[hadith]وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ "ما فَرَّطْنا فِی الْکِتاب مِنْ شَیْءٍ" وَ فِیهِ [تِبْیَانُ کُلِ] تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ، وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ "وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْد غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً"، وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 642-626

 

سپس بار دیگر امام(علیه السلام) به اصل مسأله باز می گردد و این حقیقت را روشن می سازد که اسلام برای تمام نیازهای زندگی بشر، آنچه از احکام لازم بوده است تشریع کرده و چیزی فروگذار نکرده است. و به این ترتیب مسأله «ما لا نَصَّ فیهِ لا حُکْمَ فیهِ; آنچه نصّی در آن وارد نشده حکمی ندارد» را از آنها می گیرد و می گوید: «خداوند سبحان می فرماید: ما هیچ چیزی را در قرآن فروگذار نکردیم و در قرآن بیان همه چیز آمده است!» (وَاللهُ سُبْحانَهُ یَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتاب مِنْ شَیْء وَ فیهِ تِبْیان لِکُلِّ شَیْء).(1)

این دو آیه گواه روشنی است بر این که خداوند هرگز دین ناقصی نازل نکرده و از کسی برای تکمیل آن استمداد نجسته است; بلکه همه آنچه مورد نیاز است در قرآن مجید آمده، بخشی در عمومات قرآن، و بخشی در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکات، به خواست خدا، خواهد آمد.

سپس برای این که این حربه را نیز از قاضیان ضدّ و نقیض گو بگیرد، که هر کدام ممکن است به آیه ای استناد جسته که مفهوم آن با یکدیگر متفاوت باشد، می افزاید: «خداوند فرموده بخشهای قرآن یکدیگر را تصدیق و تأیید می کنند و هیچ گونه اختلافی در آن وجود ندارد!» (وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ اَنَّهُ لا اختِلافَ فیهِ).

بعد برای تکمیل این سخن و بیان دلیل روشنی از خود قرآن بر این که هیچ گونه اختلافی در میان آیات آن نیست می افزاید: «خداوند سبحان فرمود: اگر این کتاب از سوی غیر خدا بود اختلافات بسیاری در آن می یافتند» (فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْد غَیْر الله لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً»).(2)

بدیهی است انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان یا دگرگونی مکان و خلاصه کشف امور تازه، افکارشان تغییر می یابد; و به همین دلیل ممکن است یک گوینده یا یک نویسنده در طول زمان عمر خود، مطالب ضدّ و نقیض و مختلفی را بگوید که لازمه محدود بودن علم و دگرگونی و تکامل افکار با گذشت زمان است. اینها از یکسو، از سوی دیگر انسان فراموشکار است; چه بسا مطلبی را امروز بگوید و فردا یا ماه و سال دیگر آن را فراموش کند و نظری بر خلاف آن ابراز دارد.

ولی خداوندی که عالم به همه چیز است و گذشته و آینده «وَ ما کانَ وَ ما یَکُونُ» را می داند، گذشت زمان هیچ تغییر و دگرگونی در ذات مقدّسش ایجاد نمی کند; چرا که مافوق زمان و مکان است. و از این گذشته نسیان و فراموشی برای او مفهومی ندارد. چگونه ممکن است در کلام چنین کسی کمترین اختلاف و سخنان ضدّ و نقیض باشد.

از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبی می توان نتیجه گرفت که امام(علیه السلام) با بیان رسا و تحلیل دقیق و ظریفش مسأله تصویب و تمسّک به قیاس و استحسان و اجتهاد به رأی را بکلّی باطل می کند و راه فراری برای طرفداران آن باقی نمی گذارد; زیرا خدا دین کاملی نازل کرده و قرآن، جامع همه نیازهای انسانهاست و پیامبر کمترین کوتاهی در تبلیغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را برای امّت اسلامی نپذیرفته و همه جا آنها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است. بنابراین اعتقاد به صحّت آرای متناقض و تصویب فتاوای مختلف و همه را حکم واقعی الهی دانستن، چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد، این یک انحراف و اشتباه و گمراهی است نه یک واقعیّت!


نکته ها:

چگونه در قرآن همه نیازها وجود دارد؟

همان گونه که در فراز بالا از این خطبه مهم تأکید شده، قرآن مجید به صراحت آیات متعدّد، بیانگر همه اموری است که مسلمانان تا دامنه قیامت به آن نیازمندند. در احادیث اسلامی نیز این موضوع با صراحت بیشتری بیان شده، از جمله در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی اَنْزَلَ فِی الْقُرْآنِ تِبْیانَ کُلِّ شَیء حَتّی وَ اللهِ ما تَرَکَ شَیْئاً تَحْتاجُ اِلَیْهِ الْعِبادُ، حتّی لا یَسْتَطیعَ عَبْد یَقُولُ لَوْ کانَ هذا، اُنْزلَ فِی الْقُرانِ، اَلا وَ قَدْ اَنْزَلَهُ اللهُ فیهِ; خداوند در قرآن هر چیزی را بیان کرده است به خدا سوگند چیزی که مورد نیاز مردم بوده است کم نگذارده، تا کسی نگوید اگر فلان مطلب درست است باید در قرآن نازل می شد. آگاه باشید همه نیازمندیهای بشر را خدا در آن نازل کرده است».(3)

ولی در این جا این سؤال پیش می آید که ما احکام مختلفی را می بینیم که در قرآن نیامده و این با جامعیّت قرآن سازگار نیست; مثلا، تعداد رکعات نماز، اجناسی که در آن زکات واجب است، نصاب زکات، مقدار آن و بسیاری از مناسک حج، عدد سعی صفا و مروه و دورهای طواف و مسائل دیگری در زمینه حدود و دیات و آداب قضاوت و شرایط معاملات و انواع معاملات مستحدثه و مانند آن به وضوح در قرآن دیده نمی شود.

در پاسخ این سؤال باید به سه نکته توجّه کرد:

نخست این که در قرآن مجید احکام کلیّه و قواعد گسترده و عمومات و اطلاقاتی وجود دارد که بسیاری از مشکلات را می توان با آن حل کرد; مثلا، آیه «اَوْفُوا بالْعُقُود»(4) در معاملات، و آیه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدّینِ مِنْ حَرَج»(5) در ابواب عبادات، و «لا تُضارَّ والِدَة بوَلَدها وَ لا مَوْلُود لَهُ بوَلَدهِ»(6) در حقوق والدین و آیات دیگری از این قبیل، پاسخگوی بسیاری از سؤالات و مسائل مستحدثه است.

دیگر این که قرآن مجید با صراحت یکی از منابع اصلی احکام الهی و معارف اسلامی را «سنّت پیامبر» می شمارد و می گوید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا; آنچه پیامبر برای شما می آورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهی می کند خودداری نمایید!»(7) و نیز در جای دیگر پیامبر را به عنوان تبیین کننده و شارح قرآن معرفی کرده و می فرماید: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ».(8)

پیامبر نیز طبق صریح «حدیث ثقلین»، اهل بیت و عترت را نیز به عنوان یکی از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامی معرفی فرموده است و به یقین اگر به توصیه های قرآن و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عمل شود هیچ سؤالی در زمینه احکام و غیر آن بدون پاسخ نخواهد ماند.

سوّم این که از روایات مختلف اسلامی به خوبی استفاده می شود که قرآن ظاهر و باطنی دارد، ظاهر آن معانی و مفهوماتی است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند می شوند; ولی باطن آن معانی و مفاهیم دیگری است که تنها در اختیار پیامبر و پیشوایان معصوم قرار دارد که با درک و دید دیگری آیات را می نگرند و از آن بهره گیری و استفاده فراوانی می کنند. بنابراین اگر ثقلین (قرآن و اهل بیت) در کنار هم قرار گیرند و مردم در میان این دو جدایی نیفکنند، از این بخش از محتوای قرآن که راه گشایی فراوانی دارد، بهره می گیرند.

شاید روایت معروف امام صادق(علیه السلام) که می گوید: «اَنَا اَعْلَمُ کِتابَ اللهِ وَ فیهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ کائِن اِلی یَوْمِ الْقیامَةِ وَ فیهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الاَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَ ما هُوَ کائِن، اَعْلَمُ ذلِکَ کَما اَنْظُرُ اِلی کَفّیِ اِنَّ اللهَ یَقُولُ فیهِ تِبْیان کُلِّ شَیء; من به خوبی کتاب خدا را می دانم، در آن آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت به وقوع می پیوند وجود دارد، و همچنین است در آن خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. من همه اینها را می دانم آن گونه که به کف دستم نگاه می کنم! خداوند می فرماید: «در قرآن بیان همه چیز است».(9)

در نهج البلاغه نیز آمده است:

«وَ فِی الْقُرآنِ نَبَاءُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ; در قرآن خبرهای پیش از شما و خبرهای بعد از شما، و حکم در میان شما وجود دارد (گذشته و آینده و حال، همه در آن جمع است)».(10)

در تعبیر دیگری امام(علیه السلام) درباره قرآن می فرماید:

«اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ ما یَأتی وَ الْحَدیثَ عَنِ الْماضی وَ دَواءَ دائِکُمْ وَ نَظْمَ ما بَیْنَکُمْ; آگاه باشید! در قرآن علوم مربوط به آینده و اخبار مربوط به گذشته و داروی بیماریها و نظم میان شماست».(11)

این سخن تنها در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) نیامده است; بلکه از طرق اهل سنّت نیز نقل شده است:

«سیوطی» در «درّالمنثور» از صحابی معروف «ابن مسعود» نقل می کند: «اِنَّ فیهِ عِلْمَ الاَوَّلینَ وَ الآخِرِینَ; در قرآن علم اوّلین و آخرین است.» و از «اوزاعی» نقل می کند که در تفسیر آیه «وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیء. قالَ: بالسُّنَّةِ; گفت منظور این است که به وسیله سنّت همه حقایقی که در قرآن وجود دارد، کشف می شود».(12)

«سیوطی» در کتاب «اتقان»، این معنا را از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده که فرمود: «در کتاب خدا خبر پیش از شما و خبر بعد از شما، و حکم میان شماست.»(13)

سپس می افزاید: «این حدیث را «ترمذی» و غیر او آورده اند.


زیبایی و عمق قرآن:

در سوّمین و آخرین فراز این خطبه، امام(علیه السلام) به توصیف قرآن مجید می پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسیار پرمعنا حقایق زنده ای را درباره اهمیّت قرآن بیان می کند تا تکمیلی برای بحثهای گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامی نباید هرگز از قرآن غافل بشوند و حقایق و احکام آن را دست کم بگیرند و نباید با داشتن قرآن، خود را نیازمند به منبع دیگری (جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبیّن آن است) بدانند.

در اوّلین توصیف می فرماید: «قرآن ظاهرش بسیار زیبا و شگفت آور است» (وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیق(14)).

این جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد، الفاظش بسیار موزون، تعبیرات بسیار حساب شده و آهنگ آیات، آهنگی مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمی شود، شواهد این سخن بسیار است که ورود در این دریای پهناور، ما را از مقصد دور می سازد.(15)

در توصیف دوّم می فرماید: «و باطن آن عمیق است» (وَ باطِنُهُ عَمیق).

غالباً پرداختن به زیباییهای ظاهر، انسان را از عمق معنا دور می سازد همان گونه که پرداختن به معنای عمیق و به تعبیر دیگر ادای حقّ معنا، انسان را در انتخاب الفاظ زیبا در تنگنا قرار می دهد، نهایت قدرت لازم است که میان این دو جمع شود، حقّ معنا به طور کامل ادا شود و در عین حال در قالب زیباترین و جالبترین الفاظ قرار گیرد; و این حقیقت است که انسان در قرآن مجید به روشنی در می یابد که ظاهرش فوق العاده آراسته، روح پرور، جذّاب و دلپذیر است و باطنش فوق العاده عمیق و پرمحتواست.

ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هرچه، قویترین اندیشه ها درباره آن به کار بیفتد باز پایان نمی گیرد. چرا چنین نباشد در حالی که تراوش وحی الهی است و کلام خدا همچون ذات پاکش بی انتهاست. نمونه های گوناگونی در این زمینه در سوره های مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در این دو جمله بیان فرموده برای انسان آشکارا و محسوس می سازد.(16)

در توصیف سوّم و چهارم می فرماید: «نکات شگفت آور قرآن هرگز فانی نمی شود و اسرار نهفته آن هرگز پایان نمی پذیرد» (لاتَفْنی عَجائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِی غَرائِبُهُ).

ممکن است تفاوت این دو جلمه در این باشد که جمله اوّل (لاتَفْنی عَجائِبُهُ) اشاره به جاودانگی و ابدی بودن شگفتیها و زیباییها و حقایق برجسته قرآن می کند، چرا که کتابهای زیادی را می توان نام برد که در عصر خود، بسیار شگفت آور و جالب بودند ولی با گذشت زمان گرد و غبار کهنگی بر آنها نشست و شگفتیهایش بی رنگ شد ولی قرآن هرگز چنین کتابی نیست; چرا که تمام کسانی که با آن آشنا هستند همیشه از مطالعه و غرو و بررسی در الفاظ و معانیش لذّت می برند.

جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه ای از آن آشکار می گردد (فراموش نکنید که «غرائب» جمع «غریب» از ماده «غربت» و «غروب» به معنای دور شدن از موطن، یا پنهان گشتن است و این تعبیر تناسب نزدیکی با اسرار نهفته قرآن دارد).

در پنجمین و آخرین توصیف می فرماید: «ظلمات و تاریکیها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بهِ).

نه تنها ظلمت جهل و تاریکی کفر و بی ایمانی و بی تقوایی، بلکه ظلمات در صحنه زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیز بدون تعلیمات قرآن از میان نخواهد رفت.

امروز با این که دنیا از نظر صنایع، فوق العاده پیشرفت کرده، ولی با این حال انواع ظلمتها بر جامعه بشری سایه شوم خود را گسترده است; جنگها و خونریزیها، ظلم و بی عدالتیها، فقر و بدبختی و از همه مهمتر ناآرامی های درونی همه جا را فراگرفته و تمام اینها نتیجه مستقیم ضعف ایمان و تقوا و فقر اخلاقی و معنوی است که بهترین راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.

از همه اسفناک تر رها کردن قرآن و پناه بردن به آرای ظنّی و افکار قاصر بشری در زمینه احکام است که گروهی از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.


نکته ها:

1ـ عواقب شوم دوری از قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)

دوری از قرآن برای همه مسلمانان مایه زیان و خسران است مخصوصاً برای دانشمندان و علمای امّت. همان گونه که امام امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در خطبه بالا با دقیقترین و رساترین بیان نشان داده، که چگونه گروهی از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهی قرآنند، سرگردان و حیران مانده اند و به راه هایی که دون شأن عالم اسلامی است کشیده شده اند.

در این جا حدیث جالبی است که از گفتگوی «عُمَرِ بْنَ اُذْیْنَه»(17) یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) با «ابن ابی لیلی»(18) که حقایق مهمّی در آن برملا شده است.

او می گوید: روزی وارد بر «ابن ابی لیلی» شدم که از قضات بود، گفتم: می خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم ـ و من در آن موقع نوجوانی بودم ـ گفت فرزند برادر بپرس!

گفتم: شما جمعیّت قضات کار عجیبی دارید، مسأله ای در امور مالی یا مربوط به ازدواج و خون، نزد شما مطرح می شود و در آن به رأی خود قضاوت می کنید; امّا همان مسأله نزد قاضی «مکّه» مطرح می شود او رأی دیگری صادر می کند; و باز همان مسأله نزد قاضی بصره و قاضی یمن و قاضی مدینه مطرح می شود آنها نیز آرای دیگری صادر می کنند که برخلاف آرای قبلی است; سپس همه شما نزد خلیفه ای که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع می شوید و از آرای مختلف، او را با خبر می سازید و او رأی همه شما را (با آن همه ضدّ و نقیضها) صحیح می شمرد! در حالی که خدای شما یکی و پیامبرتان یکی و دین شما یکی است، آیا خداوند، شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده اید؟ یا شما را از آن نهی فرموده و نافرمانی کرده اید؟ یا شما در تشریع احکام، شریک خدا هستید و حق دارید هرچه می خواهید بگویید و حکم صادر کنید و بر او لازم است که راضی باشد؟ یا این که خداوند، دین ناقصی را نازل کرده و از شما برای تکمیلش یاری طلبیده است؟ یا دین کاملی را نازل کرده ولی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) در ابلاغ آن کوتاهی نموده؟ راستی چه پاسخ می گویید؟

«ابن ابی لیلی» گفت: از کجا هستی ای فرزندم؟ گفتم: از اهل بصره; گفت: از کدام قبیله ای؟ گفتم: از طایفه «عبدقیس»; گفت: از کدام شاخه های آن؟ گفتم: از «بَنی اُذینَه»; گفت: با «عبدالرحمان ابن اذینه» چه نسبتی داری؟ گفتم: او جدّ من است.

در این جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانید و گفت: برادرزاده سؤال کردی و خشونت به خرج دادی و در سخن خود اصرار ورزیدی و اعتراض کردی و من ان شاء الله جواب تو را می گویم.

امّا سؤال تو درباره اختلاف آرای قضات، به دلیل این است که هر مسأله ای برای ما پیش آید که بیانی در رابطه با آن، در کتاب الله و یا سنّت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) باشد، هرگز برای ما شایسته نیست که از کتاب و سنّت فراتر رویم و امّا مسائلی که برای ما پیش می آید و در کتاب الله و سنّت پیامبر از آن خبری نیست، ما به رأی خود اخذ می کنیم.

گفتم: این کار درستی نیست که انجام داده ای! چرا که خداوند متعال می فرماید: «ما هیچ چیزی را در کتاب (قرآن) فروگذار نکرده ایم»; و نیز فرموده: «قرآن را برای تبیین همه چیز نازل کردیم»; به عقیده تو اگر کسی عمل به اوامر الهی کند و از نواهی او خودداری کند، آیا وظیفه ای بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند یا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نماید؟

گفت: چگونه ممکن است پاداش بر چیزی دهد که امر به آن نکرده یا مجازات نسبت به چیزی کند که نهی از آن ننموده است؟

گفتم: اصولا چگونه ممکن است مسائلی پیش آید که حکم آن در کتاب الله و سنّت پیامبر نباشد؟

گفت: فرزند برادرم! در حدیثی از عمربن خطاب آمده که: در میان دو نفر داوری کرد، کسی که از همه به او نزدیکتر بود گفت: ای امیرمؤمنان! راه صحیح را پیمودی. عمر با تازیانه ای که در دست داشت بر او زد و گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! به خدا سوگند خود عمر نمی داند راه صواب رفته یا خطا! این رأیی بود که به اجتهاد خود گفتم، مرا در پیش روی خودم مدح نگویید»!

من به او گفتم: من هم حدیثی برای تو نقل می کنم، گفت: بگو ببینم! گفتم: پدرم این حدیث را از «علی بن ابی طالب» برایم نقل کرد که قضات سه طایفه اند; دو طایفه اهل هلاکتند و یک طایفه اهل نجات، امّا آن دو گروه که هلاک می شوند گروهی هستند که عمداً قضاوت ظالمانه می کنند و یا اجتهاد می کنند و راه خطا می روند; و اهل نجات کسی است که به امر الهی عمل کند.

این حدیث، حدیث تو را باطل می کند ای عمو! گفت: به خدا سوگند درست است ای فرزند برادر، پس تو می گویی همه چیز در قرآن است؟

گفتم: خداوند چنین فرموده، و هیچ حلال و حرام و امر و نهی نیست مگر این که در قرآن است خواه کسانی از آن آگاه شوند یا از آن آگاه نشوند. خداوند در قرآن از مسائلی خبر داده که ما نیاز (فوق العاده ای) به آن نداریم چگونه ممکن است از اموری که نیازمندیم خبر نداده باشد؟ گفت: مثلا مانند چه مسائلی؟

گفتم: داستان آن دو مردی که یکی باغ مهمّی داشت و دیگری با ایمان بود و دستش تهی.... (19)

گفت: (بسیار خوب) این علوم قرآنی که می گویی نزد کیست؟

گفتم: خودت می دانی نزد کیست!

گفت: دوست دارم او را می شناختم پاهای او را با دست خود می شستم و خادمش بودم و از او یاد می گرفتم.

گفتم: تو را به خدا سوگند می دهم آیا کسی را می شناسی که وقتی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست بیان مطلبی می کرد به او جواب می داد و هنگامی که سکوت می کرد پیامبر ابتدا می فرمود؟

گفت: آری او «علی بن ابی طالب» بود.

گفتم: سؤال دیگری دارم، آیا هرگز شنیده ای که علی(علیه السلام) بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره حلال یا حرامی از کسی سؤالی کرده باشد؟

گفت: نه.

گفتم: آیا می دانی که دیگران به او محتاج بودند و مسائل را از او می گرفتند؟

گفت: آری.

گفتم: پس تمام این علوم های قرآنی نزد او بود.

گفت: او از جهان رفته، کجا دست ما به دامنش می رسد؟

گفتم: در میان فرزندانش جستجو کن! که این علوم نزد آنهاست.

گفت: چگونه من به آنها دست پیدا کنم؟

گفتم: بگو ببینم اگر بیابانی باشد و راهنمایانی داشته باشد، آنها برخیزند و بعضی از راهنمایان خود را بکشند و بعضی را بترسانند تا فرار کنند و بعضی هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در میان بیابان سرگردان شوند و هلاک گردند، درباره آنها چه می گویی؟ (و مقصّر کیست و باید چه کنند؟)

گفت: باید به جهنم بروند! این را گفت و رنگش پرید، صورتش زرد شد و دانه بهی را که در دست داشت محکم بر زمین زد به طوری که متلاشی شد و گفت: «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ».(20)

این حدیث که حقایق جالبی را در عبارت کوتاهی بازگو می کند، نشان می دهد که خطبه مورد بحث در میان شیعیان عصر امام صادق(علیه السلام) معروف بوده و جوانان شیعه به خوبی از آن آگاه بوده اند.

2ـ قرآن و مسایل مستحدثه (جدید)

بعضی ایراد می کنند و می گویند جامعه بشری در حال دگرگونی است و هر زمان مسائل تازه ای مطرح شود; چگونه قرآن مجید که دارای احکام ثابت و غیر متغیّری است، بر جامعه انسانی که دائماً در حال تغییر و تحوّل است تطبیق می کند؟ و چگونه می تواند پاسخگوی مسائل مستحدثه باشد؟

پاسخ به این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن این که: در قرآن مجید دو گونه احکام وجود دارد: احکام جزیی و احکام کلّی، احکام جزیی مانند احکامی است که برای عبادات ذکر شده، طرز وضو و غسل و تیمّم و یا مسائلی همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن.

منظور از مسائل کلّی، قواعد عامّی است که در قرآن مجید وارد شده و شمول بسیار وسیع و گسترده ای دارد; مانند قاعده «وجوب وفاداری نسبت به هرگونه عقد و پیمان» (اَوْفُوا بالْعُقُود(21)) و قاعده «لا حَرَجَ» (وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدّینِ مِنْ حَرَجَ(22)) و قاعده «لاضَرَرَ» که از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود و امثال آن، که پاسخگوی نیازهای انسانی در مسائل حقوقی و غیره می باشد و اگر اصول و قواعد کلّی که از کلمات معصومین استفاده می شود و اعتبار و حجّیت آن با قرآن مجید ثابت شده، بر آن بیفزاییم مسأله روشنتر می شود.

به تعبیر دیگر: موضوعات دائماً در تغییرند و اصول کلّی ثابتند، دگرگونی موضوعات سبب می شود که موضوع از تحت حکمی خارج شده و تحت حکم دیگری قرار گیرد، به همین دلیل امروز ما می توانیم تمام مسائل مستحدثه را که ذکری از آنها در کتاب و سنّت به طور خصوص نیامده، از آن قواعد کلیّه استنباط کنیم و در کتابهای مسائل مستحدثه بنویسم، و بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است.

شرح بیشتر درباره این موضوع را در کتبی که به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو کنید.

3ـ چرا شگفتیهای قرآن پایان نمی یابد؟

در جمله های اخیر این خطبه خواندیم که امام(علیه السلام) درباره قرآن می فرماید: «لا تَفْنی عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضی غَرائِبُهُ; شگفتیهای قرآن از میان نمی رود و اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد» و به تعبیر دیگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند درباره اسرار آن بیشتر بیندیشند، اسرار تازه ای را از این کتاب آسمانی کشف می کنند; اضافه بر این، زیباییها و شگفتیهای آن همچنان به طراوت خود باقی است و هرگز کهنه نمی شود، به همین دلیل همه ما این حقیقت را با تجربه دریافته ایم که هرگز از خواندن و تکرار آن خسته و ملول نمی شویم.

دلیل این مطلب یک نکته است و آن این که قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات پاکش نامحدود و بی انتهاست، کلام مخلوق نیست که همچون فکر و عقل او محدود باشد; بعلاوه چون مخاطبین قرآن همه انسانها تا دامنه قیامتند، خداوند سهمی برای هر کدام در اسرار این کتاب آسمانی قرار داده است.

این سخن را با حدیث پر معنایی از امام صادق (ع) پایان می بریم، در این حدیث از امام «علی بن موسی الرضا» (ع) نقل شده که: مردی از امام صادق (ع) پرسید: «ما بال القرآن لا یزداد علی الدّرس و النّشر الّا غضاضة، چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و تکرار تلاوت و تدریس، کهنه نمی شود، بلکه هر روز شاداب تر است»؟ امام در پاسخ فرمود: «لانّ اللّه تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ الی یوم القیامة، زیرا خداوند متعال آن را برای زمان معین یا گروه خاصّی قرار نداده (و مخاطبین آن تمام انسانها در طول تاریخند)، به همین دلیل در هر زمان تازه است و تا روز قیامت نزد هر قومی با طراوت و شاداب می باشد

».


پی نوشت:

  1. باید توجّه داشت جمله اوّل (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتاب مِنْ شَیء) عین همان چیزی است که در آیه 38 سوره انعام آمده، ولی جمله دوّم (فیه تبیان لکل شیء) مضمون و محتوای آیه 89 سوره نحل است که می فرماید: «وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیء» نه این که عین همان جمله بوده باشد.

  2. سوره نساء آیه 82.

  3. تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 74 ـ اصول کافی، ج 1، ص59 (در معنای این روایت دو احتمال داده شد نخست این که «لو» شرطیه باشد و دیگر آن که تمنّی باشد و «الا» گاه به عنوان «اِلاّ» استثنائیه و گاه به صورت «الا» برای تنبیه گفته شده ـ به مرآة العقول، ج 1، ص 202 مراجعه شود).

  4. سوره مائده، آیه 1.

  5. سوره حج، آیه 78.

  6. سوره بقره، آیه 233.

  7. سوره حشر، آیه 7.

  8. سوره نحل، آیه 44.

  9. اصول کافی، ج اوّل، ص 61. (مرحوم کلینی در همین باب روایات متعدّد دیگری نقل کرده است.)

  10. کلمات قصار نهج البلاغه، حکمت 313.

  11. نهج البلاغه، خطبه 158.

  12. الدرّالمنثور، ج 4، ص 127 و 128.

  13. الاتقان، نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.

  14. «اَنیق» از ماده «اَنَق» (بر وزن رَمَق) به معنای شیء زیبا و شگفت آور است و گاه به معنای فرح و سرور نیز به کار رفته، چرا که لازمه مشاهده اشیای زیبا و شگفت آور است (مقاییس و صحاح و لسان العرب).

  15. علاقه مندان به توضیح بیشتر می توانند به کتاب پیام قرآن، ج 8، ص 114 به بعد تحت عنوان «اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت» مراجعه نمایند.

  16. برای توضیح بیشتر در این زمینه به همان منبع قبل، ص 134 به بعد مراجعه فرمایید.

  17. «عمر بن اذینه» از بزرگان علمای شیعه از اهل بصره است و از طریق مکاتبه سؤالاتی از امام صادق(علیه السلام) داشت و صاحب بعضی از تألیفات در احکام دین و مورد اعتماد و وثوق بود او در زمان «مهدی عباسی» (به خاطر رابطه نزدیکش با اهل بیت و امام صادق(علیه السلام)) تحت تعقیب قرار گرفت و به یمن فرار کرد و در همان جا وفات یافت.

  18. «ابن ابی لیلی» از فقهای معروف اهل سنّت، نامش «محمد بن عبدالرحمن» است، ولی در حدیث بالا گفتگوی «ابن اذینه» را با عبدالرحمن پدر او می خوانیم امّا در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که گفتگوی «ابن اذینه» با «محمّد» فرزند او بوده که از زمان بنی امیّه تا ایّام حکومت «منصور عبّاسی» عهده دار منصب قضاوت در کوفه بود، در حالی که پدرش «عبدالرحمن» از فقهای عصر علی(علیه السلام) محسوب می شود و هنگام خروج بر «حجاج بن یوسف»، کشته شد (بنابراین «ابن اذینه» که از یاران امام صادق(علیه السلام) است با «محمد» معاصر بوده، نه با پدرش «عبدالرحمن»).

  19. به تفسیر نمونه، ذیل آیات 32 به بعد سوره کهف مراجعه فرمایید.

  20. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 245، ح 13 ـ این حدیث را در کتابهای فراوان دیگری نقل کرده اند.

  21. سوره مائده، آیه 1.

  22. سوره حج، آیه 78.