[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم، و من هو جَدیر بأن یکون للخلافة و فی هَوان الدنیا:

رسول الله:

أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذیرُ نِقْمَتِهِ.

الجَدیر بالخلافة:

أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاس بهَذَا الْأَمْرِ، أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَی قُوتِلَ. وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّی یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاس [مَا] فَمَا إِلَی ذَلِکَ سَبیلٌ، وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَی مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِد أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِب أَنْ یَخْتَارَ. أَلَا وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ، رَجُلًا ادَّعَی مَا لَیْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذی عَلَیْهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 508-501

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و من هو جدیر بأن یکون للخلافة و فی هوان الدنیا.

از خطبه های امام علیه السلام است که در آن درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و کسی که سزاوار خلافت است و همچنین از پستی دنیا سخن می گوید

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه با بیان اوصاف پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت فشرده آغاز می شود

.

در بخش دوّم، امام علیه السلام به شرح ویژگی های کسی که شایسته خلافت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، می پردازد و در عباراتی کوتاه حق مطلب را ادا می کند

.

در بخش سوّم از تقوای الهی سخن می گوید و به یاران خود توصیه می فرماید که درکارها از شتاب و عجله بی مورد بپرهیزند و بدون تحقیق اقدامی نکنند

.

و سرانجام در بخش چهارم در مذمت دنیا و دنیاپرستی و شیفتگی در مقابل زرق و برق آن سخن می گوید

.

شایسته ترین فرد برای زعامت مردم:

همان گونه که ذکر شد امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) این خطبه را با بیان بخشی از ویژگی های پیامبر خداوند(صلی الله علیه وآله) شروع می کند و روی چهار ویژگی انگشت می گذارد; می فرماید: «او (پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)) امین وحی خدا بود، و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش» (أَمِینُ وَحْیِهِ، وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ، وَ بَشیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذیرُ نِقْمَتِهِ).

در واقع تمام برنامه های پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در این چهار وصف خلاصه شده است; چراکه نخستین برنامه آن حضرت، دریافت وحی الهی و رساندن آن به بندگان خدا با نهایت امانت است و دیگر برنامه ریزی برای آیینی جاویدان و تا پایان دنیا، سپس ایجاد انگیزه برای اطاعت فرمان خدا از طریق بشارت به رحمت و بیم دادن به عذاب و کیفر او.

این صفات چهارگانه در آیات مختلف قرآن تأکید شده و بعضی از آن ها مانند بشیر و نذیر بودن پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بارها اشاره شده است.


سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ شرایط امام و خلیفه مردم می رود و آن را عمدتاً در دو چیز خلاصه می فرماید: «ای مردم، سزاوارترین کس برای خلافت، تواناترین افراد بر این امر و داناترین شان به فرمان خداست» (أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاس بهذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ باَمْرِ اللهِ فِیهِ).

در حقیقت، امام(علیه السلام) به دو رکن اساسی که یکی جنبه علمی دارد و دیگر جنبه عملی اشاره کرده است ; از نظر علمی باید از همه آگاه تر باشد و از نظر عملی در امر مدیریت از همه قوی تر. بسیارند کسانی که عالمند، ولی مدیر نیستند و یا مدیرند و عالم نیستند و تا این دو دست به دست هم ندهد، اداره صحیح جامعه امکان پذیر نیست.

قرآن مجید نیز همین موضوع را در داستان بنی اسرائیل بیان فرموده است ; آن جا که پیامبر «طالوت» را به عنوان رهبری و فرماندهی آن ها برگزید، و ایشان اعتراض کردند که ما سزاوارتریم ; چرا که ثروتمندان قوی تری داریم. او در پاسخ اعتراضشان گفت: «طالوت» از همه شایسته تر است; چرا که خدا سهم بیش تری از علم و قدرت به او داده (إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ)(1).

روشن است که امام(علیه السلام) با بیان این مطلب می خواهد شایستگی خود را نسبت به همه برای تصدّی امر خلافت اثبات کند ; زیرا همگان می دانستند او از همه به اصول و فروع اسلام آگاه تر و از همه در امر مدیریت و مبارزه با دشمن قوی تر و پایدارتر است.

سؤال: چرا امام(علیه السلام) به موضوع نص (نص پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر خلافت او) استناد نمی جوید؟ آیا این دلیل بر آن نیست که خلافت بر اساس نص صورت نگرفته و مربوط به انتخاب شایسته ترین افراد از سوی مردم است؟

پاسخ این سؤال روشن است. اگر امام(علیه السلام) بر نص تکیه می کرد، بسیاری از آن ها در مقام انکار بر می آمدند; لذا بهتر این بود که بر مسلّمات خود آن ها تکیه کند و با منطق خودشان آن ها را ملزم سازد (این همان چیزی است که در اصطلاح منطق به آن «جدل» گفته می شود) و قرآن نیز (وَجَادلْهُمْ بالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)(2) گفته است.

جالب این که «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه به این جا که می رسد بر خلاف جمعی که وجدان را زیر پا می گذارند و برتری علی(علیه السلام) را در جنبه های علم یا مدیریت انکار می کنند، می گوید: «قبول داریم که او در این دو جهت از همه تواناتر بود و برای خلافت از همه شایسته تر ; ولی این دلیل بر نفی خلافت دیگران نمی شود ; چرا که گاه می توان تقدیم مفضول بر فاضل کرد و شایسته تر را کنار گذاشت و به سراغ شایسته رفت!!».(3)

آری، این منطق کسانی است که قوانین مسلّم عقلی را به رسمیت نشناسند و ترجیح مرجوح را بر راجح قبیح نشمرند ; حال آن که قبح و زشتی آن بر همه روشن است ; ولی تعصب های کور و کر، گاه مانع از پذیرش واقعیت های مسلّم می شود.

و در ادامه این سخن می افزاید: «(هنگامی که چنین فردی برگزیده شد) هر گاه آشوبگری به آشوب و فتنه انگیزی برخیزد از او خواسته می شود که به سوی حق بازگردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد می شود (تا حق را بپذیرد)» (فِإِنْ شَغَبَ(4) شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ(5)، فَإِنْ أَبَی قُوتِلَ).

قرآن مجید نیز می فرماید: «(وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الاُْخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ) ; هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد».(6)

آن گاه امام(علیه السلام) به پاسخ بهانه دیگری از بهانه جویان می پردازد و آن این که: گروهی از مخالفان، مانند معاویه و عمروبن عاص و طلحه و زبیر یا مانند آن ها که گفتند: امامت و خلافت در صورتی برای کسی مسلّم می شود که عموم مردم آن را بپذیرند. بنابراین بیعت اهل مدینه و اطراف آن با علی(علیه السلام) به تنهایی کافی نیست.

امام(علیه السلام) در پاسخ می فرماید: «به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهی به سوی آن نتوان یافت ; (چرا که حضور عموم مسلمین بر تمام بلاد غیر ممکن است) بلکه آن ها که صلاحیت رأی و نظر دارند در این باره حکم می کنند و حکم آن ها نسبت به سایر مردم نافذ است» (وَ لَعَمْرِی، لَئِنْ کَانَتِ الاِْمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّی یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاس، فَمَا إِلَی ذلِکَ سَبیلٌ، وَ لکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَی مَنْ غَابَ عَنْهَا).

و در ادامه می افزاید: «بعد از آن نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر» (ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِد أَنْ یَرْجِعَ، وَ لاَ لِلْغَائِب أَنْ یَخْتَارَ).

و در پایان این قطعه از خطبه به همه مخالفان هشدار می دهد و می فرماید: «بدانید من با دو کس پیکار خواهم کرد: نخست آن کس که چیزی را ادعا کند که حق او نیست و دیگر، کسی که از دادن حقی که بر اوست، امتناع ورزد» (أَلاَ وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ: رَجُلا ادَّعَی مَا لَیْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذی عَلَیْهِ).

به نظر می رسد که اوّلی اشاره به معاویه است که به بهانه مطالبه خون عثمان از بیعت سرپیچی نمود ; در حالی که خون خواهی عثمان یا به وسیله فرزندان ارباب دم باید صورت گیرد و یا به وسیله امام المسلمین و کسی که مردم با او بیعت کرده بودند، یعنی علی بن ابی طالب(علیه السلام) .

و دوّمی اشاره به طلحه و زبیر و مانند آن هاست که با امام(علیه السلام) بیعت کردند و بعد از آن هم خودشان از آن سر باز زدند و هم معاویه و دیگران.

و این که بعضی گفته اند: منظور، ادعای خلافت از سوی معاویه است که به هیچ وجه، حق او نبود، با تواریخ سازگار نیست; چرا که معاویه در زمان حیات امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) معمولا ادعای خلافت نمی کرد، بلکه برخونخواهی عثمان تأکید داشت.


پرسش:

امام در سخنان بالا برای اثبات امامت و خلافت تکیه بر نص پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در این مسأله نکرده است و حدیث غدیر و مانند آن را ذکر نفرمود ; بلکه تکیه او بر پذیرش مردم است و این در واقع، امضای خلافت خلفای پیشین است ; لذا ابن ابی الحدید در این جا با صراحت می گوید: این بخش از کلام امام(علیه السلام) دلیل بر صحت مذهب ماست و با مذهب امامیه موافقت ندارد، راه حل این شبهه چیست؟

پاسخ:

در پاسخ این سؤال، چند نکته قابل توجّه است: نخست این که امام(علیه السلام) برای اثبات حقانیت خود تکیه بر مسلّمات مخالفان کرده; چرا که آن ها قبول اهل حلّ و عقد (پذیرش از سوی علمای امّت) را برای ثبوت امامت و خلافت کافی می دانستند; بنابراین با منطق خودشان (منطق جدال احسن) به آن ها پاسخ می گوید ; چون اگر تکیه بر نص می کرد، زبان آن ها به انکار گشوده می شد.

دیگر این که خلافت خلفای پیشین از طریق پذیرش مردم نبود ; اهل سقیفه که ابوبکر را به خلافت برگزیدند افراد معدود و محدودی بودند و خلافت عمر، تنها با نصّ ابوبکر بود و خلافت عثمان، تنها به وسیله سه یا چهار رأی از شورای شش نفری عمر صورت پذیرفت.

اضافه بر همه این ها برای به دست آوردن نظر امام(علیه السلام) در مسأله خلافت، نباید تنها بر یک یا دو خطبه تکیه کرد ; بلکه باید همه کلمات آن حضرت را در این موضوع در کنار هم بچینیم و تصمیم گیری کنیم و می دانیم امام(علیه السلام) بارها در نهج البلاغه در موارد متعددی در مسأله خلافت تکیه بر نص فرموده است.(7)


پی نوشت:

  1. بقره، آیه 247.

  2. نحل، آیه 125.

  3. جلد 9، صفحه 328.

  4. «شغب» از ماده «شغب» (بر وزن شرق) به معنای فتنه انگیزی و ایجاد شرّ و فساد گرفته شده است.

  5. «استعتب» از ماده «عتب» و «عتاب» به معنای ملامت و سرزنش کردن به قصد بازگشت به سوی حق گرفته شده است و هنگامی که این واژه در باب استفعال به کار رود، به معنای «استرضاء» و طلب پذیرش حق می آید.

  6. حجرات، آیه 9.

سند خطبه

:

فصل پایانی این خطبه را(الا و انّ هذه الدنیا ...) پیش از سیّد رضی(ره)، نویسنده کتاب تحف العقول در آن کتاب با تفاوت هایی آورده است و نیز ابوجعفر اسکافی(متوفی 240 قمری) بخشی از این خطبه را در رساله خود به نام نقض العثمانیة ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 417

).