[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) یحمد الله فیها و یثنی علی رسوله و یصف خلقا من الحیوان:

حمد اللّه تعالی:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَا تُدْرِکُهُ الشَّوَاهِدُ وَ لَا تَحْوِیهِ الْمَشَاهِدُ وَ لَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ؛ الدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَ بحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودهِ، وَ باشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ؛ الَّذی صَدَقَ فِی مِیعَادهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادهِ وَ قَامَ بالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ؛ مُسْتَشْهِدٌ بحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ، وَ بمَا وَسَمَهَا بهِ مِنَ الْعَجْز عَلَی قُدْرَتِهِ، وَ بمَا اضْطَرَّهَا إِلَیْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ. وَاحِدٌ لَا بعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بعَمَدٍ. تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بمُشَاعَرَةٍ، وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی لَا بمُحَاضَرَةٍ. لَمْ تُحِطْ بهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّی لَهَا بهَا، وَ بهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَیْهَا حَاکَمَهَا. لَیْسَ بذی کِبَرٍ امْتَدَّتْ بهِ النِّهَایَاتُ فَکَبَّرَتْهُ تَجْسیماً، وَ لَا بذی عِظَمٍ تَنَاهَتْ بهِ الْغَایَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسیداً، بَلْ کَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَاناً.[/hadith]

امام (ع) در این خطبه نخست خدای را ستوده و سپس ذات اقدس وی را از چند امر، منزّه و دور دانسته است:

1-  خداوند به حواس ظاهر در نمی آید، حضرت از حواس به عنوان شواهد تعبیر فرموده است زیرا آنها مدرکات خود را مشاهده می کنند و با آن تماس می گیرند، و پیش از این بارها ثابت شده است که خداوند از درک شدن به حواس پاک و منزه است.

2-  مکانها او را در بر نمی گیرد و بر او احاطه نمی یابد و این از بدیهیات است که خداوند جا و مکان ندارد.

3-  چشمها او را نمی بینند، ذکر این صفت پس از نفی درک شواهد که عمومیت دارد، به این دلیل است که ممکن است برخی تصور کنند که گر چه خداوند را بقیّه حواس نتوانند درک کنند ولی چشمها می توانند او را ببینند، چنان که تعدادی از مردم این عقیده را دارند و می گویند: نفی دیده شدن از ذات حق تعالی گمراهی بلکه کفر است (پاک و منزه است ذات باری از آنچه این ستمکاران و اهل باطل می گویند.)

4-  با پرده های مادی و حجابهای جسمانی ذات اقدس حق تعالی پوشیده نمی شود زیرا چنین پوششی خاصّ اجسام است و حق تعالی از جسم بودن پاک و مبرّاست.

5-  حادث و پدیده نیست، و دلیل بر آن، حادث بودن آفریده هایش می باشد، در این مورد امام (ع) حدوث آفرینش را دلیل بر دو امر دانسته است:

الف-  بر قدیم بودن ذات حق تعالی.

ب-  بر اصل وجود و هستی خداوند، و شرح این مطلب در خطبه 151 ذیل «الحمد للَّه دال علی وجوده بخلقه...» ذکر شد، جز آن که در آن جا، هستی آفریده ها را دلیل بر وجود خدا دانسته، ولی در این خطبه حدوث آنها را دلیل قرار داده است و چون هستی ممکنات دلیل بر هستی صانع آنها می باشد. پس سزاوار است که حدوث آنها دلیل بر قدم حق تعالی باشد قدیم بودن و ازلیّت برای خداوند به یک معناست.

6-  شبیه و مانندی برای او نیست زیرا همانندی ویژه آفریده های وی است، این مطلب نیز در بیان خطبه نام برده فوق به تفصیل شرح شده است.

7-  خداوند در وعده های خود صادق است یعنی آنچه در کتابهای پیامبرانش خبر داده در تحقق آن شکّی نیست خواه مربوط به امور دنیا باشد چنان که وعده نصرت به پیامبر و یارانش داده که می فرماید: «وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها...» و نیز وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه قرار دهد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» و خواه مربوط به آخرت باشد چنان که بندگان صالحش را وعده بهشت و ثواب جزیل داده است، و خلف وعد کذب است و آن هم بر خدای متعال محال است چنان که در قرآن می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ»

8-  به بندگانش ستم روا نمی دارد، بر خلاف سلاطین و پادشاهان روی زمین که هر گاه ستم کردن بر زیر دستان به سودشان باشد و از آن لذت ببرند و یا در ترک آن ضرری احساس کنند در حق آنان روا می دارند، و این خود معلول طبیعت مادی بشری است که این را برای خود کمال می داند، ولی ذات اقدس پروردگار از چنین خاصیّتی مبرّا و دور است.

9-  در میان آفریده هایش به عدل رفتار می کند و نظام خلقت را بر پایه عدل استوار فرموده است، این مطلب آن چنان روشن است که نیازی به توضیح ندارد.

10-  به دلیل حدوث مخلوقاتش بر ازلیّت و بی آغازیش استدلال، و به دلیل اهمیت این موضوع، به اختلاف عبارت آن را تکرار فرموده است.

11-  به ناتوانی مخلوقات بر کمال قدرت وی استدلال می شود. آنچه غیر از ذات خداست بطور کلّی داغ نقص قدرت بلکه کمال عجز و ناتوانی بر پیشانی دارد، زیرا همگی نیازمند به او هستند و او مبدأ وجودی همه آنهاست و هیچ کدام از سببها و علّتها، علّت واقعی نیستند بلکه همه از معدّات می باشند پس در حقیقت هیچ قدرتی نیست مگر از او و برای او، و شکل منطقی استدلال با یک قیاس استثنایی چنین است: اگر خداوند نسبت به وجود امری عجز و ناتوانی می داشت، مبدأ وجودی آن واقع نمی شد، امّا او مبدأ تمام هستیهاست، پس قدرت کامله اش بر تمام آنها ثابت است.

یادآوری: از باب اصطلاح، عجز در موردی به کار می رود که از آن انتظار قدرت می رود مثل این که به دیوار نمی گویند عاجز است زیرا از آن انتظار قدرت و توانایی نمی رود.

12-  جاودانه است زیرا جز ذات اقدس وی همه چیز محکوم به فناست.

قدرت و حاکمیّت حق تعالی بر آنچه از آفریده هایش که آمادگی فنا دارند، صورت عدم افاضه می فرماید، چنان که قرآن به این معنا اشاره می کند: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، إِلَّا مَنْ شاءَ...» شکل استدلال برای اثبات این صفت بر طبق قیاس استثنایی چنین است: اگر خدا هم مانند بقیه مخلوقات مقهور فنا و نیستی بود جایز الفنا و ممکن می بود و حال آن که واجب الوجود بالذات است، پس مقهور فنا نیست بلکه جاوید است و برای همیشه ثابت می باشد.

13-  حق تعالی یکتا و أحد است، واحد نیست که در سلسله اعداد در آید، بلکه مبدأ تمام کثرات و شمارنده همه آنهاست، در مباحث گذشته بارها این معنا را بیان داشتیم که: اطلاق وحدت بر خدا چگونه و به چه معناست و این جا، نیازی به اعاده آن نیست.

14-  جاودانه است نه در محدوده زمان، این نیز در گذشته روشن شد که دائم بودن وجود حق تعالی به معنای مساوی بودن وجود او با وجود زمان است، زیرا وی پس از آفرینش مجرّدات زمان را ایجاد فرمود و مساوی با زمان بودن به معنای در زمان بودن نیست و به دلیل این که واژه امد به معنای نهایت زمان و سرانجام فرصتی است که برای موجود زمانی تحقّق دارد و نیز ثابت شده است که خداوند موجودی زمانی نیست بنا بر این ثابت می شود که وی جاودانی و بدون زمان است.

15-  استوار است امّا بر پایه ای متکی نیست که او را بر پای دارد مانند همه ممکنات و این در حقیقت همان معنای واجب الوجود است که ما در شرح جمله «الحمد للَّه الدال علی وجوده بخلقه» مبرهن ساختیم و نیز بسیاری از مباحث این فصل در آن خطبه ذکر شده است.

16-  اندیشه ها او را دریابند، ولی نه با حواسّ ظاهر، یعنی ذهنها به اندازه توان خود به سبب صفات سلبی و نسبی وی را می شناسند، و این که امام می فرماید: «لا بمشاعره»، مقصود آن است که این تصور، نه از طریق حواس ظاهر است و نه تصوری است شبیه به آنچه از آن طریق و به وسیله آنها به دست می آید، بلکه بر وجهی شایسته تر و با عقل صرف، دور از علایق مادّی و توابع آن، از قبیل: وضع، مکان، مقدار و... درک می شود.

17-  دیدگان گواه بر هستی وی هستند، نه بر حضورش، این صفت اشاره به آن است که چشمها عقول را وادار می کنند تا از روی آثار قدرت و لطیفه های صفت و خلاصه آنچه که با آنها درک می شود به وجود حق تعالی گواهی دهند و چون این گواهی امری است بسیار روشن، چنان است که گویا خداوند در میان همه دیدنیها مشهود است هر چند که چشم، او را به حضور نمی آورد و با ذات وی تماسّ نمی گیرد، و احتمال دیگر در معنای عبارت امام (ع) آن است که وجود دیدنیها و زیباییهای آن، شاهد بر وجود صانع سبحانه و تعالی می باشد، نه بر حضور حسی او.

18-  حق تعالی در وهم و خیال نگنجد، خداوند به دلیل این که مجرّد از ماده است عقل بر او احاطه ندارد، چه رسد به نیروی واهمه، زیرا این قوه به معانی جزئیّه ای تعلق می گیرد که از محسوسها و امور مادّی به دست می آیند.

طرز استدلال و شکل قیاسی که در این جا تشکیل می شود چنین است: هیچ واجب الوجودی با نیرویی که اشیای مادی و دارای وضع را درک می کند، ادراک نمی شود، و هر چه با، وهم درک شود تعلق به امر مادّیی دارد که دارای وضع است، و نتیجه این مقدمات این است: هیچ واجب الوجودی به وسیله وهم بکلّی درک نمی شود، تا چه رسد به احاطه این نیرو بر او، که حقیقت وی را درک کند، این مطلبی است که بارها در مباحث قبل ذکر شده است.

19-  حق تعالی خود را برای اوهام و خیالها، روشن و متجلّی ساخته است، چون ثابت شده است که نیروی واهمه، تنها محسوسهای جزیی را در می یابد، پس معنای تجلّی خداوند برای اوهام آن است که حق تعالی در صورتهای جزیی تمام آنچه که به وسیله وهمها درک می شوند، نشان داده است که او صانع و موجد آنهاست، زیرا اوهام، موقعی که به خود و تغییرات عارضه بر خود می نگرند، در می یابند که موجدی دارند و این تغییرات از ناحیه اوست و این ادراک جزیی غیر از ادراک عقلی است که کلّی می باشد.

حرف باء در کلمه بها به معنای سببیّت است یعنی اصل وجود این قوا دلیل اساسی برای تجلّی خداوند در خود آنهاست و ممکن است که به معنای فی باشد یعنی: خداوند برای آنها در وجودشان ظهور فرموده است، واژه بل برای برگشتن از امری ناممکن (احاطه) و اثبات آنچه ممکن است یعنی تجلی و ظهور حق تعالی.

20-  «و بها امتنع منها»:

نقصانی که در قوای ادراکی آدمی وجود دارد آنها را از احاطه بر وجود خداوند باز داشته است زیرا -چنان که پیش از این خاطر نشان ساختیم- قوه واهمه و خیال، اختصاص به جزئیات حسّی دارد و برای درک معانی کلّی و مجرّد از مادّه آماده نیست. دلیلهای دیگری هم برای آن وجود دارد که از جمله آنها، علوّ ساحت اقدس ربوبی از انواع ترکیب است علاوه بر نقصی که در قوای ادراکی می باشد. این صفت به تعبیر دیگر چنین بیان می شود: نیروی واهمه با اعتراف خود از درک ذات حق تعالی عاجز است، به دلیل این که هم خودش ناقص است و هم، کنه ذات حق درک شدنی نیست، هنگامی که توجه به خدا می کند و می خواهد وی را بشناسد به عجز و ناتوانی خود اعتراف می کند.

21-  «و الیها حاکمها»:

حق تعالی اوهام را حاکم قرار داده یعنی میان خودشان و خود، داور (حکم) قرار داده است، با این توضیح که وقتی به طلب ذات حق روی می آورند و از آن به خردها رجوع می کنند با کمال افسوس اقرار می کنند که با زحمت و رنج بسیار نمی توان به کنه ذات حق پی برد و او را شناخت و به عجز و ناتوانی خود اعتراف دارند. زیرا موقعی که از یک طرف به نیازمندی، نقصان ذاتی و مخلوقیت خود و از طرف دیگر به بی نیازی، کمال، و خالقیت خدا و خلاصه، تمام صفات مصنوعیّت خویش و صانعیّت خداوند بر می خورند، به عجز از شناخت حق اقرار می کنند.

برخی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که مراد امام (ع) از کلمه اوهام در این جا، عقول است، و بدیهی است که عقول نیز بر حق تعالی احاطه نمی یابند زیرا وی، مرکب و محدود نیست بنا بر این منظور از: تجلی خداوند برای عقول کشف حقایقی است که عقول می توانند به آن برسند یعنی صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند و جمله و بها امتنع منها یعنی با عقل و دلالت عقلی معلوم می شود که ذات حق درک شدنی نیست و عبارت «الیها حاکمها» یعنی خداوند عقلهایی را که ادعای درک کنه و احاطه کامل به وجود وی دارند طرف دعوای خود شمرده و سپس ایشان را به نزد عقلهای سالم و دور از غرض برای محاکمه آورده و اینها آنان را محکوم کرده اند که چنین ادعایی ناصحیح است. آنچه این شارح احتمال داده که اوهام را بر عقول اطلاق کرده اگر چه بطور مجاز درست است ولی این جا قرینه ای وجود ندارد و بدون ضرورت، غیر حقیقت اراده شده است.

برخی دیگر گفته اند تقدیر عبارت امام این است: «لم تحط به اهل الاوهام»، یعنی صاحبان و هم و خیال احاطه به ذات خدا پیدا نمی کنند، و مضاف حذف شده است اما اگر با نظر دقیق تامّل شود معنای سخن امام همان است که ما در اول خاطر نشان ساختیم و یا حدّاقل شبیه به آن است. آری این واژه های پر معنا، از لطیفه های سخنان امام و شامل بسیاری از اسرار حکمت می باشد.

22-  صفت دیگر خداوند که حاکی بر جسم نبودن وی می باشد: «کونه تعالی لیس بذی کبر... تجسمیا»، می باشد، توضیح، این که واژه کبیر سه اطلاق دارد:

1-  آنچه که مقدارش زیاد حجمش بزرگ باشد.

2-  حیوانی که سنّش بالا باشد.

3-  بزرگ قدر، و والا مقام.

امام (ع) در این صفت، بزرگی به معنای اول را از خداوند نفی می فرماید زیرا اگر خدا به آن معنا کبیر باشد لازمه اش داشتن جهات سه گانه و جسمیّت است که باطل می باشد و دور بودن معنای دوم از خداوند نیز امری است روشن. کلمه تجسیما مصدر منصوب و در مورد حال است یعنی به حالت جسم بودن. امتداد جسم را به نهایات که جهات سه گانه است اسناد داده است به این دلیل که آخرین مرحله ای می باشد که طبیعت با کشش و امتدادش به آن منتهی و در آن جا متوقّف می ماند و نیز دلیل این که جهات را علت بزرگ شدن دانسته این است که بزرگ شدن لازمه کشیده شدن به سوی جهات است.

23-  «و لا بذی عظم... تجسیدا»:

در این صفت نیز نفی جسمیت از خداوند شده است از سه معنایی که برای کبیر گفتیم اوّل و سوّمش را برای عظیم نیز گفته اند اما بر معنای دوم اطلاق نمی شود، و مراد امام در این جا، نفی معنای اوّل آن از خداست چون خدا جسم نیست و اسناد تناهی به غایات نیازی به دلیل ندارد زیرا غایات سبب تناهی و محل انقطاع آن می باشند و نیز اسناد تعظیم به آن مانند اسناد تکبیر است که ذکر شد. (این عبارات در شماره قبل توضیح داده شد).

24-  حق تعالی دارای شأن و مقامی بزرگ است.

25-  سلطنتی با شکوه دارد، با توجه به توضیحی که در شماره های 22 و 23  بیان داشتیم که امیر المؤمنین (ع) صفت بزرگ بودن به دو معنای اوّل در هر کدام از آنها را، شایسته ذات اقدس احدیت ندانست اما در دو صفت اخیر معنای سوّمی از آنها را برای حضرتش اثبات کرد که عبارت از بزرگی مقام و عظمت جلال وی باشد.

و اما نصب دو کلمه شأنا و سلطانا به واسطه تمیز بودن است و معنای عبارت چنین است شأن و مقام او، بالاست و حاکمیت و تسلّطش با عظمت است او سرچشمه مقام هر صاحب مقام و سرانجام سلطنت هر صاحب قدرتی است بالاتر از رتبه او، و عظیمتر از حکومت وی وجود ندارد، جز او خدایی نیست، او بزرگ مقام، بلند مرتبه، صاحب کبریایی، عظمت و جلال است.