[hadith]حمدُ الله:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَا تُوَارِی عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً.

یومُ الشوری:

وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّکَ عَلَی هَذَا الْأَمْرِ یَا ابْنَ أَبی طَالِبٍ لَحَرِیصٌ! فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ؛ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بالْحُجَّةِ فِی الْمَلَإِ الْحَاضِرِینَ، هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لَا یَدْرِی مَا یُجِیبُنِی بهِ.

الاستنصارُ علی قریش:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزلَتِیَ وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی، ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکَهُ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 344

از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه با عبارت «الحمد لله الذی لا تواری عنه سماء سماء و لا ارض ارضا» (سپاس خداوندی را که آسمان آسمانی را و زمین زمینی را از او پوشیده نمی دارد) شروع می شود. این سخن دلالت بر آن دارد که زمینهایی را بر فراز یکدیگر ثابت می کند همان گونه که آسمانها چنان است و آیه «خداوند که هفت آسمان آفریده و از زمین مانند آن آسمانها پدید آورده است» شاهد این سخن است.

سپس امیر المومنین (ع) می فرماید: «و قد قال قائل انک علی هذا الامر یابن ابی طالب لحریص، فقلت بل انتم و الله لاحرص و ابعد» (همانا گوینده یی به من گفت: بدرستی که تو ای پسر ابی طالب، بر این کار [خلافت] حریصی. گفتم: به خدا سوگند که شما آزمندترید و حال آنکه از آن دورترید). این از خطبه یی است که علی علیه السلام در آن موضوع روز شورا را که پس از کشته شدن عمر تشکیل شد طرح فرموده است. کسی که به او گفت «همانا که تو بر این کار حریصی» سعد بن ابی وقاص بود و با توجه به اینکه همو در مورد علی (ع) روایت «تو نسبت به من به منزلت هارون از موسی هستی» را روایت کرده است عجیب است، و علی علیه السلام به همه آنان فرمود «به خدا سوگند که شما حریص تر و دورترید» و این سخنی است که عموم مردم آن را روایت کرده اند. امامیه می گویند: این گفتار مربوط به روز سقیفه است و کسی که به علی علیه السلام گفته است تو بر این کار حریصی، ابو عبیدة بن جراح بوده است و روایت نخست مشهورتر و آشکارتر است.

اما عبارت «استعدیک» یعنی پروردگارا، من از تو بر قریش و کسانی که آنان را یاری دادند انصاف و یاری می طلبم. علی علیه السلام فرموده است «آنان تنها بر گرفتن حق من و سکوت از ادعای دیگری قناعت نکردند بلکه حق مرا گرفتند و مدعی شدند که حق از ایشان است و بر من واجب است که نزاع در آن مورد را رها کنم. ای کاش با اعتراف به اینکه حق من است حق مرا می گرفتند که در آن صورت مصیبت آن سبک و آسان می بود».

بدان که اخبار متواتر از علی علیه السلام رسیده که سخنان دیگری نظیر این

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 345

گفتار فرموده است، چون این سخن او که گفته است «من همواره از هنگامی که خداوند رسول خویش را فرا گرفت و قبض روح کرد تا هنگامی که مردم این شخص را به امامت برگزیدند مظلوم بوده ام» و این گفتارش که فرموده است «بار خدایا قریش را زبون فرمای، که حق مرا از من باز داشتند و حکومت مرا غصب کردند». و این گفتار آن حضرت که «پروردگار من قریش را از سوی من کیفر دهاد که آنان در حق من ستم کردند و حکومت پسر مادرم [برادرم ] را از من به زور باز گرفتند». و گفتار او هنگامی که شنید کسی بانگ برداشته است: من مظلومم. فرمود بیا با یکدیگر فریاد بر آوریم که من هم همواره مظلوم بوده ام». و این گفتارش که «و همانا که او [ابو بکر] به خوبی می داند که منزلت و محل من در مورد خلافت همچون محور آسیا سنگ است». و این گفتارش که «میراث خود را تاراج شده می بینم». و این گفتارش که «آن دو مرد ظرف ما را واژگون ساختند و مردم را بر دوشهای ما سوار کردند». و این سخن او «همانا ما را حقی است که اگر به ما داده شود می گیریم و اگر از آن باز داشته شویم تحمل سختی می کنیم اگر چه به درازا کشد». و این گفتار آن حضرت که «همواره دیگری را بر من برگزیدند و من از آنچه سزاوار و شایسته آن هستم باز داشته شده ام». و یاران [معتزلی] ما همه این سخنان را بر آن حمل می کنند که علی علیه السلام با توجه و استناد به برتری و شایستگی در مورد حکومت ادعا می فرموده است و همین توجیه درست و حق است زیرا معنی کردن این کلمات بر اینکه او با نص و تصریح استحقاق آن را داشته است موجب تکفیر یا فاسق شمردن سرشناسان مهاجران و انصار است. ولی امامیه و زیدیه این سخنان را بر ظاهر آن حمل می کنند و بر کاری دشوار دست می یازند، و البته به جان خودم سوگند که این سخنان بسیار وهم انگیز است و چنین به گمان می آورد که سخن درست همان است که شیعیان می گویند، ولی بررسی اوضاع و احوال این گمان را باطل می کند و این وهم را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 346

زایل می سازد، و واجب است که این سخنان را همچون آیات متشابه قرآنی دانست که گاهی چیزهایی را که برای خداوند متعال روا نیست به گمان می آورد و معمولا این آیات را به ظاهرش معنی نمی کنیم و آنها را مورد عمل قرار نمی دهیم زیرا با بررسی دلایل عقلی چنین اقتضاء می شود که از ظاهر آن آیات عدول کنیم و با تأویلاتی که در کتابهای مورد نظر آمده است تأویل کنیم.

یحیی بن سعید بن علی حنبلی که معروف به ابن عالیه و از ساکنان ناحیه قطفتا در بخش غربی بغداد بود و یکی از شاهدان عادل آن منطقه به شمار می رفت برای من نقل کرد و گفت: حضور فخر اسماعیل بن علی حنبلی فقیه، معروف به غلام بن المنی، بودم - این فخر اسماعیل بن علی داناترین حنبلیان بغداد در فقه و مسائل مورد خلاف بود و تدریس مختصری هم در منطق داشت و دارای بیانی شیرین بود من او را دیده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنیده بودم، به سال ششصد و ده در گذشت، ابن عالیه می گفت-  در همان حالی که ما پیش او بودیم و سخن می گفتیم مردی از حنبلیان وارد شد، او طلبی از یکی از مردم کوفه داشته و برای وصول طلب خود به کوفه رفته بود و چنان اتفاق افتاده بود که رفتن او به کوفه مقارن با زیارت روز غدیر بود و در آن حال او در کوفه بوده است-  زیارت غدیر یعنی روز هجدهم ذی حجه که در آن روز در مزار امیر المومنین علیه السلام آن چنان جمعیتی جمع می شوند که بیرون از حد شمار است-. ابن عالیه می گفت: شیخ فخر اسماعیل شروع به پرسیدن از آن مرد کرد که چه کردی و چه دیدی آیا تمام طلب خود را گرفتی یا چیزی از آن بر عهده وام دار باقی ماند و آن مرد پاسخ می داد، تا آنکه به فخر اسماعیل گفت: ای سرور من، اگر روز زیارتی غدیر حضور می داشتی می دیدی کنار آرامگاه علی بن ابی طالب چه رسوایی به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنامها که به صحابه دادند آن هم آشکارا و با بانگ بلند و بدون هیچ گونه مراقبت و بیم و هراسی. فخر اسماعیل گفت: آنان چه گناهی دارند به خدا سوگند، کسی آنان را بر این کار گستاخ نکرد و برای آنان این در را نگشود مگر صاحب همان گور.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 347

آن مرد پرسید: صاحب آن گور کیست فخر اسماعیل گفت: علی بن ابی طالب است. آن مرد گفت: ای سرور من، یعنی علی این سنت را برای آنان معمول داشته و ایشان را به آن راه برده و به آنان تعلیم داده است فخر گفت: آری به خدا سوگند. آن مرد گفت: ای سرور من، اگر علی در این کار محق بوده است چه لزومی دارد که فلان و فلان [ابو بکر و عمر] را دوست بداریم و اگر علی بر باطل بوده است چه لزومی دارد و بر عهده ما نیست که او را دوست بداریم به هر حال سزاوار است که یا از او یا از آن دو تبری بجوییم. ابن عالیه گفت: اسماعیل شتابان برخاست و کفشهایش را پوشید و گفت: خداوند اسماعیل را لعنت کناد اگر پاسخ این مساله را بداند و به اندرونی خود رفت. ما هم برخاستیم و برگشتیم.