[hadith]ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا، وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بصَاحِبهِ، وَ اللَّهِ مَا أَرَی عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی [یَخْتَزنَ] یَخْزُنَ لِسَانَهُ، وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ، لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسهِ، فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ؛ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ، لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ؛ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ. فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَی اللَّهَ تَعَالَی وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَةِ مِنْ دمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْیَفْعَلْ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 582-574

فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است:

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه مسائل مهمی در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازی روح و جان از رذایل اخلاقی را بیان می فرماید و به نکات بسیار مهمی که کلید اصلاح اخلاق است، اشاره می کند; نخست می فرماید: «سپس برحذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن» (ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزیعَ الاَْخْلاَقِ وَ تَصْرِیفَهَا(1)).

با توجّه به این که «تهزیع» از مادّه «هزع» (بر وزن نظم) به معنای درهم شکستن گرفته شده، گویی امام(علیه السلام) فضایل اخلاقی را همچون بنای استوار یا گوهری شاهوار می شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و درهم شکستن و دگرگون ساختن آن است; بنایی که اگر درهم شکسته شد، مایه بدبختی و درماندگی است و گوهری که اگر درهم بشکند ارزش خود را به کلّی از دست می دهد. نه تنها افراد بلکه جوامع بشری هر گاه فضایل اخلاقی را از دست دهند رو به تباهی و نابودی و انقراض می روند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومی که گشت فاقد اخلاق، مردنی است

آن گاه انگشت روی یکی از مهم ترین مسائل اخلاقی می گذارد که بدون آن، کسی در مسیر تهذیب نفس نمی تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور مهم می دهد; نخست می فرماید: «یک زبان باشید» (وَاجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً).

این تعبیر در مقابل تعبیر «ذواللسانین» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان می باشد، در حضور فرد چیزی می گویند و در غیاب او چیز دیگر ; هنگامی که مؤمنان را ملاقات می کنند می گویند ما ایمان آورده ایم ; ولی موقعی که جلسات خصوصی با شیطان صفتان تشکیل می دهند می گویند ما با شماییم، ما این ها را مسخره می کنیم ; (وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزءُونَ)(2).

بدیهی است در جامعه ای که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بی بهره از صداقت نفوذ کنند، اعتماد و محبّت و همدلی که مهم ترین سرمایه زندگی اجتماعی است بر باد می رود و محیط زندگی به جهنّم سوزانی تبدیل می شود که همه با بدبینی به یکدیگر می نگرند و همه از هم وحشت دارند.

در دوّمین دستور می فرماید: «انسان باید زبان خود را نگه دارد; زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند» (وَلْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ(3) بصَاحِبهِ).

تشبیه زبان به یک مرکب سرکش، تشبیه جالب و عجیبی است ; چرا که زبان، ساده ترین عضوی است که در اختیار انسان است و به آسانی آن را به گردش در می آورد ; ولی گاه هوای نفس و وساوس شیطانی آن چنان بر انسان غلبه می کند که مهار زبان را از دست او می گیرد ; همچون مرکب چموش و سرکشی که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوی پرتگاه می برد. بهترین وسیله برای محفوظ ماندن از این خطر، آن است که انسان کمتر سخن بگوید. منظور از نگهداری زبان، همین است ; نه این که اصلا سخن نگوید ; زیرا زبان مهم ترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربه ها و ذکر خداوند متعال است.

در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب می فرماید: «به خدا سوگند! باور نمی کنم بنده ای زبانش را حفظ نکند، به درجه ای از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (وَاللهِ مَا أَرَی عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی یَخْزُنَ لِسَانَهُ).

این تأکید امام(علیه السلام) که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده، اشاره به آن چیزی است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائل اند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان می شمارند و تا کسی از این گردنه صعب العبور نگذرد، هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکاری و قرب الی الله نخواهد رسید.

سپس در ادامه سخن برای بیان اهمّیّت حفظ زبان، یکی از تفاوت های مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر می شمرد و می فرماید: «زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست ; چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد; اگر خیر بود اظهار می کند و اگر شرّ بود آن را پنهان می سازد ; ولی منافق آن چه بر زبانش جاری می شود می گوید ; در حالی که نمی داند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبهِ، وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ: لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بکَلاَم تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسهِ، فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ، وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ. وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ لاَ یَدْرِی مَاذَا لَهُ، وَ مَاذَا عَلَیْهِ).

به یقین، زبان هر کس در دهان اوست و قلب ـ خواه به معنای این عضو مخصوصی که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معنای عقل ـ از زبانش جداست و ظاهراً میان مؤمن و منافق، فرقی نیست ; ولی در بیان حضرت، کنایه لطیفی است برای بیان این معنا که مؤمن، اوّل می اندیشد و سپس سخن می گوید; ولی منافق ; اوّل سخن می گوید و سپس می اندیشد; همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.

قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام(علیه السلام) به صورت دیگری ذکر شده است; می فرماید: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبهِ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسانِهِ; زبان عاقل در پشت قلب اوست، در حالی که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد».(4)

نیز در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است: «قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبهِ; قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».(5)

همه این عبارات، یک حقیقت را دنبال می کند که مؤمن و عاقل می اندیشد و می گوید و احمق و منافق می گوید و نمی اندیشد.

پرسش: منافقان معمولا افرادی هوشیار و در کارهای تخریبی خود دارای برنامه ها و نقشه های دقیق اند; چگونه می توان آن ها را احمق یا کسی که «لاَ یَدْرِی مَاذَا لَهُ وَ مَاذَا عَلَیْهِ ; نمی داند که چه چیزی به سود و چه چیز به زیان است» معرفی کرد؟!

پاسخ: با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید، پاسخ این سؤال را می توان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایی، دارای هوش و نقشه های شیطنت آمیزاند و به همین دلیل، خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان می پندارند، ولی در مرحله نهایی سفیه واقعی آن هایند; قرآن مجید می گوید: «(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا کَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَـکِنْ لاَّ یَعْلَمُونَ); و هنگامی که به آن ها گفته شود: همانند (دیگر) مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید این ها همان ابلهانند; ولی نمی دانند».(6)

بنابراین در یک محاسبه دقیق، حماقت آن ها و هوشیاری مؤمنان روشن می شود; چه آن که خط نفاق، خواه ناخواه خود را نشان می دهد و سبب رسوای دنیا و آخرت می شود و منافقان، سرمایه های اصلی خود را از دست می دهند ; بی آن که بهره ای برای سعادت جاویدانشان از آن ببرند.

سپس در ادامه این سخن، امام(علیه السلام) به حدیث پرمعنایی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) استدلال می کند و می گوید: «رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: ایمان هیچ بنده ای صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمی شود تا زبانش چنین گردد» (وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ـ: «لاَ یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْد حَتَّی یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ. وَ لاَ یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ»).

رابطه ای که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده، دقیق و حساب شده است. تجربه نشان داده که آلودگی زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده، قلب را تاریک و روح را تهی از معنویت می کند و بدیهی است هنگامی که قلب، تاریک شود جای درخشش نور ایمان نخواهد بود. قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده می گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَقُولُوا قَوْلا سَدیداً * یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ) ; ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوای الهی پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند».(7)

بنابراین رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان، یک رابطه روشنی است ; هر چند بعضی از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتاده اند.

البتّه نمی توان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است ; یعنی قوّت ایمان ; باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب، باعث اصلاح زبان می شود و به تعبیر روشن تر این امور سه گانه، تأثیر متقابل در یکدیگر دارد ; ولی آن چه در حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمده بارزتر است.

آن چه در جمله های بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم ترین گام در راه خودسازی و قرب الی الله است. آن گاه امام(علیه السلام) به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده، می فرماید: «هر کس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدی بر آبروی آنان سالم بماند، باید چنین کند» (فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَی اللهَ تَعَالَی وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَةِ مِنْ دمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْیَفْعَلْ).

به یقین چنین کسی از تقوای فراوانی برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهی خواهد شد. چه تقوایی از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان ها را رعایت کند: احترام جان و مال و آبرو. این موضوع به قدری مهم است که رعایت آن، نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگی از اسلام است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدهِ; مسلمان، کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضی به جان و مال و آبروی افراد نداشته باشد».(8)

حتی در حدیث دیگری امام صادق(علیه السلام) مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، می فرماید: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ مِنْ یَدهِ وَ لِسَانِهِ وَ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ النَّاسَ عَلَی اَمْوَالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ; مسلمان، کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسی است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند».


نکته ها:

1 ـ زبان عجیب ترین عضو بدن:

این یک قطعه گوشت ساده که آن را زبان می نامیم هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، مسئولیت های بزرگی به عهده دارد. اگر اندکی در سخن گفتن افراد دقیق شویم، می بینیم زبان با سرعت عجیبی در دهان گردش می کند و با شتاب، مقاطع حروف را مشخص می کند و باز با سرعت شگفت آوری کلمات و جمله ها را می سازد و هرگز خسته نمی شود! اگر کمی مسیر حرکت خود را اشتباه کند، کلمات مهمل و گاه خنده آور ایجاد می شود!

و نیز به هنگام غذاخوردن با سرعت و دقت بی نظیری لقمه غذا را به زیر دندان ها می فرستد و خود را به عقب می کشد تا غذا در زیر چکش های دندان نرم شود. اگر در هفته، یا ماه و سال یک بار در این کار دقیق اشتباه کند و لای دندان ها بماند، چنان ضربه ای می خورد که خون از آن جاری می شود و در این جاست که می گوییم: «زبان مان را گاز گرفتیم». کار مهم دیگر او جمع کردن غذاهای جویده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود، بلعیدن آب و غذا کار بسیار مشکل و پیچیده ای بود ; این از نظر ظاهر.

و اما از نظر برنامه های معنوی و اخلاقی باز هم نقش زبان، بسیار مهم است ; چرا که ساده ترین وسیله عبادت و مهم ترین وسیله گناه است ; بهترین عبادات (نماز، تلاوت قرآن، تعلیم و تربیت، امر به معروف و نهی از منکر و...) با زبان انجام می شود ; همان گونه که حدود سی گناه کبیره (غیبت، تهمت، آزار مؤمن، حکم به باطل، ایجاد فساد و اختلاف و...) با زبان انجام می گیرد.

زبان، خطرناک ترین وسیله گناه است ; زیرا در هر زمان و مکان و در هر شرایط بدون هیچ هزینه ای در اختیار انسان قرار دارد ; از آن بدتر این که گناهان زبان بر اثر کثرت و وسعت، غالباً قبح و زشتی خود را در میان مردم از دست داده است ; به همین دلیل نخستین گام در اصلاح خویش، اصلاح زبان است و پیمودن مراحل قرّب به خدا از مسیر اصلاح زبان می گذرد.

برای نجات از گناهان زبان، دو راه مهم وجود دارد که امام(علیه السلام) در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:

نخست، کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهیز نمودن که یک وسیله مهم برای برکنار ماندن از آفات زبان است.

دیگر این که، انسان هر سخنی می خواهد بگوید، اوّل در آن بیندیشد; سپس بر زبان جاری کند ; به تعبیر زیبای مولا «زبانش در پشت قلبش باشد ; نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد. هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه آمد، عمل کنیم به یقین از آفات زبان برکنار خواهیم بود.

سخن در این جا بسیار است. مطلب را کوتاه می کنیم و با حدیث پرمعنایی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آن را پایان دهیم. در این حدیث که در کتاب «اصول کافی» نقل شده امام صادق(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) چنین نقل می کند:

«یُعَذِّبُ اللهُ اللِّسَانَ بعَذَاب لاَ یُعَذِّبُ بهِ شَیْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ فَیَقُولُ: اَیْ رَبِّ عَذَّبْتَنِی بعَذَاب، لَمْ تُعَذِّبْ بهِ شَیْئاً فَیُقَالُ لَهُ: خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَةٌ فَبَلَغْتَ مَشَارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِکَ بهَا الدَّمُ الْحَرامُ وَ انْتُهِبَ بهَا الْمالُ الْحَرامُ وَ انْتُهِکَ بهَا الْفَرْجُ الْحَرامُ، وَ عِزَّتِی (وَ جَلاَلِی) لاَُعَذِّبَنَّکَ بعَذَاب لاَ اُعَذِّبُ بهِ شَیْئاً مِنْ جَوَارِحَکَ; خداوند، زبان (گنهکار) را (در قیامت) کیفری می دهد که هیچ یک از اعضای بدن را آن گونه کیفر نمی دهد. عرضه می دارد: پروردگارا! چنان کیفری به من دادی که به هیچ یک از اعضا ندادی، به او گفته می شود: سخنی از تو بیرون آمد و به شرق و غرب جهان رسید و بر اثر آن، خون بی گناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گشت و نوامیس مردم بر باد رفت. به عزت (و جلالم) سوگند! تو را چنان عذابی کنم که هیچ یک از اعضای تو را آن گونه عذاب نکنم».(9)


2 ـ سرمایه های اصلی انسان

عمده ترین سرمایه ما سه چیز است: جان، مال و آبرو. و آبرو از بعضی جهات در درجه اوّل اهمّیّت است که انسان، حاضر است جان خود را هم فدای آن کند و در درجه بعد، جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است. اسلام، اهمّیّت فوق العاده ای برای هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه یاد شده نقل شد، کسی در قیامت اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد و زبانش از تعرّض به آبروی مردم.

اسلام، احترام اموال مردم را همچون احترام جان آن ها می داند و احترام جان یک انسان را به اندازه احترام تمام بشر می شمرد و تضییع آبروی مؤمنی را با ارتکاب یک غیبت به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش می شمرد.

در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در «حجة الوداع» در سرزمین «منی» (که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گردهم می آیند) بعد از پایان مناسک حج، خطبه مهمی خواند و در ضمن آن خطاب به مردم فرمود: «کدام روز سال از همه روزها مهم تر است؟

عرض کردند: امروز!

فرمود: کدام ماه از همه ماه ها مهم تر است؟

عرض کردند: همین ماه!

فرمود: کدام نقطه از جهان مهم تر است؟

عرض کردند: همین سرزمین!

فرمود: «إِنَّ دمائَکُمْ وَ اَمْوَالَکُمْ عَلَیْکُمْ حَرامٌ لَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هذا فِی شَهْرِکُمْ هذا فِی بَلَدکُمْ هذا إِلَی یَوْمِ تَلْقُونَهُ فَیَسْئَلُکُمْ عَنْ اَعْمَالِکُمْ; احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و این ماه در این سرزمین است و این ادامه دارد تا روز قیامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش می کند».

سپس فرمود: من آن چه را باید بگویم گفتم؟

عرض کردند: آری.

فرمود: خدایا گواه باش».(10)


پی نوشت:

  1. «تصریف» به معنای تغییردادن و دگرگون ساختن است.

  2. بقره، آیه 14.

  3. «جموح» به معنای سرکش و چموش است و از ماده «جمح» (بر وزن جمع) گرفته شده که به معنای سرکشی است.

  4. کلمات قصار، 40.

  5. کلمات قصار، 41.

  6. بقره، آیه 13.

  7. سوره احزاب، آیات 70 و 71.

  8. میزان الحکمه، حدیث شماره 8778.

  9. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 51 (حدیث 3).

  10. اصول کافی، جلد 2، صفحه 115، (حدیث 16).

  11. وسایل الشیعه، جلد 19، صفحه 3، (حدیث 3).