[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی صفة من یتصدی للحکم بین الأمة و لیس لذلک بأهل، و فیها:

أبغض الخلائق إلی اللّه صنفان، الصنف الأول:

إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَی اللَّهِ [تَعَالَی] رَجُلَانِ، رَجُلٌ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْد السَّبیلِ مَشْغُوفٌ بکَلَامِ بدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَی بهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ، رَهْنٌ بخَطِیئَتِهِ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفح- 626-617

از سخنان آن حضرت است در توصیف کسی که بر مردم حکمرانی می کند و شایستگی آن را ندارد. 

«إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی رَجُلَانِ...»،

باید توجّه داشت که امام (ع) در آغاز به نفرت از دو کس اشاره می کند با این بیان که آنها از مغضوب ترین مردم نزد خدا هستند و چون اراده و محبّت خدا به چیزی، به این معنی است که خداوند می داند آن چیز مطابق نظام کلی و تام و کامل جهان است، بنا بر این کراهت خدا از چیزی و ناخوش داشتن آن وقتی است که خدا می داند آن شیء بر ضدّ مصلحت جهان و خارج از نظام آن می باشد.

بنا بر این خشم خدا نسبت به آن دو مرد آگاهی خداوند به افعال و اقوال آنهاست که از مصلحت بدور است. 

فرموده است: «رجل وکّله اللّه الی نفسه فهو جائر عن قصد السبیل... الی قوله بخطیئته»، 

در این عبارت امام (ع) خشم خدا را نسبت به یکی از آن دو مرد توضیح داده و آن را با اوصافی به شرح زیر از دیگران جدا می سازد:

اوّل- آن که خداوند آن شخص را به خود واگذار کرده است. باید دانست که توکیل از وکالت گرفته شده است. در مثال عرب چنین گفته می شود: وکّل فلان امره الی فلان، این کار وقتی است که کسی به دیگری اعتماد کرده و کار خود را به آن واگذارد، بنا بر این توکّل عبارت است از این که فقط بر وکیل اعتماد قلبی دارد. با دانستن معنای توکّل معنای سخن امام (ع) این خواهد بود: کسی که اعتقاد قلبی و یا گمان نزدیک به یقین داشته باشد که خود یا دیگری، غیر خداوند، قدرت کامل و تمام بر انجام کاری دارد و بخوبی می تواند از عهده انجام کاری برآید و آن را عملی سازد، همین اعتقاد و گمان از قوی ترین سببی است که خداوند توکّل و اعتماد او را به خودش واگذارد و معنای کلام امام (ع) که فرمود: «و کّله اللّه علی نفسه» همین است. معنای اعتماد به دنیا نیز همین است که انسان اعتقاد داشته باشد که مال و اندوخته های دنیوی تأمین کننده خواسته های اوست و تحصیل مال دنیا او را از غیر مال دنیا بی نیاز می گرداند، و بر حسب ضعف و قوّت توکّل، میزان خشم و محبّت خدا و دوری و نزدیکی به او تغییر می کند. 

بنا بر این انسان از خشم خدا رهایی نمی یابد مگر با توکّل حقیقی بر خداوند متعال آن چنان که شایسته توکّل به اوست و قرآن می فرماید: فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. و این بزرگترین مقامی است که اشخاص دارای توکّل، دوست خدا نامیده شده اند و کسی را که خداوند متعال کفایت کننده و دوستدار و مراقب او باشد به رستگاری و سعادت بزرگی دست یافته است، زیرا شخص محبوب، مورد خشم و عذاب خدا قرار نمی گیرد و از حق تعالی دور نخواهد بود. پیامبر خدا (ص) فرموده است: «هر کس از غیر خدا دل ببرد و فقط به او دل ببندد خداوند تمام هزینه زندگی او را تأمین می کند و روزی او را از جایی که خود گمان ندارد تأمین می فرماید و هر کس به دنیادل ببندد و فقط به آن امید داشته باشد خداوند تعالی او را به دنیا وا می گذارد».

تحقّق یافتن توکّل به این صورت است که توکّل را در نفس خود کشف کنی و باید اعتقاد قطعی داشته باشی که تمام اسباب و مسبّبات به خداوند متعال مربوط است و خداوند متعال برای کفایت بندگان، علم و قدرت کامل دارد. و گذشت و بخشش و توجّه کامل به بندگان دارد، چون در آن سوی قدرت و دانش و عنایت او بخشش و عنایتی نیست و در این صورت انسان هرگز به غیر خدا، حتّی به خود و نیروهایش، توجهی ندارد، در این موقع است که انسان خود را بطور کامل تسلیم خدا می کند و از توکّل بر غیر خدا بیزاری می جوید. اگر در نفس خود این حالت را نیافتی به این دلیل است که تمام یا بعضی از عوامل و اسباب یاد شده ناتوان گردیده و یا نیروی واهمه در معارضه با یقین پیروز شده است. تفاوت درجه و میزان توکّل بر خدا، در اشخاص بستگی به ضعف و شدّت و کم و زیادی همین عوامل دارد. 

دوّم- شخص مورد خشم خدا از راه راست منحرف است، یعنی از راه عدالت و طریق مستقیم حق و چنان که دانسته شد جور، تجاوز از عدل است که عدل خود فضیلت می باشد. 

سوّم- شخص مورد خشم خداوند سرگرم سخنان بدعت آمیز است، یعنی بدانچه در دلش می گذرد مغرور است و سخنان جدید و نوی که ریشه در دین ندارد بیان می کند و به وسیله آن مردم را به گمراهی و انحراف از راه راست دعوت می کند. آنچه اکنون می گوییم از آنچه که در شماره قبلی گفتیم به دست می آید، زیرا آن که به دلیل نادانی از راه راست منحرف می شود اعتقاد دارد راهی که می رود راه راست است، پس آنچه او کمال می پندارد در حقیقت نقصان و لازمه اش دوست داشتن سخن باطل و نوآوری غیر مجاز می باشد و از زیانکاران است که در قرآن آمده است: «الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسنُونَ صُنْعاً». 

چهارم- فتنه است برای کسی که در دام فتنه او بیفتد. این ویژگی از صفت سوّم نیز استفاده می شود، زیرا دوست داشتن سخن باطل و دعوت به ضلالت و گمراهی موجب گرفتاری کسی می شود که از او پیروی کند. 

پنجم- چنین شخصی از راهنمایی و هدایت پیشوایان منحرف است. این صفت نیز مانند صفت دوّم است، زیرا آن که از هدایت منحرف است از راه راست بدور است. البتّه در این جا مطلب دیگری وجود دارد، زیرا کسی که از راه حق منحرف است گاهی ستمکارانه دیگران را گمراه می کند، چون از هدایت پیروی نمی کند. در این جمله موصوف شخص گمراه کننده منحرف می باشد، زیرا با این که راه هدایت از قبل روشن شده و وی مأمور به پیروی از آن است به گمراهی افتاده است. هدایت کننده، کتاب خدا و سنّت رسول و پیشوایان بزرگ دین است که مروّج دینند و از دین پیامبر سخن می گویند. با این توضیح جمله پنجم در ملامت چنین شخصی رساتر و در لزوم کیفر آن تأکید بیشتری دارد. 

ششم- چنین شخصی گمراه کننده کسانی است که در زمان حیات یا بعد از حیاتش مقتدای آنها واقع شده است. این صفت نتیجه صفات قبلی است، زیرا وقتی باطن انسان گمراه باشد موجب گمراهی دیگران می شود. از این شماره با کمی اضافه همان فهمیده می شود که از شماره چهارم فهمیده می شود. این که چنین شخصی موجب فتنه دیگران می شود به دلیل آن است که گمراه کننده پیروان خود می باشد مطلب اضافه ای که از این شماره استفاده می شود این است که گمراه کنندگی وی محدود به زمان حیاتش نیست، و این معنی روشن است که اثر گمراه کنندگی وی بعد از حیاتش نیز ادامه دارد و عقاید باطلی که از او به جای می ماند سبب گمراهی مردم می شود. 

هفتم- چنین شخصی گناه دیگران را نیز به دوش می کشد و این مطلب نیز از مطلب شماره شش فهمیده می شد، با این توضیح که گناه کسانی که از جانب او گمراه شده اند بر عهده اوست زیرا او سبب گمراهی آنها شده است. 

هشتم- چنین شخصی در گرو خطاهای خود است و بدان اطمینان دارد و از صعود به قلّه رفیع پیشگاه حق محروم می باشد و به این دو صفت قرآن کریم اشاره فرموده که: «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزرُونَ». 

و پیامبر (ص) نیز در این مورد فرموده است: «هر کس که به هدایت دعوت کند و از او پیروی کنند ثواب پیروان برای دعوت کنندگان خواهد بود بدون آن که از ثواب پیروان چیزی کم شود، و هر کس به گمراهی دعوت کند و مردم از او پیروی کنند گناه کسانی که از او پیروی کنند بر عهده اوست بی آن که از گناه آنها چیزی کم شود.» باید دانست مقصود این نیست که کیفر پیروان را خدا بر گردن رهبران و پیشوایان قرار می دهد زیرا خداوند می فرماید: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی ، وَ أَلَّا تَزرُ وازرَةٌ وِزْرَ أُخْری». نتیجه این حدیث این نیست که کسی جز ابلیس (که موجب گمراهی مردم است) به جهنّم نمی رود بلکه مقصود این است که رهبران گمراهی هر گاه گناهی را رواج دهند موجب گمراهی و ضلالت مردم می شوند و این گناه جز از ناحیه نفس آنها، که بر آن جهل مرکّب استیلا دارد و مخالفت یقین است، صادر نمی شود و این جهل مرکب ملکه نفسانی شده و صفحه دلشان را چنان سیاه می کند که از پذیرش انوار الهی باز می مانند و همین حالت حجابی می شود میان آنها و رحمت حق، آن چنان حجابی که قوّت و شدّت آن چند برابر حجاب پیروان و اقتدا کنندگان آنهاست. حجابی که برای پیروان آنها حاصل شده ناشی از حجاب خود آنها و منشعب از آن است و به این دلیل گناه و جرم رهبر و رئیس گمراه به اندازه تمام گناهان پیروانش می باشد که به سبب گمراه کردن او حاصل شده است ولی گناهانی را که پیروان او به دلیل دیگری مرتکب شده اند به عهده پیشوایشان نیست و این است معنای کلام خداوند متعال که فرمود: «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ». 

واحدی گفته است که «من» در آیه فوق برای بیان جنس است و برای تبعیض نیست و اگر برای تبعیض می بود از گناه کسانی که از بدعت گذاران پیروی می کنند کم می شود و این با فرمایش پیامبر (ص) تناقض پیدا می کرد که فرمود از گناه پیروان آنها چیزی کم نمی شود. 

من «شارح» معتقدم که هر چند توجیه واحدی زیباست ولی لازمه «من تبعیضیّه» این معنی نیست، زیرا گوینده این سخن می توانست بگوید که پیروان، برخی از تصاویر گناهان را بر عهده دارند نه برخی از عین آن گناهان را. هر گاه مطلب را در زمینه گناهان فهمیده باشی، مانند آن را در زمینه نیکیها نیز فهمیده ای. توضیح این که هر کس کار نیکی را پایه گذاری کند و سبب هدایتی شود عمل او از نفس با صفا و نورانیش نشأت گرفته است و نورانیّت آن نفس بر نفوسی که پیرو او هستند می تابد و از آن روشنایی می گیرند و آن سنّتی که گرفته شده است از انواری است که از آن نفس با صفا و نورانی، بر نفسی که نور می گیرد تابیده است. بنا بر این آن سنّت از جمله کمال یابی از نور خداست که سرآمد همه هدایتهاست. 

با این وصف آن که سنّت نیک از خود به جای می گذارد به منزله این است که همه انواری که از آن سنّت پدید می آید و مثل آنها را دارا باشد. بنا بر این اجر و پاداش چنین کسی به اندازه اجر و پاداش تمام کسانی است که از سنّت نیک او پیروی کنند بدون آن که از اجر و ثواب پیروان چیزی کم شود به همین معنی در روایت وارده اشاره شده است که نیکیهای ظالم به نامه عمل مظلوم و بدیهای مظلوم به نامه عمل ظالم منتقل می شود. با توجه به این که گناه و نیکی عرض هستند و ممکن نیست از محلّی به محل دیگر انتقال یابند. منظور از انتقال در این روایت، انتقال حقیقی نیست و استعاره است، چنان که گفته می شود خلافت از فلان کس به دیگری منتقل شد. 

مقصود از انتقال گناه مظلوم به نامه عمل ظالم این است که مثل آن گناهان در قلب ظالم حاصل می شود و منظور از انتقال حسنات ظالم به نامه عمل مظلوم حصول مانند آنها در قلب مظلوم است. بدین دلیل که فرمانبرداری و اطاعت خدا در قلب شخص ایجاد نور می کند و گناه در دل، قساوت و ظلمت به وجود می آورد. بنا بر این به وسیله روشنایی اطاعت خدا، آمادگی نفس برای قبول معارف الهی و مشاهده حضرت حق فراهم و سنگدلی و تاریکی دل موجب دوری از خدا و حجاب مشاهده خداوند می شود. پس اطاعت به علّت صفا و نورانیّتی که در نفس ایجاد می کند پدید آورنده لذّت مشاهده حضرت حق است و معصیت به علّت سختی و تاریکی که در نفس به وجود می آورد. بین او و حضرت حقّ حجاب ایجاد می کند.

بنا بر این نیکیها و بدیها در نفس تضادّ به وجود می آورد، چنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النهار»: «همانا نیکیها بدیها را از بین می برد». و نیز فرموده است: لا تبطلوا اعمالکم. و پیامبر خدا در این مورد فرموده است: «گناهان خود را با حسنه جبران کنید و رنجها گناهان را پاک می کند»، و برای بیان همین حقیقت فرموده است: «انسان در مقابل مشکلات ثواب می برد حتّی به وسیله خاری که به پایش فرو رود». و از پیغمبر فرموده است: «حدّ کفّاره، حدّ خورندگان است». بنا بر این ستمگر با ستمگری در صدد تأمین شهوات خویش است و در ستم موجبات قساوت قلب و تاریکی صفحه دل نهفته است و اثر نوری را که از اطاعت خدا به وجود آمده است از بین می برد، چنان که گویی طاعت او را از میان برده و مظلوم بر اثر ظلم رنجور شده و خواسته های نابجایش در هم شکسته و دلش آرام می گیرد، به خداوند بازگشته و از او ظلمت و سختی دل، که از پیروی شهوات حاصل شده است، دور می شود و این مانند آن است که روشنایی از قلب ظالم به قلب مظلوم، و سیاهی و تاریکی از قلب مظلوم به قلب ظالم انتقال یافته است. 

این نوع انتقال استعاره است مانند این که می گویند نور خورشید از جایی به جایی رفت. 

خلاصه این توضیح این است که انتقال حسنات از نامه عمل ستمگر به نامه عمل ستمدیده ایجاد زمینه برای پذیرفتن رحمت و نورانیّت است به وسیله ستم ستمگر برای مظلوم. و معنای انتقال گناه از نامه عمل مظلوم به نامه عمل ظالم، آمادگی یافتن ستمگر برای پذیرش قساوت دل و حجاب در مقابل پذیرش انوار الهی می باشد. ثواب و کیفر آن دو همان آمادگیی است که آنها برای پذیرفتن نور و یا تاریکی پیدا می کنند. باید دانست که این نقل و انتقالات و بر دوش کشیدن گناهان مظلوم به وسیله ظالم اگر چه امری است که در همین دنیا انجام می شود، ولی چون برای بینندگان جز در روز قیامت ظاهر و آشکار نمی شود به روز قیامت اختصاص داده شده است. 

در کلام امام (ع) کلمه حمّال بر وزن فعّال برای مبالغه و فراوانی انجام عمل به کار رفته است، بدین معنی که کسی خطاهای فراوان دیگران را به عهده می گیرد.