[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم، و من هو جَدیر بأن یکون للخلافة و فی هَوان الدنیا:

رسول الله:

أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذیرُ نِقْمَتِهِ.

الجَدیر بالخلافة:

أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاس بهَذَا الْأَمْرِ، أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَی قُوتِلَ. وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّی یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاس [مَا] فَمَا إِلَی ذَلِکَ سَبیلٌ، وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَی مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِد أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِب أَنْ یَخْتَارَ. أَلَا وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ، رَجُلًا ادَّعَی مَا لَیْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذی عَلَیْهِ.[/hadith]

آغاز این خطبه در ستایش پیامبر اکرم (ص) است، گواه این که آن حضرت امین وحی و تنزیل است و آن را از تحریف و تبدیل حفظ می کند عصمت اوست، و گواه این که خاتم پیامبران است قول خداوند متعال است که فرموده است «وَ خاتَمَ النَّبیِّینَ» و دلیل این که مژده دهنده رحمت الهی به دادن ثوابهای فراوان و بیم دهنده کیفر او به وسیله عذابهای سخت و دردناک است آیه شریفه «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً» می باشد. سپس امام (ع) نکاتی را به شرح زیر بیان کرده است:

1-  احکامی که بر طبق آنها آن حضرت از همگان برای خلافت سزاوار و شایسته تر است، حصر حقانیّت و شایستگی به آن بزرگوار از دو نظر است: اوّل این که باید نیرومندترین مردم، عهده دار امر خلافت شود، و آن حضرت در سیاست و اداره امور مملکت از همگان نیرومندتر، و در شناخت شرایط و موقعیّتها و چگونگی تدبیر امور شهرها و اداره جنگها از همه کس داناتر، و به سبب داشتن این صفات شجاعترین و دلیرترین مردم بوده است. دوم این که زمامدار باید بیش از دیگران دستورهای خداوند را در امور خلافت به کار بندد.

و این کار مستلزم آن است که امام در اصول و فروع دین داناتر از دیگران باشد تا هر کاری را در جای خود انجام دهد، همچنین لازمه این امر، حفظ و مراعات شدید حدود الهی و عمل به آنهاست و این خود مستلزم آن است که از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد، و چون همه این فضیلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود، با این سخن اشاره به نفس نفیس خویش فرموده است.

2-  احکامی است در باره کسی که پس از انعقاد بیعت با امام فتنه انگیزی و آشوبگری کند که باید در آغاز به نرمی او را راضی کنند و بخواهند که به راه حقّ باز گردد، پس از این اگر امتناع ورزد باید با او پیکار شود، و این حکم به مقتضای گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما».

3-  در چگونگی برگزیدن امام از طریق اجماع است که آن را طیّ عبارت: «و لعمری تا ما إلی ذلک» سبیل بیان فرموده است، و مفهوم آن این است که در اجماع شرط نیست همه مردم حتّی مردم عامی در آن شرکت داشته باشند، زیرا اگر مشروط به این شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد، و لازم می آید امامت هیچکس به صحّت صورت نگیرد، برای این که اجتماع همگی مسلمانان از اطراف و اکناف روی زمین امری متعذّر و غیر ممکن است، بلکه آنچه در اجماع شرط و معتبر است این است که اهل حلّ و عقد از امّت محمّد (ص) در یکی از امور اتّفاق کنند، و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند، و اینها همگی در هنگام بیعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشته اند و هیچ کس از آنها و غیر آنها از عوام مردم نمی تواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند، همچنین کسی که غایب بوده و در اجماع حضور نداشته نمی تواند راهی غیر از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق کرده اند، برگزیند.

اگر گفته شود امیر مؤمنان (ع) تنها به اجماع مردم بر بیعت خود استدلال کرده است و اگر نص یا دلیل دیگری بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمی فرمود.

پاسخ این است که استدلال آن حضرت به اجماع، افاده نفی نصّ و یا اثبات آن را نمی کند، بلکه جایز است ضمن احتجاج به اجماع، نصّ هم موجود باشد، و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفای پیشین تنها به اجماع استدلال فرموده باشد، و هم محتمل است که خودداری آن حضرت از استدلال به نصّ برای این بوده که می دانسته است با وجود آن، به ذکر و یادآوری نصّ التفات و توجّهی نمی شود زیرا وقتی که در ابتدای کار و هنگام رحلت رسول خدا (ص) به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتی طولانی از صدور آن، و دگرگونی اوضاع، در ذکر آن سودی متصوّر نیست.

4-  بیان این است که جنگ با دو کس واجب است، اوّل آن کسی که پس از انجام یافتن بیعت با امام عادل، بر او خروج کرده سر به نافرمانی بردارد و ادّعا کند که پیشوایی حقّ اوست در حالی که برای دیگران به اجماع ثابت است که حقّ او نیست، دوّم مردی که در برابر امام سرکشی و طغیان کند و هیچ یک از احکام و فرمانهای او را نپذیرد، روشن است که مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمین اشاره به معاویه و یاران اوست.