[hadith]لَا تَنَالُهُ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لَا تَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لَا تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لَا تَلْمِسُهُ الْأَیْدی فَتَمَسَّهُ؛ وَ لَا یَتَغَیَّرُ بحَالٍ وَ لَا یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوَالِ وَ لَا تُبْلِیهِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ وَ لَا یُغَیِّرُهُ الضِّیَاءُ وَ الظَّلَامُ، وَ لَا یُوصَفُ بشَیْءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ وَ لَا بالْجَوَارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ وَ لَا بعَرَضٍ مِنَ الْأَعْرَاضِ وَ لَا بالْغَیْرِیَّةِ وَ الْأَبْعَاضِ؛ وَ لَا یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لَا نِهَایَةٌ وَ لَا انْقِطَاعٌ وَ لَا غَایَةٌ، وَ لَا أَنَّ الْأَشْیَاءَ تَحْوِیهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ، أَوْ أَنَّ شَیْئاً یَحْمِلُهُ فَیُمِیلَهُ أَوْ یُعَدِّلَهُ [یَعْدلَهُ]؛ لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بخَارِجٍ؛ یُخْبرُ لَا بلِسَانٍ وَ لَهَوَاتٍ، وَ یَسْمَعُ لَا بخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ، یَقُولُ وَ لَا یَلْفِظُ، وَ یَحْفَظُ وَ لَا یَتَحَفَّظُ، وَ یُرِیدُ وَ لَا یُضْمِرُ؛ یُحِبُّ وَ یَرْضَی مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ، وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍ؛ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ، لَا بصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بنِدَاءٍ یُسْمَعُ، وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ، لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ کَائِناً، وَ لَوْ کَانَ قَدیماً لَکَانَ إِلَهاً ثَانِیاً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏7، ص: 218-212

بخش دیگری از اوصاف بی نظیر او:

از نکات مهمی که در کلام امام(علیه السلام) در این خطبه کاملا متجلی و آشکار است این است که امام(علیه السلام) با تعبیرات بسیار متنوع هر گونه وصفی از اوصاف مادی و جسمانی را از خداوند نفی می کند; زیرا بسیاری از مردم در طریق معرفة الله گرفتار تشبیه می شوند و خدا را با اوصاف مخلوقات در ذهن خود تصور می کنند که اشتباهی بزرگ و نابخشودنی است.

این معلم بزرگ توحید و معرفة الله، به طور مکرر به این مسئله باز می گردد و با عبارات زیبا و دلنشین مخاطبان خود را از پرتگاه تشبیه رهایی می بخشد.

به همین دلیل در ادامه بحث های سابق، در این بخش از خطبه می فرماید: «دست وهم و خیال به دمان کبریاییش نمی رسد تا محدودش سازد و تیزهوشی هوشمندان نمی تواند نقش او را در ذهن و تصوّر آورد، نه حواس قادر بر ادراک او هستند تا محسوس گردد، و نه دست ها می توانند او را لمس کنند تا ملموس شود. هیچ گاه تغییر نمی پذیرد و دگرگونی در او حاصل نمی شود، آمد و شد شب ها و روزها وی را کهنه نمی سازد و روشنایی و تاریکی تغییرش نمی دهد»; (لاَ تَنَالُهُ الاَْوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لاَ تَتَوَهَّمَهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لاَ تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لاَ تَلْمِسُهُ الاَْیْدی فَتَمَسَّهُ. وَ لاَ یَتَغَیَّرُ بحَال، وَ لاَ یَتَبَدَّلُ فِی الاَْحْوَالِ. وَ لاَ تُبْلِیهِ اللَّیَالِی وَ الاَْیَّامُ، وَ لاَ یُغَیِّرُهُ الضِّیَاءُ وَالظَّلاَمُ).

«اَوْهام» جمع «وَهْم» به معنای قوه خیال است که تعلق به ماده و محسوسات دارد و اگر خداوند در وهم بگنجد باید مکان و زمان و کیفیت و کمیتی برای او تصور شود; حال آنکه ذات پاکش از این امور منزه است، جسم دارای اجزاست و زمان و مکان و تغییر و حرکت و اینها اموری هستند که در ذات لایتناهی او راه ندارند.

«فِطَن» جمع «فِطْنه» به معنای قوه عقل و خرد است و به افراد تیزهوش «فَطِن» گفته می شود. قوه عقل نیز به کمک وهم و تصورات ذهنی وابسته به اجسام، فعالیت دارد، بنابراین اگر با عقل و به کمک وهم درک شود باز پای عوارض جسمانی در میان می آید.

تعبیر به «وَ لا تَلْمِسُهُ...» ـ با توجه به اینکه لمس و مَسّ دو معنا دارد، مسّ به تماس با اجسام اطلاق می شود و لمس به طلب و تلاش برای تماس گفته می شود ـ اشاره به این است که هر چه انسانها بکوشند با دست خود او را لمس کنند غیر ممکن است، چون جسم نیست تا لمس شود.

اما با توجه به ثبات ذاتش، تغییر او با گذشت زمان و پدیده هایی همچون نور و ظلمت ممکن نیست; زیرا بارها گفته ایم او وجودی است کامل و نامتناهی از هر جهت و مافوق زمان و مکان و حرکت، و چنین ذاتی دستخوش حوادث و تغییرات نمی شود و اسیر چنگال شب و روز و نور و ظلمت نمی گردد.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید: «هرگز توصیف به داشتن اجزا و داشتن جوارح و اعضا، و عرضی از اعراض و دارا بودن تفاوت و ابعاض نمی شود»; (وَ لاَ یُوصَفُ بشَیْء مِنَ الاَْجْزَاءِ، وَ لاَ بالْجَوَارِحِ وَالاَْعْضَاءِ، وَ لاَ بعَرَض مِنَ الاَْعْرَاضِ، وَ لاَ بالْغَیْرِیَّةِ وَ الاَْبْعَاضِ).

روشن است تمام این امور یعنی دارا بودن اجزا و اعضای بدن و قبول عوارض ـ مانند رنگ ها و کیفیت و کمیت متفاوت ـ همه از خواص جسم و جسمانیات و ماده و ممکنات است و همچنین تفاوت با اشیای دیگر، زیرا لازمه آن ترکیب از قدر مشترک و مابه الامتیاز است و هرگونه ترکیب دلیل است بر احتیاج مرکب به اجزای خود، و موجود محتاج، واجب الوجود بی نیاز از همه چیز نتواند بود.

در ادامه بیان اوصاف سلبیه خداوند امام(علیه السلام) اوصاف دیگری را بیان می فرماید که: «حد و نهایتی برای او نیست و نه انقطاع و پایانی، اشیا به او احاطه ندارند تا وی را بالا برند یا پایین آورند، و چیزی او را حمل نمی کند تا به جانبی متمایل سازد یا ثابت نگهدارد!»; (وَ لاَ یُقَالُ: لَهُ حَدُّ وَ لاَ نِهَایَةٌ، وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَایَةٌ; وَ لاَ أَنَّ الاَْشْیَاءَ تَحْوِیهِ فَتُقِلَّهُ(1) أَوْ تُهْوِیَهُ(2)، أَوْ أَنَّ شَیْئاً یَحْمِلُهُ، فَیُمِیلَهُ أَوْ یُعَدِّلَهُ).

این اوصاف ششگانه (حد، نهایت، انقطاع، پایان، احاطه کردن و حمل کردن) همه از اوصاف جسم و جسمانیات است و خداوندی که منزه از جسمانیت است هیچ یک از این اوصاف در ذات پاکش راه ندارد و به فرض که بعضی از این اوصاف درباره غیر موجودات مادی نیز صادق باشد بی شک از اوصاف ممکن الوجود است که همواره و از هر نظر محدود است و بارها گفته ایم ذات پاک واجب الوجود از هر نظر نامحدود است. بنابراین هیچ یک از این اوصاف را به خود نمی پذیرد.

افزون بر این، اوصاف ذکر شده لوازمی دارد که آنها نیز مربوط به عالم اجسام است; احاطه کردن بر چیزی سبب می شود آن را بالا ببرد و یا پایین بیاورد و حمل کردن چیزی گاه سبب می شود آن را به یک طرف متمایل کنند یا ثابت نگهدارند و همه اینها از اوصاف اجسامند.

حتی بعضی از فلاسفه گفته اند خداوند به «لا نهایة» نیز وصفت نمی شود، زیرا این تعبیر لانهایت جسمانی را تداعی می کند.

به هر حال امام(علیه السلام) در جای جای این خطبه سعی بر این می فرماید که همه مخاطبان را از گرفتار شدن در دام تشبیه رهایی بخشد و خداوند را از هرگونه وصف مخلوقات منزّه شمارد.

سپس در ادامه این اوصاف، اوصاف دیگری را می شمرد و می فرماید: «نه درون اشیا داخل است، و نه از آنها خارج!» (بلکه همه جا هست و به همه چیز احاطه دارد); (لَیْسَ فِی الاَْشْیَاءِ بوَالِج(3)، وَ لاَ عَنْهَا بخَارِج).

گاه ممکن است برای بعضی این گونه تعبیرات که درباره احاطه ذات پاک خداوند به همه اشیا در این خطبه و خطبه ها و روایات دیگر آمده; چیزی شبیه تناقض جلوه کند که چگونه ممکن است وجودی نه داخل اشیا باشد نه خارج از آن; ولی این یک واقعیت است; در یک تشبیه ناقص می توان گفت ذات مقدس او روح عالم هستی است. روح انسان در بدن او هست نه به معنای جزء بدن و از بدن خارج است نه به عنوان بیگانگی از بدن، بلکه احاطه تدبیر و تصرف در جسم دارد و هر زمان روح از جسم خارج شود; یعنی رابطه تدبیر و تصرفش قطع گردد، می میرد. آری خداوند به منزله روح عالم هستی است.

در ادامه این سخن امام(علیه السلام) به بیان پنج وصف دیگر پرداخته، می فرماید: «خداوند خبر می دهد; اما نه با زبان و حنجره، و می شنود; ولی نه با کمک استخوانها (ی شنوایی) و پرده گوش، سخن می گوید; اما نه با الفاظ، (همه چیز را) در علم خود دارد; ولی نه با رنج به خاطر سپردن، و اراده می کند; اما نه با تصمیم گیری درونی»; (یُخْبرُ لاَ بلِسَان وَ لَهَوَات(4)، وَ یَسْمَعُ لاَ بخُرُوق(5) وَ أَدَوَات. یَقُولُ وَ لاَ یَلْفِظُ، وَ یَحْفَظُ وَ لاَ یَتَحَفَّظُ، وَ یُرِیدُ وَ لاَ یُضْمِرُ).

اشاره به این که صفاتی همچون سمیع و حفیظ و متکلم و مرید بر ذات پاک او اطلاق می شود; ولی مجرد از عوارض جسمانی و اسباب مادی، چون او نه جسم است و نه ماده، اگر سخن می گوید امواج صوتی را برای موسی بن عمران یا غیر او در فضا ایجاد می کند، و اگر می شنود یا در حفظ دارد به معنای علم او به تمام سخنان و گفته ها و آگاهی او بر تمام حوادث گذشته است که نتیجه و عصاره حفظ و شنوایی و اراده است. به بیان دیگر این تعبیرات از قبیل مجازات مافوق الحقیقة است و هرگز نباید با شنیدن این الفاظ که بشر برای زندگی روزمره خود ابداع کرده است و عموماً رنگ جسمانی و مادی دارد تصور کنیم ذات پاک خداوند نیز همین گونه است. بلکه هنگام به کارگیری این الفاظ درباره خدا باید از تمام پوششهای جسمانی و مادی به درآید و در نتیجه و عصاره این امور خلاصه شود تا بتوان آنها را در مورد خداوند به کاربرد و در واقع از قبیل «خُذ الْغایاتِ وَ اتْرُکِ الْمَبادی» است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در جمله «یَحْفَظُ وَ لا یَتَحَفَّظُ» احتمال داده اند منظور این است که خداوند موجودات را از حوادث آفات حفظ می کند و خودش نیاز به حافظی ندارد; ولی از توجه به سایر اوصافی که قبل از این وصف آمده روشن می شود که مفهوم صحیح این کلام همان است که در بالا آمد; یعنی اشاره به نیروی حافظه است.

سپس به دو وصف دیگر اشاره کرده، می فرماید: «دوست می دارد و خشنود می شود; اما نه از روی رقت قلب و نازک دلی و دشمن می دارد و خشم می گیرد; اما نه از روی ناراحتی و رنج درون»; (یُحِبُّ وَ یَرْضَی مِنْ غَیْرِ رِقَّة، وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّة).

گرچه بعضی تصور کرده اند که «یُحِبُّ وَ یَرضی» دو معنای متفاوت دارند و همچنین «یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ» ولی لحن کلام امام(علیه السلام) نشان می دهد که هر دو را در یک معنا و یا قریب به یک معنا به کار برده است.

در هر حال، این دو وصف شبیه اوصافی است که قبلا ذکر شد، اسباب آن جنبه آسمانی دارد; ولی نتیجه آن در مورد خداوند صادق است، محبت و رضایت ما آمیخته با رقت قلب و نوعی آرامش و تمایل باطنی است و بغض و غضب ما به جهت درد و رنج درونی، همراه تحریک اعصاب و بالا رفتن فشار خون است. بدیهی است این معانی در مورد خداوند صادق نیست و لذا این اوصاف را تفسیر به نتیجه کرده اند و گفته اند: محبت و رضایت خداوند نسبت به بنده اش به این صورت است که عملا او را مشمول نعمتها و توفیقات بیشتر می کند و بغض و غضب او به کسی به این است که نعمت و سعادت و توفیق را از او می گیرد.

این گونه تفسیر به نتیجه، یکی از اصول اساسی است که در مورد بسیاری از صفات خداوند به کار می رود.

سپس امام(علیه السلام) در تکمیل این سخن می فرماید: «هر گاه اراده چیزی کند، می گوید: «موجود باش» و بلادرنگ موجود می شود، نه به این معنا که صدایی از او در گوش ها بنشیند یا فریادی شنیده شود، بلکه سخن خداوند همان کاری است که ایجاد می کند و صورت می بخشد و پیش از آن چیزی وجود نداشته و اگر پیش از آن چیزی از ازل وجود داشت خدا معبود دوم بود»; (یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ: (کُنْ فَیَکُونُ)(6)، لاَ بصَوْت یَقْرَعُ، وَ لاَ بنِدَاء یُسْمَعُ; وَ إِنَّمَا کَلاَمُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ، لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِکَ کَائِناً، وَ لَوْ کَانَ قَدیماً لَکَانَ إِلهاً ثَانِیاً).

مقصود امام(علیه السلام) از این سخن این است که جمله «کُنْ فَیَکُونُ» که در آیات قرآن مجید آمده به معنای فرمانی لفظی; مانند فرمان رؤسا و پادشاهان به زیردستان خود نیست که الفاظی بر زبان می رانند و در گوش مخاطبین می نشیند و گاه که اصرار بر چیزی دارند فریاد می کشند که تا فاصله زیادی فریادشان شنیده می شود، بلکه اوامر خداوند همان فرمان تکوینی او و به تعبیر دیگر فعل است، تا اراده چیزی کند (اراده نیز به معنای علم به نظام اصلح است) بی درنگ موجود می شود، اگر اراده کند کائنات در یک لحظه موجود شوند در همان یک لحظه آسمان و زمین و ستارگان و کهکشانها ایجاد می شوند و اگر اراده کند به طور تدریجی در هزار سال یا میلیونها سال به وجود آیند بی کم و کاست همان خواهد شد.

در ضمن، فعل خداوند که همان آفرینش موجودات است بر اساس شبیه سازی قبلی هرگز نبوده است، زیرا اگر چنین باشد مفهوم آن تعدد وجود ازلی و تعدد خداوند و معبود خواهد بود و همان گونه که در بحث های توحیدی گفته ایم تعدد در این مورد محال است، زیرا وجود نامتناهی و نامحدود از هر جهت، تعدد نمی پذیرد.


پی نوشت:

  1. «تقلّ» از ریشه «قلّ» بر وزن «ذُلَّ» به معنای بالا گرفتن و برتری جستن است و نوک کوه را به همین جهت قُلّه نامیده اند، که در بلندترین نقطه کوه واقع شده است.

  2. «تهوی» از ریشه «هُوّی» بر وزن «تهی» به معنای سقوط از بلندی است و هوا بر وزن «قفا» به تمایل و عشق گفته می شود.

  3. «والج» از ریشه «ولوج» در اصل به معنای دخول است.

  4. «لهوات» جمع «لهات» یعنی قطعه گوشتی که در آخر دهان و قبل از حلق آویزان است و به همین مناسبت به حلق نیز اطلاق می شود و در خطبه مورد بحث به همین معناست.

  5. «خروق» جمع «خرق» بر وزن «برق» به معنای شکاف و سوراخی است که در دیوار یا غیر آن وجود دارد و در اینجا; یعنی سوراخ گوش.

  6. توبه، آیه 117 .