[hadith]عَود إلی الحمد:

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ، قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسیٌّ أَوْ عَرْشٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ. لَا یُدْرَکُ بوَهْمٍ وَ لَا یُقَدَّرُ بفَهْمٍ وَ لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ، وَ لَا یَنْظُرُ بعَیْنٍ وَ لَا یُحَدُّ بأَیْنٍ وَ لَا یُوصَفُ بالْأَزْوَاجِ وَ لَا یَخْلُقُ بعِلَاجٍ وَ لَا یُدْرَکُ بالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بالنَّاس. الَّذی کَلَّمَ مُوسی تَکْلِیماً وَ أَرَاهُ مِنْ آیَاتِهِ عَظِیماً بلَا جَوَارِحَ وَ لَا أَدَوَاتٍ وَ لَا نُطْقٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ؛ بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ، فَصِفْ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ فِی حُجُرَاتِ الْقُدُس، مُرْجَحِنِّینَ مُتَوَلِّهَةً عُقُولُهُمْ أَنْ یَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ، فَإِنَّمَا یُدْرَکُ بالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ وَ مَنْ یَنْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بالْفَنَاءِ؛ فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، أَضَاءَ بنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ وَ أَظْلَمَ بظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏7، ص: 57-48

عجز ما از درک صفات او:

امام(علیه السلام) بعد از بیان عظمت خلقت و قدرت خدا و ذکر نشانه های او در جهان هستی، بیان صفات پروردگار را پی می گیرد و در این فراز، بخش مهمی از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات فعل را بسیار زیبا شرح می دهد و درس خود را در طریق معرفة الله برای مخاطبان تکمیل می کند.

نخست از ازلیّت خداوند دم می زند که البتّه با ابدیت او توأم است، می فرماید: «ستایش مخصوص خداوندی است که پیش از آنکه کرسی یا عرش یا آسمان یا زمین یا جن و انس موجود باشند وجود داشته است»; (وَالْحَمْدُ للهِِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسیٌّ أَوْ عَرْشٌ، أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ، أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ).

این امور ششگانه اشاره به مجموعه عالم است، زیرا آنها اصل و اساس و بقیه تابع هستند. در هر حال، این جمله اشاره به یکی از مهم ترین اوصاف جمال الهی است که بقیه صفات به آن باز می گردد و آن نامتناهی بودن ذات پاک او از هر نظر است. همه مخلوقات زمان و تاریخ حدوثی دارند جز ذات پاک او که از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد; از این رو به دنبال این وصف اشاره به یازده صفت از صفات سلبیه می کند که همه آنها از نامتناهی بودن ذات پاکش سرچشمه می گیرند.

در جمله اول و دوم می فرماید: «نه با فکر و عقل ژرف اندیش درک می شود و نه با نیروی فهم، اندازه ای برایش می توان تعیین کرد»; (لاَ یُدْرَکُ بوَهْم، وَ لاَ یُقَدَّرُ بفَهْم).

بعضی از شارحان نهج البلاغه درباره تفاوت این دو جمله گفته اند: وهم اشاره به نیروی درک جزئیات است و فهم اشاره به درک کلیّات. این احتمال نیز وجود دارد که وهم اشاره به قوّه تخمین و فرض باشد و فهم اشاره به درک و یقین; یعنی نه از طریق علم و نه از طریق ظن و گمان به او نمی توان رسید.

اضافه بر این، جمله اول اشاره به درک اصل وجود او و جمله دوم اشاره به اندازه گیری ذات پاک اوست و چون بی نهایت است نه در وهم می گنجد و نه با عقل اندازه گیری می شود.

و در سومین و چهارمین وصف سلبی می فرماید: «هیچ درخواست کننده ای او را به خود (از دیگری) مشغول نمی سازد و هیچ گاه عطا و بخشش از دارایی او نمی کاهد»; (وَ لاَ یَشْغَلُهُ سَائِلٌ، وَ لاَ یَنْقُصُهُ نَائِلٌ(1)).

انسان هر قدر باهوش و زیرک باشد، هنگامی که یک یا چند نفر درباره مطلب مهمی با او روبه رو بشوند نمی تواند مطلب دیگران را درک کند و پرداختن به شخصی او را از دیگری باز می دارد، زیرا وجودی است محدود و متناهی; ولی ذات پاک خداوند آنچنان است که اگر تمام مخلوقات در آنِ واحد، دست به درگاه او بردارند و حاجات خود را طلب کنند او صدای همه را می شنود و از نیّات همه باخبر است و هیچ سائلی او را از دیگری به خود مشغول نمی سازد.

همچنین اگر همه بندگان به درگاه او آیند و هر چه می خواهند از او بخواهند و خواسته های همه آنها را یکجا بدهد کمترین نقصانی در ملک او حاصل نمی شود و به تعبیر روایتی همه آنها روی هم رفته به منزله رطوبتی هستند که در یک نخ از ملاقات با آب دریا جای می گیرد(2) که کمترین اثری در وضع آن دریا نمی گذارد، بلکه از آن هم کمتر است، زیرا او خلاّق ما یشاء و چشمه جوشان فیض است.

سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف او می فرماید: «خداوند نه با چشم می بیند (زیرا جسم نیست) و نه در مکانی محدود می شود (چون محدودیت مکانی از ویژگیهای اجسام است); (وَ لاَ یَنْظُرُ بعَیْن، وَ لاَ یُحَدُّ بأَیْن(3)).

آری! او همه چیز و همه جا را می بیند و همه عالم محضر اوست; در عین حال نه چشم دارد نه مکان، زیرا برتر از زمان و مکان و عوارض جسمانی است.

حضرت در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید: «نه همتا و همسر و شبیه و مانندی برای او بیان می شود و نه در آفرینش نیاز به وسیله ای دارد»; (وَ لاَ یُوصَفُ بالاَْزْوَاجِ(4)، وَ لاَ یُخْلَقُ بعَلاَج).

برای «ازواج» جمع «زوج» معانی زیادی ذکر کرده اند; مثل: همتا، همسر، شبیه، مانند، ضدّ و ترکیب. و مانعی ندارد که همه این مفاهیم در جمله بالا جمع باشد; یعنی خداوند از همه این امور منزّه است.

جمله «لاَ یُخْلَقُ بعَلاَج» اشاره به این است که انسانها و مانند آنها اگر بخواهند چیزی بیافرینند ـ یا به تعبیر صحیح تر ـ هیأت تازه ای از ترکیب اشیا بوجود آورند ناگزیر از وسایل و ابزاری استفاده می کند که گاهی ساده و گاهی بسیار پیچیده است.

تنها آفریننده ای که هیچ گونه نیازی به ابزار و ادوات ندارد ذات پاک پروردگار است(5)، بلکه همان گونه که قرآن مجید می گوید: «(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)(6); فرمان او هنگامی که اراده آفرینش چیزی کند این است که می گوید: موجود باش و بی درنگ موجود می شود».

در نهمین و دهمین وصف از اوصاف سلبیه خداوند می فرماید: «با حواس درک نمی شود و با مردم مقایسه نمی گردد»; (وَ لاَ یُدْرَکُ بالْحَوَاسِّ، وَ لاَ یُقَاسُ بالنَّاس).

می دانیم که قلمرو حواس انسان اجسام مادی است، بنابراین ذات پاکی که مافوق جهان ماده است جز با عقل و اندیشه درک نمی شود و آنها که معتقدند خداوند در دنیا و آخرت با این چشم دیده می شوند سخت دچار اشتباه و آلوده به شرک اند.

جمله «لاَ یُقَاسُ بالنَّاس» بیانگر یک اصل کلی درباره صفات خداست که در هیچ مورد نباید صفات او را با صفات مخلوق مقایسه کرد که سبب گمراهی و ضلالت است و این همان است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «وَ کَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْهُ; همانا نهایت اخلاص و توحید پروردگار آن است که صفات مخلوقین را از او نفی کنند».

سرانجام در بیان آخرین وصف چنین می فرماید: «او همان کسی است که با موسی سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بی آن که نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد»; (الَّذی کَلَّمَ مُوسَی تَکْلِیماً، وَ أَرَاهُ مِنْ آیَاتِهِ عَظِیماً ; بلاَ جَوَارِحَ وَ لاَ أَدَوَات، وَ لاَ نُطْق وَ لاَ لَهَوَات(7)).

چون در گذشته صفات مختلفی از صفات مخلوقین نقل کرد، هر چند نتیجه آن را در عالی ترین وجه برای خدا اثبات نمود در اینجا نیز به مسئله تکلّم و سخن گفتن می پردازد و می فرماید: «خدا با موسی سخن گفت; ولی نه مثل انسانها که با زبان و دهان و تارهای صوتی مخارج حروف را تنظیم کند و کلمات را به وجود آورده بلکه او امواج صوتی را در فضا آفرید و از این طریق با موسی سخن گفت و موسی سخن خدا را از شش جهت می شنید که این خود از آیات عظیم پروردگار بود، بی آنکه نیاز به جوارح و اعضای صوتی داشته باشد».

ظاهر کلام امام(علیه السلام) این است که آیات عظیم پروردگار همان شنیدن سخنان خداوند از شش جهت بود، چنان که جمله های «بلاَ جَوَارِحَ وَ لاَ أَدَوَات، وَ لاَ نُطْق وَ لاَ لَهَوَات» نیز شاهد و گواه آن است.

احتمال دیگری را جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا داده اند که منظور از آیات عظیم خداوند، معجزات نه گانه(8) موسی بن عمران باشد; ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و با نظم کلام امام سازگار نیست مگر با تکلف و ارتکاب خلاف ظاهر.

البتّه این احتمال وجود دارد که منظور خصوص دو معجزه عصا و ید و بیضا باشد که مقارن تکلّم با موسی به وی ارائه شد.

به هر حال اطلاق وصف ناطق، یا لافظ به خداوند صحیح نیست، زیرا این دو لفظ اشاره به حرکت زبان و مخارج حروف و تارهای صوتی دارد که خداوند از آن منزّه است; ولی اطلاق لفظ متکلّم بر خدا صحیح است، چون او ایجاد کلام می کند و برای اینکه موسی یا دیگران تصوّر نکنند او مکان خاصی دارد امواج صوتی را در شش جهت ایجاد می فرماید.

سپس امام(علیه السلام) برای تکمیل این اوصاف و اثبات عجز افکار بشری از بیان واقعی پروردگار به دو بیان دیگر می پردازد، نخست می فرماید: «ای کسی که خود را برای بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده ای، اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقرّبین را وصف کن، همانها که در بارگاه قدس همواره به عبادت و خضوع مشغول اند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرو مانده است»; (بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ(9) لِوَصْفِ رَبِّکَ، فَصِفْ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلاَئِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، فِی حُجُرَاتِ الْقُدُس مُرْجَحِنِّینَ(10)، مُتَوَلِّهَةً(11) عَقُولُهُمْ أَنْ یَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ).

اشاره به اینکه انسانی که از بیان اوصاف فرشتگان مقرّب الهی عاجز است و نمی تواند حقیقت وجود آنها و چگونگی صفاتشان را دریابد، چگونه انتظار دارد که اوصاف خالق آنها را درک کند و صفات جمال و جلالش را در چنبر اندیشه درآورد. تازه این فرشتگانی که ما از بیان اوصافشان عاجزیم خود آنها نیز در این دایره، حیران و سرگردانند.

آن گاه به نکته دوم که دلیل روشن عقلی است پرداخته می فرماید: «کسی را می توان باصفات شناخت که دارای هیأت و ابزار و اعضایی باشد و در زمان معینی عمرش سپری گردد; (یعنی هم محدود به حدودی باشد و هم در زمره جسم و جسمانیّات; خدایی که نه جسم و هیأتی دارد و نه حدّ و حدودی، چگونه با فکر محدود بشری قابل وصف است (فَإِنَّمَا یُدْرَکُ بالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیْئَاتِ وَالاَْدْوَاتِ، وَ مَنْ یَنْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بالْفَنَاءِ).

سپس این بخش را با یک نتیجه گیری روشن پایان می دهد و می فرماید: «بنابراین معبودی جز او نیست، معبودی که با نور خویش هر ظلمتی را روشن ساخته و با تاریکی هایی که آفریده هر نوری را در ظلمت فرو برده است»; (فَلاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ، أَضَاءَ بنُورِهِ کُلَّ ظَلاَم، وَ أَظْلَمَ بظُلْمَتِهِ کُلَّ نُور).

شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله یا به معنای مطابقی آن توجه کرده و گفته اند: منظور این است که با روشنایی روز، تاریکی شب را بر می چیند و به همه جا نور و روشنایی می تابد و با تاریکی شب اشعه نورانی روز را جمع می کند و ظلمتی آمیخته با آرامش و سکوت بر همه جا حاکم می سازد، و گاه معنای کنایی آن را در نظر گرفته و گفته اند: منظور از ظلمتها اخلاق زشت است که با نور معرفت الله از صفحه روح انسان برچیده می شود و در مقابل، کسانی که در ظلمت جهل و عدم معرفت پروردگار گرفتار شوند، انوار فضیلت و اخلاق انسانی از وجودشان برچیده خواهد شد.

آری با توجه به امکان تفسیر آن بر وفق معنای مطابقی و عدم وجود قرینه بر معنای کنایی، ضرورتی برای تفسیر کنایی به نظر نمی رسد، هر چند جمع میان هر دو معنا مانعی ندارد.


نکته ها:

1ـ رمز پیچیدگی صفات خدا:

بارها گفته ایم به همان اندازه که راه خداجویی روشن و هموار است طریق خداشناسی پیچیده است و به بیان دیگر علم به وجود خدا از طریق مطالعه اسرار آفرینش در زمین و آسمان و بررسی عجایب آفرینش مخلوقات، کار بسیار سختی است. هر انسانی در هر حد از علم و شعور باشد آثار علم و قدرت و عظمت او را در همه جا و در همه چیز می بیند; ولی فهم کنه ذات و صفات او بسیار مشکل است، زیرا همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه بالا اشاره فرمود ما دراین جا گرفتار قیاس گمراه کننده ای می شویم، ما تنها صفاتی را می شناسیم که از طریق ابزار و ادوات و هیئات و آمیخته با زمان و مکان مفهوم است. بدیهی است کسی که مافوق زمان و مکان و ابزار و ادوات است و از هر نظر وجود او و صفاتش نامتناهی است درک آن برای ما مشکل و یا به تعبیری غیر ممکن است: «ما لِتُراب وَ ربِّ الأَرْباب».

ما حتی قادر به درک اوصاف مخلوقات برتر همچون ملائکه مقرّبین نیستیم ـ همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه بالا اشاره کرد ـ تا چه رسد به درک صفات خالق آنها.

به همین دلیل به ما دستور روشنی داده شده و در مرحله درک کنه ذات و صفات به علم اجمالی قناعت کنیم و برای درک علم تفصیلی نکوشیم که در دسترس ما قرار نمی گیرد.

فی المثل ما می دانیم: خدا از همه چیز آگاه و بر هر چیز قادر است اما آگاهی او از طریق صورتهای ذهنی مانند ما انسانهاست؟ البتّه نه! پس از چه طریقی است دقیقاً نمی دانیم.

این حقیقتی است که امام(علیه السلام) در خطبه های نهج البلاغه کراراً به آن اشاره فرموده است مخصوصاً در خطبه اشباح، (خطبه 91) به صورت گسترده ای به آن پرداخته است و سایر امامان معصوم(علیهم السلام) به ورود در این وادی هشدار داده اند که مرحوم کلینی در کافی و صدوق در کتاب توحید نمونه هایی از آن را نقل کرده اند.

عبدالملک اعین که از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود خدمتش نامه نگاشت که گروهی در عراق خدا را با اوصاف جسمانی توصیف می کنند! فدایت شوم اگر مصلحت می دانی مذهب صحیح را در توحید برای من بنویس. امام(علیه السلام) در پاسخ او نوشت: خدایت رحمت کند سؤال از توحید و پاره ای از انحرافات مردم آن منطقه کرده بودی، بدان! خدایی که مثل و همانندی ندارد و سمیع و بصیر است از اوصافی که افراد ناآگاه درباره او ذکر می کنند و او را شبیه مخلوقات می دانند و به خدا افترا می بندند برتر و بالاتر است. بدان! مذهب صحیح همان چیزی که در قرآن نازل شده است. بطلان و تشبیه را از خدا نفی کن (اشاره به این است که در باب صفات خدا نه تشبیه به مخلوقات قائل شویم و نه اعتقاد به عدم به طور کلی; بلکه به معرفت اجمالی قناعت کن).(12)

2ـ عرش و کرسی چیست؟

درباره عرش و کرسی سخن بسیار گفته شده است. ما هم در شرح خطبه اوّل درباره عرش و حاملان عرش الهی به طور مشروح سخن گفتیم.(13)

در قرآن مجید بیش از 20 بار واژه عرش تکرار شده است، هر چند همه آنها مربوط به عرش الهی نیست و دو بار واژه کرسی ذکر شده که تنها یک بار آن مربوط به کرسی خداوند است. در نهج البلاغه نیز هفت بار عرش و یک بار کرسی (در خطبه بالا) آمده است.

گرچه عرش به معنای تختهای پایه بلند سلاطین که در اعیاد و روزهای رسمی بر آن جلوس می کردند و کرسی به معنای تخت پایه کوتاه است که در روزهای عادی بر آن می نشستند; ولی به یقین آنچه در قرآن و نهج البلاغه و روایات درباره کرسی و عرش الهی آمده است به این معنا نیست و کنایه از امور دیگری است.

بعضی عرش را اشاره به مجموعه عالم هستی و بعضی دیگر آن را علم خدا و بعضی نیز صفات جمال و جلال خدا دانسته اند. آنان کرسی را نیز به همین معنا تفسیر کرده اند.

بعضی دیگر کرسی را اشاره به تدبیرات امور جزئیه عالَم و عرش را به معنای تدبیر کلّی واحدی که همه تدبیرات جزئی از آن سرچشمه می گیرد، دانسته اند; ولی همان گونه که در سابق هم اشاره کردیم آنچه از قرآن مجید فهمیده می شود این است که لااقل یکی از معانی کرسی مجموعه آسمان و زمین و جهان ماده یا حاکمیت بر آن است و عرش اشاره به عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماورای ماده یا حاکمیت بر آنهاست، زیرا قرآن در آیة الکرسی می گوید: «(وَسعَ کُرْسیُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ); کرسی حاکمیت خداوند آسمانها و زمین را در برگرفته است»(14) و بدیهی است عرش که برتر و بالاتر از کرسی است ماورای آن است.

البتّه آنچه گفتیم یکی از تفسیرهای روشن عرش و کرسی است و از بعضی روایات تفاسیر دیگری درباره آن استفاده می شود.(15)


پی نوشت:

  1. «نائل» هم معنای اسم فاعلی دارد و هم معنای مصدری (مساوی نیل بر وزن سیل) به معنای عطا و بخشش یا طلب کننده بخشش است و در اینجا هر دو معنای مناسب است.

  2. در حدیث قدسی آمده است: «یا عِبادی لَوْ أَنَّ أَوَّلَکُمْ وَ آخِرَکُمْ وَ إنْسَکُمْ وَ جِنَّکُمْ قامُوا فی صَعید واحِد فَسَأَلُونی فَأَعْطَیْتُ کُلَّ إنْسان مَسْأَلَتَهُ ما نَقَصَ ذلِکَ مِمّا عِنْدی شَیْئاً إلاّ کَما یَنْقُصُ الْمَخیطُ إذا دَخَلَ الْبَحْرَ» (صحیح مسلم، جلد 8، صفحه 17; کنز العمال، جلد 15، صفحه 924).

  3. «أین» به معنای مکان است.

  4. «ازواج» جمع «زوج» معنای وسیعی دارد و شامل هر گونه نظیر و قرین و همانند می شود.

  5. توجّه داشته باشید که در متن نهج البلاغه صبحی صالح «یَخْلُقُ» به صورت فعل مجهول ذکر شده که هیچ مفهوم صحیحی برای آن به نظر نمی رسد در حالی که اکثریت قریب به اتفاق شارحان بزرگ; مانند مرحوم ابن میثم، مغنیه، عبده، تستری، خویی و جعفری، همه به صورت فعل معلوم نوشته اند و حق نیز همین است و در جمله قبل «وَ لا یَنْظُرُ بعَیْن» گرچه به صورت معلوم مفهوم مناسبی دارد; ولی اگر به صورت مجهول باشد با جمله بعد هماهنگ تر است.

  6. یس، آیه 82.

  7. «لهوات» جمع «لهات» به معنای قطعه گوشت کوچکی است که در آخر سقف دهان قرار دارد و  به آن زبان کوچک می گویند، ولی در خطبه به نظر می رسد به قرینه مجاورت به معنای حنجره باشد.

  8. منظور از آیات نه گانه همان اموری است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است و آن عبارت است از جَراد (بلای ملخ) قُمّل (بلای شپش) ضَفادع (بلای قورباغه ها) دَم (رنگین شدن آب نیل به خون) طوفانهای کوبنده و معجزه عصا، و ید و بیضا و قحطی شدید برای فرعونیان و آفات درختان میوه.

  9. «متکلّف» به کسی گفته می شود که خود را به خلاف آنچه واقعیت دارد نشان می دهد و خود را به زحمت می اندازد.

  10. «مرجحنین» از فعل رباعی «رجحن» بر وزن «دحرج» به معنای به حرکت درآمدن و به جهت سنگینی به راست و چپ مایل شدن است و در خطبه بالا به معنای خضوع و تواضع آمده است.

  11. «متولّهة» از ریشه «وله» به معنای حیران شدن یا بی قراری بر اثر شدت اندوه یا عشق است.

  12. کتاب وافی، جلد 1، صفحه 405، باب 40.

  13. پیام امام، جلد 1، صفحه 164.

  14. بقره، آیه 255 .

  15. مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 55 بحارالانوار اقوال و روایات متعددی در مورد عرش و کرسی نقل کرده است.