[hadith]منها فی ذکر أصحاب الجمل:

فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شرَائِهَا مُتَوَجِّهِینَ بهَا إِلَی الْبَصْرَةِ، فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبیسَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِی بالْبَیْعَةِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ. فَقَدمُوا عَلَی عَامِلِی بهَا وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً. فَوَاللَّهِ [إِنْ] لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدینَ لِقَتْلِهِ بلَا جُرْمٍ جَرَّهُ، لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذَلِکَ الْجَیْش کُلِّهِ، إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا وَ لَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بلِسَانٍ وَ لَا بیَدٍ، دَعْ مَا [إِنَّهُمْ] أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِی دَخَلُوا بهَا عَلَیْهِمْ.[/hadith]

بخشی از این خطبه است که در باره اصحاب جمل است:

امیر مؤمنان (ع) در این بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بیان کرده و سه گناه بزرگ آنها را که موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است:

1-  حرم پیامبر خدا (ص) و پرده نشین خانه او را مانند کنیزکان در هنگام خرید و فروش، به همراه خود کشانده و زنان خویش را در پرده نگه داشته و محافظت می کنند، ضمیر تثنیه در فعل حبسا برای طلحه و زبیر است، وجه تشبیه، از میان بردن و کاهش یافتن حرمت رسول خدا (ص) به سبب بیرون آوردن او از خانه است، و این عمل، جسارت و گستاخی به پیامبر خداست (ص).

عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده است که روزی پیامبر اکرم (ص) به زنانش که همگی نزد او گرد آمده بودند فرمود: «کاش می دانستم کدام یک از شما دارنده آن شتر پر مو است که سگان حوأب بر او بانگ زنند، و مردم بسیاری از راست و چپ آن کشته گردند که همگی به دوزخ در آیند و او جان بدر برد پس از آن که به هلاکت نزدیک شود». و نیز حبیب بن عمیر روایت کرده است: هنگامی که عایشه و طلحه و زبیر از مکّه به سوی بصره روان گردیدند، شب هنگام بر آب حوأب وارد شدند، و این جوی آبی متعلّق به قبیله بنی عامر بن صعصعه بود، در این موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتیجه پارس آنها شتران سرکش و چموش رمیده و گریختند، یکی از آنان گفت: خدا لعنت کند حوأب را که چه قدر سگانش زیاد است، در این هنگام که عایشه نام حوأب را شنید، پرسید: آیا این آب حوأب است. آن مرد پاسخ داد بلی، عایشه گفت: مرا باز گردانید، مردم پرسیدند چه شده و او را چه پیش آمده است، عایشه گفت: من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می گفت: سگان حوأب را می بینم که به یکی از زنان من بانگ برآورده اند و پس از آن به من فرمود: ای حمیراء زنهار از این که آن زن تو باشی، زبیر در پاسخ عایشه گفت: خدا تو را رحمت کند آسوده باش که ما فرسنگهای بسیاری است که از آب حوأب گذشته و دور شده ایم عایشه گفت: کسانی را نزد خودداری که گواهی دهند این سگانی که بانگ بر آورده اند سگان آب حوأب نیستند طلحه و زبیر به فریب و اغفال او پرداختند، و پنجاه نفر از عربهای بیابان نشین را حاضر کردند و در برابر پاداشی که برای آنها قرار دادند، نزد عایشه رفتند و پس از سوگند گواهی دادن که این آب حوأب نیست، و این را نخستین گواهی دروغی می دانم که در اسلام اتّفاق افتاده است. باری عایشه پذیرفت، و به راه خود ادامه داد.

در باره جمله «و تنجو بعد ما کادت» که در حدیث پیامبر اکرم (ص) آمده است، طایفه امامیّه گفته اند: مراد رهایی از قتل است بعد از آن که نزدیک بود کشته شود، و آنانی که خواسته اند او را معذور بدارند چنین معنا کرده اند که: به وسیله توبه از آتش رهایی می یابد پس از آن که به سبب عملی که انجام داده نزدیک بوده دچار آتش دوزخ گردد.

2-  یکی دیگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل، شکستن بیعت آن بزرگوار است که پس از آن که طاعت او را گردن نهادند، با جمعیّتی که همگی دست بیعت به آن حضرت داده بودند، سر به طغیان و سرکشی برداشتند.

3-  گناه بزرگ دیگر اینها کشتن فرماندار آن حضرت در بصره و کارگزاران بیت المال مسلمانان در آن شهر بود که برخی را صبرا کشتند یعنی اسیر کرده و کشتند و بعضی را غدرا به شهادت رسانیدند یعنی غدر و خیانت به کار برده پس از دادن امان به کشتار آنها پرداختند.

خلاصه قضیّه بنا بر آنچه نقل کرده اند این است که: طلحه و زبیر و عایشه هنگامی که در مسیر خود به چاه ابو موسی که نزدیک بصره بود رسیدند، به عثمان بن حنیف انصاری که در این هنگام از سوی علی (ع) فرماندار بصره بود نوشتند که سرای حکومتی را برای ما خالی کن، عثمان بن حنیف وقتی نامه آنان را خواند احنف بن قیس و حکیم بن جبلّه عبدی را نزد خود فرا خواند و نامه را برای آنان قرائت کرد، احنف گفت: اینها اگر برای خونخواهی از کشندگان عثمان به این کوشش برخاسته اند، آنها خود همان کسانی هستند که بر سر عثمان ریخته و او را کشته اند، به خدا سوگند من اینها را چنین می بینم که از ما جدا نمی شوند مگر این که میان ما دشمنی انداخته و خون ما را بر زمین بریزند، و گمانم این است که بویژه نسبت به تو رفتاری در پیش گیرند که تاب تحمّل آن را نداری، بنا بر این اعتقاد من این است که برای مقابله با آنها آماده شوی، و به اتّفاق کسانی از مردم بصره که با تو همراه و همگامند به سوی آنها بشتابی، زیرا تو امروز حاکم و فرماندار آنانی و همگی فرمان تو را پذیرایند، پس به همراه این مردم به سوی آنان روان شو، و قبل از آن که تو را در یک خانه دیدار کنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند، بر آنها پیشدستی کن، حکیم بن جبلّه نیز همین سخنان را گفت، پس از این عثمان بن حنیف گفت: رأی درست همین است لیکن من شرّ و بدی را خوش نمی دارم و نمی خواهم آن را آغاز کنم و امیدوارم تا آن هنگام که نامه امیر المؤمنین (ع) به من برسد و فرمان او را بدانم و به کار بندم عافیت و سلامت برقرار باشد، حکیم بن جبلّه گفت: پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوی آنان بروم و با آنها گفتگو کنم اگر فرمانبرداری از امیر المؤمنین (ع) را پذیرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنی خود را به آنان اعلام کنیم و از آنها جدا شویم، عثمان گفت: اگر من این اجازه را داشتم خود به سوی آنان می رفتم، حکیم گفت: امّا به خدا سوگند اگر در این شهر بر تو در آیند دلهای بسیاری از این مردم به اینها گرایش خواهد یافت و بی تردید تو را از مقامی که داری بر کنار خواهند کرد، با این حال تو بهتر می دانی چه کنی، امّا عثمان سخن او را نپذیرفت.

از طرفی چون علی (ع) خبر حرکت بیعت شکنان را به بصره شنید، به عثمان ابن حنیف نامه ای بدین شرح نوشت: از بنده خدا علی امیر المؤمنین به سوی عثمان بن حنیف امّا بعد، همانا ستمکارانی که با خدا پیمان بستند و آن را شکستند به سوی شهر تو رهسپار شده اند، و شیطان آنان را به سوی آنچه خداوند بدان خشنودی ندارد کشانیده است، فَقاتِلْ فِی سَبیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا نفسک».

اینک هنگامی که بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبرداری و وفای به عهد دعوت کن تا به پیمان و میثاقی که از آن کناره گیری کرده اند باز گردند و بدان وفادار باشند، اگر دعوتت را پذیرفتند تا هنگامی که نزد تو هستند با آنان به نیکی رفتار کن، و اگر سرباز زدند، و جز عهد شکنی و سرپیچی و مخالفت را نخواهند با آنان کارزار کن تا خداوند میان تو و آنان حکم کند و او بهترین داوران است، این نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوی تو رهسپارم این نامه دستخط عبد اللّه بن ابی رافع و به تاریخ ماه صفر سال سی و شش است.

چون این نامه به عثمان رسید ابی الاسود الدؤلی و عمران بن الحصین را به سوی آن گروه بیعت شکن فرستاد، آنان بر عایشه وارد شدند و از انگیزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش کردند، عایشه به آنها گفت: شما طلحه و زبیر را دیدار کنید، آنها زبیر را دیدار و با او سخن گفتند، زبیر گفت: ما آمده ایم که خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت کنیم که امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به میل خود خلیفه را برگزینند، فرستادگان به او گفتند: عثمان در بصره کشته نشده تا شما خون او را در این جا مطالبه کنید، و تو کشندگان عثمان را می شناسی و می دانی در کجایند، و تو و همکارت و عایشه بیش از همه بر او سخت گرفتید و مردم را به کشتن او بر انگیختید پس خودتان را قصاص کنید، امّا این که می گویید خلافت به شورا ارجاع شود این چگونه ممکن است با آن که شما از روی میل و رغبت و بی هیچ اکراه و اجبار با علی (ع) بیعت کرده اید، ای ابا عبد اللّه (کنیه زبیر است) هنوز دیری از آن زمان نگذشته که پیامبر خدا (ص) رحلت کرده بود، و تو در پیش روی این مرد ایستاده و دست به شمشیر خود برده بودی و می گفتی: هیچ کس برای خلافت از او سزاوارتر نیست، و از بیعت با ابی بکر سرباز زدی، آن کردار با این گفتار چگونه سازگار است.

زبیر در پاسخ آنها گفت نزد طلحه بروید، فرستادگان نزد طلحه رفتند دیدند او با برخوردی خشن و رفتاری تند و اراده ای استوار در پی برانگیختن فتنه و آشوب است، آنان به سوی عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه کردند، ابو الاسود گفت: ای پسر حنیف من آمده ام و می گویم به سوی اینان کوچ کن و آنها را طعمه نیزه و شمشیر خود قرار ده و شکیبا و استوار باش، و با زره پوشیده و آستین بالا زده برای جنگ، در برابر آنها نمایان شو، ابن حنیف گفت: آری به حرمین سوگند همین کار را خواهم کرد، و به جارچیان خود فرمان داد که در میان مردم فریاد برآوردند السّلاح، السّلاح یعنی هر چه زودتر و بیشتر سلاح برگیرید، در نتیجه مردم نزد او گرد آمده و به سوی آن طاغیان حرکت کردند تا به محلّی که مربد نام داشت رسیدند، و این محلّ پر از سپاهیان سواره و پیاده شده بود، در این هنگام طلحه به پا خاست و اشاره کرد که مردم خاموش باشند تا سخن بگوید، و پس از مدّتی سعی و کوشش، مردم سکوت اختیار کردند، طلحه گفت: امّا بعد، همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پیشتازان و دارندگان برتری و هجرت گزیدگان نخستینی بود که خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نیز از او خشنودند، و قرآن گویای فضیلت آنهاست، و هم یکی از پیشوایان و زمامدارانی است که پس از ابو بکر و عمر دو یار پیامبر خدا (ص) بر شما حکومت کرده است، او کارهایی مرتکب شد که ما را بر او خشمگین کرد از این رو نزد او رفتیم و از وی خواستیم خشنودی ما را فراهم کند، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت، لیکن مردی بر او یورش برد، و بی آن که رضایت و موافقت مردم را به دست آورد، و با مردم کنکاش و مشورت کند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را کشت، و در این کار گروهی ناپاک و ناپرهیزکار او را یاری دادند و عثمان مظلومانه و بی گناه و توبه کار کشته شد، اینک ای مردم ما به سوی شما آمده ایم که خون او را مطالبه و شما را دعوت کنیم که برای خونخواهی او قیام کنید، اگر خداوند ما را بر کشتن آنها توانایی داد، به قصاص خون عثمان آنها را خواهیم کشت، و امر خلافت را در میان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهیم داد، و خلیفه گری عثمان برای همگی این امّت رحمت بود، زیرا هر کس این امر را بی موافقت و خشنودی همگی مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حکومت او گزنده و درد آور بوده و مصیبتی بزرگ می باشد.

پس از طلحه، زبیر به پا خاست و مانند او سخن گفت، گروهی از مردم بصره در برابر این دو نفر برخاسته و گفتند: آیا شما در زمره کسانی که با علی (ع) بیعت کرده اند نبوده اید چرا با او بیعت کردید و سپس آن را شکستید گفتند: ما با او بیعت نکرده ایم و در برابر هیچ کس تعهّدی نداریم، و او ما را مجبور کرد که دست بیعت به او دهیم، پس از این گروهی از مردم گفتند این دو نفر از روی راستی و درستی سخن گفتند.

و دسته دیگر فریاد برآوردند که اینها نه راست گفتند نه درست، بدین گونه فریادها بلند شد، و عایشه در حالی که بر شترش سوار بود به میان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد که ای مردم سخن کوتاه کنید و خاموش شوید، مردمان برای او سکوت کردند، آن گاه عایشه گفت: همانا امیر المؤمنین عثمان در سنّتها، دگرگونیها و بدعتهایی پدید آورد، ولی همین که با آب توبه به شستشوی اعمال ناروای خود پرداخت مظلوم و توبه کار کشته شد، و تنها به این سبب بر او خشمگین شدند که با تازیانه می زد و جوانان را امیر و حاکم می کرد و دسته محدودی را زیر نظر و حمایت خود داشت، از این رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهری که رعایت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانیدند، آگاه باشید قریش خودش را نشانه تیرهایش قرار داده، و دستهایش را نانخورش خویش ساخته و با کشتن عثمان به چیزی دست نیافته، و راه درستی را نپیموده است، آگاه باشید به خدا سوگند بر قریش حوادث ناگوار و بلاهای سختی وارد خواهد شد آن چنان که خفته را بیدار کند و نشسته را بر پای دارد، طایفه ای بر آنها چیره خواهد شد که بر آنها رحم نمی کند و آنها را به بدترین عذاب دچار می سازد، ای مردم گناه عثمان به آن اندازه نرسیده بود که کشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامه ای که شسته شود خون او را محو کرده از میان بردید، آری شما به او ستم کردید و پس از آن که توبه کرده و از گناه بیرون آمده بود او را کشتید، سپس بی مشورت مردم از طریق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بیعت کردید، آیا شما می پندارید که من برای تازیانه عثمان و زبان او از شما جانبداری و به وی خشمناک می شوم، لیکن در برابر شمشیرهای شما که بر عثمان فرود آمد خشمگین نمی شوم. هان ای مردم، عثمان مظلومانه کشته شده است، کشندگان او را بخواهید و پس از آن که بر آنها دست یافتید همگی آنان را بکشید، سپس خلافت را بر عهده شورایی بگذارید که افراد آن از گروهی باشند که امیر المؤمنین عمر آنها را برگزیده بود، و آنانی که در ریختن خون عثمان شرکت داشته اند نباید در این شورا داخل شوند.

راوی گفته است: در این هنگام جمعیّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد، گروهی می گفتند: سخن درست همین است، دسته ای می گفتند: این را با خلافت چه کار او زنی بیش نیست، و وظیفه اش نشستن در خانه اش می باشد، بالاخره سر و صداها زیاد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا که با کفشهای خود همدیگر را می زدند، و سنگریزه به هم پرتاب می کردند، بدین گونه مردم دو پاره شدند، پاره ای با عثمان بن حنیف بودند، و دسته ای با طلحه و زبیر، سپس طلحه و زبیر برای دستگیری عثمان بن حنیف از مربد به شهر رو آوردند، لیکن متوجّه شدند که عثمان و یارانش تمام راهها و کوچه ها را گرفته و راه ورود آنها را بسته اند، ناگزیر به حرکت ادامه داده به جایی که محلّ دبّاغان بود رسیدند، در این جا یاران پسر حنیف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبیر و همراهان آنها با نیزه به جنگ پرداختند.

در این هنگام حکیم بن جبلّه به آنها یورش برد و او و یارانش آن قدر با آنها جنگیدند تا آنان را از همه راهها و کوچه ها بیرون کردند، و در آن میان زنها نیز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران می کردند، ناگزیر به قبرستان بنی مازن روی آوردند، و در آن جا مدّت درازی درنگ کردند تا سوارانشان به آنها بپیوندند، سپس از مسیری که سیل شکن شهر بصره بود حرکت کرده تا به محلّی که رابوقه نام داشت رسیدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند، و در این محلّ فرود آمدند، هنگامی که طلحه و زبیر به سبخه وارد شدند، عبد اللّه بن حکیم تمیمی به همراه نامه هایی که طلحه و زبیر به او نوشته بودند نزد آنها آمد، پس از ورود رو به طلحه کرده، گفت: ای ابا محمّد آیا این نامه های تو نیست طلحه پاسخ داد آری.

عبد الله گفت: تو دیروز ما را به سرنگونی عثمان از خلافت و کشتن او دعوت می کردی و پس از آن که او را به قتل رسانیده ای نزد ما آمده و خونخواه او شده ای، به جانم سوگند این اعمال را به خاطر عقیده ات انجام نمی دهی، و در این کارها جز دنیا را نمی خواهی، آرام باش تا بگویم که اگر هم کارهایت از روی رأی و اعتقاد بوده است تو بیعت علی (ع) و تعهّدات ناشی از آن را پذیرفته و با رضا و رغبت دست بیعت به او داده ای، سپس بیعت خویش را شکسته و نزد ما آمده ای تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانی، طلحه گفت: همانا علیّ (ع) هنگامی مرا به بیعت خویش فرا خواند که مردم با او بیعت کرده بودند، از این رو دانستم که اگر نپذیرم موضوع پایان نخواهد یافت، و علیّ (ع) یارانش را بر من خواهد شورانید.

باری در بامداد روز بعد طلحه و زبیر صفوف خود را برای جنگ آراسته و آماده کردند، عثمان بن حنیف با یارانش نیز بیرون آمده، در برابر آنها قرار گرفتند، عثمان طلحه و زبیر را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد که از جنگ و برادر کشی دست بردارند، و آنان را به بیعتی که کرده اند یادآوری و سخنانش را سه بار تکرار کرد، طلحه و زبیر او را به سختی به باد فحش و ناسزا گرفتند، و مادرش را به زشتی نام بردند، عثمان به زبیر گفت: بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفیّه و خویشاوندی او با پیامبر خدا (ص) نبود پاسخت را می دادم لیکن او تو را در سایه شیر خود قرار داده است، امّا تو ای پسر زن چموش (مقصودش طلحه است) امری که میان من و تو است دشوار، و بالاتر از گفتار است، من سرانجام تلخ و اندوهباری را که این کار برای تو و زبیر دارد به شما اعلام می کنم، سپس گفت: بار خدایا من حجّت را به این دو مرد تمام کردم و سعی خود را به کار بردم، سپس به آنها یورش برد و نبرد سختی میان دو طرف در گرفت، لیکن گروهی مانع ادامه زد و خورد شده موافقت کردند که صلحنامه ای میان آنها منعقد شود، قرار داد صلح به شرح زیر نوشته شد: «این موافقتنامه ای است که میان عثمان بن حنیف انصاری و مؤمنانی که شیعه علیّ بن ابی طالب (ع) بوده و پیرو اویند از یک سو، و طلحه و زبیر و مؤمنان و مسلمانانی که شیعه و پیرو آنهایند از سوی دیگر منعقد می شود بدین قرار که: دار الامارة (سرای حکومتی) و رحبه (میدان یا دو کناره رودخانه) و مسجد و بیت المال و منبر در اختیار عثمان بن حنیف انصاری باشد، طلحه و زبیر و همراهان آنها می توانند در بصره به هر کجا بخواهند فرود آیند، و باید در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومی به یکدیگر زیان نرسانند و وضع به همین قرار باشد تا زمانی که امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب وارد شود، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبیر و یاران آنها بخواهند می توانند به امت اسلام که راه خود را برگزیده و بیعت علی (ع) را پذیرفته بپیوندند و یا هر کدام از آنها راهی را که خواهان آنند در پیش گیرند و به جنگ و صلح یا خروج و اقامت اقدام کنند، هر دو طرف در اجرای آنچه در این موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و میثاق محکمی که در باره وفای به عهد و پیمان از هر یک از پیامبران خود گرفته مسئول و متعهّد می باشند»، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سرای حکومتی وارد شد و به یاران خود فرمان داد که به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهای آنان پردازند، چند روزی بدین گونه گذشت.

پس از آن چون طلحه و زبیر نیروی خود را کمتر و دچار ضعف و سستی می دیدند و از ورود علی (ع) به بصره بیمناک بودند به قبایل و طوایف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهی عثمان و خلع علی (ع) از خلافت دعوت کردند، قبایل ازد وضبّه و قیس غیلان به جز یک یا دو مرد که کار آنها را ناخوش داشته و از آنها دوری گزیدند همگی با این کارها موافقت و با آنها بیعت کردند، همچنین هلال بن وکیع با افراد خود از قبیله بنی عمرو بن تمیم و بیشتر مردم بنی حنظله و بنی دارم دست بیعت به آنان دادند، هنگامی که کارها برای طلحه و زبیر روبراه و مطابق دلخواه شد، در شبی تاریک که باد می وزید و باران می بارید با یاران خود که همه در زیر جامه زره پوشیده بودند از محلّ خود بیرون آمده و در وقت برگزاری نماز صبح به مسجد رسیدند، لیکن عثمان بن حنیف پیش از آنها به مسجد وارد شده بود، و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پیش رفت تا نماز جماعت را برگزار کند، یاران طلحه و زبیر او را عقب زدند و زبیر را جلو آوردند، پس از آن پاسبانهای بیت المال مداخله کرده، زبیر را عقب زده، عثمان را مقدّم کردند و بالاخره یاران زبیر غلبه یافته او را پیش آورده و عثمان را پس زدند، و وضع به همین گونه ادامه داشت تا این که نزدیک بود آفتاب طلوع کند، در این هنگام مردم فریاد برآوردند: ای یاران محمّد (ص) آیا از خداوند نمی ترسید اینک آفتاب بر آمده است، و چون در این کشمکش زبیر پیروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامی که از نماز باز می گشت به یارانش که همگی مسلّح بودند فریاد زد که عثمان را دستگیر کنید و یارانش پس از زد و خوردی که میان او و مروان بن حکم با شمشیر انجام گرفت وی را اسیر و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند، سپس موهای ابرو و مژه ها و دیگر موهای سر و صورت او را کندند، و افراد مسلّح او را که هفتاد نفر بودند دستگیر و به همراه عثمان بن حنیف نزد عایشه روانه کردند، عایشه به یکی از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند، زیرا طایفه انصار به قتل پدرش کمک کرده و او را کشته اند امّا عثمان بن حنیف فریاد زد ای عایشه و ای طلحه و زبیر برادر من سهل ابن حنیف خلیفه علیّ بن ابی طالب (ع) در مدینه است، سوگند به خدا اگر مرا بکشید او در میان پدر زادگان و قوم و خویش و قبیله شما شمشیر را روان خواهد ساخت و کسی از شما باقی نخواهد گذاشت، از این رو از گفتار او بیمناک شدند و دست از کشتن او بازداشته وی را رها کردند.

عایشه نزد زبیر پیغام فرستاد که: خبر چگونگی رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پیش از این به من رسیده همه را از دم تیغ بگذران، به خدا سوگند زبیر همگی آنان را مانند گوسفند سر برید، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبیر سرپرستی این کار را داشت، از پاسداران مسلّح عدّه اندکی باقی مانده بود که بیت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند: تا هنگامی که امیر المؤمنین وارد نشده بیت المال را تسلیم نمی کنیم، زبیر با دسته ای از سپاهیان خود شبانه به آنها یورش برد و پس از جنگ و پیکار آنها را کشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و این اسیران را نیز پس از شکنجه و آزار به قتل رسانید، نقل شده که شمار پاسداران مسلّحی که در آن روز کشته شده اند چهار صد نفر بوده است.

غدر و پیمان شکنی طلحه و زبیر نسبت به عثمان بن حنیف غدر و خیانتی بود که پس از شکستن بیعت خود با علی (ع) انجام دادند و خیانت در خیانت بود، و این پاسداران مسلّحی که کشته شدند نخستین گروه مسلمانی هستند که پس از اسارت و شکنجه و آزار، گردن آنها زده شده است.

باری عثمان بن حنیف را مخیّر کردند که در بصره اقامت کند و یا به علی (ع) بپیوندد. او کوچ کردن از آن جا را برگزید و آنان نیز او را رها کردند و به علی (ع) پیوست، هنگامی که آن حضرت را دیدار کرد گریست و عرض کرد من پیش از این مردی سالخورده بودم و اکنون که بر تو وارد شده ام جوانی ساده و ا مردم، امام (ع) فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و آن را سه بار تکرار کرد، این که امام (ع) در خطبه مذکور فرموده است که به کارگزار من در بصره و خازنان بیت المال مسلمانان یورش بردند و سخنانی که به دنبال آن فرموده اشاره به همین ماجراست، پس از این امام (ع) سوگند یاد می کند که اگر تنها یک تن از مسلمانان را به عمد و بی آن که گناهی مرتکب شده باشد کشته بودند، کشتن همگی این سپاه یاغی برای او روا بود، واژه إن در جمله «و إن لو لم یصیبوا...» زایده است.

اگر گفته شود: آنچه از این گفتار امام (ع) دانسته می شود این است که قتل همگی این سپاه به این علّت که انکار منکر نکردند و از اعمال زشت طلحه و زبیر جلوگیری به عمل نیاوردند جایز بوده است، بنا بر این آیا کشتن هر کسی که انکار منکر نکند رواست عبد الحمید بن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است که: کشتن آنان جایز بوده، زیرا آنها اعتقاد داشته اند کشتارهایی که به دست این بیعت شکنان انجام گرفته مباح بوده، در حالی که خداوند چنین اعمالی را حرام فرموده است لذا این اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر می باشد.

قطب راوندی که یکی دیگر از شارحان نهج البلاغة می باشد گفته است: جواز قتل آنها به سبب این است که آنان داخل در عموم آیه شریفه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا...» بوده و از مصادیق آن می باشند، زیرا آنها با خدا و پیامبرش (ص) به جنگ برخاستند و جنگ با علی (ع) جنگ با پیامبر (ص) است، چنان که آن حضرت فرموده است:«حربک یا علیّ حربی». دیگر این که در زمین به ایجاد فساد و تباهی پرداختند، ابن ابی الحدید به این پاسخ اعتراض کرده گفته است: اشکال در جواز قتل همه سپاهیان است به جرم این که از کشتن یک تن مسلمان جلوگیری نکردند، و تعلیلی که در سخن امام (ع) برای روا بودن این امر شده، عدم انکار منکر است نه شمول آیه شریفه.

آنچه من در این باره می گویم این است که پاسخ دوّم قویتر و پاسخ نخستین ضعیف است، زیرا اگر چه کشتن کسی که معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروریّات دین است مانند زنا و شرب خمر، واجب است لیکن نمی توانم بگویم این وجوب شامل کسی است که از طریق تأویل آیات، محرّماتی از دین را حلال بداند مانند وجوب کشتن این سپاهیان به سبب کشتاری که کرده و طغیانی که مرتکب شده اند، زیرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است لیکن همه این کارها را بر اساس تأویلاتی که برای خود داشته اند به جا آورده اند بنا بر این تفاوت میان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا، و اعتقاد اینها به مباح بودن آنچه مرتکب شده اند روشن است.

امّا اعتراضی که بر پاسخ دوّم شده نیز ضعیف است، زیرا در پاسخ این معترض می توان گفت: اگر یک تن مسلمان بی گناه از روی عمد به وسیله یکی از افراد سپاهی کشته شود و دیگر افراد این سپاه حضور داشته و با وجود قدرت، از این عمل زشت جلوگیری نکنند، خود داری آنها نشانه رضای خاطر آنان بوده و کسی که راضی به قتل دیگری است شریک قاتل اوست، بویژه اگر همنشین و یار و همکار او باشد، مانند همبستگی و یک پارچگی که در میان سپاهیان برقرار است، امّا خروج و سرکشی این سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پیامبر (ص) است و کشتن کارگزار آن حضرت و خازنان بیت المال و تاراج آن، و ایجاد تفرقه و اختلاف میان مسلمانان و به تباهی کشانیدن نظام اجتماعی آنان همان سعی در فساد بر روی زمین است که مدلول آیه شریفه می باشد.

فرموده است: «دع ما انهم ... »:

یعنی: اگر تنها یک تن از مسلمانان به دست آنها کشته شده بود قتل همگی آنان برای من روا بود چه رسد به این که به اندازه عدّه ای که به همراه آنها وارد بصره شدند، از مسلمانان کشته اند، کلمه ما در جمله: «دع ما أنّهم»، زایده است، و این شباهت و همگونی در این جا از نظر کثرت کشتار مسلمانها به وسیله آنهاست، و سخن امام (ع) درست است زیرا آنها جمعیّت بسیاری از دوستان آن حضرت و نگهبانان بیت المال را کشتند، و چنان که ذکر شد و امام (ع) در گفتار خود بدان اشاره فرمود، برخی را از طریق غدر و پیمان شکنی و بعضی را پس از اسارت و شکنجه و آزار به قتل رسانیدند. و توفیق از خداوند است.