی زکات را از ناحیه حضر موت اختصاص دادند و پیامبر زیاد بن لبید بیاضی انصاری را قبلا به کارگزاری آن ناحیه گماشته بودند. زیاد به آنان پیشنهاد کرد بیایند سهم خود را ببرند. آنان از پذیرفتن آن خودداری کردند و گفتند: ما وسیله انتقال و شتران بارکش نداریم، با شتران بارکشی که داری برای ما بفرست. زیاد نپذیرفت و میان ایشان کدورتی پیش آمد که نزدیک بود منجر به جنگ شود. گروهی از آنان به حضور پیامبر (ص) برگشتند و زیاد هم نامه یی به محضر ایشان نوشت و از خاندان ولیعه شکایت کرد.

و در همین جریان است که این خبر مشهور از پیامبر (ص) نقل شده است که به خاندان ولیعه فرمود: «آیا تمام و بس می کنید یا مردی را بفرستم که همتای خود من است و او جنگجویان شما را خواهد کشت و زن و فرزندتان را به اسیری خواهد گرفت». عمر بن خطاب می گفته است: هیچگاه جز آن روز آرزوی فرماندهی نکردم و سینه خود را آکنده از امید کردم که شاید پیامبر (ص) دست مرا بگیرد و بگوید: آن شخص این است، ولی پیامبر (ص) دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «آن شخص این است». آنگاه پیامبر (ص) برای آنان به زیاد بن لبید نامه یی نوشتند و آنان نامه را به زیاد رساندند. و در آن هنگام پیامبر (ص) رحلت فرمودند و چون خبر رحلت آن حضرت به قبایل عرب رسید افراد خاندان ولیعه از دین برگشتند و زنان بدکاره ایشان ترانه ها خواندند و به شادی مرگ پیامبر (ص) بر دستهای خود حنا و خضاب بستند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص142

محمد بن حبیب می گوید: اسلام خاندان ولیعه ضعیف بوده و پیامبر (ص) این موضوع را می دانسته است و هنگامی که پیامبر (ص) در حجة الوداع بودند چون به دهانه دره رسیدند اسامة بن زید برای بول کردن رفت. پیامبر (ص) منتظر ماند تا اسامه که سیاه پوست و دارای بینی پهن بود باز گردد. بنی ولیعه اعتراض کردند که این مرد حبشی ما را معطل کرده است و ارتداد در جان آنان ریشه داشت.

ابو جعفر محمد بن جریر [طبری ] می گوید: ابو بکر هم زیاد بن لبید را همچنان بر حکومت حضر موت باقی گذاشت و به او فرمان داد از مردم بیعت بگیرد و زکات آنان را دریافت کند. مردم حضر موت همگان با او بیعت کردند، جز خاندان ولیعه، و چون زیاد برای گرفتن زکات از طایفه عمرو بن معاویه بیرون آمد، ماده شتر پر شیر و گرانبهایی را که نامش شذرة و از جوانی به نام شیطان بن حجر بود برای زکات انتخاب کرد. آن جوان زیاد را از آن کار باز داشت و گفت: شتر دیگری را بگیر. زیاد نپذیرفت و در این مورد لجبازی کرد. شیطان از برادرش عداء بن حجر استمداد کرد. او هم به زیاد گفت: این شتر را رها کن و شتری دیگر برگزین. زیاد نپذیرفت، آن دو جوان هم ایستادگی کردند زیاد بیشتر لج کرد و به آن دو گفت: کاری مکنید که مبادا ناقه شذره برای شما به شومی و نحوست بسوس باشد. در این هنگام آن دو جوان بانگ برداشتند که ای قبیله عمرو آیا باید بر شما ستم شود و آیا زبون می شوید خوار و زبون کسی است که او در خانه اش خورده و نابود شود. و سپس مسروق بن معدی کرب را ندا دادند و از او یاری خواستند، مسروق هم به زیاد گفت این شتر را رها کن، نپذیرفت و مسروق این سه مصراع را سرود و خواند: «این شتر را پیر مردی که موهای گونه هایش سپید شده و آن سپیدی بر چهره اش همچون نقش پارچه می درخشد و چون جنگ و گرفتاری پیش آید در آن پیش می رود آزاد خواهد کرد».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص143

مسروق برخاست و آن شتر را آزاد کرد. در این هنگام یاران زیاد بن لبید بر گرد او جمع شدند و بنی ولیعه هم جمع و آشکارا برای جنگ آماده می شدند. زیاد بر آنان که هنوز در حال آسایش بودند شبیخون زد و گروه بسیاری از ایشان را کشت و غارت برد و اسیر گرفت. گروهی از آنان که گریختند به اشعث بن قیس پیوستند و از او یاری خواستند. گفت: شما را یاری نمی دهم مگر اینکه مرا بر خود پادشاه سازید.

آنان او را بر خود پادشاه ساختند و تاج بر سرش نهادند همانگونه که بر سر پادشاهان قحطان تاج می نهادند. اشعث با لشکری گران به جنگ زیاد رفت. ابو بکر به مهاجر بن ابی امیه که حاکم صنعاء بود نوشت با همراهان خود به یاری زیاد بشتابد. مهاجر کسی را به جانشینی خود بر صنعاء گماشت و پیش زیاد رفت. آنان با اشعث رویاروی شدند و او را شکست دادند و وادار به گریز کردند، مسروق هم کشته شد. اشعث و دیگران به حصار معروف به نجیر پناه بردند و مسلمانان آنان را محاصره کردند و مدت محاصره طولانی و سخت شد و آنان ناتوان و سست شدند. اشعث شبانه پوشیده از حصار پایین آمد و خود را به مهاجر و زیاد رساند و از ایشان برای خود امان خواست و گفت او را پیش ابو بکر ببرند تا او درباره اش تصمیم بگیرد و در قبال این کار حصار را برای ایشان خواهد گشود و هر کس را که آنجا باشد تسلیم آن دو خواهد کرد. و گفته شده است: ده تن از خویشاوندان و وابستگان اشعث هم در امان قرار گرفتند. مهاجر و زیاد او را امان دادند و شرطش را پذیرفتند، او هم حصار را برای ایشان گشود و آنان وارد حصار شدند و هر که را در آن بود فرو آوردند و سلاح های آنان را گرفتند و به اشعث گفتند آن ده تن را کنار ببر و او چنان کرد. اشعث و آنان را زنده نگه داشتند و دیگران را که هشتصد تن بودند کشتند و دست زنانی را که در هجو پیامبر (ص) ترانه خوانده بودند بریدند و اشعث و آن ده تن را در زنجیر بستند و پیش ابو بکر آوردند و او اشعث و آن ده تن را بخشید و خواهر خود ام فروة دختر ابو قحافه را که کور بود به همسری اشعث در آورد و ام فروة برای اشعث محمد و اسماعیل و اسحاق را زایید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص144

روزی که اشعث با ام فروة عروسی کرد به بازار مدینه آمد و بر هر چهار پا که می گذشت آنرا می کشت و می گفت: گوشت این چهار پا ولیمه عروسی است و بهای تمام اینها بر عهده من است، و آنرا به صاحبان آنها پرداخت کرد.

ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ می گوید: مسلمانان اشعث را لعن و نفرین می کردند و کافران هم او را لعن می کردند و زنان قومش او را یال و زبانه آتش نام نهادند و این نام در اصطلاح آنان بر اشخاص مکار اطلاق می شد.

این موضوع که من گفتم در نظرم صحیح تر از سخنی است که سید رضی در شرح گفتار امیر المومنین علی آورده و گفته است: منظور از این عبارت «همانا مردی که قوم خود را بر لبه شمشیر هدایت کند» داستانی است که میان اشعث و خالد بن ولید رخ داده است و اشعث در یمامه قوم خود را فریب داده و نسبت به آنان مکر ورزیده و خالد آنان را کشته است، و ما در تواریخ ندیده و نمی دانیم که برای اشعث همراه خالد بن ولید در یمامه چنین کاری صورت گرفته باشد یا کاری نظیر آن اتفاق افتاده باشد. وانگهی کنده کجا و یمامه کجاست [یعنی کنده و یمامه از یکدیگر زیاد فاصله دارند]. کنده در یمن است و یمامه از آن قبیله حنیفة و نمی دانم سید رضی که خدایش رحمت کناد این موضوع را از کجا نقل کرده است.

اما سخنی که امیر المومنین علیه السلام بر منبر کوفه فرمود و اشعث بر او اعتراض کرد چنین بود که علی (ع) برای خطبه خواندن برخاست و موضوع حکمین را متذکر شد، و این پس از پایان کار خوارج بود. مردی از اصحابش برخاست و گفت: نخست ما را از حکمیت منع فرمودی و سپس به آن فرمان دادی و نمی دانیم کدام کار درست تر بود علی (ع) دست بر هم زد و فرمود: آری این سزای کسی است که دور اندیشی را رها کند. و غرض او این بود که این سزای شماست که رأی و دور اندیشی را رها کردید و در پذیرفتن پیشنهاد آن قوم برای حکمیت تن دادید و اصرار کردید. اشعث پنداشت که امیر المومنین می خواهد بگوید: این سزای من است که رأی و دور اندیشی را رها کردم، زیرا این سخن دو پهلو است. مگر نمی بینی که اگر سپاه پادشاهی بر او اعتراض کنند و انجام کاری را از او بخواهند که به صلاح نباشد ممکن است، برای تسکین ایشان، بدون آنکه آن کار را مصلحت بداند موافقت کند و چون ایشان پشیمان شوند می گوید: این سزای کسی است که رأی درست را رها کند و با حزم و دور اندیشی مخالفت ورزد، و بدیهی است که در این صورت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص145

مراد او اشتباه آنان است، هر چند ممکن است خود را هم در نظر داشته باشد که چرا با آنان موافقت کرده است. و امیر المومنین علی (ع) مرادش همان بوده که ما گفتیم، نه آنچه به ذهن اشعث خطور کرده است. و چون اشعث به علی علیه السلام گفت: این سخن به زیان تو است نه به سود تو، در پاسخ او فرمود: تو چه می دانی که چه چیزی به زیان من است و چه چیزی به سود من، نفرین و لعنت خداوند و نفرین کنندگان بر تو باد. اشعث از منافقان روزگار خلافت علی (ع) و به ظاهر هم از اصحاب او بوده است، همانگونه که عبد الله بن ابی بن سلول در زمره اصحاب پیامبر (ص) بود و، هر یک از این دو به روزگار خویش سر نفاق و مایه آن بوده اند.

اما این گفتار علی علیه السلام که به اشعث فرموده است: «ای بافنده پسر بافنده»، موضوعی است که تمام مردم یمن را به آن سرزنش می کنند و اختصاصی به اشعث ندارد. و از جمله گفتارهای خالد بن صفوان درباره یمنی ها این است که چه بگویم چه بگویم درباره قومی که میان ایشان جز بافنده چادر و برد، یا دباغی کننده پوست یا پرورش دهنده بوزینه نیست زنی بر آنان پادشاهی کرد و موشی موجب شکستن سد، و غرق ایشان شد و هدهد سپاه و سلیمان را بر آنان راهنمایی کرد.