[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی ذمّ العاصین من أصحابه:

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَی مَا قَضَی مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَی ابْتِلَائِی بکُمْ، أَیَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِی إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ. إِنْ [أُهْمِلْتُمْ] أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ، وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَی إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَی مُشَاقَّةٍ نَکَصْتُمْ. لَا أَبَا لِغَیْرِکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بنَصْرِکُمْ وَ الْجِهَاد عَلَی حَقِّکُمْ، الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَکُمْ؟ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ یَومِی وَ لَیَأْتِیَنِّی لَیُفَرِّقَنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِکُمْ قَالٍ وَ بکُمْ غَیْرُ کَثِیرٍ. لِلَّهِ أَنْتُمْ، أَمَا دینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّةٌ تَشْحَذُکُمْ؟ أَوَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَیَتَّبعُونَهُ عَلَی غَیْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ الْإِسْلَامِ وَ بَقِیَّةُ النَّاس إِلَی الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ [فَتَتَفَرَّقُونَ] فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ؟ إِنَّهُ لَا یَخْرُجُ إِلَیْکُمْ مِنْ أَمْرِی [رِضًا] رِضًی فَتَرْضَوْنَهُ وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ، وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَیَّ الْمَوْتُ. قَدْ دَارَسْتُکُمُ الْکِتَابَ وَ فَاتَحْتُکُمُ الْحِجَاجَ وَ عَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُکُمْ مَا مَجَجْتُمْ. لَوْ کَانَ الْأَعْمَی یَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ یَسْتَیْقِظُ. وَ أَقْرِبْ بقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ باللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِیَةُ وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابغَةِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 656-643

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فی ذم العاصین من أصحابه.

از خطبه های امام علیه السلام است که در نکوهش یاران نافرمانش ایراد فرموده است

.

خطبه در یک نگاه و شأن ورود آن:

از کتاب غارات ثقفی چنین بر می آید که امام علیه السلام این خطبه را زمانی ایراد کرد که دو نفر فرستاده محمّد بن ابی بکر برای تقاضای کمک قبل از وقوع جنگ میان او و عمروبن عاص در سرزمین مصر، نزد امام علیه السلام آمدند. امام علیه السلام برخاست و مردم را به مسجد دعوت کرد و ماجرا را برای آن ها بیان کرد؛ اما گروه اندکی برای جهاد اعلام آمادگی کردند. شب هنگام به سوی اشراف کوفه فرستاد و آن ها را به دارالاماره جمع فرمود؛ در حالی که بسیار اندوهگین بود؛ زیرا می دانست شکست محمّدبن ابی بکر و افتادن مصر به دست طرفداران معاویه، ضربه بسیار سنگینی است. امام علیه السلام این خطبه را در نکوهش یاران

نافرمان خویش ایراد کرد و از همه برای دفع فتنه ابن عاص از مصر کمک خواست

.

از آن چه گفته شد محتوای خطبه به خوبی روشن می شود؛ مجموعه ای است از کلمه ها و سرزنش ها و تشویق ها و ترغیب به جهاد با دشمن و ذکر عواقب شوم سُستی و تنبلی در این راه

.

یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن:

امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه همچون بسیاری دیگر از خطبه ها از حمد و ثنای الهی شروع می کند و می گوید: «خدا را بر آن چه فرمان داده و کاری که مقدر فرموده ستایش می کنم و پروردگار را بر گرفتاری خودم به شما می ستایم» (أَحْمَدُ اللهَ عَلَی مَا قَضَی مِنْ أَمْر، وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْل، وَ عَلَی ابْتِلاَئِی بکُمْ).

در این که آیا قضا و قدر در این عبارت به یک معناست و همه اشاره به مقدّرات الهی است یا دو معنا دارد، شارحان نهج البلاغه تفسیرهای متعددی دارند. بعضی هر دو را به یک معنا دانسته و بعضی گفته اند: قضا مربوط به آفرینش عالم امر و عقول یعنی جهان ماورای طبیعت است و قدر، اشاره به عالم خلق یعنی جهان طبیعت است. یکی از تفسیرهای روشنِ قضا و قدر ـ که آیات و روایات نیز بر آن گواهی می دهد ـ این است که قضا ـ هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع ـ اشاره به فرمان الهی برای اصل وجود چیزی است و قدر، اشاره به اندازه گیری ها و اجزا و شرایط آن است ; مثلا فرد بزرگی فرمان می دهد مسجد یا بیمارستانی ساخته شود. این مصداق قضاست ; سپس نیازها و اندازه گیری های آن را بیان می کند; این قدر است. فرمان خدا به ادای نماز و روزه در عالم تشریع، قضاست و دستور او نسبت به اجزا و شرایط آن، قدر است.

نکته دیگر این است که در عبارت یاد شده، امام(علیه السلام) خدا را بر گرفتاری ها و مشکلاتی که برای یاران نافرمانش به وجود آمده، حمد و سپاس می گوید. این بدان جهت است که مردان خدا تسلیم فرمان اویند و در دیدگاه آن ها هر چه از دوست می رسد نیکوست و همه را دارای مصلحت و هدف می بینند.

سپس حاضران در مجلس یعنی سران قبایل و عشایر کوفه را مخاطب ساخته، چنین می فرماید: «ای گروهی که هر گاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید; هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پیکار با دشمن شوید) در بیهودگی فرو می روید (و فرصت ها را از دست می دهید) و اگر با شما بجنگند ضعف وناتوانی نشان می دهید ; هرگاه مردم، اطرافِ پیشوایی گرد آیند طعنه می زنید و اگر شما را برای حل مشکلی بیاورند عقب نشینی می کنید» (أَیَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِی إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ، وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ. إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ(1)، وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ(2) وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَی إِمَام طَعَنْتُمْ، وَ إِنْ أُجِئْتُمْ(3) إِلَی مُشَاقَّة(4) نَکَصْتُمْ(5)).

امام(علیه السلام) در این عبارت، به چهار نقطه ضعف مردم پیرامونش اشاره می کند: نافرمانی، بی توجهی به فراخوانی، استفاده نکردن از مهلت ها و فرصت ها و ضعف نشان دادن در میدان نبرد.

به یقین هریک از این موارد می تواندعاملی برای شکست باشد تاچه رسد به تمام این ها.

سپس آن ها را سرزنشی آمیخته با محبّت می کند و می فرماید: «دشمنتان بی پدر باد! منتظر چه نشسته اید؟! در مقابل یاری خود و جهاد برای به دست آوردن حق خویش جز مرگ یا ذلت (نصیب شما خواهد شد)؟» (لاَ أَبَا لِغَیْرِکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بنَصْرِکُمْ وَ الْجِهَاد عَلَی حَقِّکُمْ؟ الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَکُمْ؟).(6)

اشاره به این که وضعی که به خود گرفته اید ـ که در برابر توطئه های دشمن غدّاری همچون معاویه و لشکریان غارتگر او خونسرد و بی تفاوتید ـ نتیجه ای جز مرگ یا ذلت ندارد. یا می میرید و یا اگر زنده بمانید در زیر دست و پای آن ها ذلیل خواهید شد. عزت در جهاد است که نتیجه اش یا پیروزی است یا شهادت ; همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه می فرماید: «اَلْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ الْحَیاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ; مرگ در زندگی توأم با شکست شماست و زندگی در مرگ پیروزمندانه به شما خواهد بود».(7)

و در ادامه این سخن می افزاید: «به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد ـ که قطعاً فرا خواهد رسید ـ میان من و شما جدایی، خواهد افکند; در حالی که من از همنشینی با شما ناراحت بودم و وجودتان برای من قدرت آفرین نبود (حال آن که من برای شما همه چیز بودم)» (فَوَاللهِ لَئِنْ جَاءَ یَوْمِی ـ وَ لَیَأْتِیَنِّی ـ لَیُفَرِّقَنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِکُمْ قَال(8)، وَ بکُمْ غَیْرُ کَثِیر).

در این جا امام(علیه السلام) آن ها را به یک نکته مهم توجّه می دهد و آن این که وجود من سرمایه عظیمی برای شماست که قدر آن را نمی دانید. بدانید اگر مرگ من فرا رسد، من چیزی را از دست نمی دهم، جز سیاهی لشکر و گروهی بی اراده و بی اثر; ولی شما همه چیز را از دست خواهید داد ; رهبری آگاه و شجاع و فرزانه و فرماندهی شکست ناپذیر.


همه گفتنی ها را گفتم اما...

امام(علیه السلام) به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستی نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت، در این بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه می دهد و می فرماید: «شما مردم عجیبی هستید! آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتی که به سوی دشمن بسیج کند؟!» (للهِِ أَنْتُمْ! أَمَا دینٌ یَجْمَعُکُمْ! وَ لاَ حَمِیَّةٌ(9) تَشْحَذُکُمْ(10)!).

اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمان های خویش یکی از دو عامل را می طلبد: یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده های پرارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومی و میهنی; متأسفانه هیچ یک از آن ها در شما دیده نمی شود، دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است ; لذا نشسته اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.

سپس امام(علیه السلام) مقایسه ای در میان آن ها و اصحاب معاویه می کند و می فرماید: «آیا شگفت آور نیست که معاویه، جفاکاران اوباش را دعوت می کند و آن ها بدون انتظارِ بخشش و کمکی، متابعتش می کنند; ولی من شما را که بازماندگان اسلام و بقایای انسان های با ارزشید دعوت می کنم و کمک ها و عطایایی به شما می بخشم با این حال، از گرد من پراکنده می شوید و راه مخالفت با من را پیش می گیرید» (أَوَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو الْجُفَاةَ(11) الطَّغَامَ(12) فَیَتَّبعُونَهُ عَلَی غَیْرِ مَعُونَة وَ لاَ عَطَاء، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ ـ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ(13) الاِْسْلاَمِ، وَ بَقِیَّةُ النَّاس ـ إِلَی الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَة مِنَ الْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ؟).

در این جا دو نکته شایان دقت است: نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخشش های سیاسی و جهت دار، بسیار فعّال بود; چگونه امام می فرماید: معاویه نه کمکی به افراد می کند و نه عطایی به آن ها می بخشد؟

پاسخ این سؤال را بعضی از شارحان نهج البلاغه داده اند و آن این که معاویه معاملات سیاسی خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آن ها را به ارقام گزافی می خرید و با توده مردم کاری نداشت ; ولی علی(علیه السلام) برای رعایت عدالت، بیت المال را میان همه تقسیم می کرد و هزینه های جنگی را به همه جنگجویان اسلام می پرداخت.

دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال، مردم را بسیج می کرد ولی با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمک ها از سوی امیرمؤمنان بسیج نمی شدند؟

پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست ; اضافه بر سستی و بی وفایی کوفیان، وفاداری شامیان هنگامی که معاویه اموال را جمع می کرد و به سران قبایل رشوه می داد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج می شدند، ولی هنگامی که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به سران و افراد قبیله تقریباً یکسان می داد سران ناراضی، سستی به خرج می دادند و افراد قبیله را بسیج نمی کردند.

سپس امام(علیه السلام) نکوهش شدیدی از تفرقه و پراکندگی آن ها کرده، می فرماید: «نه اوامر من که سبب خشنودی است شما را راضی می کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق می کنید» (إِنَّهُ لاَ یَخْرُجُ إِلَیْکُمْ مِنْ أَمْرِی رِضیً فَتَرْضَوْنَهُ، وَ لاَ سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ).

گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونی داده اند; ولی به اعتقاد ما تفسیرش روشن است; امام می خواهد بفرماید: شما همواره در وادی تفرقه و تشتّت گام بر می دارید و چیزی سبب وحدت کلمه شما نمی شود ; نه عواملی که مورد رضای من است و نه نواهی نسبت به اموری که مورد خشم من است و مهم ترین عامل بدبختی شما همین تفرقه و اختلاف است ; نه گوش به اوامر من می دهید و نه توجّهی به نواهی من دارید.

این احتمال نیز وجود دارد که امام(علیه السلام) می خواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزی که مخالف میلتان است اجتماع می کنید و نه در چیزی که موافق میلتان است جمع می شوید; مثل این که انسان به بیماری بگوید: تو نه دوای تلخ را می خوری و نه شیرین را; یعنی اگر اوّلی را قبول نداری، دست کم دوّمی را بپذیر.

بعد از این سرزنش ها و توبیخ ها آتش درون قلب امام(علیه السلام) شعله ور می شود و این کوه صبر و استقامت، به صورت آتشفشانی در می آید که موادّ مذاب و سوزان از دامنه اش سرازیر است; می فرماید: «در این شرایط، محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاَق إِلَیَّ الْمَوْتُ!).

راستی چه دردناک است کار به جایی برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت می نمود، آرزوی مرگ کند. آری! گاه دوستان سست عنصر و بی وفا بلایی بر سر انسان می آورند که دشمنان خونخوار نمی آورند و این جاست که انسان آرزوی مرگ می کند; مرگی که میان او و چنین افراد بی ارزش و حق نشناس جدایی افکند.

آن گاه امام(علیه السلام) به شرح خدمات مهم فرهنگی و تربیتی خویش نسبت به امت اسلامی مخصوصاً در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره می کند:

نخست می فرماید: «من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قَدْ دَارَسْتُکُمُ(14) الْکِتَابَ).

به یقین، قرآن در میان مسلمان ها بود و شب و روز آن را قرائت می کردند و نیازی به تدریس امام(علیه السلام) نبود; منظور، فهم محتوای قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام(علیه السلام) که بزرگ ترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است همواره آیات الهی را برای مردم تفسیر می کرد و خطبه های آن حضرت همه جا از این آیات مایه می گیرد.

در بیان دوّمین خدمت می فرماید: «من درهای استدلال را به روی شما گشودم» (وَفَاتَحْتُکُمُ الْحِجَاجَ(15)).

اشاره به این که بعد از دلیل نقل، شما را به ادله عقلیه که یکی از دو حجّت الهی است آشنا ساختم.

و در بیان سوّمین خدمت می فرماید: «و آن چه را (از نیکی ها) نمی شناختید به شما معرفی کردم» (وَ عَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ).

اشاره به این که حقایق بسیاری بود که بر شما پوشیده بود و از آن بی خبر بودید ; من از روی آن ها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.

این جمله ممکن است مفهوم دیگری نیز داشته باشد و آن این که مسائلی بود که شما انکار می کردید و بر اثر نادانی، موضع دیگری می گرفتید ; من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار بازگردید.

و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگی می فرماید: «و آن چه (بر اثر نادانی و جهل) از دهان فرو می ریختید برای شما گوارا ساختم» (وَسَوَّغْتُکُمْ(16) مَا مَجَجْتُمْ(17)).

به این که مفهوم بسیاری از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید ; از این رو آن را ناخوش می داشتید و از آن فاصله می گرفتید ; ولی من اسرار و فلسفه های آن ها را روشن ساختم تا همچون جرعه ای گوارا آن را بنوشید.

و در پایان این سخن، تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیاری از مخاطبان، چنین ابراز می فرماید: «(آری! همه چیز را گفتم اما صد حیف که) نابینا نمی بیند و شخصی که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لَوْ کَانَ الاَْعْمَی یَلْحَظُ، أَوِ النَّائِمُ یَسْتَیْقِظُ!).

اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهی نکردم و تمام برنامه های مفید و سازنده را ارائه دادم; اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهای علم و حکمت و دانه های حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شوره زار فرو ریخت.

«چه نزدیک اند به جهل و بی خبری از خدا (و تعلیمات الهی) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه (عمروعاص) باشد»: (وَ أَقْرِبْ بقَوْمٍ(18) مِنَ الْجَهْلِ باللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِیَةُ وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابغَةِ(19)). قراین تاریخی نشان می دهد، مردم شام ذاتاً انسان های خوبی بودند ; ولی حاکمان و مربیانی همچون معاویه و بنی امیّه و عمروعاص و سایر تفاله های عصر جاهلیّت، آن ها را به کلی از راه به در کرده بودند.

این تعبیر در ضمن، تأثیر رهبری های خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل گیری جوامع بشری نشان می دهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در می برند که ناشایسته ترین انسان ها می شوند.

در حدیثی نقل شده است که علی(علیه السلام) از کنار جماعتی از اهل شام که در میان آن ها «ولید بن عقبه» (همان مرد شرابخواری که حدّ شرب خمر نیز بر او جاری شد) بود می گذشت. آن ها (آهسته) به آن حضرت دشنام می دادند ; بعضی شنیدند و به امام(علیه السلام) خبر دادند. حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود: آرامش و وقار اسلام و سیمای صالحان را حفظ کنید. به خدا سوگند!... و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتی بیان فرمود.(20)


نکته ها:

1ـ فرق میان «مَعُونه» و «عطا»:

در خطبه مزبور امام(علیه السلام) فرمود: معاویه به پیروان خود نه معونه ای می دهد و نه عطایی (البتّه منظور، افراد عادی است، و گرنه خریدن سران قبایل به وسیله اموال گزاف از سوی معاویه در تواریخ معروف است).

فرق میان «معونه» و «عطا» در این است که عطا چیزی مانند حقوق رسمی است و معونه، کمک هایی است که گهگاه برای آماده ساختن اسلحه یا مرکب جهت میدان جنگ داده می شود.

2ـ خدمات چهارگانه فرهنگی امام:

در خطبه یاد شده، امام(علیه السلام) در شرح خدمات خود نسبت به اصحاب و یارانش به چهار موضوع اشاره می کند: نخست تعلیم کتاب الله و قرآن مجید، دوّم آشنا ساختن آن ها با دلایل عقلی و براهین آشکار; سوّم تعلیم دادن آن چه بر آن ها مجهول بود و کشف اسرار بسیاری از حقایق مربوط به دین و زندگی و چهارم بازگرداندن آن ها به مفاهیم عالیه ای که بر اثر نادانی از آن فاصله می گرفتند.

در واقع، این اصول چهارگانه یک دوره کامل آموزش دینی و فکری را تشکیل می دهد و سزاوار است همه کسانی که در آموزش یا برنامه ریزی مسلمانان به گونه ای دخالت دارند به آن توجّه کافی کنند. بدیهی است این برنامه ها در صورتی به نتیجه کامل می رسد که افراد تحت تعلیم و تربیت، آمادگی و قابلیّت پذیرش را داشته باشند.


خداوندا! به ما چشم بینا و گوش شنوا و بیداری و آگاهی مرحمت فرما تا سخنان روح پرور و انسان ساز اولیای تو را به گوش جان بشنویم و آیات عظمتت را با چشم دل ببینیم.

خداوندا! هرگز ما را در دنیا و آخرت از آن ها جدا مفرما و بر طریقه آن ها ثابت قدم بدار ; یا رب العالمین.(21)


پی نوشت:

  1. «خضتم» از ماده «خوض» (بر وزن حوض) به گفته راغب در مفردات ورود تدریجی در آب و راه رفتن در آن است، سپس به معنای کنایی شروع در کارهای بد و یا سخنان زشت آمده است.

  2. «خُرْتم» از ماده «خوار» به معنای فریاد کشیدن گرفته شده و از آن جا که فریاد زدن غالباً از ضعف وناتوانی ناشی می شود، این واژه به معنای ضعف و ناتوانی آمده است.

  3. «اُجئتم» از ماده «اجاء» از ریشه «مجیئی» گرفته شده که به معنای آوردن شخص یا چیزی است; بنابراین «ان اجئتم» یعنی اگر شما را بیاورند.

  4. «مشاقة» به معنای صعوبت و سختی و عداوت و دشمنی است و از ماده «شق» (بر وزن حق) به معنای شکافتن و پراکنده کردن گرفته شده است.

  5. «نکصتم» از ماده «نکص» (بر وزن عکس) به معنای عقب گرد گرفته شده است.

  6. بسیاری از شارحان نهج البلاغه جمله «الموت او الذُلَّ لکم» را نوعی نفرین گرفته اند; یعنی مرگ بر شما باد یا ذلت. در حالی که ظاهر جمله چیزی غیر ازاین است. امام(علیه السلام) می خواهد نتیجه سُستی و ضعف آن ها را در جهاد بیان کند ; یعنی نتیجه عمل شما یکی از این دو چیز است: یا مرگ یا ذلت ; به خصوص این که جمله «لا ابا لغیرکم» که قبل از آن آمده و جمله «لله أنتم» که بعد از آن نقل شده، نشان می دهد حضرت در مقام نفرین نبوده است ; بلکه همان گونه که خود این شارحان نیز اعتراف دارند در مقام ابراز لطف و مهربانی بوده است.

  7. نهج البلاغه، خطبه 51.

  8. «قال» به معنای دشمن و مخالف است و از ماده «قِلا» (بر وزن ندا) به معنا شدت بغض و عداوت گرفته شده است.

  9. «حمیّة» به معنای غیرت، شخصیت، تعصّب و گاه به معنای تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده ; زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزی یا شخصی می شود.

  10. «تشحذ» از ماده «شحذ» (بر وزن قبض) به معنای تیز کردن است و گاه در مسائل معنوی مانند هوشیاری و زرنگی به کار می رود.

  11. «الجفاة» جمع «جافی» به معنای شخص خشن و کج خلق است و از ماده «جفا» گرفته شده است.

  12. «الطغام» جمع «طغامه» به معنای انسان های ضعیف الفکر و پست و اوباش است.

  13. «تریکه» ازماده ترک (رها کردن) به معنای شخص یا چیزی است که باقی مانده است و منظور در این جا باقی ماندگان از شخصیت های آغاز اسلام است.

  14. «دارستکم»از ماده «مدارسه» به معنای تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.

  15. «حجاج» جمع «حجّت» به معنای دلیل و برهان است و گاه معنای مصدری دارد و به صورت مفرد به کار می رود.

  16. «سوغتکم» از ماده «تسویغ» به معنای گوارا ساختن گرفته شده ; سپس در معنای اجازه دادن و بخشیدن نیز به کار رفته است.

  17. «مججتم» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) به معنای بیرون ریختن آب یا چیزی از دهان است; سپس در معنای کنایی ابراز تنفّر و... کراهت از چیزی نیز به کار رفته است.

  18. «اقرب بقوم» از قبیل صیغه تعجّب است و امام(علیه السلام) به این وسیله از افراد نادانی که در برابر برنامه های ننگین معاویه تسلیم بودند، اظهار تعجّب می کند.

  19. «نابغة» در اصل به معنای فرد مبرّز و پراستعداد و کم نظیر و مشهور است (و از ماده نبوع گرفته شده) و گاه به افرادی که مشهور به فساد باشند نیز گفته می شود و «نابغه» نام مادر عمروعاص بود. شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است ; همان گونه که در فارسی به چنین زنانی «معروفه» می گویند.

  20. تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 31. (حوادث سال 37 هجری)

سند خطبه

:

این خطبه را ابراهیم بن هلال ثقفی که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب غارات از حبیب بن عبدالله نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 439 و 440

)