[hadith]الصنف الثانی:

وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِی أَغْبَاش الْفِتْنَةِ عَمٍ بمَا فِی عَقْد الْهُدْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاس عَالِماً وَ لَیْسَ بهِ بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ حَتَّی إِذَا ارْتَوَی مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ [اکْتَنَزَ] اکْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طَائِلٍ، جَلَسَ بَیْنَ النَّاس قَاضِیاً ضَامِناً لِتَخْلِیصِ مَا الْتَبَسَ عَلَی غَیْرِهِ، فَإِنْ نَزَلَتْ بهِ إِحْدَی الْمُبْهَمَاتِ هَیَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْیِهِ ثُمَّ قَطَعَ بهِ فَهُوَ مِنْ لَبْس الشُّبُهَاتِ فِی مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ، لَا یَدْرِی أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ یَکُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ یَکُونَ قَدْ أَصَابَ، جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ عَاشٍ رَکَّابُ عَشَوَاتٍ، لَمْ یَعَضَّ عَلَی الْعِلْمِ بضِرْسٍ قَاطِعٍ، [یُذْرِی] یَذْرُو الرِّوَایَاتِ [إِذْرَاءَ] ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشیمَ، لَا مَلِیٌّ وَ اللَّهِ إِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَیْهِ وَ لَا [هُوَ] أَهْلٌ لِمَا [فُوِّضَ] قُرِّظَ بهِ [إِلَیْهِ]، لَا یَحْسَبُ الْعِلْمَ فِی شَیْءٍ مِمَّا أَنْکَرَهُ وَ لَا یَرَی أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَیْرِهِ، وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَیْهِ أَمْرٌ اکْتَتَمَ بهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیثُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 599-583

 

جاهلان عالم نما!

امام(علیه السلام) بعد از توصیف جامعی که درباره گروه اوّل بیان فرمودند به اوصاف گروه دوّم می پردازد و از کسی سخن می گوید که در جهل و نادانی غوطه ور است، ولی خود را دانا می پندارد و بی آن که اسباب بزرگی آماده کند تکیه بر جای بزرگان می زند. در مرحله اوّل پنج صفت برای چنین کسی بیان می کند.

نخست این که «او مردی است که انبوهی از جهل و نادانی را در خود جمع کرده است» (وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا).

با توجّه به تعبیراتی که ارباب لغت در معنای قَمْش ذکر کرده اند که آن را به معنای جمع و جور کردن اشیای پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیای بی ارزش یا کم ارزش دانسته اند، نکته این تعبیر در کلام امام(علیه السلام) به خوبی روشن می شود که این نادانهای عالم نما به دنبال شبه معلوماتی می روند که نه ارزشی دارد و نه تناسب منطقی در جمع آن دیده می شود.

مرحوم «علامه خویی» در شرح این کلام می گوید: منظور این است که مطالبی را از دهان این و آن و از روایات غیر معتبر و از طریق قیاس و استحسان و منابعی از این قبیل، جمع آوری می کند (که حجمش زیاد امّا ارزشش بسیار کم یا بی ارزش است).

در دوّمین توصیف می فرماید: «او با سرعت در میان مردم نادان به هر سو می شتابد (تا مریدان و یارانی از جنس خود برگرد خویش جمع کند.)» (مُوضِع(1) فی جُهّالِ الاُمَّةِ).

بدیهی است که چنین افرادی خریدارانی جز آن گروه ندارند و برای آنان در میان خردمندان جایی نیست. هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در میان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأیوس و ناامیدند.

در سوّمین توصیف می افزاید: «او در تاریکیهای فتنه ها به پیش می دود» (عاد(2) فی اَغْباش الْفِتْنَةِ).

با توجّه به این که «غَبَش» (مفرد اَغْباش) طبق تصریح ارباب لغت(3) به معنای شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب است که بهترین موقع برای پیشرفت کار سارقان و دزدان می باشد روشن می شود که این گونه افراد، همیشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها، ماهی بگیرند. همیشه از روشنایی می گریزند و به ظلمات و تاریکیها که بهترین جا برای فریب مردم نادان است، پناه می برند; چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشیند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعی آنان نمایان می گردد و نزد خاص و عام رسوا می شوند.

در چهارمین توصیف به یکی دیگر از بدبختیهای بزرگ چنین کسی اشاره کرده، می فرماید: «او از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست» (عَم بما فی عَقْد الْهُدْنَةِ(4)).

روشن است که منظور از «هدنة» (آرامش) در این جا، صلح میان مسلمانان و غیر مسلمین نیست; چرا که این سخن درباره کسی است که به گواهی جمله های بعد، به عنوان قاضی در میان مردم مطرح شده است. بنابراین منظور ایجاد صلح و مصالحه در میان توده های مردم و حلّ منازعات از طریق مصالحه است; و به تعبیری دیگر «هدنه» در این جا نقطه مقابل «فتنه» است که در جمله قبل آمده بود.

اصولا این قبیل افراد، همیشه خواهان این هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نیّات پلید و مقاصد شوم خود برسند; در حالی که اگر می دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همه افراد است و درگیری و نزاع برای هیچ کس سودی ندارد، به سراغ این امور نمی رفتند.

آری! این گونه اشخاص از درک این حقیقت و مشاهده آن نابینا هستند.

در پنجمین توصیف می فرماید: «انسان نماها او را عالم و دانشمند می نامند در حالی که چنین نیست!» (قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاس عالِماً وَ لَیْسَ بهِ).

اصولا همان جاذبه ای که ذرّات این جهان را در زمین و آسمان به هم پیوند می دهد و هر موجودی گرایش به همانند خود دارد، در میان این گروه و پیروانشان نیز دیده می شود.

چه تعبیر زیبایی! که از پیروان این عالم نماها به عنوان «اَشْباهُ النّاس» یاد می کند، اشاره به این که انسان نماهایی در خدمت این عالم نماها هستند و دو چهره ساختگی و کاذبی از واقعیّتها دارند.

بدیهی است شباهت آنها با انسانها همچون شباهت پیشوایانشان به عالمان و دانشمندان، یک شباهت صوری بیش نیست و این تعبیر همیشه در این گونه موارد که تنها شباهت صوری وجود دارد به کار می رود; مانند: «یا اَشْباهَ الرِّجالِ وَ لا رِجالَ» که در خطبه 27 «نهج البلاغه» آمده است.

بعد از این توصیف های پنجگانه، امام به بخشی از کارهای زشت و نادرست این گروه می پردازد که نتیجه مستقیم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست; می فرماید: «صبح که از خواب برمی خیزد کاری جز انباشتن چیزهایی که اندکش بهتر از بسیار است، ندارد» (بَکَّرَ فَاستَْکْثَرَ مِنْ جَمْع; ما قَلَّ مِنْهُ خَیْر مِمّا کَثُرَ).(5)

این تعبیر ممکن است اشاره به امکانات مادّی و دنیوی باشد که فزونی آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّیات و دور ماندن از معنویات است; و همواره مقدار کم آن از مقدار زیادش بهتر است; و مصداق کفاف و عفاف، از تکاثر و تفاخر، به سلامت و سعادت نزدیکتر می باشد. یا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهای کم فایده، به قیمت فراموش کردن اصول و ریشه هاست.

بعضی آن را اشاره به آرای باطله و عقاید فاسده دانستند ولی این احتمال بعید به نظر می رسد; چرا که این آرا و عقاید، مقدار کم آن هم مضر است; هرچند با بعضی از جمله های آینده سازگار است.

سپس می افزاید: «این وضع همچنان ادامه می یابد تا از این آبهای گندیده (زشتیها و پلیدی ها) سیراب می شود و انبوهی از مسائل بیهوده را (در مغز و فکر خود) جمع می کند، آن گاه بر مسند قضا و داوری در میان مردم می نشیند (و عجب این که این بینوای نالایق) تضمین می کند حقایقی را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد» (حَتّی اِذا ارْتَوی مِنْ ماء آجِن(6)، وَ اکْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طائِل(7)، جَلَسَ بَیْنَ النّاس قاضِیاً ضامِناً لِتَخْلیصِ مَا الْتَبسَ عَلی غَیْرِه).

آری این مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمایه علمی او یک مشت اشتباهات و یا مسائل بیهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهای گندیده حبّ دنیا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است، تکیه بر جایی می زند که جز انبیا و معصومین و جانشینان به حقّ آنها کسی نمی تواند بر آن جا بنشیند. همان طور که در حدیث معروف وارد شده است که علی(علیه السلام) خطاب به «شریح قاضی» فرمود: «یا شُرَیْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا یَجْلِسُهُ نَبیّ اَوْ وَصِیُّ نَبیٍّ اَوْ شَقِیّ; ای شریح! بر جایی نشستی که در این جا جز پیامبر یا وصی پیامبران یا شقی نمی نشیند!».(8)

از آن بدتر این که او ادّعایی بزرگ دارد که من می خواهم حقایقی را که از دیگران مکتوم مانده است، واضح و آشکار سازم و همیشه جاهلان عالم نما از این ادّعاهای بزرگ و بلند پروازی های احمقانه داشته و دارند!

بعضی از شارحان «نهج البلاغه»، بر این کلام امام چنین افزوده اند که نه تنها در آن زمان، که در عصر ما هم در میان کسانی که بر مسند قضاوت تکیه زدند از این جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنیا کم نیستند! همان گروهی که اگر حق و عدالت باشد باید همراه مجرمان در قعر زندانها به سر می برند! و این خود یکی از مشکلات بزرگ دستگاههای قضایی عصر ماست.(9)

کسانی که تنها به حفظ کرد چند ماده قانون دلخوش کرده اند و یا به مطالعه سطحی بعضی از کتابهای قضایی شرق و غرب بسنده نموده اند.

اکنون ببینم این جاهل بی خبر که بر مسند قضاوت تکیه کرده در عمل چه می کند، امام(علیه السلام)در تبیین حال او چنین می فرماید: «در این هنگام هرگاه با مسأله مبهمی روبه رو گردد، برای روشن ساختن آن، افکار بیهوده و حرفهای پوچ و توخالی را پیش خود آماده می سازد (و از این مقدمات نادرست نتیجه می گیرد) و به نتیجه نادرست آن حکم می کند!» (فَاِنْ نَزَلَتْ بهِ إِحْدَی الْمُبْهَماتِ هَیَّا لَها حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأیِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بهِ).

تعبیر به «حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأیِهِ» ـ با توجّه به این که «حَشْو» به معنای اشیای زاید و بی فایده و «رَثّ» به معنای کهنه و پوسیده است ـ گویی به این نکته اشاره می کند که او نه اهل ابتکار است، نه ذهن وقّاد و روشنی دارد و نه می تواند; دلایل مفیدی برای رسیدن به مقصود خویش گردآوری کند. سرمایه او تنها یک مشت افکار زاید و بی ارزش و کهنه و پوسیده است که دائماً بر آن تکیه دارد و همینهاست که وسیله اظهار قطع و یقین و رأی دادن اوست!

بدیهی است این گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز یقین آور نیست! او مردم را فریب می دهد و اظهار یقین می کند و به فرض که یقین باشد چون در مقدّماتش راه خطا را از روی تقصیر پوییده، هرگز نزد خدا معذور نیست!

مشکلات قضایی مانند سایر مشکلات علمی و اجتماعی و سیاسی، همیشه از طریق بررسی مقدّمات صحیح و منطقی حل و فصل می شود; ولی آن کس که هیچ گونه آشنایی با این مقدّمات صحیح ندارد و به مسائل باطلی دل بسته و روح خود را از آنها انباشته است، نه تنها به نتیجه صحیحی نمی رسد; بلکه در وادی ضلالت حیران و سرگردان می شود و دیگران را نیز به گمراه می کشاند; و از همه بدتر این که هرچه در این بیراهه ها جلوتر می رود، از واقعیتها دورتر می شود!

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: «در برابر شبهات فراوانی که وی را احاطه کرده، همانند عنکبوت است که تارهایی دور خود می تند و بر آن تکیه می کند (تارهایی بسیار سُست و بی اساس که نه در برابر باران، تاب مقاومت دارد و نه در برابر یک نسیم، بلکه سنگینی ناچیز گرد و غبار را تحمّل نمی کند و از هم گسیخته شده، از سقف آویزان می گردد!)» (فَهُوَ مِنْ لَبْس الشُّبُهاتِ فی مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ).(10)

در تفسیر این تشبیه مولا، میان شارحان نهج البلاغه، بحثهای گوناگونی دیده می شود که بعضی از آنها خالی از تکلّف و تقدیر و تغییر در عبارت نیست. آنچه مناسبتر به نظر می رسد این است که امام(علیه السلام) این گونه افراد جاهل مغرور ضعیف الفکر را به عنکبوتی تشبیه می کند که تارهایی برای خود می تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام برای شکارش، خانه ای که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست، دامی که شکارش تنها حشرات ضعیف و ناتوان است.

آری او هم با این دام خود تنها افراد جاهل و بی مایه ای همچون خودش را شکار می کند. بنابراین او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهای سُست و شکارش همان فریب خوردگان بی مایه و دور از علم و دانش است.

«این بینوا در حالی این راه خطرناک را می پوید که نمی داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است، به همین دلیل اگر (از روی تصادف) راه صحیح رفته باشد، از این بیم دارد که خطا کرده باشد; و اگر راه خطا را پیموده است، امید دارد (تصادفاً) صحیح از آب درآید!» (لا یَدْری اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ یَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ یَکُونَ قَدْ اَصابَ).

این سرنوشت همه افراد نادان و بی خبری است که عهده دار کارهای مهمّی می شوند که از صلاحیت آنها بیرون است. همواره در شک و تردید بسر می برند حتّی اگر در راه صواب گام نهند، چون به آن ایمان ندارند; متزلزلند و همواره تیر در تاریکی رها می کنند به امید این که شاید به هدف بخورد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه به تصوّر این که جمله های اخیر با جمله بالا که می فرماید: (ثُمَّ قَطَعَ بهِ) در تضاد است زیرا در آن جمله، سخن از قطع و یقین است و در این جا سخن از شک و تردید، به فکر حلّ این تضاد افتاده اند; در حالی که جمله بالا به معنای حکم کردن قاطعانه است نه قطع و یقین خود قاضی، در واقع او تنها حکم می کند و چهره انسان قاطعی را به خود می گیرد در حالی که در درون وجودش طوفانی از شک و تردید برپاست.

آری! بدبختی بزرگ او در این است که اگر تصادفاً به واقع برسد، چون یقین و اطمینان به آن ندارد دائماً متزلزل است و از این تزلزل رنج می برد و قادر به تصمیم گیری های خود نیست; و اگر خطا کند چون به خطای خود واقف نیست راه بازگشت بر او بسته است.

سپس در توصیف دیگری، حال این گونه اشخاص را با تعبیرات کوبنده و تشبیهات بسیار گویا و رسا، چنین بیان می فرماید، می گوید: «او نادانی است که در تاریکیهای جهالت سرگردان و حیران است!» (جاهِل خَبّاطُ(11) جَهالات).

«او همچون نابینایی است که در ظلمات پر خطر، همچنان به راه خود ادامه می دهد» (عاش رَکّابُ عَشَوات(12)).

امام تنها به توصیف او به جاهل بودن قناعت نمی کند، بلکه بر آن تأکید می نهد و می فرماید: در میان جهالتها همواره سرگردان است و به نابینا بودن او بسنده نمی کند، بلکه می افزاید او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاریکی شده و بی آن که بداند به کدام سو می رود و به کجا منتهی می شود، به پیش می تازد و این نخستین توصیف و تشبیه درباره آنهاست.

توجّه داشته باشید «عاش» از ماده «عَشا» بر وزن «فنا» گاه به معنای نابینایی مطلق تفسیر شده و گاهی به معنای ضعف بینایی چشم، و گاه گفته اند به معنای «شب کوری» است; هر چه باشد صاحب چنین چشمی قادر به دید صحیح اشیا و آنچه در اطراف او می گذرد نیست; و اگر بی احتیاط و بدون مطالعه یا بدون راهنما حرکت کند، گاه در چاه می افتد، گاه در آتش! چنین است حال کسی که بدون علم و آگاهی کافی در راه پرخطری همچون راه قضا و داوری میان مردم گام بگذارد، که هر روز از زندگیش می گذرد بدبختیهای تازه ای برای خود و دیگران بار می آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط می کند و از همه بدتر این که چنین آدمی خود را آگاه و دانا و آشنا به موازین داوری و حقّ و عدالت می داند! خطایش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نیست!

باز در توصیف دیگری درباره جهل و نادانی این گونه اشخاص می فرماید: «او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحی فرا نگرفته! (به همین دلیل در هیچ مسأله ای با اطمینان و یقین داوری نمی کند!)» (لَمْ یَعَضَّ عَلَی الْعِلْمِ بضِرْس قاطِع).

در این توصیف، امام(علیه السلام) این گونه افراد را به کسانی تشبیه می کند که غذای خوبی در اختیار دارند، امّا نجویده فرو می برند و هرگز جذب بدن آنها نمی شود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند «ضِرْس» در این جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بیرون می آید و این جاهلان مغرورگویی هرگز دندان عقل در نیاوردند و هیچ مسأله ای را با معیار صحیح ارزیابی نمی کنند و نقطه مقابل آنها کسانی هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و درباره آنها گفته می شود که به ضرس قاطع سخن می گویند یعنی سخنانشان روی مبنا و مطابق اصول صحیح است.

در توصیف سوّم می فرماید: «او همانند تندبادی که گیاهان در هم شکسته را بی هدف به هر سو پراکنده می کند، روایات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را در هم می ریزد! (تا به گمان خویش از آن نتیجه ای به دست آورد)» (یَذْرُو(13) الرِّوایاتِ ذَرْوُ الرّیحِ الْهَشیمَ(14)).

اشاره به این که او در ظاهر برای بسیاری از مطالب، روایت و سنّت پیامبر را می خواند، امّا چه فایده که به هیچ وجه قدرت تحلیل آن را ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگی قوّت و ضعف سند، نه راه جمع بین روایات متعارضه را می داند و نه روایات محکم را از متشابه می شناسد. درست همانند تندباد که گیاهان خشکیده را بی هدف به هر سو می برد که از آنها هیچ حاصلی به دست نمی آید.

گیاهان خشکیده (هَشیم) فایده چندانی ندارند، ولی اگر جمع شود ممکن است مختصر فایده ای از آن حاصل شود; ولی تندباد چنان آنها را پراکنده می کند که آن مختصر فایده نیز از بین می رود و چنین است حال آگاهان بی خردی که به سراغ روایات می روند و صحیح را از ضعیف و درست را از نادرست نمی شناسند.

در چهارمین توصیف می فرماید: «به خدا سوگند! این نادان مغرور نه برای حل مسائلی که بر او وارد می شود قابل اعتماد است و نه برای مدحی که مدّاحان چاپلوس درباره او سر می دهند شایستگی دارد!» (لامَلِیّ ـ وَاللهِ ـ باِصْدارِ(15) ما وَرَدَ عَلَیْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بهِ(16)).

بدیهی است حل مشکلات قضایی و به اصطلاح فقها، ردّ فروع به اصول، نیاز به سرمایه عظیم علمی دارد که این جاهلان مغرور فاقد آنند; و همین فقر علمی (توجه داشته باشید ملیّ به معنای غنی و پرمایه آمده است) سبب می شود که در مشکلات زانو زند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد (توجّه داشته باشید که صدور و ورود در برابر همند و اشاره به همان مطلبی است که در تعبیرات علما بسیار دیده می شود که می گویند فلان کس مرد عالم و آگاهی است، راه ورود و خروج از مسائل را به خوبی می شناسد ولی فرد مورد بحث در خطبه «شریف» به خاطر بی مایگی، از این ویژگی بکلّی خالی است!).

یکی از بدبختیهای این گونه افراد این است که گروهی متملّق و چاپلوس به خاطر دستیابی به منافع مادّی و جیفه دنیا، آنها را احاطه می کنند و به مدّاحی و گزافه گویی می پردازند و صفاتی برای آنها بیان می کنند که هرگز شایسته آن نیستند، آنها از این دروغهای شرم آور در آغاز لذّت می برند; با این که می دانند دروغ است ولی کم کم باورشان می آید و گمان می کنند به راستی دارای چنین شایستگی هایی هستند و این اوج بدبختی آنهاست که راه های نجات را به رویشان می بندند!(17)

سپس در توصیف پنجم می افزاید: «این (بینوا) باور نمی کند که ورای آنچه را شناخته است علم و دانشی باشد و جز آنچه او فهمیده است نظر دیگری در کار باشد!» (لا یَحْسَبُ الْعِلْمِ فی شَیء مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا یَری اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَباً لِغَیْرِهِ).

این در حقیقت از لوازم کوته فکری و محدود بودن دانش و آگاهی است که انسان خود را علم کل می داند و ماورای آن را منکر است و کمترین احترامی برای افکار دیگران قائل نیست در حالی که دانشمندان بزرگ کسانی هستند که نهایت علم و دانش خود را اعتراف به نادانی می شمرند و عقیده دارند در هر مغزی جرقه هایی از حقیقت است که باید با تلاش و کوشش بر آن دست یافت، آنها با تواضع و سعه صدر سخنان دیگران را می شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبعُونَ اَحْسَنَهُ»(18) آنچه خوب و شایسته است بر می گزینند، و در حالی که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعیت سخن می گویند، آنها در مسائل علمی با احتیاط گام بر می دارند; زیرا می دانند وسعت دایره علوم، فوق آن است که ما تصوّر می کنیم.

سپس به ششمین توصیف می پردازد و می فرماید: «هرگاه مطلبی بر او مبهم شود، کتمان می کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!» (وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَیْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بهِ لِما یَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسهِ).

این یک تفاوت روشن در میان عالمان و جاهلان مغرور است; عالم هنگامی که به امر مبهمی برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار می دهد و اگر توانایی بر حلّ آن پیدا نکرد، از افکار دیگران و مشاوره با آنان بهره می گیرد; ولی جاهل مغرور آن را می پوشاند و بی تفاوت از کنار آن می گذرد; چرا که می داند هر قدر در آن درنگ کند مایه رسوایی بیشتر است.

کوتاه سخن این که او برخلاف آنچه در روایات اسلامی آمده است که فرموده اند اگر چیزی را نمی دانید حیا نکنید بروید و یاد بگیرید و اگر از شما درباره چیزی سؤال کنند که علم به آن ندارید حیا نکنید و با صراحت بگویید نمی دانم; «وَ لا یَسْتَحِیَنَّ اَحَد مِنْکُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا یَعْلَمُ اَنْ یَقُولَ: لا اَعْلَمُ، وَ لا یَسْتَحِیَنَّ اَحَد اِذا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ اَنْ یَتَعَلَّمَهُ»(19) عمل می کند و این کار عواقب زیانبار و دردناکی برای خود آن شخص و جامعه ای که در آن زندگی می کند دارد که امیرمؤمنان(علیه السلام) در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان یک نتیجه گیری از کار این قاضیان جاهل و مغرور و بی تقوا، می فرماید: «خونها از داوری ظالمانه اش فریاد می کشند! و میراثهای بر باد رفته از قضاوت او صیحه می زنند!» (تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماءُ، وَ تَعَجُّ(20) مِنْهُ الْمَواریثُ).

آری! خونهایی که از این قضاوتهای ظالمانه ریخته شده و اموالی که با این داوریهای نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فریاد می زنند و گوش شنوای آگاهان، این صدا را به خوبی می شنود و لرزه بر اندامشان می افتد; در حالی که این جاهل مغرور عربده مستانه می کشد و خنده احمقانه سر می دهد!

تعبیر به «تَصْرُخُ...» و «تَعَجُّ...» تعبیر بسیار جالب و زیبایی است، چرا که برای آن خونهای به ناحق ریخته و اموال بر باد رفته، گویی علم و شعور و درک و آگاهی قائل می شود که حتّی این موجودات بی جان فریاد می زنند; امّا این مغرور به ظاهر انسان، در بی خبری کامل بسر می برد; و این که بعضی آمدند در این جا کلمه اهل را در تقدیر گرفته اند و می گویند اولیای این خونها و صاحبان آن اموال فریاد می کشند تقدیری است که لطافت بیان مولا را که در بالا به آن اشاره شد از بین می برد.

به هر حال، قاضیانی که باید حافظ خون و اموال مردم باشند، بر اثر جهل و نادانی و بی تقوایی، درست در جهت مخالف آن حرکت کرده، امنیّت را از بین می برند و همه چیز را بر باد می دهند.

این سخن شبیه تعبیر تکان دهنده ای است که امام صادق(علیه السلام) در روایت معروف «ابو ولاّد» بعد از آن که بعضی از قضاوتهای بسیار ظالمانه را شنید چنین بیان فرمود: «فی مِثْلِ هَذَا الْقَضاءِ وَ شبْهِهِ تَحْبسُ السَّماءُ ماءَها وَ تَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَکاتِها; این گونه قضاوتها سبب می شود که از آسمان رحمت الهی نبارد و زمین برکاتش را باز دارد».(21)


نکته ها:

1ـ عالمان سوء و خطرات آنان

در فراز بالا از کلام مولا علی(علیه السلام) اشارات بسیار پرمعنایی به ضررهای فوق العاده جاهلان عالم نماو عالمان زشت سیرت شده است که هم خود را به بدبختی می کشانند و هم جامعه ای را که در آن زندگی می کنند. خطرات آنها تا آن جاست که خونهای بیگناهان ریخته می شود و حقوق مظلومان بر باد می رود، خونها از قضاوت ظالمانه آنها فریاد می کشند و اموال به غارت رفته از دست آنها صیحه می زنند.

در حدیث معروف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است: «مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْم کانَ ما یُفْسدُ اَکْثَرَ مِمّا یُصْلِحُ; آن کسی که بدون آگاهی عهده دار کاری می شود خرابکاری او از اصلاحات او بیشتر است»!(22)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: «مَنْ اَفْتَی النّاسَ بغَیْرِ عِلْم وَ هُوَ لا یَعْلَمُ النّاسخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْکَم مِنَ الْمُتَشابهِ فَقَدْ هَلَکَ وَ اَهْلَکَ; کسی که بدون آگاهی کافی فتوا دهد در حالی که نه ناسخ را از منسوخ می شناسد و نه محکم را از متشابه، هم خودش هلاک می شود و هم دیگران را به هلاکت می کشاند»!(23)

این گونه افراد هرچه بیشتر و سریعتر کار کنند بدبختی آنها و جامعه بیشتر می شود; همان گونه که در حدیث پرمعنایی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که می فرمود: «اَلْعالِمُ عَلی غَیْرِ بَصیرَة کَالسّائِرِ عَلی غَیْرِ الطَّریقِ لا یَزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ اِلاّ بُعْداً; کسی که بدون آگاهی عمل می کند همچون کسی است که از بیراهه می رود که هرچه بر سرعت سیر خود بیفزاید، از جاده اصلی دورتر می شود»!(24)

2ـ معلوماتی همچون تارهای عنکبوت

در فراز بالا معلومات این گونه جاهلان عالم نما، به تارهای عنکبوت تشبیه شده است; تشبیهی که در واقع از سوره عنکبوت در قرآن مجید گرفته شده است که معبودهای مشرکان را به تارهای عنکبوت تشبیه می کند.

عنکبوت از عجایب و شگفتیهای جهان آفرینش است. این حشره از قطره بسیار کوچک آب لزجی که در زیر شکم دارد و آن را با چنگال خود بیرون می کشد، تارهایی برای خود می تَند، زیرا این مایع دارای ترکیب خاصّی است که هرگاه در مجاورت هوا قرار گیرد سخت و محکم می شود. بعضی از دانشمندان می گویند هر عنکبوتی قادر است با این مایع بسیار مختصر که در اختیار دارد در حدود پانصد متر از این تارها بتند و عجیبتر این که سستی این تارها به خاطر نازکی آن است ولی اگر از این تارها به ضخامت یک سیم فولادی درست کنند از فولاد محکمتر خواهد بود! و یا به تعبیری دیگر اگر سیمی از فولاد به نازکی تار عنکبوت درست شود از تار عنکبوت سُست تر است.

به هر حال این تارها که با مهندسی خاصّی ساخته می شود هم لانه عنکبوت را تشکیل می دهد و هم دام او را، ولی همان گونه که قرآن می گوید در جهان خانه ای سست تر از آن وجود ندارد، یک نسیم مختصر آن را در هم می ریزد; یک قطره باران آن را سوراخ می کند; شعله ضعیفی از آتش آن را به کلّی ویران می سازد و حتّی طاقت گرد و غباری را که بر روی آن می نشیند، ندارد و آن را از هم گسسته و خراب می کند و این گونه است معبودهای مشرکان و علم و دانش جاهلان مغرور، که در مقابل هر مشکلی ضعیف و ناتوان است.

عالمانی که بر قیاسها و استحسانهای ظنّی و مانند آن تکیه می کنند، کار آنها نیز همچون کار عنکبوت است که به آن خانه سُستش دل می بندد و بر آن تکیه و اعتماد می کند!

ضمناً از این تشبیه که در مورد جاهلان عالم نما آمده است استفاده می شود که افرادی در دام آنها گرفتار می شوند که همچون حشرات و پشه های بی مقدارند و آنها که اهل تحقیق و دقتّند هرگز در دام این عنکبوتهای زشت گرفتار نمی شوند.

3ـ مدّاحان چاپلوس

در این فراز سخن از عدم اهلیّت آنها برای مدح مدّاحان چاپلوس آمده بود; همان بلای بزرگی که گریبان این دسته از جاهلان عالم نما را می گیرد و کم کم باور می کنند علم و دانشی دارند و لیاقت و ارزشی، و به همین دلیل بر مسندهایی تکیه می زنند که هرگز اهل آن نیستند و مایه هلاکت خویش و جامعه می شوند. ضرر آن مدّاحان چاپلوس که اطراف نااهلان را می گیرند و آنها را بر مسند قدرت می نشانند از زیان آن سردمداران نالایق کمتر نیست; بلکه بیشتر است!

در قرآن مجید و روایات اسلامی از این کار شدیداً مذمّت شده است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می خوانیم: «اِذا مُدحَ الْفاجِرُ إِهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبٌّ; هنگامی که برای شخص فاجر مدح و ثنا گفته شود، عرش خداوند به لرزه در می آید و پروردگار غضب می کند»!(25)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: «مَنْ مَدَحَ سُلْطاناً جائِراً وَ تَخَفَّفَ وَ نَضَعْضَعَ لَهُ طَمَعاً فیهِ کانَ قَرینَهُ اِلَی النّارِ; کسی که سلطان ظالمی را ثنا گوید و به خاطر طمع در امکانات مادّیش برای او تواضع کند، همنشین او در آتش دوزخ خواهد بود»!(26)

به همین دلیل در احادیث اسلامی شدیداً نسبت به مدح مدّاحان هشدار داده شده است که حتی افراد باتقوا مراقب خطرات این گونه مدّاحان باشند! در حدیث معروف نبوی می خوانیم: «اُحْثُو فی وُجُوهِ الْمَدّاحینَ التُّرابَ; خاک به صورت مدّاحان بپاشید! (و آنها را از خود دور کنید که شما را از عیوب غافل می کنند)».(27)

امیرمؤمنان در «عهدنامه» معروف «مالک اشتر»، به مالک در این زمینه هشدار می دهد و بعد از آن که او را به همنشینی اهل ورع و صدق و راستی دعوت می کند، می فرماید: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلی اَلاّ یُطْرُوکَ وَ لا یُبْجَحُوکَ بباطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَاِنَّ کَثْرَةَ الإِطْراءِ تُحْدثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنی مِنَ العِزَّةِ; آنان را طوری تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را نسبت به اعمالی که انجام نداده ای، تمجید ننمایند! زیرا کثرت مدح و ثنا، خود پسندی و عجب به بار می آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک می سازد»!(28)


پی نوشت:

  1. «مُوضع» از ماده «ایضاع» به معنای سرعت در حرکت است (و با این که از باب افعال است مَعنای لازم دارد نه متعدّی) و در این جا اشاره به حرکت سریع جاهلان عالم نما در میان قشر جهّال است.

  2. «عاد» از ماده «عَدْو» (بر وزن صبر) به معنای دویدن است.

  3. مقاییس اللغة، جوهری، لسان العرب.

  4. «هُدْنه» به معنای سکون و آرامش است و در مورد پیمان های صلح نیز به کار می رود.

  5. جمله «ما قَلَّ خَیْر مِمّا کَثُرَ» ممکن است به صورت توصیف برای «جَمْع» باشد که مفهومش چنین می شود: مجموعه ای را جمع آوری می کند که کمش از بسیارش بهتر است، این احتمال نیز داده شده که مضاف الیه باشد و در این صورت احتیاج به تقدیر دارد به این صورت که «مِنْ جَمْعِ شَیْء ما قَلّ مِنْهُ خَیْر مِمّا کَثُرَ» ولی چندان تفاوتی در معنا نخواهد داشت.

  6. «آجن» به معنای آب گندیده است.

  7. «طائِل» از ماده «طَوْل» (بر وزن قَوْل) به معنای فایده و امتداد است و «مِنْ غَیْرِ طائِل» به معنای بی فایده و بیهوده است.

  8. «وسائل الشیعه»، ج 17، ص 37 (روشن است وصیّ پیامبران در این جا مفهوم گسترده ای دارد که عالمان عادلی که در خط پیامبران هستند را نیز شامل می شود).

  9. شرح «نهج البلاغه مرحوم مغنیه»، ج 1، ص 144.

  10. «عَنْکَبُوت» حشره معروفی است و در این که در اصل از ماده «عَکَبَ» یا «عنْکَبَ» است اختلاف است و بعضی گفته اند در اصل از ماده «عکوب» به معنای «غبار» گرفته شده است چرا که تارهایش شبیه به غبار است.

  11. «خَبّاط» از ماده «خَبْط» در اصل به معنای زدن نامنظم و یا حرکت نامنظم است که طبعاً به نتایج نادرست منتهی می شود و به همین دلیل افراد دیوانه یا کسانی که نمی توانند تعادل خود را حفظ کنند «خابط» یا «خَبّاط» گفته می شود.

  12. «عَشَوات» جمع «عَشْوَة» به معنای ظلمت و تاریکی است.

  13. «یَذرُو» از ماده «ذَرْو» (بر وزن ضَرْب) به معنای پراکنده کردن است (این لغت به صورت ناقص واوی و ناقص یایی هر دو آمده است).

  14. «هَشیم» از ماده «هَشْم» (بر وزن پشم) به معنای شکستن چیز خشکی است، خواه تو خالی باشد یا تو پُر. از این جهت گیاهان خشکیده درهم شکسته را «هَشیم» می گویند.

  15. «اِصْدار» از ماده «صدر» نقطه مقابل ورود است. در اصل به معنای ورود و خروج از آبگاه است; سپس به هر دخول و خروجی نسبت به امور مختلف، ورود و صدور اطلاق شده است.

  16. «قُرِّظَ» از ماده «تَفْریظ» به معنای مدح کردن کسی در حال حیات است; در مقابل تأبین که به معنای مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معنای دبّاغی کردن پوست با مادّه ای است که آن را «قَرَظْ» (بر وزن غرض) می نامند که مایه مرغوبیت پوست می شود.

  17. در این جا بعضی از شارحان نهج البلاغه، به جای «قُرِّظ» که از ماده «تَقْریظْ» به معنای مدح و ستایش است «فُرِّطَ» که از ماده «تَفْریط» و «فُوِّضَ» که از ماده «تَفْویض» است ذکر کرده و تفسیرهایی برای آن بیان داشتند، امّا چون بنای ما در این شرح این است که سراغ اختلاف نسخه ها نرویم و تنها به نسخه معروفی که امروز متداول است بسنده نماییم از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.

  18. سوره زمر، آیات 17 ـ 18.

  19. نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 82.

  20. «تَعَجٌّ» از ماده «عَجّ» و «عَجیج» است که به معنای بلند شدن صدا یا بلند شدن غبار و مانند آن می باشد و در عبارات بالا به معنای فریاد می باشد.

  21. «وسائل الشیعه»، ج 13، ص 256.

  22. «اصول کافی»، ج 1، ص 44.

  23. همان مدرک، ص 43.

  24. همان مدرک.

  25. «بحارالانوار»، ج 74، ص 150.

  26. «بحارالانوار»، ج 72، ص 369.

  27. «بحارالانوار»، ج 70، ص 294.

  28. «نهج البلاغه»، نامه 53.