[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما اجتمع الناس إلیه و شکوا ما نقموه علی عثمان و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل علیه فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِی وَ قَد اسْتَسْفَرُونِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَکَ؟ مَا أَعْرِفُ شَیْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّکَ عَلَی أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاکَ إِلَی شَیْءٍ فَنُخْبرَکَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بشَیْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ، وَ قَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کَمَا صَحِبْنَا، وَ مَا ابْنُ أَبی قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّاب بأَوْلَی بعَمَلِ [الْخَیْرِ] الْحَقِّ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَی أَبی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَشیجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ یَنَالا. فَاللَّهَ اللَّهَ فِی نَفْسکَ، فَإِنَّکَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًی وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 336

از سخنان آن حضرت (ع) از جمله گفتار علی (ع) برای عثمان بن عفان، است، گفته اند هنگامی که مردم پیش امیر المومنین علیه السلام آمدند و از آنچه بر عثمان عیب می گرفتند شکایت کردند و از علی (ع) خواستند از سوی آنان با عثمان گفتگو کند و از او بخواهد که مردم را از خود خشنود گرداند. آن حضرت نزد عثمان رفت و به او چنین فرمود: «ان الناس ورایی و قد استسفرونی بینک و بینهم و الله ما ادری ما اقول لک...» (همانا مردم پشت سر من هستند و خواسته اند مرا میان خودشان و تو سفیر قرار دهند. به خدا سوگند، نمی دانم به تو چه بگویم...).

می گویم ما ضمن مباحث گذشته انجام کارهایی را که بر عثمان خرده گرفته و عیب شمرده اند به اندازه کافی بیان کردیم. ابو جعفر محمد بن جریر طبری که خدایش رحمت کند در تاریخ بزرگ خود این چنین آورده است: تنی چند از یاران پیامبر به یکدیگر نامه نوشتند و بعضی از آنان برای بعضی دیگر نوشتند به اینجا بیایید که جهاد راستین در مدینه است نه در روم. مردم نسبت به عثمان سرکشی کردند و دشنامش می دادند و این موضوع به سال سی و چهارم هجرت بود. از صحابه نیز کسی جز چند تن، از عثمان دفاع نمی کردند که از آن جمله: زید بن ثابت و ابو اسید ساعدی و کعب بن مالک و حسان بن ثابت بودند. مردم جمع شدند و با علی علیه السلام مذاکره کردند و از او خواستند با عثمان گفتگو کند. او پیش عثمان رفت و به او گفت «مردم پشت سر من هستند...».

طبری تمام این خطبه را با همین الفاظ نقل کرده است و می گوید: عثمان به علی گفت: می دانستم که همین سخنان را خواهی گفت. به خدا سوگند، اگر تو در مسند حکومت و به جای من می بودی با تو چنین نمی گفتم و عتاب نمی کردم، وانگهی من کار ناپسندی انجام نداده ام، پیوند خویشاوندی را پیوسته داشته ام و رخنه فقر را بسته ام و درمانده یی را پناه داده ام و کارهایی را عهده دار شده ام که شبیه کارهای عمر است. ای علی تو را به خدا سوگند می دهم مگر نمی دانی که مغیرة بن شعبه حاکم کوفه بوده است گفت: آری می دانم. عثمان گفت: آیا نمی دانی که عمر او را بر حکومت گماشته بود گفت: آری. عثمان گفت: پس چرا مرا در مورد اینکه ابن عامر را با توجه به پیوند خویشاوندی و نزدیکی او به کار گماشته ام سرزنش می کنی؟ علی علیه السلام فرمود: عمر پای بر بیخ گوش و گردن کسی که او را به حکومت می گماشت می نهاد و اگر به او خبر می رسید که کاری ناپسند انجام داده است در مورد او سخت ترین عقوبت را معمول می داشت و تو این چنین نیستی، بلکه ناتوانی و نسبت به نزدیکان خود نرم و سستی.

عثمان گفت: آنان خویشاوندان تو هم هستند. علی فرمود: آری، به جان خودم سوگند که خویشاوندی ایشان با من نزدیک است ولی فضل و برتری میان دیگران است. عثمان گفت: آیا نمی دانی که عمر معاویه را به حکومت گماشت من هم او را به حکومت گماشته ام. علی فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم که نمی دانی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 337

که معاویه بیشتر از یرفا، غلام عمر، از عمر می ترسید گفت آری همین گونه است. علی فرمود: ولی معاویه کارها را بدون نظر و اطلاع تو انجام می دهد و به مردم می گوید: این کار به فرمان عثمان است و تو این موضوع را می دانی و هیچ گونه اعتراضی بر او نمی کنی.

علی علیه السلام برخاست و رفت. عثمان هم از پی او بیرون آمد و بر منبر نشست و برای مردم خطبه ایراد کرد و چنین گفت: اما بعد، هر کار را آفتی و هر چیز را آسیبی است. آفت این امت و آسیب این نعمت گروهی عیبجو و طعنه زننده اند که آنچه را خوش می دارید برای شما آشکار می سازند و آنچه را خوش نمی دارید از شما پوشیده می دارند، آنان برای شما سخنی می گویند و شما هم همان را می گویید، همچون شتر مرغ که از نخستین بانگ زننده پیروی می کند و خوشترین آبشخورها در نظرش دورترین آن است، جز آب تیره ننوشند و جز گل آلودگی نخواهند. همانا به خدا سوگند کارهایی را بر من عیب می گیرید که همان ها را برای پسر خطاب می پسندیدید و به آن اقرار داشتید در حالی که او شما را لگد کوب می کرد و با دست خود می زد و با زبان خود شما را سرکوب می کرد ناچار در آنچه خوش و ناخوش می داشتید تسلیم او بودید. اما من با شما نرمی کردم و شانه فروتنی فرو آوردم و دست و زبان خویش را از شما باز داشتم، نسبت به من گستاخ شدید. همانا به خدا سوگند، یاران من نزدیکتر و جمع من بیشتر و نیرومندترند و اگر استمداد کنم پاسخ مثبت می دهند. اینک افرادی نظیر خودتان فراهم آورده ام و به شما دندان نشان خواهم داد و ممکن است شما موجب رفتاری از من شوید که آن را خوش نمی دارم و سخنانی بگویم که تاکنون نگفته ام. بنابر این زبان از من بدارید و سرزنش و خرده گیری از حاکمان را بس کنید. شما چه حقی را از دست داده اید به خدا سوگند من در مورد رسیدن به کسانی که پیش از من بوده اند کوتاهی نکرده ام و نمی دیدم که در آن مورد اختلاف داشته باشید. پس شما را چه می شود، دردتان چیست؟

در این هنگام مروان بن حکم برخاست و گفت: اگر هم بخواهید میان خود و شما شمشیر را حاکم می کنیم. عثمان گفت: خاموش باش که خدایت خاموش بداراد مرا با یاران خودم واگذار. سخن گفتن تو در این مورد چه معنی دارد مگر به تو دستور نداده بودم که سخن نگویی مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد.