[hadith]لَا یُقَالُ کَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ یَکُنْ، فَتَجْرِیَ عَلَیْهِ الصِّفَاتُ الْمُحْدَثَاتُ، وَ لَا یَکُونُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ فَصْلٌ وَ لَا لَهُ عَلَیْهَا فَضْلٌ، فَیَسْتَوِیَ الصَّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ وَ یَتَکَافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَ الْبَدیعُ. خَلَقَ الْخَلَائِقَ عَلَی غَیْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَیْرِهِ، وَ لَمْ یَسْتَعِنْ عَلَی خَلْقِهَا بأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ؛ وَ أَنْشَأَ الْأَرْضَ فَأَمْسَکَهَا مِنْ غَیْرِ اشْتِغَالٍ وَ أَرْسَاهَا عَلَی غَیْرِ قَرَارٍ وَ أَقَامَهَا بغَیْرِ قَوَائِمَ وَ رَفَعَهَا بغَیْرِ دَعَائِمَ وَ حَصَّنَهَا مِنَ الْأَوَد وَ الِاعْوِجَاجِ وَ مَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَ الِانْفِرَاجِ؛ أَرْسَی أَوْتَادَهَا وَ ضَرَبَ أَسْدَادَهَا وَ اسْتَفَاضَ عُیُونَهَا وَ خَدَّ أَوْدیَتَهَا، فَلَمْ یَهِنْ مَا بَنَاهُ وَ لَا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ، هُوَ الظَّاهِرُ عَلَیْهَا بسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ الْعَالِی عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مِنْهَا بجَلَالِهِ وَ عِزَّتِهِ، لَا یُعْجِزُهُ شَیْءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ وَ لَا یَمْتَنِعُ عَلَیْهِ فَیَغْلِبَهُ وَ لَا یَفُوتُهُ السَّرِیعُ مِنْهَا فَیَسْبقَهُ وَ لَا یَحْتَاجُ إِلَی ذی مَالٍ فَیَرْزُقَهُ؛ خَضَعَتِ الْأَشْیَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَکِینَةً لِعَظَمَتِهِ، لَا تَسْتَطِیعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَی غَیْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ، وَ لَا کُفْءَ لَهُ فَیُکَافِئَهُ، وَ لَا نَظِیرَ لَهُ فَیُسَاوِیَهُ.[/hadith]

58-  «لا یقال... لم یکن»،

صفت دیگر حق تعالی قدیم بودن اوست. حضرت در این جمله با اشاره به معنای حدوث، آن را از خداوند نفی می فرماید زیرا حدوث آن است که شیئی پس از نبودن به وجود آید.

«فتجری علیه الصفات المحدثات»،

حرف فاء در اول جمله که در جواب نفی عبارت قبلی آمده به اعتبار شرط است که در تقدیر چنین است اگر خدا حادث می بود متصف به صفات حادثه می شد، و چنین اتصافی برای خداوند باطل است پس خدا حادث نیست و با بیان جمله «و لا یکون بینها و بینه فصل... فضل»، به بطلان تالی اشاره فرموده یعنی اگر حق تعالی با فرض حدوث ذاتی، صفات حادث بگیرد همانند آنها ممکن و محتاج به صانع شود لذا نه فرقی میان ذات حق با صفاتش در این جهات می ماند و نه امتیازی برای ذات وی بر صفاتش خواهد بود، چون هر دو از نظر نیازمندی اشتراک دارند و فرمایش حضرت «فیستوی... البدیع» اشاره به مطلب محالی است که از این همانندی و برابری صفات و ذات، لازم می آید زیرا واضح است که تساوی و یکسانی صانع و مصنوع محال می باشد.

فعل بدیع کاری است که تا کنون فاعل مانند آن را انجام نداده باشد و عمل نیک را که بدیع می گویند به این دلیل است که در شگفتی شبیه کار بی سابقه است و فاعل چنین کاری مبدع و مصدر آن ابداع است که معنای این کلمه را در صفحات قبل بیان کردیم اما در نسخه سید رضی مبدع با فتح دال آمده به معنایی که ما برای کلمه بدیع بیان داشتیم و مراد از واژه بدیع در این سخن امام صانع و آفریننده می باشد یعنی وزن فعیل به معنای فاعل است چنان که در قرآن مجید چنین آمده است: «بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، با این توضیحات روشن شد که هیچ یک از ویژگیهای پدیده از قبیل مسبوقیّت به عدم، تغییر، امکان و نیازمندی به غیر، بر حق تعالی اطلاق نمی شود و گرنه همان محالاتی که ذکر شد لازم می آید.

در خاتمه باید توجه داشت نسخه ای که از سید رضی نقل شد بهتر به نظر می رسد.

59-  از خصوصیات دیگر حضرت باری آن است که وی آفریننده موجودات است امّا بدون آن که از دیگران تقلید کرده باشد «خلق الخلائق... غیره»، ما، شرح این مطلب را در تفسیر خطبه اول کتاب توضیح دادیم. خلاصه این که حضرت در واقع با بیان این ویژگی خدا را از داشتن صفات سازندگان بشری، پاک و منزّه دانسته است، زیرا آنان بطور معمول در ساختن مصنوعات خود یا دنباله رو گذشتگان هستند و یا از صورتهایی که در ذهن خود ترسیم کرده اند آن را اقتباس می کنند.

60-  حق تعالی در آفرینش موجودات از هیچ یک از مخلوقات خود کمک نگرفته است زیرا لازمه آن نیازمندی وی به امری است که خود نیازمند و محتاج به غیر می باشد که محال است.

61-  «انشأ الارض فأمسکها»،

خداوند زمین را به وجود آورد و با قدرت کامله خود آن را در موقعش جایگزین فرمود و چون بطور معمول هر کس که بخواهد شیئی را از خطرها محافظت کند باید برای نگهداری آن تحمل رنج و زحمت کند و کارهای دیگر را کنار بگذارد به این علت امام (ع) خدا را از این امر که از ویژگیهای مخلوق می باشد منزه دانسته و نسبت این صفت رنج و زحمت در حفظ چیزی را به خداوند بر خلاف معمول دانسته است.

62-  «ارساها»،

زمین را آفرید اما نه روی قرارگاهی که آن را نگه دارد، و نیز آن را بر افراشت بدون ستونهای محسوس، قرارگاه و ستونهای بالا برنده آن تنها قدرت کامل حق تعالی بوده است.

63-  «حصّنها من الاود و الاعوجاج»،

پروردگار عالم زمین را از آن که در حرکت خود از مسیر حقیقیش به جهتی دیگر منحرف شود نگهداری فرمود... حکمت و مصلحت این امر در جای خود به ثبوت رسیده است.

64-  «و منعها عن التهافت و الانفراج»،

زمین را از درهم ریختن و پراکندگی اجزیش از همدیگر باز داشت و آن را کروی شکل آفرید و در جای خودش قرار داد.

65-  «ارسی اوتادها»،

میخهای آن را که همان کوههاست محکم و استوار ساخت ضمن تفسیر خطبه نخستین کتاب بیان داشتیم که به چه طریق کوهها به منزله میخهای زمین می باشد.

66-  «ضرب اسدادها»،

سدها بر روی زمین نصب فرمود منظور از سدها کوههاست و یا آنچه که شهرها و سرزمینها را از همدیگر مجزّا می کند.

67-  «استفاض عیونها»،

چشمه سارهای زمین را جوشان ساخت چنان که قرآن یادآور شده است، «وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً»، در گذشته به این موضوع اشاره کرده ایم.

68-  «خدّ أودیتها»،

وادیها و قسمتهای روی زمین را از هم جدا کرد، کوهها و تپّه های آن را ممتاز و مشخّص کرد. پس از بیان کردن و شمردن قسمتی از آثار قدرت حق تعالی به کمال و استحکام آنها پرداخته است تا بزرگواری و عظمت آفریننده را به اثبات برساند، و به این لحاظ می فرماید: به این دلیل است که بنای ساخته شده با دست قدرت او سستی ندارد و آنچه را که وی نیرو داده ضعف و زبونی نمی بیند.

69-  «هو الظاهر علیها سلطانه و عظمته»،

سلطنت و عظمت اوست که سر تا سر روی زمین را فرا گرفته است، امام (ع) با یاد آوری ضمیر «هو» به حقیقت ذات حق تعالی اشاره کرده است که هستی محض و وجود حقیقی واجب می باشد و چون تعریف این هویت و حقیقت ممکن نمی شود جز به اعتباراتی که خارج از آن ذات باشند لذا به ظهور و غلبه تعبیر فرموده است و به منظور این که مراد از ظهور و غلبه امری حسّی و مکانی نیست آن را مقیّد به سلطنت و عظمت کرده است که امری معنوی است.

70-  «و هو الباطن لها»،

این صفت که با صفت پیشین تقابل لفظی و معنوی دارد عبارت از آن است که حق تعالی با احاطه علمیش به امور داخلی زمین نظارت دارد و چون کلمه باطن ظهور در امر حسّی و جسمانی دارد لذا آن را مقید به علم و معرفت کرده است و مرجع ضمیر در کلمه های علیها (در صفت پیشین) و لها (در این صفت) زمین و آنچه در آن است می باشد.

71-  «و العالی علی کل شیئی»،

عزت و جلال او بر تمام زمین و مخلوقات آن اشراف و بلندی دارد منظور از عزت و جلال، پاکی و مبرّا بودن حق تعالی از کلیه ویژگیهای حادث است که باعث نقص در ذات آنها می باشد و چون این خصوصیات از پایین ترین مراتب نقص می باشند لذا خداوند به این دلیل که از آنها دور است در بالاترین مرحله کمال و برتری قرار دارد و ذات مقدس وی به این اعتبار که آفریننده و به وجود آورنده تمام مخلوقات و صفات آنها می باشد از آنها برتر است پس علوّ و برتری حق تعالی بر مخلوقات به سبب جلال و سلطنت اوست و عزت خداوند به این اعتبار است که از ذلت و خواری احتیاج بدور می باشد.

72-  «لا یعجزه شیء منها طلبه... فیسبقه»،

چون ذات باری تعالی واجب الوجود است و علم و قدرتش در نهایت کمال می باشد و هیچ گونه نقصی در او راه ندارد و تمام مخلوقات در وجود نیازمند وی هستند بنا بر این به هیچ رو تصور نمی شود آنچه را که می خواهد نتواند به دست آورد و یا چیزی از فرمان و قضای او سرپیچی کند و یا با حرکت سریعش بر او سبقت جسته و از دستش برود زیرا هر یک از این جهات دلیل بر عجز و ناتوانی و نیازمندی و امکان است که بر ذات حق تعالی روا نمی باشد.

73-  «لا یحتاج الی ذی المال فیرزقه»،

هیچ نیازی ندارد که ثروتمندی او را روزی دهد به دلیل این که نیازمندی از ویژگیهای ممکن است و منظور از این صفات نفی ویژگیهای بشری از خداوند است.

74-  «خضعت له الاشیاء... لعظمة...»،

این خصوصیت باز از صفات ثبوتی خداوند است که تمام موجودات در پیشگاه عظمت حق تعالی خاضعند و مراد به خضوع موجودات آن است که همگی تحت سلطه او محکوم به امکان بوده و فرمانبردار و نیازمند به کمال قدرت وی می باشند و از این رو هیچ کس را توان فرار از حیطه تسلط او نیست پس خداوند نسبت به مخلوقاتش به این دلیل سودمند (النّافع) است که کمالات شایسته را به آنها داده و به این سبب ضارّ است که این کمالات را از حقیقت ذات آنها منع فرموده است، اگر اشکال شود که هیچ تصور نمی شود که کسی از منفعت فرار و یا امتناع کند پس چرا حضرت می فرماید: کسی نمی تواند از سود و زیان خداوندی فرار یا امتناع کند پاسخ آن است که این امری فرضی است یعنی به فرض این که بخواهد امتناع کند نتواند و مراد آن است که هیچ گونه قدرتی ندارد علاوه بر آن ممکن است کسی به دلیل خودخواهی و لجاجت بخواهد از منفعت خداوندی خودداری کند و به غیر او متوسل شود با این که هیچ کس را قدرت بر آن نیست که از زیر سلطه الهی و منافعی که از جانب او صادر می شود بیرون آید خواه از روی لجاجت باشد یا به واسطه غنا و بی نیازی که در خود حسّ کند.

75-  «لا کفء له فیکافیه»،

کفوی ندارد که با او همطرازی کند و کارهای نیک وی را جبران کند، در عبارات گذشته بیان شد که حق تعالی را مثل و نظیری نیست که با وی برابری کند و این نیز مانند آنهاست.