[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما اجتمع الناس إلیه و شکوا ما نقموه علی عثمان و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل علیه فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِی وَ قَد اسْتَسْفَرُونِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَکَ؟ مَا أَعْرِفُ شَیْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّکَ عَلَی أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاکَ إِلَی شَیْءٍ فَنُخْبرَکَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بشَیْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ، وَ قَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کَمَا صَحِبْنَا، وَ مَا ابْنُ أَبی قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّاب بأَوْلَی بعَمَلِ [الْخَیْرِ] الْحَقِّ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَی أَبی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَشیجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ یَنَالا. فَاللَّهَ اللَّهَ فِی نَفْسکَ، فَإِنَّکَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًی وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 339-331

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ

لمّا اجتمع الناس الیه و شکوا ما نقموه علی عثمان و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل علیه فقال

:...

از سخنان امام علیه السلام است در آن هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند (و از او بخواهد از خطاها و اشتباهاتش دست بردارد) امام علیه السلام بر عثمان وارد شد (و با لحنی مؤدّبانه و آمیخته با احترام به او چنین) سخنان زیر را ایراد فرمود

:...

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که از شأن ورود خطبه دانستیم مقصود اصلی از آن نصیحت عثمان و هشدار دادن مؤدبانه و دلسوزانه برای جلوگیری از خلاف کاری های دستگاه او بوده است و از سه بخش تشکیل یافته است

:

بخش اوّل، خطاب به شخص عثمان است؛ خطاب یک ناصح مشفق به شخصی که او را بر لب پرتگاه می بیند. در این بخش امام علیه السلام روی آگاهی های عثمان به احکام اسلام و سوابق او در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله تکیه کرده تا او را از انحراف و اشتباه باز دارد

.

در بخش دوّم، امام علیه السلام یک بحث جامع و کلّی درباره پیشوایان عادل و ظالم و ویژگی های هر یک بیان فرموده که می تواند سرمشقی برای هر زمان و هر مکان باشد و سپس به عثمان هشدار می دهد که بازیچه دست اطرافیان خود و امثال مروان نشود

.

در بخش سوّم، پاسخی از عثمان نقل شده که امام علیه السلام بعد از شنیدن آن پاسخ راهکار خروج و نجات از وضع موجود را به او ارائه می فرماید؛ ولی افسوس که این نصایح در وی مؤثر واقع نشد و حوادث تلخ و دردناک و خشونت باری به دنبال آن رخ داد

.

اتمام حجت امام(علیه السلام) با عثمان:

برای روشن شدن محتوای خطبه لازم است به شرایط و اوضاعی که سبب گفتگوی امام(علیه السلام) با عثمان با این لحن و این بیان شد اشاره کنیم و از همه بهتر این که زمام قلم را به دست مورّخ معروف، طبری بسپاریم. او می گوید:

«هنگامی که مردم، اعمال عثمان را دیدند (منظور حیف و میل عظیم در بیت المال و سپردن مقام های کلیدی حکومت اسلامی به دست نااهلان و ظالمان و ستمگران) جمعی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) که در مدینه بودند، نامه ای به لشکریان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنین بود: «شما برای جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دین محمد خارج شدید، ولی بدانید آیین محمد را کسی که در این جاست خراب کرده، بیایید و آیین او را نجات دهید».

سربازان از هر سو به مدینه آمدند (به ویژه گروه عظیمی از مصریان که مورد ظلم و ستم عمّال خلیفه قرارگرفته بودند در مدینه حاضر شدند و بعد از حوادث زیادی) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد.(1)

در همان زمان که فریاد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهی خدمت امام(علیه السلام) آمدند و برای پایان دادن به وضع موجود از طریق مسالمت آمیز از آن حضرت خواستند که در جایگاه نماینده و سفیر مردم با عثمان سخن بگوید و اتمام حجّت کند. امام(علیه السلام) سخنان مزبور را ایراد کرد و آن چه برای انصراف عثمان و اطرافیان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.

سخنان امام(علیه السلام) در این خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقیق روان شناسی ایراد شده است تا شاید طرف مقابل بر سر عقل آید و خطری که در کمین اوست و جهان اسلام را نیز با سختی ها مواجه می کند، دریابد.

امام(علیه السلام) نخست از علم و آگاهی عثمان به احکام اسلامی در مورد رعایت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن می گوید و می فرماید: «مردم، به سراغ من آمده اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده اند. به خدا! نمی دانم چه چیز را برای تو بگویم؟ من مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمی توانم تو را به امری راهنمایی کنم که از آن آگاه نیستی؟ (چرا که) آن چه را که ما (در این زمینه) می دانیم، می دانی و ما به چیزی سبقت نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبی پنهانی نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم» (إِنَّ النَّاسَ وَرَائِی وَ قَد اسْتَسْفَرُونِی(2) بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، وَ وَاللهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَیْئاً تَجْهَلُهُ، وَ لاَ أَدُلُّکَ عَلَی أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ. إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاکَ إِلَی شَیْء فَنُخْبرَکَ عَنْهُ، وَ لاَ خَلَوْنَا بشَیْء فَنُبَلِّغَکَهُ).

روشن است که منظور امام(علیه السلام) از این تعبیرات این نیست که عثمان در علم و دانش و آگاهی به پایه امام می رسید; بلکه منظور این است در مورد حوادثی که روی داده و زشتی ظلم و ستم و لزوم رعایت حقوق مردم عثمان آن چه لازم است، می دانست; نه تنها عثمان بلکه افراد عادی نیز از احکام باخبر بودند. این مسأله از بدیهیات بود و به گفته ابن ابی الحدید، کودکان ـ تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان ـ صحیح و خطا را در آن می دانستند.(3)

بنابراین، اگر کسانی تصوّر کرده اند جمله های یاد شده دلیل بر این است که عثمان از نظر علم و آگاهی در رتبه علی(علیه السلام) بود سخت در اشتباهند. علی(علیه السلام) به فرموده پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) «بابُ عِلمِ مَدینَةُ النَّبی» بود. علی(علیه السلام) کسی بود که طبق روایات اسلامی «عِلمُ الْکِتَاب» به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاهی علمی امّت، در همه مشکلات بود. بعضی از خلفا از خدا می خواستند که اگر مشکلی پیش آید علی(علیه السلام) مشکل گشای آنان باشد و علی(علیه السلام) مشکل گشای آن حاضر نباشد زنده نمانند (اَللّهُمَّ لاَ تَبْقِنی لِمُعْضَلَة لَیْسَ لَهَا اِبْنُ اَبی طَالِب).(4)

سپس در ادامه این سخن، امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده می فرماید: «آن چه را ما (در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله)) دیده ایم تو نیز دیده ای و آن چه را ما شنیده ایم همانند ما شنیده ای و همان گونه که ما با پیامبر(صلی الله علیه وآله) همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده ای» (وَ قَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا، وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ کَمَا صَحِبْنَا).

آن گاه از طریق سوّمی برای تأثیرگذاردن بر افکار عثمان وارد می شود و او را با ابوبکر و عمر مقایسه می کند، چرا که آن ها هرگز کارهایی را که عثمان کرد، انجام ندادند; هر چند اشتباهات دیگری داشتند; می فرماید: «(علاوه بر این) فرزند ابی قحافه (ابوبکر) و پسر خطّاب (عمر) در انجام دادن اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند; چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی ا ز آن دو نزدیک تری تو به افتخار دامادی پیامبر(صلی الله علیه وآله) نائل شدی که آنها نشدند» (وَ مَا ابْنُ أَبی قُحَافَةَ وَ لاَ ابْنُ الْخَطَّاب بأَوْلَی بعَمَلِ الْحَقِّ مِنْکَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَی أَبی(5) رَسُولِ اللهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ وَ شیجَةَ رَحِم مِنْهُمَا; وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ یَنَالاَ).

با توجه به این که «وشیجة» در اصل به معنای ریشه درخت یا طنابی که از لیف خرما درست می کنند، است. سپس به پیوند نزدیک خویشاوندی اطلاق شده است. امام(علیه السلام) می خواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خویشاوندی با پیغمبر داری زیرا عثمان در جد نزدیکتر (عبد مناف) به پیغمبر می رسد.

در این جا امام(علیه السلام) برای نفوذ در فکر عثمان از وسایل مختلف استفاده می کند تا او را برای پذیرش حق آماده سازد. امام(علیه السلام) تمام نکات روان شناسی و آیین بلاغت را در این خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است; ولی افسوس خلیفه سوّم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با این بیانات وافی و شافی نیز نتوانست خود را رهایی بخشد.

به هر حال، امام(علیه السلام) در پایان این عبارت از خطبه، سخنانش اوج می گیرد و خلیفه را مخاطب ساخته چنین می گوید: «خدا را! خدا را! (ای عثمان) به جان خود رحم کن; چرا که به خدا سوگند! تو کور نیستی تا بینایت کنند و جاهل نیستی تا تعلیمت دهند; زیرا راه ها آشکارند و نشانه های دین بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسیدگی کن)» (فَاللهَ اللهَ فِی نَفْسکَ! فَإِنَّکَ ـ وَاللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمیً، وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْل، وَ إِنَّ الطُّرُقِ لَوَاضِحَةٌ، وَ إِنَّ أَعْلاَمَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ).

به این ترتیب امام(علیه السلام) برای بازگرداندن عثمان به مسیر صحیح، از طرق مختلف وارد شد. گاه می فرماید: تو از حسن و قبح این امور آگاهی و گاه می فرماید: تو همه شنیدنی ها را از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) شنیدی و گاه نیز می فرماید: دست کم مانند خلیفه اوّل و دوّم رفتار کن. تو به پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آن ها نزدیک تری و به این کار سزاوارتر; و سرانجام می گوید: راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بینا; چرا از بی راهه می روی و جان خود را به خطر می افکنی؟

ولی با تأسف فراوان هیچ یک از این بیانات دلسوزانه و خیرخواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد، آن چه نمی بایست بشود.


نکته:

بهترین راه نفوذ در دیگران:

هنگامی که شخص به ظاهر فهمیده ای دست به کارهای خطرناک می زند و انسان آگاهی می خواهد او را از خواب غفلت بیدار کند، بهترین راه آن است که نخست، قلب او را به سوی خود جلب کند و نقاط مثبت او را به او یادآوری نماید; مثلا بگوید: تو دارای فلان پایه تحصیلی هستی; در خانواده آبرومندی می باشی، در میان مردم سابقه بسیاری داری تا او در خود احساس شخصیت کند و به گوینده اعتماد نماید و حاضر به پذیرش شود.

سپس او را به امثال و اقرانش مقایسه نماید تا به اصطلاح رگِ غیرت او به حرکت درآید و سرانجام نسبت به خطرهایی که در پیش رو دارد به او هشدار دهد.

امام(علیه السلام) که استاد فصیحان و بلیغان جهان است و با رموز و پیچ و خم مسائل تربیتی و روانی آشناست; تمام این نکات را در این جا به عثمان یادآوری شد; فرمود: تو هم داماد پیامبری(6) و هم از نظر خویشاوندی از خلیفه اوّل و دوّم به او نزدیک تر می باشی. سابقه تو در اسلام زیاد است و سال ها هم نشین پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودی و مسائلی را که من می خواهم برای تو بازگو کنم، چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد; سخن از ظلم دستگاه تو و حیف و میل بیت المال و از میان بردن حقوق مردم است.

ولی خلیفه سوّم، چنان گرفتار خیالات واهی و در چنگال اطرافیانش بود ـ همان اطرافیانی که بسیاری از آن ها از تفاله های زمان جاهلیّت بودند ـ که نتوانست نصیحت این ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذیرد و خود را رها سازد. از آن چه گفته شد روشن می شود که تعبیرات این خطبه، برای عثمان فضیلتی به شمار نمی آید.(7)


پی نوشت:

  1. تاریخ طبری، جلد 3، صفحه 401-400، حوادث سنه 35 ق.

  2. «استفسرونی» از ماده «سفارت» گرفته شده و «سفیر» به کسی می گویند که میان دو کس یا کشور واسطه پیام رسانی باشد.

  3. شرح ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 263.

  4. الغدیر، جلد 6، صفحه 93.

  5. شگفت آور این که کلمه «أبی» که در نسخه صبحی صالح نقل شده، در هیچ یک از نسخه های دیگر دیده نشده. مرحوم شارح بحرانی، شارح خویی، علاّمه جعفری، محمد عبده، ابن ابی الحدید، مغنیه، تستری و صاحب مصادر نهج البلاغه هیچ یک کلمه «أبی» را در این جا ذکر نکردند و به نظر می رسد که از اشتباهات صبحی صالح باشد; به خصوص این که چنین تعبیری در کلمات علی(علیه السلام) نسبت به پیامبر دیده نشده است.

  6. عثمان، همسر رقیه و پس از آن ام کلثوم، دختران پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود.

سند خطبه

:

همان گونه که در بالا اشاره شد هنگامی که خلاف کاری های تشکیلات عثمان زیاد شد و برملا گشت، مردم برای این که راه مسالمت را در این ماجرا بپویند از امیرمؤمنان علی علیه السلام تقاضا کردند که سفیر و ترجمان آن ها نزد عثمان باشد و با بیان فصیح و بلیغ و موشکافی که دارد عثمان را نصیحت کند

.

داستان این سفارت قبل از سیّد رضی، بلاذری در انسان الاشراف و طبری مورّخ معروف در حوادث سنه 34 ق و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و مرحوم شیخ مفید در کتاب الجمل نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 387

).