[hadith]الصنف الثانی:

وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِی أَغْبَاش الْفِتْنَةِ عَمٍ بمَا فِی عَقْد الْهُدْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاس عَالِماً وَ لَیْسَ بهِ بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ حَتَّی إِذَا ارْتَوَی مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ [اکْتَنَزَ] اکْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طَائِلٍ، جَلَسَ بَیْنَ النَّاس قَاضِیاً ضَامِناً لِتَخْلِیصِ مَا الْتَبَسَ عَلَی غَیْرِهِ، فَإِنْ نَزَلَتْ بهِ إِحْدَی الْمُبْهَمَاتِ هَیَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْیِهِ ثُمَّ قَطَعَ بهِ فَهُوَ مِنْ لَبْس الشُّبُهَاتِ فِی مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ، لَا یَدْرِی أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ یَکُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ یَکُونَ قَدْ أَصَابَ، جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ عَاشٍ رَکَّابُ عَشَوَاتٍ، لَمْ یَعَضَّ عَلَی الْعِلْمِ بضِرْسٍ قَاطِعٍ، [یُذْرِی] یَذْرُو الرِّوَایَاتِ [إِذْرَاءَ] ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشیمَ، لَا مَلِیٌّ وَ اللَّهِ إِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَیْهِ وَ لَا [هُوَ] أَهْلٌ لِمَا [فُوِّضَ] قُرِّظَ بهِ [إِلَیْهِ]، لَا یَحْسَبُ الْعِلْمَ فِی شَیْءٍ مِمَّا أَنْکَرَهُ وَ لَا یَرَی أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَیْرِهِ، وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَیْهِ أَمْرٌ اکْتَتَمَ بهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیثُ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 632-626

و امّا مرد دوّمی که مورد خشم خداست، امام (ع) با بیست صفت به شرح زیر او را از دیگران متمایز می کند:

1-  زمینه جهل را فراهم می آورد. این عبارت استعاره جمع محسوس است برای جمع منقول. 

2-  جهالت را در میان مردمی که از اشراف نیستند، پراکنده می کند. از این کلام فهمیده می شود که جهل پراکنی در حق شخص معیّنی است، هر چند ظاهر عبارت عمومیّت دارد. 

3-  بسرعت به باقیمانده فتنه دست می اندازد و آن را بشدّت و ظلمت اوّلش باز می گرداند و در روایتی غاراً به جای عاد به کار رفته است، یعنی در تاریکیهای دشمنی سرگردان است و راه خلاصی از آن را نمی یابد. 

4-  برای برقراری صلح و مسالمت میان مردم و نظم بخشیدن به امورشان و همچنین دریافت مصالح جهان بصیرت ندارد و بنا بر این به مصالح مردم نادان است و به فتنه انگیزی در میان مردم دست می زند. 

5-  مردمان نادان او را دانشمند می دانند در حالی که دانشمند نیست. 

مقصود از «اشباه الناس» نادانان و گمراهانند، همان کسانی که انسانهای کامل را در شکل ظاهری می بینند نه در صورت کامل حقیقی که همان کمال علم و اخلاق است. 

6-  روزگار می گذراند در حالی که به فکر زیاد کردن چیزی است که کمش برای او از زیادش بهتر است. کلمه «جمع» در عبارت امام (ع) به دو صورت با تنوین و بدون تنوین روایت شده است. در صورتی که با تنوین قرائت شود جمله بعد آن به صورت صفت و کلمه جمع که مصدر است به جای اسم مفعول است (یعنی مجموع) به کار رفته است. احتمال دیگر این که مقصود از کلمه جمع معنای مصدری باشد. 

و در صورتی که بدون تنوین و به صورت اضافه قرائت شده باشد به چند صورت قابل فرض است. بنا به قولی «ما» که مضاف الیه جمع است در تمام کردن معنی نیازمند کلمه دیگری است که معنای «ما» را داشته باشد تا «ما» ی اوّل را مضاف و «ما» ی دوّم را مبتدا قرار دهیم و تقدیر کلام چنین خواهد بود، من جمع ما الّذی قلّ منه خیر ممّا کثر ولی چون اظهار «ما» ی دوّم شبیه تکرار بوده و موجب سستی کلام می شده از کلام حذف شده است و همان «ما» ی اوّل معنای «ما» ی دوّم را افاده می کند. 

بنا به قولی: کلمه مقدّر محذوف «ان» بوده است، مانند ضرب المثل عرب که می گوید: تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه، «و صفت معیدی بشنوی بهتر است که خود او را ببینی». مطابق این قول تقدیر کلام چنین خواهد بود: من جمع ما ان قلّ منه خیر ممّا کثر و مقصود از تکثیر استکثار است، بدین توضیح که فرد مورد خشم خدا از آغاز عمر شبهات و آرای باطل را جمع آوری می کند که به یقین اندک آن از بسیارش بهتر است و باطل آن از صحیحش بیشتر.

7-  وقتی چنین شخصی از آب اخلاق گندیده و افکار بی فایده پر شد در میان مردم به قضاوت می نشیند. چون کلمه «اجون» صفت آب است و کمالات نفسانی یعنی علوم فراوان که از آن به آب صاف و زلال تعبیر می شود، و نادانی و آرایی که بر نادانی استوار است با علم جمع شده و مجموعاً اعتقاد را تشکیل می دهد و نادانی و علم داخل مفهوم اعتقاد واقع می شوند. بنا بر این آب گندیده شبیه ترین چیزی است که برای اندیشه باطل، که نه استوار است و نه اندرز، استعاره آورده شده. با این توضیح اندیشه های باطل شباهت می یابد به آب گندیده ای که رفع نیاز تشنه را نمی کند. امام (ع) این استعاره را با ذکر کلمه «ارتوی» ترشیحیّه کرده و نتیجه گردآوری شبهات را نشستن به قضاوت در بین مردم قرار داده است. 

8-  خود را ضامت رهایی مردم از اموری که بر همگام مشتبه است می داند و به خود چنان اطمینانی دارد که اتفاقات مشکلی را که برای مردم پیش می آید می تواند محّل و فصل کند. کلمه «ضامنا» حال دوّم است برای آن شخص یا صفت است برای قاضیا. 

9-  هر گاه برای اوامر مشکلی پیش آید که حل آن بر او مشتبه باشد برای آن با اندیشه ضعیف خود راه حلی ارائه و با قاطعیّت بیان می کند. مقصود از حشو سخن، گفتار زیاد است که کم فایده باشد و پاسخگوی امر مبهم نباشد. 

10-  همانند مگسی که در تار عنکبوت گرفتار آید در شبهات گرفتار می شود. تار عنکبوت مثل است برای امور سست و بی بنیاد. وجه تمثیل این است: چون شبهات فراوانی بر ذهن چنین شخصی وارده شده است هر گاه بخواهد موضوع مبهمی را حلّ و فصل کند از فراوانی شبهه حق از او پوشیده می ماند و به خاطر ضعف ذهن به آن هدایت نمی شود، پس آن شبهات ذهنی شبیه تار عنکبوت و ذهن او شبیه مگسی است که در تار عنکبوت گرفتار شود. چنان که مگس به دلیل ناتوانی نمی تواند خود را از تار عنکبوت برهاند ذهن چنین مردی که در شبهات واقع شده است نمی تواند حق را از باطل جدا کند و به دلیل کم عقلی و ضعف ادراک قادر نیست راه نجات را بیابد. 

11-  در باره آنچه حکم می کند نمی داند که درست حکم کرده است یا نه. اگر احیاناً درست حکم کرده باشد می ترسد که مبادا اشتباه کرده باشد و اگر به خطا حکم کرده باشد امیدوار است که درست حکم کرده باشد. ترس از درستی و خطای حکم نشانه حکم کردن از روی ناآگاهی است. 

12-  نادان است و فرو رفته در نادانیها، «جهالات» جمع «جهله» بر وزن فعله از جهل گرفته شده است، چنان که قبلًا توضیح داده شد. وزن فعّال به معنای اسم فاعل و از اموری است که فراوان انجام می گیرد و ذکر جهل در این جا برای تأکید است و فراوانی خبط و جهل را می رساند. خبّاط کنایه است از فراوانی اشتباه کسی که در احکام و قضایا بدان دچار می شود و بر غیر راه حق و قوانین شرعی حرکت می کند و این است معنای خبط. 

13-  چنان شخصی در تاریکی شبهه قرار گرفته و به راه غیر هدایت می رود. این عبارت اشاره به این است که نور حق در ظلمات شبهه بسیار کم بر او می تابد، چون بصیرت و بینایی ندارد، بنا بر این به گمان خود در راه گام برمی دارد ولی به حقیقت نمی رسد، و در بسیاری از موارد راه را گم می کند، زیرا آن که در راه تاریک برای رسیدن به روشنایی حرکت می کند گاهی راه را می یابد و به مقصد می رسد و گاهی راه را گم می کند و از مقصد منحرف می شود و با پندار خود راه می پیماید. چنین است حال کسی که در راه دین گام برمی دارد و نور بصیرتش کامل نشده و قواعد دین را نمی داند و به چگونگی پیمودن راه آگاه نیست. چنین کسی وقتی در مسأله ای حق آشکار است آن را در می یابد. و وقتی شبهات در مسأله ای غالب باشد از پیدا کردن راه و ورود و خروج آن ناتوان گشته و در ظلمات و اشتباه باقی می ماند و از مقصد دور می افتد. 

14-  هیچ امری را با قاطعیّت انجام نمی دهد. این جمله کنایه از عدم یقین به قوانین شرعی و عدم احاطه بر آنهاست. در مثل گفته می شود: فلان شخص در فلان کار به طور قاطع عمل نمی کند یعنی حکمی و نظری ندارد. اصل این ضرب المثل از آن جا گرفته شده است که انسان لقمه را به طور کامل نجود، سپس مثل شده است برای کسانی که در کارها با قاطعیّت برخورد نمی کنند. 

15-  چنان شخصی روایات را چنان که باد گیاهان خشک را می پراکند، پاره پاره می کند. وجه تشبیه این است چنان که باد گیاهان خشک زمین را شکسته و متفرّق می کند و از استفاده خارج می سازد این شخص روایات را چنین می کند، یعنی روایات را زیر و رو کرده ولی از آنها در عمل سودی نمی برد و بر هیچ فایده ای دست نمی یابد و روایات را یکی پس از دیگری بدون بهره وری کنار می گذارد. 

16-  امور و مشکلاتی که به او ارجاع می شود نمی تواند پاسخ گوید. این جمله اشاره به این است که چنان شخصی توانایی جواب گفتن به مسائل علمی را ندارد و از این لحاظ بی مایه است. 

17-  آنچه که نمی داند، علم نمی پندارد. در مثل گفته می شود: فلان کس فلانی را به حساب نمی آورد. این وقتی است که برای آن شخص موقعیّتی نشناسد و او را از کمال و فضیلت خالی بداند. مقصود این است که چنین شخصی منکر علم می شود، همچنان که منکر چیزهای دیگر است و علم را چیزی نمی شمارد و به آن اهمیّت و اعتبار نمی دهد. منظور از علمی که جاهل آن را منکر است علم حقیقی است که برای تحصیل آن کوشش فراوان نیاز است نه آن اموری که شخص جاهل آنها را فراهم آورده و جمع آوری می کند و علم می پندارد، خیلی از جهّال ادّعا دارند که آنچه خود می دانند علم است و دیگر علوم را علم نمی دانند و آموزگاران دیگر علوم را زشت می شمارند. این اشخاص مانند بسیاری از کسانی هستند که در زمان ما و قبل از ما احکام فقهی را نقل می کنند و متصدی امور فتوا و قضاوت در بین مردمند. اینان در ردّ علوم عقلی مبالغه می کنند و فتوا می دهند که فرو رفتن در علوم عقلی حرام است و محصلین آنها را تکفیر می کنند و متوجّه نیستند که هیچ کس شایسته نام فقیه نیست مگر آن که اساس علم عقلی که عهده دار تصدیق پیامبر، و اثبات نبوّت است و همه احکام فقهی که فقها و قضات آن را تمام علم می پندارند بر آن استوار است، بداند. فعل «یحسب» در عبارت امام (ع) با کسر سین نیز روایت شده است که از حسبان گرفته شده است و به معنای گمان است. در این صورت معنای جمله این است: به گمان شخص نادان، دانش صاحب فضیلت که اعتقاد و اعتبار آن واجب است علم نیست و آن را منکر است. 

18-  تصوّر جاهل این است که بالاتر از دریافت او دریافتی نیست، یعنی هر گاه در ذهن او راجع به موضوعی حکمی پیدا شود آن را قطعی می پندارد هر چند راجع به آن موضوع از جانب شخص دیگری نظر روشن تری که همراه با دلیل است اظهار شود آن را معتبر ندانسته فهم خود را ملاک عمل قرار می دهد. 

19-  هر گاه حقیقت امری را نداند وقوع آن را منکر می شود، زیرا نسبت به جواب آن جاهل است، چنان که در بسیاری از موارد قضاوت و علمای سوء، امر یا مسأله مشکلی را که بر آنها عرضه شود کتمان کرده و از شنیدن آن به تغافل می پردازند تا جهل آنها برای اهل فضل روشن نشود و مقام خود را حفظ کنند. 

20-  از جور قضاوت آنها خونها به فریاد می آیند و وارثها ناله سر می دهند. نسبت دادن فریاد به خونها و ناله به صاحبان ارث، یا به این دلیل است که مضاف از جمله حذف شده و مضاف الیه به جای آن نشسته است و جمله به عنوان حقیقت به کار رفته است، یعنی صاحبان خون و صاحبان میراث. و یا به این عنوان که لفظ «صراخ» و «عجّ» برای سخن گفتن خون و وارث، به زبان حال که ترجمان مقال است استعاره آورده شده است. وجه استعاره صراخ و عجیج این است که بیانگر تظلّم و شکایتند و خونهای بناحق ریخته شده وارثهایی که به وسیله داوریهای غلط به یغما رفته، به زبان حال سخن می گویند و تظلّم و شکایت خود را بیان می کنند. به این دلیل است که استعاره این دو لفظ در این جا زیباست.