[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله للأشعث بن قیس و هو علی منبر الکوفة یخطب، فمضی فی بعض کلامه شی‏ء اعترضه الأشعث فیه، فقال: یا أمیرالمؤمنین، هذه علیک لا لک، فخفض (علیه السلام) إلیه بصره ثم قال:

مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی، عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ، حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی، فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ، وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.

[قال السید الشریف یرید (علیه السلام) أنه أسر فی الکفر مرة و فی الإسلام مرة. و أما قوله (علیه السلام) دل علی قومه السیف فأراد به حدیثا کان للأشعث مع خالد بن الولید بالیمامة غرّ فیه قومه و مکر بهم حتی أوقع بهم خالد و کان قومه بعد ذلک یسمّونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم‏].[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 647-641

جریان اعتراض اشعث بر کلام امام (ع) این بود که روزی حضرت مشغول ایراد خطبه بود و به مناسبتی جریان حکمیّت را مطرح کرد. مردی از اصحاب حضرت بپا خاست و عرض کرد چگونه بود که تو ما را از حکمیّت بازداشتی و سپس بدان امر کردی ما ندانستیم که کدام یک از دو دستور به هدایت نزدیک بود. امام (ع) با تأسّف دست بر دست زد و فرمود: این سزای کسی است که پیمان را ترک کرد، یعنی سزای من است که حکمیّت تحمیلی را پذیرفتم و احتیاط را رعایت نکردم، اشعث بن قیس از این سخن امام چنین برداشت کرد که حضرت جهت مصلحت را در نظر نگرفته و از اندیشه های باطل پیروی کرده است و خواست که این حقیقت را به حضرت بفهماند، گفت این سخن به نفع شما نیست، به ضرر شماست. 

اشعث نمی دانست یا خود را به نادانی می زد که دلیل مصلحت گاهی برای کار و مصلحت بزرگتری ابراز نمی شود. امام (ع) حکمیّت را به آن دلیل پذیرفت که اصحاب آن حضرت، از روی نادانی می خواستند آن حضرت را به شهادت برسانند. و بزودی آن را در داستانشان نقل خواهیم کرد.

عدّه ای از سخن حضرت چنین برداشت کرده اند که مقصود امام (ع) این است که این سزای شماست که دوراندیشی را ترک کردید، اشعث گمان کرد که حضرت می فرماید این سزای من است، سپس به آن حضرت اعتراض کرد. 

فرموده است: «و ما یدریک ما علیّ ممّا لی»، 

این سخن امام (ع) اشاره به این است که اشعث بن قیس فردی است جاهل و جاهل حق ندارد که بر امام اعتراض کند با آن که امام پس از رسول خدا (ص) استاد همه دانشمندان است. 

امّا استحقاق لعن اشعث نه به دلیل اعتراض بر امام بود و نه به دلیل این که بچه کافر بود، بلکه به این دلیل بود که به گواهی امام (ع) وی منافق بود و منافق به گواهی کلام خداوند تعالی که می فرماید: «أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاس أَجْمَعِینَ خالِدینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» سزاوار لعنت و دوری از رحمت خداست. 

فرموده است: «حائک بن حائک»، 

این جمله به صورت استعاره اشاره به نقصان عقل اشعث و کمی استعداد او دارد، زیرا او اشیاء را در جای خود قرار نمی داد و سخن را مناسب حال نمی گفت، بعلاوه تأکیدی بر عدم شایستگی او برای اعتراض است، زیرا بافندگی (حیا که) دلیل ضعف عقل است، چون ذهن بافنده همیشه در جهت بافندگی و صنعتش می باشد و تمام فکرش متوجّه اوضاع و احوال نخهای پراکنده است تا آنها را مرتّب کرده و نظام دهد و مجبور است برای انجام کار دستها و پاهای خود را همیشه حرکت دهد و در نتیجه چون همیشه فکرش متوجّه کارش می باشد از چیزهای دیگر غافل می ماند و نسبت به آنها نادان است. 

بنا به قول دیگر: دلیل کم عقلی بافنده آمیزش وی با افراد کم عقل مانند زنها و بچّه هاست و هر که با این گروه سر و کار داشته باشد در ضعف رأی و کمی عقل او در کارها شکی نیست. از امام صادق جعفر بن محمّد (ع) روایت شده است که فرمود: «عقل چهل معلّم عقل یک بافنده است و عقل یک بافنده به اندازه عقل یک زن است و زن اصلًا عقل ندارد.» و از موسی بن جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «با معلّمان و بافندگان مشورت نکنید که خداوند عقل آنها را گرفته است.» این روایات در کمی عقل آموزگاران و بافندگان مبالغه آمیز است. 

روایت دیگر این است که امام (ع) اشعث را به خاطر بافنده بودن سرزنش کرده است زیرا بافندگی شغل پستی بوده است که همّت را پست و ناچیز می ساخت و اخلاق پست را به همراه داشته است. 

روایت شده است که رسول خدا (ص) به یکی از بافندگان بنی نجّار مقداری نخ داد که برایش پارچه ای ببافند، او در بافتن پارچه امروز و فردا می کرد. پیامبر بر در خانه اش می آمد و می فرمود پارچه را بده تا لباس تهیه کرده و در بین مردم بپوشیم. بافنده مرتّب امروز و فردا می کرد تا پیامبر (ص) وفات یافت. 

چنان که می دانی دروغ پایه نفاق است و کسی که اخلاقش دروغگویی باشد که از لوازم این شغل بوده روا نیست که در چنین موردی بر امام (ع) اعتراض کند در این که آیا اشعث بافنده بوده یا نه اختلاف نظر است. گروهی گفته اند که او و پدرش برد یمانی می بافته اند و گروهی دیگر بر این باورند که اشعث بافنده نبوده بلکه از فرزندان پادشاهان و بزرگان کنده بوده است و امام به این دلیل او را نکوهش کرده است (که به نشانه بزرگی) شانه هایش را بالا می انداخت و قدمهایش را با فاصله برمی داشت و چنین راه رفتنی مخصوص بافندگان بود و به کسی که چنین راه می رفت حائک و به زنی که با تبختر راه می رفت حائکه می گفتند. 

معنای نزدیک به ذهن این است که این کلمه استعاره بوده و چنان که قبلًا توضیح دادیم کنایه از نقص عقل اشعث باشد. 

فرموده است: «و اللّه لقد اسّرک الکفر مرّة و الاسلام اخری و ما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک»، 

این کلام امام (ع) تأکید مجدّدی است بر نقصان عقل اشعث و اشاره به این است که اگر عقلی می داشت دو بار اسارت برایش پیش نمی آمد که هیچ یک از مال و حسبش او را از اسارت نجات نداد. مقصود امام (ع) این است که مال و ثروتش از اسارت وی جلوگیری نکرد، ولی منظور این نیست که بعد از اسارت فدیه نداده باشد، زیرا اشعث یک بار در جاهلیّتش فدیه داد و آن وقتی بود که پدرش کشته شد و او به خونخواهی پدرش برخاست و اسیر شد، سپس سه هزار شتر فدیه داد و آزاد گشت. اشعث با هفتاد مرد از قبیله کنده خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد. منظور امام از اسارت وی در دوران جاهلیّت و کفر همین اسارت است. امّا اسارت او در زمان اسلامش بدین شرح است که وقتی پیامبر (ص) از دنیا رفت اشعث در وادی حضرموت مرتدّ شد و قبیله خود را از پرداخت زکات منع کرد و از بیعت با ابو بکر سر باز زد. ابو بکر زیاد بن لبید را که قبلًا فرماندار حضرموت بود برای سرکوبی او فرستاد و سپس عکرمة بن ابی جهل را با گروه زیادی از مسلمانها به کمک وی فرستاد. زیاد بن لبید با اشعث و قبایل کنده چندین جنگ سخت انجام داد و بالاخره آنها را محاصره کرد و آنها به دژ خود پناه بردند. زیاد بن لبید محاصره را شدید کرد تا تشنگی بر آنها غلبه یافت. اشعث کسانی را نزد زیاد بن لبید فرستاد و برای خانواده اش و بعضی از قومش امان خواست ولی نام خود را به طور معیّن قید نکرد. همین که اشعث از حصار بیرون آمد او را اسیر کردند و دست بسته نزد ابو بکر به مدینه فرستادند. اشعث از ابو بکر تقاضا کرد که او را نکشد و امّ فروه را (که خواهر ابو بکر و نابینا بود) به ازدواجش در آورد، ابو بکر پذیرفت. 

از اموری که بر عدم رعایت قوانین دین از جانب اشعث دلالت دارد این است که پس از خروج از مجلس عقد امّ فروه، شمشیرش را کشید و هر شتری که دید پی کرد و هر گوسفندی که یافت کشت. وقتی مردم او را تعقیب کردند به خانه یکی از انصار پناه برد. مردم از هر طرف بر سرش فریاد کشیدند و می گفتند اشعث دوباره مرتدّ شده است. اشعث بر پشت بام قرار گرفت و گفت ای مردم مدینه من غریب دیار شما هستم و با آنچه از شتران و گوسفندان که نحر کردم و کشتم شما را ولیمه دادم هر کس از شما هر آنچه از آنها می یابد بخورد و هر کس بر من حقّی دارد فردا بیاید تا حقّش را بپردازم تا راضی شود. فردا چنین کرد و خانه ای در مدینه نماند مگر این که در آن، به سبب نادانی اشعث، دیک غذایی بپا شد و این موضوع برای مردم به صورت ضرب المثل در آمد که (احیاناً به کسی می گفته اند) ولیمه دهنده تر از اشعث. شاعر در این باره گفته است: 

لقد اولم الکندیّ یوم ملاکه            ولیمة حمّال لثقل العظائم

فرموده است: «و انّ امرأ دلّ علی قومه السّیف و قاد الیهم الحتف لحریّ ان یمقته الاقرب و لا یأمنه الابعد»، 

این جمله امام (ع) اشاره به فریبی است که اشعث به قوم خود داد. وقتی از زیاد بن لبید درخواست امان کرد برای عدّه کمی از بزرگان قومش امان نامه دریافت کرد، بقیّه گمان کرده بودند که برای همه امان دریافت کرده است و با همین گمان از جنگ دست برداشتند امّا همین که اشعث و کسانی از اقوامش که برای آنها امان نامه گرفته بود از قلعه بیرون رفتند زیاد بن لبید وارد دژ شد و دست به کشتار قوم اشعث زد، آنها یادآوری کردند که شما به ما امان داده اید، زیاد پاسخ داد: اشعث جز برای ده نفر از خویشانش امان نامه دریافت نکرده است و به این ترتیب تعدادی از آنها به قتل رسیدند تا این که نامه ابو بکر به زیاد رسید که از کشتن آنها دست بردارد و آنها را نزد وی برد و زیاد چنین کرد. 

معنای کلام امام (ع) که فرمود: اشعث شمشیر را بر قومش هدایت کرد و مرگ را به سراغ آنها برد. همین واقعه است، زیرا اشعث بود که برای جنگ پیشوای آنها شده بود و آنها را تسلیم مرگ کرد. شکّ نیست کسی که چنین باشد قومش او را دشمن می دارند و دیگران وی را امین نمی شمارند. 

امّا آنچه سیّد رضی (ره) نقل کرده، مراد امام (ع) داستانی است که برای اشعث با خالد بن ولید در یمامه پیش آمده و او قوم خود را فریب داد و به آنها نیرنگ زد تا خالد بر آنان مسلّط شد. من در پیشامدهایی که برای خالد در یمامه پیش آمده است به چنین چیزی دست نیافتم، ولی حسن ظنّ به سیّد رضی اقتضا دارد که نقل او را صحیح بدانیم، شاید این داستان رد پیشامدی بوده است که ما به اصل آن دست نیافتیم. 

باید دانست که امام (ع) در این بخش از کلام خود اشعث را به همه رذایل نفسانی نکوهش کرده است. او را به نادانی و کند فهمی که جنبه تفریط از حکمت است نسبت داده و او را بافنده دانسته است که نشانه کم عقلی است و به ستمگری او که جنبه افراط از عفّت و نفاق است اشاره فرموده و او را کافرزاده خوانده که تأکید بر نفاق اوست و به سست عنصری و ناپایداری او که جنبه تفریط و دور بودن از شجاعت است اشاره فرموده است زیرا او دو بار اسیر شده است، علاوه بر این اشاره به کم عقلی وی چنان که شرح آن گذشت نیز هست. همچنین امام (ع) با جمله «او مردی است که شمشیر را بر قوم خود هدایت کرد و مرگ را به سراغ آنها برد» به ظلم و نیرنگ او که در برابر فضیلت و وفاداری صفت پستی می باشد اشاره فرموده است. دارا بودن این همه رذیلت موجب آن شده که او سزاوار لعن باشد. 

امّا سرّ این که قوم اشعث او را به کنایه «عرف النّار» می گفتند این است که عرف عبارت از هر جایگاه بلندی است و اعراف در قرآن کریم دیواری است میان بهشت و جهنّم، و چون ویژگی هر مکان مرتفع این است که غیر خود را می پوشاند فریبکار نیز با مکر خود امور زیادی را از دیگران پوشیده می دارد و چون اشعث قوم خود را فریب داد صحیح است که به عنوان استعاره به وی عرف النّار بگویند، زیرا آتش جنگ را که بر باطل بود و آتش جهنّم را در پی داشت از مردم پوشاند. و خدا داناتر است.