[hadith]وُجوب الهجرة:

وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَی حَدِّهَا الْأَوَّلِ؛ مَا کَانَ لِلَّهِ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا. لَا یَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا بمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِی الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ، وَ لَا یَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ، فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ.

صوبة الإیمان:

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَ لَا یَعِی حَدیثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِینَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزینَةٌ.[/hadith]

3-  مسأله سوم: «و الهجرة قائمة علی حدّها الاول»،

حقیقت معنای لغوی هجرت، ترک منزل و رفتن به منزلی دیگر می باشد، و این که از نظر عرف مسلمین به هجرت در زمان حضرت رسول اکرم اختصاص یافته آن را بطور کلی از معنای لغویش خارج نمی سازد، این جا نیز مراد امام (ع) از این که می فرماید: هجرت بر حدّ نخست خود باقی است، آن است که در این زمان هر کس برای احیای دین خدا و شناخت معارف حقّه اسلام حرکت کند و به امام و رهبر توحیدی خود بپیوندد مهاجر حساب می شود زیرا او نیز ترک باطل کرده و به جانب حقّ شتافته است، و این مطلب به دو دلیل اثبات می شود، یکی دلیل نقلی و دیگری دلیل عقلی امّا دلیل نقلی خود، دو راه دارد:

الف-  آیه قرآن «وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً» در این قسمت از آیه، خداوند هر کس را که وطن و زندگانی خود را برای به دست آوردن دین خدا و اطاعت فرمان او ترک کند مهاجرش خوانده است و چون واژه من طبق تحقیقی که در علم اصول فقه به عمل آمده عمومیت دارد و همه کس را شامل می شود پس تمام کسانی که در راه دین خدا مسافرت می کنند مهاجر خواهند بود.

ب-  دلیل نقلی دیگر سخن پیامبر اکرم است که می فرماید: «مهاجر کسی است که از آنچه خدا بر او حرام کرده، دوری کند» و این واضح است که هر کس از گناه و مخالفت پیشوایان دین دست بردارد و به اطاعت و پیروی آنان رو آورد، از حرام خدا هجرت کرده و مهاجر به حساب می آید.

و اما دلیل عقلی: همچنان که هر کس وطن خود را برای رسیدن به حضور پیامبر ترک کند مهاجر است کسی هم که وطن خود را ترک کند تا به حضور جانشین او از خانواده طاهر و مطهّرش برسد نیز مهاجر خواهد بود، زیرا مطلوب و هدف در هر دو مورد یکی است و آن سفر در راه خدا و طلب دین او می باشد خواه که به سوی پیامبر باشد یا جانشینان او، زیرا میان آن حضرت و امامان معصوم (ع) جز مقام نبوت و امامت تفاوتی نیست و این هم دلیل بر این نمی شود که هجرت مورد نظر منحصر به رفتن حضور پیامبر باشد، حال اگر اشکال شود که این مطلب با سخن پیامبر اکرم تطبیق نمی کند زیرا فرموده است: «پس از فتح مکه هجرتی نیست» تا آن جا که عمویش عباس از آن حضرت خواهش کرد که نعیم بن مسعود اشجعی را از این عموم نفی و استثنا کند، و پیامبر هم به وی اجازه خروج داد، در پاسخ می گوییم برای جمع بین دو دلیل (سخن امام و قول پیامبر (ص)) نفی حکم هجرت در سخن پیامبر را، بر هجرت از مکه حمل می کنیم و سلب این مورد خاصّ دلیل بر سلب تمام موارد نخواهد بود، و نتیجه این فرمایش امام (ع) که یاد از هجرت می کند، می خواهد مردم را به این امر متوجه کند که برای کسب معارف دین و عمل به آن بکوشند و به این منظور از دریای معنویت او، و خاندان معصومش کسب فیض کنند، به این دلیل که فضیلت مهاجرت در راه خدا نصیبشان می شود و به درجات و ثواب هجرت کنندگان صدر اسلام خواهند رسید.

4-  مسأله چهارم: «ما کان فی الارض... و معانیها»،

در شرح این عبارت برخی شارحان به اختلاف سخن گفته اند از آن جمله مرحوم قطب الدین راوندی می گوید: حرف ما، نافیه است که معنای عبارت این است: خداوند هیچ گونه نیازی به ساکنان روی زمین ندارد که بخواهند دین او را پنهان کنند یا آشکار سازند، و نیز ایشان حرف من را برای بیان جنس گرفته اند.

امّا شارح معتزلی ابن ابی الحدید، نافیه بودن ما را نپذیرفته و می گوید: اگر چنین باشد این جمله در میان دو جمله مربوط به یکدیگر، معترضه و بیگانه خواهد بود، و به این دلیل ما را به معنای مدّت گرفته که معنای جمله چنین می شود، هجرت به ارزش نخستین خود، تا وقتی باقی است که خداوند نیاز به مردمی دارد که در، روی زمین دین وی را در دل نگه دارند و یا آن را آشکار سازند و سپس این معنا را با عبارتی دیگر چنین توجیه می کند که: یعنی تا هنگامی که عبادت مطلوب خداست و تکلیف به آن از طرف وی برای ساکنان زمین باقی باشد، و این تعبیر تا حدودی شبیه معنای این دعاست که انسان از خدا می خواهد و می گوید: خدایا مرا تا زمانی زنده نگه دار که زندگی برایم خیر باشد، و بر طبق این معنا، واژه حاجه در باره خداوند، استعاره از طلب عبادت به سبب تکلیف و اوامر صادره از ناحیه وی می باشد، چنان که گویا به آن نیازمند می باشد، ولی حق آن است که می توان ما را نافیه گرفت، در عین حال، اتصال و تناسب جمله را هم با ما قبلش حفظ کرد زیرا موقعی که حضرت این همه مردم را برای طلب دین و پرداختن به عبادت خداوند تشویق و ترغیب می کند ممکن است برخی تصور کنند که شاید خداوند نیازی به عبادت بندگان دارد، لذا به منظور دفع این توهّم این سخن را بیان فرموده است، بنا بر این معنای عبارت امام چنین می شود: هجرت بر همان معنای اول خود باقی است و بر هر کس که برای جستجوی دین حق مسافرت کند صدق می کند، پس شایسته است که مردم در طلب دین به سوی امامان حق، هجرت کنند اما باید دانست که این توجّه خداوند نسبت به هجرت کنندگان در راه حق به این دلیل نیست که خداوند نیازمند به کسانی از ساکنان زمین باشد که دین وی را در دل نهان دارند و یا آن را آشکار کنند، زیرا حق تعالی غنیّ مطلق است که هیچ گونه نیازی در وی نمی باشد.

مسأله پنجم: «لا تقع اسم الهجره... قلبه:،

در این عبارت بیان شده است که شرط صدق هجرت بر کسی که به سوی امام وقت خود مسافرت می کند، آن است که امام را بشناسد و معرفت به حق او، داشته باشد زیرا امام است که حافظ دین می باشد و منبعی است که باید از آن معارف الهی را جستجو کرد، لذا فرمود: هیچ وقت نمی توان کسی را مهاجر خواند مگر آن گاه که معرفت به حقّانیت امام در روی زمین داشته باشد.

«فمن عرفها و اقرّبها فهو مهاجر»،

در معنای این عبارت دو احتمال وجود دارد.

الف-  پس از بیان مصداق مهاجرت، توضیح می دهد که معرفتی که شرط صدق کردن مهاجرت است آن معرفتی است که وی را وادار به رفتن به سوی امام سازد نه شناختی در سطح پایین.

ب-  احتمال دیگر این که تنها، شناختن امام و اقرار به حقانیت او، و گرفتن معارف از وی در صدق مهاجرت کافی است اگر چه به سوی او نرود، و، وی را مشاهده نکند، چنان که به مقتضای سخن پیامبر اکرم، ترک حرام خدا هجرت است زیرا چنان که گذشت، فرمود: مهاجر کسی است که حرام الهی را ترک کند.

«و لا یصدق [یقع] اسم الاستضعاف علی من بلغته الحجّه»،

در این عبارت نیز دو احتمال وجود دارد. یکی این که کلمه أخبار که مضاف بوده حذف شده و مضاف الیه آن که الحجّه می باشد باقی مانده است و معنای سخن حضرت چنین است: کسی که از وجود امام در زمان خود آگاهی و اطلاع دارد حکم استضعاف بر او، بار نیست.

احتمال دوم آن که مراد از حجّت أخبار و روایاتی باشد که از طرف امام نقل می شود و واجب است که طبق آنها عمل شود، نه آگاهی و اطلاع از وجود امام.

قطب راوندی می گوید: ممکن است این سخن اشاره به یکی از دو آیه قرآن باشد:

الف-  «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ، قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.» پس مراد حضرت آن است که هر کس امام را بشناسد و احکام و دستور العملهای الهی را درست درک کند چنین شخصی هرگز مستضعف نیست اگر چه در وطن خود باشد و زحمت سفر به جانب امام را بر خود هموار نکند چنان که یاد شدگان در آیه مذکور نمی توانند خود را مستضعف به حساب آورند.

ب-  آیه بعد، پشت سر همین آیه است که می فرماید: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلًا فَأُولئِکَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ.» یعنی آنان که در این آیه ذکر شده اند، به این دلیل مورد عفو می باشند که ناتوان بودند و قدرت بر مسافرت و جلای وطن نداشتند، اما کسانی که در زمان امام بودند، آن حضرت را شناختند و قول او را درک کردند مستضعف نیستند بلکه مهاجرند چرا که بر مردم زمان پیامبر، مسافرت و ترک وطن برای صدق هجرت لازم و واجب بود، اما بر آنان که در دورانهای بعد بودند، مسافرت لازم نبود، بلکه کافی بود که امام را بشناسند و به دستور العملهای وی عمل کنند، اگر چه طی مسافتی نکنند.

شارح پس از بیان گفتار قطب راوندی می گوید: به نظر من این فراز از سخن امام اشاره به این است که هر کس دعوت امام را شنیده حجت بر وی تمام است و اگر از مهاجرت به طرف او کوتاهی کند در حالتی که قدرت داشته، در این عمل معذور نیست و نمی تواند خود را جزء آن مردان و زنان و فرزندان مستضعف به شمار آورد که عذرشان پذیرفته است بلکه مورد ملامت و مستحق کیفر الهی است مانند کسانی که بهانه تراشی می کنند و هنگام مرگ در پاسخ فرشتگان می گویند: ما در روی زمین مستضعف بودیم بنا بر این، این فرمایش حضرت، ویژه کسانی است که توانایی سفر به سوی امام خود را دارند نه ناتوانهایی که اهل استضعاف می باشند، ولی باید توجه داشت که این احتمال در صورتی درست درمی آید که اطلاق مهاجر بر انسان در کلام پیشین مشروط به معرفت امام با مشاهده و سفر به جانب او باشد، زیرا اگر بدون آن مهاجرت صدق کند، در ترک آن، منع و ملامتی نخواهد بود.

مسأله ششم: «انّ امرنا صعب مستصعب»،

مقصود از واژه امر که امام آن را صعب و مستصعب شمرده است موقعیت کمالی ائمه اطهار و خاندان رسالت می باشد که برای دیگران فوق تصور است. و همین ویژگی است که باعث می شود از آنان کارهایی سرزند که دیگران عاجز و ناتوانند و از گذشته و آینده خبر می دهند همان گونه که خود حضرت از آینده تاریخ خبر داد چیزهایی که بعدها مو به مو، به وقوع پیوست و مانند قضاوتها و داستانهای شگفت انگیزی که از آن حضرت نقل شده است و تحقق این امور برای کسی میسّر نمی شود جز پیامبران و جانشینان بر حق ایشان و نیز درک این مقام ویژه، از اندیشه محدود انسانهای عادی خارج است و کسی نمی تواند آن را بپذیرد و تحمل کند مگر روحیه انسانهایی که خداوند به سبب ایمان، آن را آزمایش و امتحان فرموده باشد چنان که در قرآن فرموده است: «إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ»، یعنی دلهایی که به تکلیفهای شاق و گرفتاریهای فکری و نقلی آزمایش فرموده و آنها را آماده ساخته است تا ایمان کامل به خدا و پیامبرش آورده و در مسیری که او خواسته قدم بردارند، روحیه هایی که با کمالات علمی و فضیلتهای اخلاقی نورانی شده و به سرچشمه معارف اولیای خدا آگاهی یافته اند و کیفیت صدور معجزات و امور فوق العاده را از ایشان دریافته و به این دلیل آنچه می گویند از گذشته و آینده، انجام می دهند و یا دستور می دهند همه را بدون تردید می پذیرند، بر خلاف برخی تاریک دلان از همراهان خود حضرت که گاهی از دستورهایش سرپیچی می کردند و خبرهایی که از فتنه ها و آشوبهای آینده می داد تکذیب می کردند که وقتی این مطلب را از آنان شنید، فرمود: می گویند: علی دروغ می گوید، خدا مرگشان دهد، من به چه کسی، دروغ می بندم آیا به خدا دروغ می بندم، و حال آن که من نخستین مؤمن به او هستم یا به پیامبرش دروغ می بندم و حال آن که من اولین تصدیق کننده او می باشم چنان که در گذشته داستانش را شرح کردیم بلکه تمام آنچه از آنان صادر می شود بدون دخل و تصرف می پذیرد و اسرار الهی را که برایش می گویند باعث شادمانی وی می شود.

پس این گونه اشخاص دارای سینه ای مطمئن می باشند که اسرار الهی را در آن جای داده و از انتقال آن به کسانی که اهلش نیستند خودداری می کنند و آن چنان عاقل و خردمند و صبور و بردبارند که دیدن و شنیدن مطالب بسیار شگفت انگیز، کوچکترین تزلزلی در عقیده آنان به وجود نمی آورد، تا اسرار الهی را ضایع یا انکار کنند بلکه اگر بتوانند حقیقت آن را درک کنند مصرّانه درستی آن را امضاء می کنند و آن گاه که از درک واقعی آن فرو مانند باز هم به اعتقاد آنان لطمه ای نمی خورد بلکه بطور اجمال باور دارند و حقیقت آن را هم به خداوند متعال واگذار می کنند و در جای دیگر نیز سخنی شبیه این سخنان از حضرت نقل شده است که ترجمه آن چنین است: قبیله قریش به جستجوی سعادت بود اما به بدبختی و شقاوت دچار شد و به طلب نجات رفت ولی به هلاکت رسید وای به حالشان، مگر اینها قول خدای تعالی را نشنیدند که می فرماید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بإِیمانٍ أَلْحَقْنا بهِمْ.» پس کی و چگونه می توان از در خانه ذرّیه رسول خدا به جای دیگر رفت خاندان نبوت که خداوند ساختمان وجودی آنان را بر فراز تمام بناهای عالم هستی برافراشت و آنان را سربلندترین خاندانها قرار داد و بر تمام خلق ایشان را برگزید.

اما من، آگاه باشید که تمام ذریه پیامبر به منزله شاخه هایی هستند که من درخت آنهایم و نیز آنان درخت پر از شاخ و برگند و من به منزله تنه آن درخت می باشم، من و رسول خدا مانند دو نور هستیم، ما پیش از آفرینش بشر و حتی قبل از آفرینش گل آدم سایه هایی در زیر عرش الهی بودیم ما اشباح و مظاهری والامقام بودیم نه اجسامی در حال رشد، همانا درک موقعیت ما امری است بسیار دشوار که کسی به حقیقت آن، راه نیابد بجز فرشته مقرب درگاه ربوبی و یا پیامبری عظیم الشأن و یابنده ای که خداوند دل وی را به ایمان آزموده باشد بنا بر این موقعی که برای شما رازی از رازهای پنهانی گشوده، و یا امری از امور غیب آشکار شد آن را به جان بپذیرید و اگر از درک حقیقت آن عاجز ماندید، مبادا آن را انکار کنید بلکه علم آن را به خود خداوند واگذار کنید تا به گمراهی دچار نشوید زیرا شما در مقامی قرار دارید که پهنه آن از ما بین آسمان و زمین گسترده تر است و در این قسمت از سخنان حضرت که از جای دیگر نقل شده است: «و إنّی من احمد بمنزلة الضوء من الضوء و نیز کنّا اظلالا... نامیه»، به دو مطلب مهم اشاره دارد که ذیلا ذکر می کنیم:

الف-  اشاره به این است: کمالاتی که به توسط کمالات نفسانی رسول خدا، برای نفس مقدس آن جناب حاصل شده است، شبیه ترین چیزها به اقتباس نور از نور می باشد، مثل شعله چراغی که از چراغ بزرگتر و بالاتر، روشن شود.

در اصطلاح قرآن و نیز اهل معنا و اولیای خدا معمول است که نفوس پاک و علوم و معارف را به نور و روشنایی تشبیه می کنند به دلیل آن که مشبه و مشبّه به، هر دو دارای صفا هستند و هادی و رهنما می باشند.

ب-  با بیان این مطلب که آن حضرت با پیامبر و ذریه طاهرینش پیش از آفرینش انسانها در زیر عرش الهی سایه هایی به صورت اشباح غیر مادی بوده اند، به وجود آنها در علم کلی الهی اشاره فرموده است، زیرا در برخی موارد از این علم کلی تعبیر به عرش الهی می شود و این که از این انوار پاک به سایه ها تعبیر کرده و استعاره آورده به این اعتبار است که ایشان در آن عالم مرجع خلق و ملجا و پناهگاههای آنان بوده اند، شرح این معنا به گونه ای روشنتر، در ضمن شرح خطبه اول کتاب بیان شده است.