[hadith]وَ اللَّهِ لَوْ شئْتُ أَنْ أُخْبرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ برَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)؛ أَلَا وَ إِنِّی مُفْضِیهِ إِلَی الْخَاصَّةِ مِمَّنْ یُؤْمَنُ ذَلِکَ مِنْهُ. وَ الَّذی بَعَثَهُ بالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَی الْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادقاً، وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ بذَلِکَ کُلِّهِ وَ بمَهْلِکِ مَنْ یَهْلِکُ وَ مَنْجَی مَنْ یَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ، وَ مَا أَبْقَی شَیْئاً یَمُرُّ عَلَی رَأْسی إِلَّا أَفْرَغَهُ فِی أُذُنَیَّ وَ أَفْضَی بهِ إِلَیَّ. أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبقُکُمْ إِلَیْهَا، وَ لَا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 539-533

پیامبر(صلی الله علیه وآله) همه چیز را به من خبر داد:

و در ادامه این سخن برای این که روشن سازد که من آگاهانه با شما سخن می گویم و از امروز و آینده شما با خبرم، به گوشه ای از علم خود به اسرار غیب و حوادث آینده اشاره کرده، می فرماید: «به خدا سوگند! اگر بخواهم می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم ; ولی از آن می ترسم که این کار، سبب کافر شدن شما به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شود (و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشی بسپارید)» (وَاللهِ لَوْ شئْتُ أَنْ أُخْبرَ کُلَّ رَجُل مِنْکُمْ بمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ(1) وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ برَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ).

در حدیثی می خوانیم: روزی پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نشسته بود، علی(علیه السلام) وارد شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفٌ مِنْ أُمَّتِی ما قَالَتِ النَّصاری فِی عَیسَی بْنَ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلا لاَ تَمُرُّ بمَلاَ مِنَ النَّاس إِلاَّ اَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بذلِکَ الْبَرَکَةَ ; تو به عیسی بن مریم(علیه السلام) شباهتی داری (از نظر زهد و عبادت) و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایی از امتم درباره تو (غلوّ کنند و) همان بگویند که درباره عیسی بن مریم گفتند، سخنی درباره تو می گفتم که از کنار هیچ جمعیّتی از مردم عبور نمی کردی، مگر آن که خاک زیر قدم های تو را برای تبرّک بر می گرفتند!».(2)

با توجّه به این که امام(علیه السلام) در عبارتی از بخش سابق به این نکته اشاره فرمود که من از اسرار غیب آگاهم و می توانم از امروز و آینده هر کس خبر دهم، ولی به سبب ترس از غلوّ و افراط مردم درباره ام از آن خودداری می کنم، در ادامه این بحث به دو نکته اشاره می فرماید:

نخست این که من این اسرار را در اختیار گروهی از خاصان با ایمان و پرظرفیت و سرّنگهدار می گذارم و دیگر این که من آن چه می گویم از خودم نمی گویم ; همه این امور را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیده ام; در قسمت اوّل می فرماید:

«آگاه باشید! من این اسرار رابه خاصانی که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد» (أَلاَ وَ إِنِّی مُفْضِیهِ(3) إِلَی الْخَاصَّةِ مِمَّنْ یُؤْمَنُ ذلِکَ مِنْهُ).

این گروه، افرادی همانند «کمیل بن زیاد»، «رشید هجری»، «اصبغ بن نباته»، «میثم تمار» و «حبیب بن مظاهر» بوده اند که هر یک حافظ بخشی از این اسرار محسوب می شدند. در تاریخ زندگی آن ها می خوانیم که در مواقع حساسی پرده ها را بالا می زدند و گوشه ای از آن اسرار را فاش می کردند که در تواریخ مذکور است. هنگامی که شاگردان ایشان، حامل چنین اسرار و دارای چنین مقاماتی باشند، پیداست که استاد آن ها در چه پایه و مقامی بوده است!!

سپس به مطلب دوّم پرداخته، می فرماید: «به خدایی که محمّد(صلی الله علیه وآله) را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید، سوگند یاد می کنم که من سخنی جز راست نمی گویم و پیامبر(صلی الله علیه وآله) همه این ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک می شود و نجات آن کس که نجات می یابد و پایان این امر (خلافت) مرا آگاه ساخته، (خلاصه) هیچ حادثه ای بر من نمی گذرد، مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است». (وَالَّذی بَعَثَهُ بالْحَقِّ، وَاصْطَفَاهُ عَلَی الْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادقاً، وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ بذلِکَ کُلِّهِ، وَ بمَهْلِکِ مَنْ یَهْلِکُ، وَ مَنْجَی مَنْ یَنْجُو، وَ مَآلِ هذَا الاَْمْرِ. وَ مَا أَبْقَی شَیْئاً یَمُرُّ عَلَی رَأْسی إِلاَّ أَفْرَغَهُ(4) فِی أُذُنَیَّ وَ أَفْضَی بهِ إِلَیَّ).

آیا تعلیم پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مورد این اسرار به صورت بیان جزئی و مشروح هر واقعه بوده یا این که آن حضرت، اصول و کلیاتی به علی(علیه السلام) آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده می شد و یا این که موارد، مختلف بود، گاه به اصول کلی قناعت می کرد و گاه به جزئیات می پرداخت؟ احتمال سوّم نزدیک تر به نظر می رسد.

این مطلب دقیقاً بر ما روشن نیست و خدا و رسولش از آن آگاه ترند ; ولی این قدر می دانیم که امام(علیه السلام) در موارد مختلف پیش گویی های فراوانی نسبت به آینده کرده که همه آن ها دقیقاً واقع شد و نمونه های مختلفی از آن ها در خطبه های متعددی از نهج البلاغه بیان شده است که اگر گردآوری شود، خود کتاب جالب و پرمعنایی خواهد شد.

البتّه همان گونه که ذکر شد، هیچ یک از این ها علم غیب ذاتی ـ مخصوص خداوند متعال است ـ نمی باشد; بلکه آموزه هایی است که از آموزگار بزرگی همچون پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن حضرت رسیده و به تعبیری که در خطبه 128 گذشت «إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذی عِلْم»(5).

و از آن جا که در بخش مهمّی از خطبه، امام(علیه السلام) مردم را به ترک دنیاپرستی دعوت کرد، در پایان خطبه نیز به این نکته مهم اشاره می کند که اگر من اجرای کاری را به شما پیشنهاد می کنم، خودم در اجرای آن پیشگامم ; می فرماید: «ای مردم، به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم، مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم، مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم» (أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی، وَاللهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَة إِلاَّ وَ أَسْبقُکُمْ إِلَیْهَا، وَ لاَ أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَة إِلاَّ وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا).

گرچه از شرایط لازم برای امر به معروف و نهی از منکر، عامل بودنِ شخصِ آمر و ناهی محسوب نمی شود ; همان گونه که در کلام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل شده است: «مُرُوا بالْمَعْرُوفِ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوهُ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ إِنْ لَمْ تَجْتَنِبُوهُ کُلُّهُ; امر به معروف و نهی از منکر کنید هر چند خودتان به آن عمل نکرده باشید و نهی از منکر کنید هر چند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشید».(6) ولی به یقین اگر گوینده، پیش از دیگران به آن چه می گوید عمل کند تأثیر کلام او فوق العاده خواهد بود; زیرا تأثیر عمیق سخن، هنگامی است که از دل برآید ; در این صورت، لاجرم بر دل نشیند. هنگامی شنونده باور می کند که سخن گوینده از دل برآمده که آن را در اعمال وی مشاهده کند ; به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین; پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) و پویندگان آن ها همیشه از این روش پیروی می کردند ; در میدان جنگ در صفوف نخست جای می گرفتند و در عبادت ازهمه بیش تر تلاش می کردند تا آن جا که قرآن مجید گاه به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هشدار می دهد که این همه خود را برای عبادت به زحمت نیفکند: (طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَی)(7) و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در یکی از کلماتش می فرماید: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اِتَّقَیْنَا برَسُولِ اللهِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبُ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ ; هرگاه آتش جنگ، سخت شعلهور می شد ما به رسول خدا پناه می بردیم و در آن ساعت، هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود».(8)

و می دانیم اگر علی(علیه السلام) مردم را در این خطبه و خطبه های دیگر دعوت به زهد در دنیا و بی اعتنایی به زرق و برق آن می کند، خود سرآمد زاهدان روزگار است و سراسر زندگانی او گواه و شاهد بر زهد بی مانند اوست.

اگر پیشوایان کشورهای اسلامی در این مسیر حرکت داشتند یعنی خود و بستگان و اطرافیانشان پیش از دیگران به قوانین عمل می کردند، به یقین تأثیر و نفوذ سخنانشان در توده های مردم بسیار زیاد بود.


پی نوشت:

  1. «مولج» به معنای راه ورود به چیزی است و از ماده «ولوج» (بر وزن ورود) گرفته شده است.

  2. اصول کافی، جلد 8، صفحه 57.

  3. «مفضیه» در اصل از ماده «فضاء» به معنای توسعه و وسعت است ; بنابراین «افضاء» به معنای توسعه دادن است و هنگامی که کسی با دیگری تماس کامل بگیرد در حقیقت وجود را با کمک دیگری وسعت بخشیده است. این واژه به معنای خلوت کردن با کسی برای بیان اسرار نیز به کار می رود، و در جمله یاد شده به همین معناست.

  4. «أفرغه» از ماده «افراغ» در اصل به معنای ریختن مایه سیّالی از ظرف است ; به گونه ای که ظرف اوّل خالی شود سپس در معنای القای مطالب مختلف به دیگری به کار رفته است.

  5. برای توضیح بیش تر در زمینه علم غیب و چگونگی علم پیامبران و امامان به جلد  پنجم همین کتاب، صفحه 366 رجوع فرمایید.

  6. میزان الحکمه، جلد 6، حدیث 12776. این سخن یک نکته روانی دارد و آن این که هرگاه انسان دیگران را به خوبی ها دعوت کند و از بدی ها باز دارد و خودش عمل نکند، در پیش وجدان خویش شرمنده می شود و این شرمندگی او را به سوی نیکی ها و پرهیز از بدی ها دعوت می کند.

  7. طه، آیه 1-2.

  8. بخش دوّم کلمات قصار، صفحه 9.