[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی التوحید و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة:

مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ، وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لَا إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ؛ کُلُّ مَعْرُوفٍ بنَفْسهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سوَاهُ مَعْلُولٌ؛ فَاعِلٌ لَا باضْطِرَاب آلَةٍ، مُقَدِّرٌ لَا بجَوْلِ فِکْرَةٍ، غَنِیٌّ لَا باسْتِفَادَةٍ؛ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَرْفِدُهُ الْأَدَوَاتُ، سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ [أَوَّلُهُ]؛ بتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَ بمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ؛ ضَادَّ النُّورَ بالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بالْبُهْمَةِ وَ الْجُمُودَ بالْبَلَلِ وَ الْحَرُورَ بالصَّرَد [بالصَّرْد]، مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادیَاتِهَا، مُقَارِنٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا، مُقَرِّبٌ بَیْنَ مُتَبَاعِدَاتِهَا، مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 201-189

 

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی التَوْحید وَ تَجْمَع هذهِ الْخُطْبَة مِنْ أُصولِ الْعِلْمِ ما لا تَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ.

از خطبه های امام علیه السلام است که درباره توحید ایراد فرموده و آن قدر اصول علمی در آن گرد آمده که درهیچ خطبه ای وجود ندارد

.

خطبه در یک نگاه:

امام علیه السلام در این خطبه درباه صفات خدا داد سخن سر داده و بیش از هفتاد وصف از

اوصاف الهی را در آن بیان کرده است که در هیچ خطبه دیگری گستردگی ذکر صفات جلال و جمال، در این حدّ دیده نمی شود

.

در واقع امام علیه السلام در این خطبه قدرت بیان اندیشه الهی خود را در شرح پیچیده ترین مسائل اعتقادی نشان داده و همه دقایق صفات ثبوتی و سلبی و اضافی حق تعالی را با نظم خاصّی بر شمرده است و سزاوار است که آن را به منزله سوره توحید- که در روایات به عنوان یک سوم قرآن شمرده شده است- در نهج البلاغه بدانیم

.

این خطبه در واقع یک بخش است و آن شرح اسما و صفات خداست؛ ولی آن را با کمی مسامحه می توان به سه بخش تقسیم کرد: بخشی درباره صفات ثبوتی خداوند سخن می گوید و بخشی دیگر درباره صفات سلبی و بخشی هم به قدرت پروردگار در مسأله معاد و بازگشت انسانها به زندگی مجدّد اشاره دارد

.

در مجموع، هر کس این خطبه را با دقّت بررسی کند می داند که هرگز فیلسوفان الهی جهان در گذشته و حال خدا را این گونه دقیق و روشن، زیبا و جالب معرفی نکرده اند و حتی اگر مطالعه کننده مسلمان هم نباشد بر گوینده این سخنان هزاران آفرین می گوید

.

نکات دقیقی درباره صفات خدا:

این خطبه شریفه مشتمل بر مطالب نفیس و مباحث پرارزشی از علم الهی است که در نهایت فصاحت و بلاغت و حسن اسلوب و انسجام عبارات و زیبایی بیان شده است. در آغاز این خطبه امام(علیه السلام) به بخشی از صفات سلبیه خداوند اشاره می کند و می فرماید: «کسی که برای خدا کیفیّتی قائل گردد او را یگانه ندانسته و آن کس که برای او مانند قرار داده به حقیقتش پی نبرده و هر کس او را به چیزی تشبیه کند به مقصد نرسیده و آن کس که به او اشاره کند، یا در وهم و اندیشه آورد او را منزّه (از صفات مخلوقات) ندانسته است»; (مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ، وَ لاَ حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لاَ إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لاَ صَمَدَهُ(2) مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ).

امام(علیه السلام) در بیان نخستین وصف از اوصاف سلبیّه پروردگار به مسئله نفی کیفیّت از خداوند اشاره می کند که همان حالتی است که عارض به جسم مادی یا موجود روحانی می شود و چون در معرض حدوث عوارض بودن دلیل بر مخلوق بودن است ذات پاکی که ازلی و ابدی است در معرض کیفیّتی قرار نمی گیرد.

در بیان دومین وصف، هرگونه مثل و مانند و همتا را از او نفی می کند، زیرا اگر مثلی داشته باشد هر گاه مثلیّت در همه جهات باشد، عین او می شود و اگر در بعضی از جهات باشد لازمه آن ترکیب است (ترکیب از مابه الاشتراک و مابه الامتیاز) و ترکیب با واجب الوجود بودن نمی سازد، زیرا هر مرکّبی نیازمند به اجزای خود است و نیاز در واجب الوجود مفهومی ندارد و به تعبیر دیگر اجزای در مرتبه قبل از «کلّ» قرار دارند، بنابراین اگر واجب الوجودی هست باید همان اجزای باشد; نه «کلّ» که مولود آن اجزاست و از طرفی لازمه اجزا، تعدّد است و در واجب الوجود تعدّد امکان ندارد، زیرا واجب الوجود از هر نظر نامتناهی است و دو «نامتناهیِ از هر نظر» محال است.

در سومین وصف نفی شبیه از ذات مقدّس او می کند، زیرا ذات نامتناهی از جمیع جهات، شبیه و مانند ندارد. (تفاوت مثل و شبیه از این جهت است که مثل در همه جهات یا اکثر صفات ملاحظه می شود و شبیه ممکن است در پاره ای از جهات باشد).

در چهارمین و پنجمین وصف می فرماید: آن کس که به خدا اشاره کند یا او را در وهم خویش بگنجاند خدا را نشناخته، زیرا اشاره حسی دلیل بر جسمانیت و دارا بودن جهت و مکان است که خداوند از همه اینها منزّه است و در وهم گنجانیدن به معنای محدود ساختن ذات پاک نامحدود اوست و به همین دلیل می گوییم: هیچ کس کنه ذات خدا را درک نمی کند و علم ما به او همانند علم اجمالی است، مثلا می گوییم: خداوند همان آفریدگار و خالق این جهان است.

در ادامه این سخن به دو وصف دیگر اشاره کرده، می فرماید: «(کنه ذاتش هرگز شناخته نمی شود، زیرا) آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقایش به دیگری وابسته است معلول علّتی است»; (کُلُّ مَعْرُوف بنَفْسهِ مَصْنُوعٌ، وَ کُلُّ قَائِم فِی سوَاهُ مَعْلُولٌ).

بارها گفته ایم خداوند وجودی است از هر نظر غیر متناهی و هرگز در فکر محدود ما نمی گنجد و به همین دلیل برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است و اگر سؤال شود پس چگونه ما خدا را می شناسیم؟ می گوییم: عمدتاً از دو راه: یکی از طریق اشاره به آثار و افعال او که جهان هستی را پر کرده و بر هر چه نظر کنیم سیمای او را در ماورای آن اجمالا می بینیم و دیگر از طریق تحلیل حقیقت وجود که به واجب الوجود اجمالا منتهی می شود و در اصطلاح «برهان صدیقین» نام دارد و در احادیث و دعاها به عنوان «یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بذاتِِه» به آن اشاره شده است که آن هم یک علم اجمالی است; نه علم به کنه و حقیقت ذات او که از دسترس همه افکار حتّی افکار انبیا و اولیا بیرون است.

این نکته نیز روشن است که هر چیزی قائم به دیگری باشد خواه به صورت عرض بر آن عارض باشد و خواه به صورت وجود جوهری وابسته، به هر حال معلول دیگری است و خداوندی که واجب الوجود است معلول نیست; بلکه قیّوم است; یعنی قائم به ذات خویش است و قیام دیگران به اوست.

سپس به افعال و تدبیرات و غنای او اشاره کرده، می فرماید: «او فاعلی است که نیازمند به حرکت دادن ابزار و آلات نیست و تدبیرکننده ای است که احتیاج به جولان فکر واندیشه ندارد و غنی و بی نیاز است امّا نه به این معنا که (قبلا از شخص یا چیزی) بهره گرفته باشد»; (فَاعِلٌ لاَ باضْطِرَاب آلَة، مُقَدِّرٌ لاَ بجَوْلِ(3) فِکْرَة، غَنِیٌّ لاَ باسْتِفَادَة).

زیرا کسی که برای انجام کارش متوسل به ابزار و آلاتی می شود به سبب آن است که قدرتش محدود است لذا از آن ابزار کمک می گیرد و کسی که در تدبیراتش نیاز به تفکّر و مطالعه دارد به سبب محدود بودن علم اوست که به ناچار با اندیشه و مطالعه بر آن می افزاید; ولی کسی که علم و قدرتش نامحدود است از همه اینها بی نیاز است و نیز همه اغنیا غیر از او از طریق تحصیل مال و مقام و امثال آن از بیرون وجود خود غنی می شوند در حالی که خداوند غنیّ بالذات است.

قرآن مجید می گوید: «(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ); ای مردم شما همگی نیازمند خداوند هستید و تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته ستایش است».(4)

در ادامه بیان این اوصاف می فرماید: «نه زمانها با او قرین است و نه ابزار و وسایل از او حمایت می کند (بلکه) وجودش بر زمان پیشی گرفته، و بر عدم سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است»; (لاَ تَصْحَبُهُ الاَْوْقَاتُ، وَ لاَ تَرْفِدُهُ(5) الاَْدَوَاتُ ; سَبَقَ الاَْوْقَاتَ کَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَالاِْبْتِدَاءَ أَزَلُهُ).

جمله «لاَ تَصْحَبُهُ الاَْوْقَاتُ...» اشاره به این است که زمان، امری حادث است و خداوندی که ذاتش ازلی و ابدی است قرین با حوادث نبوده و نخواهد بود و آلات و ابزار و ادوات، معین و یاور و حامی او نبوده است.

تفاوت این جمله با جمله «فَاعِلٌ لاَ باضْطِرَاب آلَة» ممکن است از این نظر باشد که در جمله سابق سخن از افعال خدا بود که نیاز به آلات و ابزاری ندارد و این جمله اشاره به این است که در بقایش کمک از ابزار و ادواتی نمی گیرد.

و جمله های سه گانه «سَبَقَ الاَْوْقَاتَ کَوْنُهُ...» در واقع، شرحی است برای جمله «لاَ تَصْحَبُهُ الاَْوْقَاتُ» چون هنگامی که پذیرفتیم هستی او برتر از زمان و مکان است نتیجه می گیریم که وجود او بر زمان پیشی گرفته و هستی او بر عدم سبقت جسته و ازلیت او بر هر آغازی مقدم بوده است.

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه امام می فرماید: وجود خداوند بر عدم سبقت گرفت در حالی که «عدم» چیزی نیست که وجود خداوند بر آن سبقت گیرد.

در پاسخ این سؤال می توان گفت که مقصود از عدم، عدم مخلوقات است; یعنی آن هنگام که هیچ یک از این کائنات موجود نشده بود خداوند وجود داشت.

گاه گفته می شود: این جمله کنایه از واجب الوجود بودن خداوند است، زیرا ذاتی که واجب الوجود است همیشه بوده است و خواهد بود و بر عدم غلبه دارد و هرگز «عدم» بر ذات پاک او عارض نمی شود.

جمله «وَالاِْبْتِدَاءَ أَزَلُهُ» (ازلیّت خداوند بر ابتدا پیشی گرفت) اشاره به این است که ذات ازلی و ابدی او برتر از این است که آغاز و ابتدایی داشته باشد.

سپس امام(علیه السلام) به بیان اوصاف دیگری می پردازد که هر یک از دیگری مهم تر است، می فرماید: «به سبب آفرینش حواس (برای مخلوقات) معلوم شد که او از داشتن حواس پیراسته است»; (بتَشْعِیرِهِ(6) الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ)، زیرا وجود حواس از لوازم مخلوقات امکانیه است و واجب الوجود از آن منزه است. افزون بر این، حواس از عوارض موجودات است و عرض و معروض دو چیز مختلفند حال آنکه می دانیم ترکیب در ذات خداوند راه ندارد.

به تعبیر دیگر خداوند با آفرینش حواس به بندگانش نشان داد که احساس و حواس اموری عارضی هستند و جدای از ذات اشیا. بندگان نیز از اینجا فهمیدند که او دارای حواس نیست، چون ذاتش محل عوارض نیست.

در ادامه می افزاید: «با آفرینش اشیای متضاد معلوم شد که ضدی برای او نیست و با قرین ساختن موجودات به یکدیگر روشن شد که قرین و همتایی ندارد»; (وَ بمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ، وَ بمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الاَْشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِینَ لَهُ).

تفسیر این سخن آن است که دو موجود متضاد، به یقین هر دو محدود و دارای دو حالت مختلفند، در حالی که ذات خداوندی نه محدودیت دارد و نه چیزی بر او عارض می شود; همچنین دو موجود قرین یکدیگر هر دو محدودند و دارای عوارض مشابه، در حالی که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و عاری از عوارض است.

امام(علیه السلام) به دنبال این سخن انگشت بر چند مصداق از امور متضاد گذارده، می فرماید: «نور را ضد ظلمت، و رنگهای روشن را ضد رنگهای تیره و تار، و خشکی را ضد رطوبت و گرمی را ضد سردی قرار داد»; (ضَادَّ النُّورَ بالظُّلْمَةِ، وَ الْوُضُوحَ بالْبُهْمَةِ(6)، وَ الْجُمُودَ بالْبَلَلِ، وَالْحَرُورَ بالصَّرَد(7)).

بدیهی است این تضادّ فلسفه ای دارد و آن ایجاد تعادل و از میان بردن آثار سوء هر یک با دیگری است. اگر آفتاب، پیوسته در قسمتی از کره زمین بتابد و بخش دیگری پیوسته در ظلمت فرو رود حیات و زندگی، به زودی برچیده خواهد شد; آنچه در معرض تابش آفتاب است از شدّت حرارت می سوزد و نابود می شود و آنچه در ظلمت فرو رفته منجمد می گردد و از میان می رود: «(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللهِ یَأْتِیکُمْ بضِیَاء أَفَلاَ تَسْمَعُونَ)(8); بگو به من خبر دهید اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما جاودان سازد آیا معبودی جز خدا می تواند روشنایی برای شما بیاورد؟ آیا نمی شنوید؟»: «(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللهِ یَأْتِیکُمْ بلَیْل تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ)(9); بگو به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان کند کدام معبود غیر از خداست که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید؟ آیا نمی بینید؟»: «(وَمِنْ رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(10); و از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید و شاید شکر نعمت او را به جا آورید».

در اینجا این سؤال مطرح است که ظلمت، امری عدمی است و چیزی نیست که خداوند آن را آفریده باشد و یا به عنوان ضدّ در مقابل نور قرار گیرد. همین سؤال در آیه شریفه «(الْحَمْدُ للهِِ الَّذی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ)(11); ستایش مخصوص خداوندی که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمتها و نورها را پدید آورد» نیز مطرح است.

ولی با توجه به این نکته که ظلمت شب و مانند آن ظلمت مطلق نیست تا عدمی باشد، بلکه ضعف شدید نور است، به همین دلیل شبانگاه هنگامی که ناگهان چراغها خاموش می شود ما چیزی را مطلقاً نمی بینیم; ولی به تدریج که چشم ما به آن نور ضعیف درون ظلمت عادت می کند اطراف خود را مشاهده می کنیم، بنابراین ظلمت نیز مخلوقی از مخلوقات خداست که با نور متضادّ است.

جمله «وَ الْوُضُوحَ بالْبُهْمَةِ» ممکن است اشاره به تفاوت رنگها باشد که فلسفه آن تمیز اشیا از یکدیگر است. «وضوح» اشاره به رنگهای روشن و «بهمه» اشاره به رنگهای تیره و تاریک است. یا اشاره به حالات نیمه روشن و نیمه تاریک در بین الطلوعین و بین الغروبین است «و الجُمُودَ بالْبَلَلِ» اشاره به خشکی ها و دریاها و اشیای جامد و مرطوب است که هر کدام فلسفه وجودی خاصّی دارد.

«وَ الْحَرُورَ بالصَّرَد» اشاره به فصول سال، یا به طور کلی گرما و سرماست که هر کدام نقشی در حیات موجودات زنده و پرورش آنها دارد.

آن گاه در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده، می فرماید: «اضداد را با هم ترکیب نمود و موجودات متباین را قرین هم ساخت، اموری را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک کرد و آنها را که به یکدیگر نزدیک بودند از هم جدا ساخت»; (مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادیَاتِهَا، مُقَارِنٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا، مُقَرِّبٌ بَیْنَ مُتَبَاعِدَاتِهَا، مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا).

امام(علیه السلام) در این بیان اشاره به نکات بسیار مهمّی می کند که خداوند در تدبیر جهان هستی به کار گرفته است. در بسیاری از موارد جمع بین ضدّین کرده، روح را که جوهری است لطیف و ماورای ماده با جسم خاکی پیوند داده و موجودات مختلف را در کنار یکدیگر قرار داده است، همان گونه که در ترکیب بدن انسان و جانوران و گیاهان دیده می شود که ده ها فلز و شبه فلز در کنار هم قرار گرفته و ترکیبی بدیع به وجود آورده اند. جالب اینکه در میان دو ضدّ; مانند قطب مثبت و منفی الکتریسیته، جاذبه و کشش قرار داد، و در میان دو الکتریسیته یکسان; مانند دو مثبت یا دو منفی، دافعه قرار داده است. در میان جنس نر و ماده به طور طبیعی جاذبه و در میان دو هم جنس دافعه قرار داده است.

به این ترتیب امام(علیه السلام) به چهار بخش از موجودات جهان اشاره کرده است که بخشی از آنها متضادّند; مانند نور و ظلمت و روح و جسم، و بعضی متباینند; مانند انواع گیاهان و جانداران که در عین تباین تضادّی هم با یکدیگر ندارند. خداوند در میان همه اینها الفتی ایجاد کرد.

قسم سوم آنهایی هستند که از هم دورند و خداوند آنها را به یکدیگر نزدیک می کند; مانند همسرانی از دو قوم جدای از یکدیگر که بر اثر عشق و محبّت به هم نزدیک می شوند.

قسم چهارم اموری هستند که ذاتاً به یکدیگر نزدیکند; ولی خداوند در تدبیر جهان آنها را از هم دور می سازد; مانند کرات منظومه شمسی که طبق نظریه معروف، روزی همه در کنار هم بودند اما خداوند آنها را از هم جدا کرد و منظومه شمسی را به وجود آورد. یا اینکه اجزای ترکیبی و برگهای گیاهان بعد از خشکیدن از یکدیگر جدا می شوند و تبدیل به عناصر فعّالی برای پرورش درختان و گیاهان دیگر می گردند، همچنین گاه قطعات ابر را از مناطق مختلف با فرمانی که به بادها می دهد به هم پیوند می زند و باران های حیات بخش نازل می کند و به بادهای دیگر فرمان می دهد که آنها را از هم متلاشی کنند و به جاهای دیگر بفرستند.

آری! ربوبیّت و تدبیر او چنین اقتضا می کند که گاه جمع بین ضدّین کند و گاه متباینین را به یکدیگر نزدیک سازد; زمانی دورها را نزدیک و هنگامی نزدیکها را دور سازد.


نکته:

چگونگی جمع ضدّین:

گروهی معتقدند که جهان از جمع اضداد تشکیل شده و تضاد سبب تکامل است و به گفته بعضی از حکما «لَوْ لا التَّضادُ ما صَحَّ الْفَیْضُ عَنِ الْمَبْدَأَ الْجَواد; اگر تضاد نبود فیض از ناحیه پروردگار ادامه نمی یافت». بعضی جمله بالا را که در کلام امام(علیه السلام) آمده است (مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادیَاتِهَا، مُقَارِنٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا...) نیز دلیل بر این مطلب گرفته اند.

طرفداران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک یکی از اصول اساسی چهارگانه مکتب خود را نیز جمع ضدین می شمردند و می گویند: هر موجودی ضد خود را در دل خود پرورش می دهد و با ظاهر شدن ضد موجود قبلی از بین می رود و مثال به جوجه و تخم مرغ و امثال آن می زنند و از آن نتیجه می گیرند که جامعه سرمایه داری به طور جبری ضد خود را که جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است در دل خود می پروراند و با ظهور اینها سرمایه داری نفی می شود. بر این اساس مطالب واهی و سُستی را بنا نهاده اند که ضعف و ناتوانی آنها در عمل ظاهر و آشکار گردید و همان گونه که مشاهده کردیم دستگاه آنها برچیده شد.

البتّه باید توجه داشت که جمع بین ضدین (یا نقیضین) یک اصطلاح فلسفی دارد که مفهومش جمع در محل واحد از جمیع جهات است. به این معنا که مثلا شیئی واحد در آنِ واحد همه آن سفید و یا سیاه باشد البتّه محال است. یا یک لحظه معین در مکان واحد هم شب باشد و هم روز یا انسان معینی در زمان معینی هم زنده باشد و هم مرده. بدیهی است جمع بین ضدین یا نقیضین به این مفهوم غیر ممکن است.

ولی گاه منظور جمع عرفی است; مانند اینکه دو جسم سیاه و سفید در آنِ واحد در کنار هم قرار گیرند. یا در دو زمان متصل به هم، گاه جسمی سفید و گاه سیاه باشد. این معنا نه تنها محال نیست، بلکه بخش های عظیمی از جهان را در برگرفته است. با توجه به این نکته به اصل مسئله باز می گردیم و می گوییم: در جهانی که ما زندگی می کنیم مدیر و مدبّر عالم، ذات پاک خداست که گاه نظام اضداد را گسترده است و همان گونه که در کلام امام(علیه السلام) آمده بود، نور و ظلمت حرارت و برودت خشکی و رطوبت را به هم آمیخته و نظام شب و روز و فصول سال و ابر و باران و آفتاب را مأمور کارهای مهمی کرده است و گاه میان امثال دیده می شود مثلا اعضای پیکر یک انسان یا یک گیاه نه تنها تضادی ندارند، بلکه با یکدیگر هماهنگ اند.

به هر حال شک نیست که تضادها به گونه ای که گفته شد در بسیاری از مواقع می توانند نقش مهمی در پیشرفت جامعه انسانی و تکامل موجودات داشته باشند; رقابتهای سازنده در هر جامعه ای منشأ پیشرفت است و در میدان های مختلف سبب نیرومندی است. حتی وجود شیطان در برابر مؤمنان موجب افزایش و قدرت ایمانی آنهاست.(12)


پی نوشت:

  1. «صَمَد» از ریشه «صمد» گاه به معنای بزرگی و گاه به معنای صلابت و استحکام و گاه به معنای پاک و منزه بودن آمده است و در اینجا به همین معنای اخیر است.

  2. «جول» و «جولان» به معنای گردش کردن به هر سو است و جولان فکر به معنای اندیشیدن و فکر کردن است.

  3. فاطر، آیه 15.

  4. «ترفده» از ریشه «رفد» بر وزن «رفت» به معنای کمک کردن آمده است.

  5. «تشعیر» از «شعور» به معنای آگاهی یافتن و دانستن و در کاری، دقیق و باریک شدن است; ولی در اینجا; یعنی دانستن چیزی از طریق حواس.

  6. «بهمة» به معنای سیاهی، تیرگی و شب های تاریک ماه است و در جمله بالا به معنای تیرگی است.

  7. «صرد» به معنای سردی است. بعضی گفته اند: از واژه فارسی گرفته شده و تغییر شکل یافته است.

  8. قصص، آیه 71.

  9. قصص، آیه 72.

  10. قصص، آیه 73.

  11. انعام، آیه 1.

سند خطبه

:

نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه نخستین سخنی که در اینجا می گوید از امالی سید مرتضی رحمهم الله که فرموده: «شرح اصول توحید و عدل از سخنان و خطبه های امام امیرالمؤمنین علیه السلام گرفته شده و علمای کلام هر چه در این باره گفته اند همه آنها شرح این سخنان است». سپس می افزاید: «این خطبه را طبرسی در احتجاج با تفاوتهایی نقل کرده که نشان می دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است و مرحوم کلینی قبل از سید رضی بخشهایی از آن را در جلد اوّل اصول کافی آورده است». (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 477) و از سوی دیگر محتوای خطبه آن قدر عالی و بلند است که امکان ندارد از غیر فکر امام معصوم و حجّت خدا برخیزد و می دانیم یکی از دلایل صحت استناد روایات به معصومین، علوّ مضمون آنهاست

.