[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) یحمد الله فیها و یثنی علی رسوله و یصف خلقا من الحیوان:
حمد اللّه تعالی:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَا تُدْرِکُهُ الشَّوَاهِدُ وَ لَا تَحْوِیهِ الْمَشَاهِدُ وَ لَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ؛ الدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَ بحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودهِ، وَ باشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ؛ الَّذی صَدَقَ فِی مِیعَادهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادهِ وَ قَامَ بالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ؛ مُسْتَشْهِدٌ بحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ، وَ بمَا وَسَمَهَا بهِ مِنَ الْعَجْز عَلَی قُدْرَتِهِ، وَ بمَا اضْطَرَّهَا إِلَیْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ. وَاحِدٌ لَا بعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بعَمَدٍ. تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بمُشَاعَرَةٍ، وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی لَا بمُحَاضَرَةٍ. لَمْ تُحِطْ بهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّی لَهَا بهَا، وَ بهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَیْهَا حَاکَمَهَا. لَیْسَ بذی کِبَرٍ امْتَدَّتْ بهِ النِّهَایَاتُ فَکَبَّرَتْهُ تَجْسیماً، وَ لَا بذی عِظَمٍ تَنَاهَتْ بهِ الْغَایَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسیداً، بَلْ کَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَاناً.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 149-139
وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ یحمد اللَّه فیها و یثنی علی رسوله و یصف خلقاً من الحیوان.
از خطبه های امام علیه السلام است
.
که در آن از ستایش خداوند و مدح و ثنای پیامبر صلی الله علیه و آله و سپس اسرار آفرینش گروهی از حیوانات سخن می گوید
.
خطبه در یک نگاه:
این خطبه که یکی از جامع ترین خطبه های نهج البلاغه است و بیشتر از معارف الهیه سخن می گوید در واقع از شش بخش تشکیل یافته است. در بخش اوّل- همانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه- از حمد و ستایش الهی و ذکر اسما و صفات او با تعبیرات بسیار
دقیق و حساب شده، سخن به میان آمده است
.
در بخش دوم از رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مأموریت ویژه و برنامه های عملی او سخن می گوید
.
در بخش سوم انگشت روی آفرینش بعضی از جانداران، به عنوان نمونه زنده ای از نشانه های علم و قدرت پروردگار گذارده و به خصوص درباره مورچگان و آفرینش آسمان و زمین و خورشید و ماه، بحث می کند
.
در بخش چهارم به نتیجه گیری از آنچه گفته شد می پردازد و عظمت آفریدگار را در پشت این صحنه های شگفت انگیز نشان می دهد و به آنهایی که این آیات عظمت حق را می بینند و راه انکار را می پویند هشدار می دهد
.
در بخش پنجم بار دیگر به آفرینش موجود اعجاب انگیز دیگری به نام ملخ و دقایق خلقت او می پردازد و سرانجام در بخش ششم باز به نتیجه گیری جامعی پرداخته و خطبه را با یک بحث کلی درباره نظام آفرینش و عظمت آفریدگار و خضوع همه موجودات در برابر ذات پاک او به پایان می رساند
.
این گونه باید خدا را شناخت:
امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه بعد از ذکر حمد و ستایش پروردگار به بیان اوصاف او می پردازد; اوصافی که نفی جسمیت و نفی حدوث و شبیه و مانند از او می کند، حضرت می فرماید: «ستایش مخصوص خداوندی است که حواس، وی را درک نمی کند و مکانها او را در بر نمی گیرد، چشمها او را نمی بیند و پوششها وی را مستور نمی سازد»; (الْحَمْدُ للهِِ الَّذی لاَ تُدْرِکُهُ الشَّوَاهِدُ، وَ لاَ تَحْوِیهِ الْمَشَاهِدُ، وَ لاَ تَرَاهُ النَّوَاظِرُ، وَ لاَ تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ).
آنچه در اوصاف چهارگانه بالا آمده اموری است که هرگونه شائبه جسمیت را از خداوند نفی می کند، نه چشم او را می بیند، نه حواس دیگر او را درک می کند، نه مکانی دارد و نه چیزی او را مستور و پنهان می سازد.
«شَواهِد» جمع «شاهِدَة» به معنای حس و «مَشاهِد» جمع «مَشْهد» به معنای مکان حضور و ظهور است. «نَواظِر» جمع «ناظِرَة» قوت بینایی است و «سَواتِر» جمع «ساتِرَه» به معنای پرده و هر چیزی است که اشیا را مستور می سازد.
اوصاف بالا که در واقع برگرفته از قرآن مجید در آیات مختلف آمده است خط بطلان بر عقیده «مُجَسِّمه» (گروهی که برای خدا جسم قائل بودند) می کشد و بیگانگی آنها را از تعلیمات اسلام مشخص می کند.
سپس حضرت اوصاف دیگر از جمله «ازلی» بودن خداوند و نفی هر گونه شبیه و مانند برای او را بیان می کند و می فرماید: «خداوندی که با حدوث مخلوقاتش، ازلیت خود را آشکار ساخته و با پیدایش موجودات (اسرار آفرینش) وجود خود را نشان داده و با همانند بودن آفریده ها، عدم وجود مثل و مانندی را برای ذات پاکش اثبات نموده است»; (الدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَ بحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَی وَجُودهِ، وَ باشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ).
اساس این دلایل سه گانه در این نکته استوار است که امکان ندارد سلسله علتها و معلولهای جهان تا بی نهایت پیش رود، زیرا تسلسل باطل لازم می آید. بنابراین حدوث موجودات دلیل بر این است که یک علت ازلی و ابدی که هستیش از درون ذات اوست در این جهان وجود دارد; همه حادثند و او قدیم، همه مخلوقند و او خالق، چون ذات پاکش از هر جهت بی نهایت است شبیه و مانندی نمی تواند داشته باشد، زیرا دو وجود بی نهایت از همه جهات غیر ممکن است; برای اینکه هر کدام دیگری را محدود می سازد، ولی مخلوقات که از نظر زمان و مکان و همه چیز محدودند شبیه و مانند بسیار دارند.
آن گاه به ذکر دو وصف دیگر از اوصاف ذات پاک خداوند را که جزو «صفات فعل» محسوب می شود بیان کرده، چنین می فرماید: «خداوندی که در وعده هایش صادق، و برتر از آن است که نسبت به بندگانش ستم روا دارد (به همین دلیل) در میان بندگان، قیام به قسط کرده (و هیچ گونه تبعیض را در شرایط مساوی روا نمی دارد) و در داوری خود، عدالت را درباره آنها (به طور کامل) رعایت می کند»; (الَّذی صَدَقَ فِی مِیعَادهِ، وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادهِ، وَ قَامَ بالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ، وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ).
آری، در وعده های او چیزی جز صدق وجود ندارد، زیرا تخلّف در وعده یا به علت عجز است یا به جهت جهل و یا به دلیل نیاز (مثلا انسان وعده ای می دهد، پس از انجام دادن آن ناتوان می شود و تخلّف می کند یا وعده ای می دهد و بعد می فهمد نباید چنین وعده ای را می داد، یا وعده ای را می دهد بعد می بیند تخلّف از آن به نفع اوست) بدیهی است هیچ یک از این اوصاف سه گانه: عجز و جهل و نیاز در ذات پاک او راه ندارد، و به همین دلیل خلف وعده درباره او متصور نمی شود.
در بیان دومین وصف، نخست به والا بودن مقام خداوند از ظلم اشاره می کند، همان چیزی که از نیاز یا عجز و جهل سرچشمه می گیرد. سپس انگشت بر دو شاخه از شاخه های عدل خدا می گذارد که یکی از آن دو عدم تبعیض است و دیگری عدالت در قضاوت و داوری و مجازات و کیفر و پاداش، بنابراین جمله های سه گانه «وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ» همه اشاره به عدالت خداوند و نفی ظلم از او در جهات مختلف است.
سپس به بیان چند وصف دیگر از اوصاف جمال و جلال خدا پرداخته و می فرماید: «حادث بودن اشیا را گواه بر ازلیتش قرار داده و ناتوانی آنها را نشانه ای از قدرتش و فنای قهری آنها را گواه بر دوام و ابدیتش شمرده است»; (مُسْتَشْهِدٌ بحُدُوثِ الاَْشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ، وَ بمَا وَسَمَهَا بهِ مِنَ الْعَجْز عَلَی قُدْرَتِهِ، وَ بمَا اضْطَرَّهَا إِلَیْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ).
امام(علیه السلام) در نخستین جمله می فرماید: «خداوند حدوث اشیا را دلیل بر ازلیت خود قرار داده، زیرا ما در این عالم مجموعه ای از موجودات حادث را می بینیم که به صورت علت و معلول زنجیروار به علتهای گذشته باز می گردد. آیا ممکن است این علت و معلولهای زنجیره ای تا بی نهایت پیش رود؟ و هر علتی خود معلول دیگری باشد و به تعبیر دیگر تسلسل علت و معلول را تا بی نهایت بپذیریم؟ پاسخ این سؤال به یقین منفی است، زیرا مفهومش این است که بی نهایت نیازمند تبدیل به موجود بی نیاز شود یا به تعبیر دیگر بی نهایت صفر تبدیل به عدد گردد، بنابراین از حدوث اشیا پی به وجودی می بریم که از ازل بوده و هستیش از خود اوست و واجب الوجود است.
در جمله دوم به این حقیقت اشاره می کند که در جبین هر موجودی نشانه عجز و ناتوانی به چشم می خورد; عمرها محدود، قدرتها، شایستگی ها و استعدادها محدوداست، این عجز و ناتوانی دلیل بر این است که دست قدرت مطلقه ای در پشت سر آنهاست که به هر کدام به مقداری که حکمتش اقتضا کرده، توانایی بخشیده است.
در جمله سوم سخن از فنای موجودات است، فنایی که بی اختیار به سوی آن پیش می روند و مرگی که در انتظار آنهاست; چه بخواهد یا نخواهد. روشن است که این موجودات فانی آفریننده خود نیستند و وجودشان از ذاتشان نمی جوشد و گرنه فانی نمی شدند، بنابراین قدرتی مافوق آنهاست که ازلی و ابدی است و اینها همه متکی به ذات پاک او هستند.
تنها نکته ای که در اینجا باقی می ماند این است که چه تفاوتی میان جمله «مُسْتَشْهِدٌ بحُدُوثِ الاَْشْیَاءِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ» و جمله ای که در بالا گذشت («الدَّالِّ عَلَی قِدَمِهِ بحُدُوثِ خَلْقِهِ») وجود دارد؟ آیا هر دو بیان اثبات ازلیت خداوند از طریق حدوث موجودات است; یعنی یک وصف است که با دو عبارت بیان شده یا هر کدام مفهوم جداگانه ای دارد؟ فصاحت و بلاغت امام ایجاب می کند که هر یک نکته جدیدی را القا کند.
بعید نیست که جمله گذشته اشاره به دلالت تکوینی باشد و جمله اخیر به دلالت تشریعی; یعنی همان گونه که حدوث موجودات با زبان تکوین دلالت بر ازلیت خدا می کند، در آیات قرآن و روایات معصومین نیز با عبارات مختلف به این موضوع استدلال شده است. (دقت کنید).
قرآن مجید می گوید: «(کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان * وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْکْرَامِ); تمام کسانی که بر صفحه زمین هستند فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند».(1) و در جای دیگر می خوانیم: «(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْء أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ); آیا آنها بی سبب آفریده شدند یا خود خالق خویشتنند».(2)
این آیه در واقع اشاره به برهان علیت است که در فلسفه برای اثبات وجود خدا آمده و آن این است که عالمی که در آن زندگی می کنیم بدون شک، حادث است. آیا این حادث بدون علت به وجود آمده یا خود علت خویش است یا معلول علتی است که آن هم معلول علت دیگر است و یا مخلوق خداوند واجب الوجودی است که هستی اش در ذات اوست؟ با توجه به باطل بودن سه احتمال اوّل، احتمال چهارم تثبیت می شود.
آن گاه امام(علیه السلام) سه وصف دیگر از اوصاف پروردگار را ذکر می فرماید: «او یگانه است; اما نه یگانه عددی (بلکه مثل و مانندی ندارد) همیشگی است ولی نه به این معنا که زمان نامحدودی دارد و برقرار است بی آنکه نگهدارنده ای داشته باشد»; (وَاحِدٌ لاَ بعَدَد، وَ دَائِمٌ لاَ بأَمَد، وَ قَائِمٌ لاَ بعَمَد).
منظور از واحد عددی، اشیایی است که شبیه و مانند و دوم و سوم برای آنها امکان دارد ولی یک فرد بیشتر از آن موجود نشده است; مانند خورشید در منظومه شمسی که یکی بیش نیست ولی دومی برای آن تصور می شود.
این معنا درباره خداوند متصور نیست، زیرا وجود او از هر جهت بی نهایت است و تعدد در آن امکان پذیر نیست، بنابراین وحدت ذات پاک او وحدت عددی نیست، بلکه به این معناست که شبیه و نظیر و مثل و مانند ندارد، همان چیزی که در سوره توحید آمده است: (وَلَمْ یَکُنْ لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ)(3) و به تعبیر دیگر در واحد عددی تعدد امکان پذیر است; ولی در واحد ذاتی امکان پذیر نیست.
در جمله دوم «دَائِمٌ لاَ بأَمَد» اشاره به این می کند که دوام وجود خداوند، دوام زمانی نیست زیرا ذات پاک او فوق زمان و مکان است بلکه دوام او همان دوام ذاتی است.
جمله «قَائِمٌ لاَ بعَمَد» مفهومش آن است که قیام او به ذات اوست; نه به کمک دیگری و به بیان دیگر قائم بودن مفهومی مادی دارد و آن اینکه چیزی روی پای خود بایستد یا به کمک ستونی برپا باشد، و مفهومی مافوق مادی دارد و آن اینکه وجودی مدیر و مدبر عالَم هستی باشد آن هم بدون اتکا بر چیز دیگری و قائم بودن خداوند به همین معناست. به بیانی دیگر، همه موجودات وابسته به ذات پاک او هستند و او قائم به ذات پاک خویش.
سپس کلام امام(علیه السلام) اوج می گیرد و برای معرفی ذات پاک خدا تا آنجا که اندیشه های بشری اجازه می دهد پیش می رود و ذات پاکش را به طریق ماهرانه ای که نه به تشبیه انجام و نه به تعطیل معرفت ضمن چند جمله کوتاه و پرمعنا معرفی کرده، می فرماید: «عقلها او را در می یابند; ولی نه از طریق حواس و چشمها او را می بینند; ولی نه به صورت حضور جسمانی»; (تَتَلَقَّاهُ الاَْذْهَانُ لاَ بَمُشَاعَرَة(4)، وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی(5) لاَ بمُحَاضَرَة(6)).
اشاره به اینکه آثار عظمت و قدرت و علم و حکمت او که سراسر جهان را پرکرده دلیل روشنی بر وجود اوست; وجودی که پشت پرده غیب و در ماورای طبیعت قرار گرفته و همه جا را تجلیگاه علم و قدرت خود قرار داده است.
در ادامه و تکمیل این سخن می فرماید: «اندیشه ها هرگز به او احاطه پیدا نکرده بلکه به وسیله اندیشه بر آنها متجلّی شده و با نیروی عقل، مسلّم گشته که کنه ذاتش را نتوان درک کرد و اندیشه های ژرف، افکار سستی را که دعوای احاطه بر کنه ذاتش دارند، به محاکمه کشیده است»; (لَمْ تُحِطْ بهِ الاَْوْهَامُ(7)، بَلْ تَجَلَّی لَهَا(8) بهَا، وَ بهَا امْتَنَعَ مِنْهَا، وَ إِلَیْهَا حَاکَمَهَا).
امام(علیه السلام) طبق آنچه در بالا آمد هم مذهب تعطیل را ابطال می کند و هم تشبیه را; یعنی به آنها که می گویند: ما درباره صفات خدا چیزی جز صفات سلبیه را نمی فهمیم، و آنها که خدا را تا سرحد ممکنات پایین می آورند و صفات محدود ممکن را برای او قائل می شوند، اخطار می کند هر دو راه خطا می پویند. از یک سو از تلقی اذهان و تجلی صفات سخن می گوید و از سوی دیگر از عدم احاطه افکار به ذات پاک و صفات او، که نتیجه آن، این می شود که ما نسبت به ذات و صفات خداوند علم اجمالی داریم، هر چند از شرح و تفصیل آن عاجز و ناتوانیم.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه و تکمیل این سخن می فرماید: «(او بزرگ است) اما نه به این معنا که حد و مرز جسمش طولانی است (او با عظمت است) اما نه به این معنا که ابعاد جسمانی فوق العاده بزرگ دارد، بلکه شأن و مقامش بزرگ و والاست و سلطه اش با عظمت!»; (لَیْسَ بذی کِبَر امْتَدَّتْ بهِ النِّهَایَاتُ فَکَبَّرَتْهُ تَجْسیماً، وَ لاَ بذی عِظَم تَنَاهَتْ بهِ الْغَایَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسیداً ; بَلْ کَبُرَ شَأْناً، وَ عَظُمَ سُلْطَاناً).
اشاره به اینکه وقتی می گوییم الله اکبر (خداوند از همه چیز بزرگتر است) گاه به ذهن افراد ناآگاه چنین می آید که ابعاد وجودی او شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را پر کرده است و هنگامی که می گوییم خداوند عظمت دارد فکر می کنند نسبت به موجودات دیگر مانند کوهها و دریاها و آسمانها چنین است، در حالی که بزرگی و عظمت خدا جنبه جسمانی ندارد، بلکه عظمت و بزرگی معنوی است، زیرا اگر او دارای جسم بزرگی بود حتماً اجزایی داشت و نهایتی و زمان و مکانی، حال آنکه از همه اینها برتر و بالاتر است و چه زیبا فرمود امام صادق(علیه السلام) آنجا که شخصی در حضورش گفت: الله اکبر، امام(علیه السلام) از او پرسید: خدا از چه چیز بزرگتر است؟ عرض کرد: «من کل شیء» (از همه چیز). امام(علیه السلام) فرمود: در این صورت خدا را محدود (به زمان و مکان) ساختی. آن مرد عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمود: بگو: «اللهُ اَکْبَر مِنْ أنْ یُوصَفَ ; خداوند برتر از آن است که به وصف درآید».(9) اشاره به اینکه ما هر وصفی برای او قائل شویم در نهایت از اوصاف مخلوقات است، زیرا در فکر ما بیش از این نمی گنجد، بنابراین او برتر از همه این اوصاف است.
قرآن مجید نیز می گوید: «(سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ); منزه است خداوند از توصیف آنها مگر بندگان مخلص خدا».(10) (که او را به آنچه شایسته است وصف می کنند).(11)
پی نوشت:
-
الرحمن، آیه 26 و 27.
-
طور، آیه 35.
-
در شرح خطبه 65 در جلد سوم همین شرح به حدیث پرمعنایی اشاره کردیم که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در پاسخ شخص سؤال کننده ای که درباره یگانگی خداوند از آن حضرت چیزی پرسید، بیان فرموده که برای واحد چهار معنا ذکر می کند دو معنای آن درباره خداوند غیر ممکن است و دو معنای آن صحیح است. (ر.ک: جلد 3، صفحه 70).
-
«مُشاعَرَة» به معنای درک به وسیله حواس است و از شعور به معنای احساس گرفته شده است.
-
«مَرائی» جمع «مِرآة» به معنای آینه است و گاه به چشم، آینه اطلاق می شود، زیرا عکس موجودات در آن می افتد.
-
«مُحاضَرَة» به معنای حضور و مجالست است.
-
«اَوْهام» جمع «وَهْم» بر وزن «فهم» در لغت به معنای خطورات قلبی است و در استعمالات روزمره ما در فارسی به معنای پندارهای باطل یا مشکوک است; ولی قرائن نشان می دهد که در خطبه بالا و موارد دیگری از خطبه های نهج البلاغه درباره «اندیشه های دور پرواز» استعمال شده است.
-
«تَجلّی لَها» ضمیرهای شش گانه ای که در این جمله و دو جمله بعد است همه بازگشت به اوهام (عقول) می کند و مفهومش در جمله اوّل این است که خداوند از طریق ادراکات عقلی و نظاماتی را که عقل در جهان آفرینش می بیند بر عقل ها تجلّی کرده و از طریق درک عقل، عدم امکان درک ذاتش بر عقول مسلّم شده است و به وسیله نیروی عقل عقل های قاصر مدّعی درک کنه ذاتش را به محاکمه کشیده است (دقّت کنید). بعضی احتمالات دیگر درباره مرجع این ضمایر داده شده که صحیح به نظر نرسید.
-
الکافی، جلد 1، صفحه 117، حدیث 8.
-
صافات، آیات 159 و 160.
سند خطبه
:
این خطبه را جمعی از بزرگان و مشاهیری که بعد از سیّد رضی می زیسته اند در کتابهای خود آورده اند؛ مانند طبرسی در احتجاج و زمخشری در ربیع الابرار و بعضی دیگر. با توجه به تفاوتهای قابل ملاحظه نقل آنها با آنچه سیّد رضی نقل کرده است معلوم می شود آنها از منبع دیگری نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 467
).