[hadith]ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا، وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بصَاحِبهِ، وَ اللَّهِ مَا أَرَی عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی [یَخْتَزنَ] یَخْزُنَ لِسَانَهُ، وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ، لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسهِ، فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ؛ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ، لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ؛ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ. فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَی اللَّهَ تَعَالَی وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَةِ مِنْ دمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْیَفْعَلْ.[/hadith]

پس از این امیر مؤمنان (ع) از نفاق و دورویی نهی می کند زیرا (تهزیع اخلاق) عبارت از تغییر دادن و از حالی به حالی در آوردن آن است و این گوناگونی در اخلاق همان نفاق است، زیرا منافق و دو رو، اخلاقی یک نواخت ندارد، گاهی راستگو و زمانی دروغگو است، گاهی وفادار و هنگامی عهد شکن و خیانتکار است، اگر با ستمکاران باشد ستمکار است و اگر با دادپیشگان باشد عادل و دادگر است، و به همین مناسبت است که فرموده است: «و اجعلوا اللّسان واحدا» یعنی یک زبان داشته باشید، این جمله آغاز سفارش آن حضرت در باره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به این معناست که هیچ یک از شما نباید دارای دو زبان باشد و به دو گونه سخن گوید زیرا در این صورت منافق است.

پس از این دستور می دهد که زبان خود را نگه دارید، این دستور مستلزم نهی از اموری چند می باشد که عبارت است از پرگویی و بیهوده گویی و غیبت و سخن چینی و بدگویی از دیگران و ناسزاگویی و تهمت و مانند اینها، و همه، صفات زشتی است که از حدّ صفت نیکوی عدالت خارج و در طرف افراط آن جای دارد.

فرموده است: «فإنّ اللّسان جموح بصاحبه»:

این سخن در بیان علّت لزوم نگهداشتن زبان است، و اشاره به این است که زبان مانند اسب سرکش که صاحب خود را در پرتگاه هلاکت سرنگون می کند، انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بیرون می برد و به وادی صفات زشت و ناپسندیده که موجب هلاکت در دنیا و آخرت است می کشاند، از این رو واژه جموح (سرکش) برای زبان استعاره است، سپس سوگند یاد می کند که تقوا برای هیچ پرهیزگاری سودی به بار نمی آورد مگر آن گاه که زبان خود را نگه دارد، و این سخن، حقّ و درست است، زیرا تقوایی که دارای سود و فایده است آن است که تمام و کامل باشد و نگهداری زبان و بازداشتن آن از آلودگی به صفات زشتی که نام برده شد از اجزای مهمّ تقواست و بدون پرهیز از این صفات بد، تقوا تحقّق نمی یابد. بنا بر این جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودی حاصل نیست. پس از این تذکّر می دهد که در هنگام سخن گفتن در باره آنچه می خواهند بگویند و آنچه گفتن آن را سزاوار نمی دانند درنگ و اندیشه کنند و پیش از سنجش آن در ترازوی عقل از گفتار دم فرو بندند، در این جا به کسی که اندیشیده سخن می گوید اطلاق مؤمن شده و ایمان با او قرین گشته تا مردم به تفکّر و اندیشیدن ترغیب شوند و کسی را که ناسنجیده لب به سخن می گشاید منافق نامیده تا از این شیوه دوری جویند.

فرموده است: «لأنّ المؤمن... و ما ذا علیه»:

این جملات معنای این را که فرموده است: زبان مؤمن در پشت دل او، و زبان منافق در جلو زبان اوست توضیح می دهد، و خلاصه اش این است که واژه وراء در هر دو جا کنایه از متابعت است، زیرا زبان مؤمن پیرو دل و خرد اوست و هنگامی لب به سخن می گشاید که آنچه را سزاوار گفتن می داند از پیش اندیشیده و سنجیده باشد، لیکن زبان منافق و آنچه را می گوید بر دل و فکر او پیشی دارد، و زبانش پیرو اندیشه اش نیست، بنا بر این واژه وراء (پشت) از معنای محسوس آن برای این مفهوم معقول استعاره شده است.

امّا حدیث نبوی (ص) مذکور گواه و گویای این است که ایمان، کامل نمی شود مگر آن گاه که زبان جز به حقّ سخن نگوید و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوییهایی که بر شمردیم باز ایستد، و این با گفتار امام (ع) یکی است که فرموده است: تقوا آن گاه به بنده سود می رساند که زبانش را نگه دارد، برهان صحّت مضمون حدیث مذکور نیز این است که استقامت قلب عبارت از این است که خدا و پیامبرش (ص) را تصدیق کند و به حقانیّت اوامر و منهیّاتی که از طریق شرع مقدس رسیده معتقد شود، و این عین ایمان و حقیقت آن است، و بنا بر این ایمان مستقیم نمی شود مگر هنگامی که دل مستقیم گردد، امّا دلیل این که دل راست و درست نمی شود مگر زمانی که زبان مستقیم شود آن است که استقامت زبان عبارت از این است که انسان به خدا و پیامبرش (ص) گواهی دهد و آنچه را لازمه این گواهی است به جای آورد، و از ارتکاب کارهای ناشایستی که در شرع مقدّس نام برده شده و از موانع استقامت قلب است خودداری کند، زیرا ارتکاب این اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتین و نداشتن ایمان کامل می دانیم، و آشکار است که هیچ کاری بی آن که لوازم آن فراهم شود استقامت نمی یابد.

فرموده است: «فمن استطاع... فلیفعل»:

امام (ع) در این بیان دستور می دهد که کوشش کنند خداوند را با حالاتی که او ذکر می کند دیدار کنند، حالات مذکور این است که دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد، یعنی: کسی از مسلمانان را نکشته باشد، همچنین دست تعدّی به اموال مسلمانان دراز نکرده باشد، یعنی از ارتکاب ظلم و ستم مصون بوده باشد، دیگر این که زبان تعرّض به آبرو و حیثیّت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از این غیبت و ناسزاگویی است، و خودداری از این امور را به استطاعت و امکان موکول فرموده است، زیرا توانایی بر ترک این امور بر حسب افراد و زمان و مکان شدّت و ضعف دارد هر چند واجب است این اعمال در همه احوال ترک شود و سخت ترین این احوال، غیبت و بدگویی است زیرا گاهی پرهیز از آن ممکن نیست، حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرموده است: «مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» اشاره به همین موضوع است، منظور از آسودگی از دست او این است که به خون و مال مسلمانان، دست دراز نکند، و آسودگی از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرّض او به آبرو و اعراض آنها و غیره است که اعمّ از آن می باشد. یکی از حکما گفته است: اگر کسی بداند که زبان عضوی از اعضای اوست کمتر آن را به کار می گیرد، و حرکت دادن پی در پی آن را زشت می شمارد چنان که ناپسند می شمارد که سر و شانه خود را پیاپی به حرکت در آورد.