[hadith]الخالق جَلَّ و عَلا:

الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَاد وَ سَاطِحِ الْمِهَاد وَ مُسیلِ الْوِهَاد وَ مُخْصِب النِّجَاد، لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَ لَا لِأَزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ، هُوَ الْأَوَّلُ وَ لَمْ یَزَلْ وَ الْبَاقِی بلَا أَجَلٍ، خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ، حَدَّ الْأَشْیَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا، لَا تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بالْحُدُود وَ الْحَرَکَاتِ وَ لَا بالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ. لَا یُقَالُ لَهُ مَتَی وَ لَا یُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بحَتَّی، الظَّاهِرُ لَا یُقَالُ مِمَّ وَ الْبَاطِنُ لَا یُقَالُ فِیمَ، لَا شَبَحٌ فَیُتَقَصَّی وَ لَا مَحْجُوبٌ فَیُحْوَی، لَمْ یَقْرُبْ مِنَ الْأَشْیَاءِ بالْتِصَاقٍ وَ لَمْ یَبْعُدْ عَنْهَا بافْتِرَاقٍ، وَ لَا یَخْفَی عَلَیْهِ مِنْ عِبَادهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ وَ لَا کُرُورُ لَفْظَةٍ وَ لَا ازْدلَافُ رَبْوَةٍ وَ لَا انْبسَاطُ خُطْوَةٍ فِی لَیْلٍ دَاجٍ وَ لَا غَسَقٍ سَاجٍ، یَتَفَیَّأُ عَلَیْهِ الْقَمَرُ الْمُنِیرُ وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِی الْأُفُولِ وَ الْکُرُورِ وَ [تَقْلِیب] تَقَلُّب الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَیْلٍ مُقْبلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبرٍ، قَبْلَ کُلِّ غَایَةٍ وَ مُدَّةِ وَ کُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ، تَعَالَی عَمَّا یَنْحَلُهُ الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الْأَقْدَارِ وَ نِهَایَاتِ الْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ الْمَسَاکِنِ وَ تَمَکُّنِ الْأَمَاکِنِ، فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَی غَیْرِهِ مَنْسُوبٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 317-303

از خطبه های امام علیه السلام است که درباره توحید و اسرار آفرینش سخن می گوید

.

خطبه در یک نگاه:

خطبه ای است بسیار فصیح و بلیغ و به دو بخش تقسیم می شود

:

بخش اوّل از اوصاف جمال و جلال خدا سخن می گوید و به گفته مرحوم محقّق بحرانی، امام علیه السلام نوزده وصف مهم خدا را با عبارات زیبایش شرح می دهد

.

و دربخش دوّم، انسان را مخاطب ساخته و در عین این که ضعف و ناتوانی او را بازگو می کند، نشانه های قدرت پروردگار را در آفرینش انسان بیان می دارد و به این ترتیب، ذیل خطبه را با صدرش پیوند می دهد و مجموعه ای بی نظیر درباره توحید و عرفان پروردگار پدید می آورد

.

شرح عمیق دیگری از صفات جمال و جلال او:

بخش اوّل این خطبه مجموعه ای از صفات خداوند متعال را بیان می کند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنی آفرینش جهان هستی و عجایب و شگفتی های آن سخن می گوید; چرا که این بخش از صفات برای همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.

می فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندی است که آفریدگار بندگان است; خداوندی که گستراننده زمین، جاری کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست» (الْحَمْدُللهِِ خَالِقِ الْعِبَاد، وَ سَاطِحِ(1) الْمِهَاد(2)، وَ مُسیلِ الْوِهاد(3)، وَ مُخْصِب(4) النِّجَاد(5)).

امام(علیه السلام) در این جا نخست به آفرینش انسان ها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده، بعد به سه موضع (محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایی) اشاره نموده است تا حس شکرگزاری بندگان را برانگیزد و برای معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جمله های بعد نقل شده است، آماده سازد.

تعبیر به «عباد» به قرینه جمله های بعدی، ناظر به انسان هاست; هر چند ذات این تعبیر، می تواند شامل فرشتگان و جن باشد.

«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید بیان شده است: «(أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً); آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟».(6)

تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که «وهاد» به معنای درّه ها و گودال ها است، اشاره به این است که خداوند، مناطقی از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آب ها در آن جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.

تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایی خداوند در سرسبز شدن مناطق مرتفعی است که آب، به طور معمول به آن ها نمی رسد. سپس امام(علیه السلام) به بیان بخشی از مهم ترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است می پردازد و می فرماید: «برای اوّل بودن او آغاز نیست و نه برای ازلیتش پایانی. آغازی است که همواره بوده و پایانی است که سرآمدی ندارد» (لَیْسَ لاَِوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ، وَ لاَ لاَِزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ. هُوَ الاَْوَّلُ وَ لَمْ یَزَلْ، وَالْبَاقِی بلاَ أَجَل).

دلایل عقلی ثابت کرده است که او واجب الوجود است; نه آغازی داشته و نه انجامی دارد; همیشه بوده و همیشه خواهد بود; چرا که هستی اش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستی بی پایان اوست. بنابراین، جمله «هو الاول... و الباقی...» نتیجه ای است برای جمله های «لیس لاولیته... و لا لازلیته...» زیرا هنگامی که آغاز و انجامی برای ازلیّت و ابدیّت او نباشد، او اوّل و آخر است و این دو وصف، در واقع اساس و پایه بسیاری از اوصاف الهی است و اوصاف جمال و جلالش غالباً به این دو ویژگی باز می گردد.

قرآن مجید نیز می فرماید: «(هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بکُلِّ شَیْء عَلِیمٌ); اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است».(7)

در ادامه این سخن می فرماید: «پیشانی ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگی اش گشوده شده است» (خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ، وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ).

مسلّم است، کسی که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمت هاست و تمام هستی از وجود او سرچشمه می گیرد، شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست. البتّه آن سجده و آن ستایش، ناظر به کار عارفان بالله است; نه کافران و مشرکان و عاصیان; چرا که آن ها شایسته ذکر نیستند.

امام(علیه السلام) در ادامه این اوصاف، به بخشی از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و نقصان اشاره کرده، می فرماید: «برای هر مخلوقی به هنگام آفرینش، حدّی قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد (و کسی به اشتباه نیفتد)» (حَدَّ الاَْشْیَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا).

اشاره به این که تمام مخلوقات، محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است; از این رو خالق از مخلوق به آسانی شناخته می شود و از گمراه شدن در وادی شرک پیشگیری می کند.

در این جا این سؤال باقی می ماند که مگر ممکن است خداوند چیزی نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ ذات هر مخلوقی اقتضای محدود بودن می کند; بنابراین چگونه ممکن است گفته شود، خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتی با ذات پاکش نداشته باشند؟

پاسخ این سؤال را می توان چنین بیان کرد: منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجه اش تمایز میان او و مخلوقات شد; به تعبیر دیگر «ابانة له» مفعول لا جله نیست; بلکه نوعی نتیجه و غایت فعل است. این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیاری از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت، مشکل، به طور کامل حل می شود; زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودی را با حدود خاصی آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود. شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است: «(یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَر وَ أُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا); ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید».(8)

سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیش تری می دهد و با تعبیرات مختلف این حقیقت را مشخص می کند که او از هر نظر نامحدود و بی پایان است; می فرماید: «افکار و اندیشه ها هرگز نمی تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّی برای او تعیین کند» (لاَ تُقَدِّرُهُ الاَْوْهَامُ بالْحُدُود وَ الْحَرَکَاتِ، وَ لاَ بالْجَوَارِحِ وَ الاَْدَوَاتِ).

نه اعضایی همچون اعضای انسان ها دارد و نه برای رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتی استفاده می کند; نه حرکت از جایی به جای دیگر و نه حدّ و حدودی دارد; چرا که این ها همه، نشانه های محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزی را نمی شناسد و به همین دلیل، کنه ذات او برای ما ساکنان عالَمِ محدود و گرفتار در چنگال کاستی ها غیر ممکن است، همان گونه که در حدیث امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: «کُلُّ ما مَیَّزْتُمُوهُ باَوْهامِکُمْ فِی اَدَقِّ مَعانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْکُمْ; هر چیزی که با فکر خود در دقیق ترین معنا و مفهوم تشخیص دهید، مخلوق و مصنوعی مثل شماست و به سوی شما باز می گردد (و آب و رنگ موجوداتِ امکانی دارد و هرگز واجب الوجود نیست).(9)

و برای توضیح و تبیین بیش تر می افزاید: «هرگز درباره او نمی توان گفت: «کی» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدی نیست که گفته شود «تاکی» (باقی است)؟ آشکاری است که درباره اش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفی و پنهانی است که نمی توان گفت: در چه چیز پنهان شده؟» (لاَ یُقَالُ لَهُ: «مَتَی؟» وَ لاَ یُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ «بحَتَّی». الظَّاهِرُ لاَ یُقَالُ: «مِمَّ؟» وَالْبَاطِنُ لاَ یُقَالُ: «فِیمَ؟»).

به این ترتیب، نه آغازی دارد نه انجامی; نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید; نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال، از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفی تر است; به تعبیری دیگر ظهورش ظهور ذاتی و خفایش نیز از کنه ذات اوست.

باز برای توضیح بیش تر می فرماید: «او نه جسم آشکاری است که بتوان انتهای او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزی بر آن محیط باشد. نزدیکی او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دوری او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد!» (لاَ شَبَحٌ(10) فَیُتَقَصَّی(11)، وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَیُحْوَی(12). لَمْ یَقْرُبْ مِنَ الاَْشْیَاءِ بالْتِصَاق، وَ لَمْ یَبْعُدْ عَنْهَا بافْتِرَاق).

در این بیان، امام(علیه السلام) نخست از خدا نفی جسمانیت می کند; چرا که جسم از دو حال خارج نیست: یا آشکار است و دارای حد و حدود و یا پنهان است و طبعاً محدود و محجوب در شیء دیگری; و در هر دو صورت، حد و پایانی برای او متصور می شود; در حالی که واجب الوجود بی پایان و نامحدود است.

در دو جمله اخیر جلوه دیگری از نامحدود بودن ذات پاکش دیده می شود. او به همه چیز نزدیک است; اما نه به معنای چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد; بلکه به معنای حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است، نه به معنای فاصله گرفتن و جدایی از اشیا; بلکه به معنای برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا. این سخن، شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت: (مَعَ کُلِّ شَیْء لاَ بمُقارِنَة وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْء لاَ بمُزَایِلَة) «او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است، اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آن ها باشد».

بی شک، جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست; چرا که اگر چیزی دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود; ولی تضادّ قرب و بُعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومی ندارد.

سپس امام(علیه السلام) به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتی پر معنا و زیبا آن را بیان می کند; می فرماید: «نگاه های خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آنان)، نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام های بلند در شب های ظلمانی» (وَ لاَ یَخْفَی عَلَیْهِ مِنْ عِبَادهِ شُخُوصُ(13) لَحْظَة، وَ لاَ کُرُورُ لَفْظَة، وَ لاَ ازْدلاَفُ(14) رَبْوَة(15)، وَ لاَ انْبسَاطُ خُطْوَة، فِی لَیْل دَاج(16)، وَ لاَ غَسَق(17) سَاج(18)).

امام(علیه السلام) برای این که مشخص کند پنهان ترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفی نمی ماند، مسافری را فرض کرده که در شبی تاریک از بیابانی می گذرد، چشم های او به بیابان خیره شده و زمزمه هایی زیر لب دارد، به تپه هایی نزدیک می شود و از آن ها بالا می رود و برای رسیدن به مقصد با عجله گام های بلند بر می دارد و در آن ظلمت و تاریکی به پیش می رود. خداوندی که حرکات چشم و لب ها و پاهای چنین مسافری بر او مخفی نیست به یقین، اعمال بندگانش در روزهای روشن و در شهرها و آبادی ها بر او پنهان نمی ماند.

سپس در وصف این شب تاریک چنین می افزاید: «شب هایی که (سرانجام) ماه درخشان بر آن می تابد (و از ظلمت آن می کاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانی از طلوع تا غروب بر آن می گذرد (و تاریکی ها را بر می چیند)» (یَتَفَیَّأُ(19) عَلَیْهِ الْقَمَرُ الْمُنِیرُ، وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِی الاُْفُولِ وَالْکُرُورِ(20)).

اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسان ها نه تنها در دل شب های تاریک وجود دارد، بلکه شامل شب های مهتابی و روزهای روشن نیز می شود و در یک کلمه، هیچ مکانی در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است; درست شبیه چیزی که در ادامه خطبه می آید: «عِلْمُهُ بمَا فِی السَّمَواتِ الْعُلَی کَعِلْمِهِ بمَا فِی الاَْرَضِینَ السُّفْلَی; آگاهی او به آنچه در آسمان های بالاست همچون آگاهی اش به چیزهایی است که در زمین های پایین قرار دارد».

و درتکمیل این سخن می فرماید: «علم او در تغییرات و دگرگونی های زمان ها و روزگاران از روی آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (وَ تَقَلُّب الاَْزْمِنَةِ وَالدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَیْل مُقْبل، وَ إِدْبَارِ نَهَار مُدْبر).

این جمله نیز مانند تعبیر زیبایی است که در ادامه خطبه آمده است: «عِلْمُهُ بالاَْمْوَاتِ الْمَاضِینَ کَعِلْمُهُ بالاَْحْیَاءِ الْبَاقِینَ; علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».

تمام این گفتار، اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامی جهان و در همه قرون و اعصار است.

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا امام(علیه السلام) بر، آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده; با این که شب و روز هر یک اقبال و ادباری دارد؟ ممکن است این تعبیر، تأکیدی باشد بر آن چه در جمله های قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکی ها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایی روز.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: تکیه امام(علیه السلام) بر خصوص روی آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالباً بر خلاف میل انسان است.(21)

در ادامه این سخن می فرماید: «(و دامنه علمش به قدری گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهی داشته، و چیزی بر او مخفی و پنهان نیست» (قَبْلَ کُلِّ غَایَة وَ مُدَّة، وَ کُلِّ إِحْصَاء وَ عِدَّة).

در واقع جمله «لا یخفی علیه من عباده...» که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس می گفت، این معنا را نیز شامل می شود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است; پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است، پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند.(22)

سپس در یک نتیجه گیری کلی می فرماید: «خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت می دهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد وانتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تَعَالَی عَمَّا یَنْحَلُهُ الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الاَْقْدَارِ، وَ نِهَایَاتِ الاَْقْطَارِ، وَ تَأَثُّلِ(23) الْمَسَاکِنِ، وَ تَمَکُّنِ الاَْمَاکِنِ).

آری، گروهی گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام «مشبهه و مجسمه» نامیده می شوند، خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و برای او جسم و اعضایی قائل شده اند; او را صاحب مسکن و مکان می دانند و برای او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند; حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است; برتر از آن چه دیده ایم یا خوانده ایم و نوشته ایم; نه جسمی دارد، نه مکانی و نه صفتی از صفات مخلوقات.

جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آن ها پاک و منزه می باشد: محدودیت از نظر قدر و اندازه; مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت; محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان. او وجودی است بی پایان و نامتناهی که هیچ نوع محدودیتی نمی پذیرد; چرا که این ها از صفات مخلوقات است.

به همین دلیل، در آخرین جمله و پایان این قطعه می فرماید: «(چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریده های اوست و مربوط به غیر او» (فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ، وَ إِلَی غَیْرِهِ مَنْسُوبٌ).

این جمله عصاره تمام بحث های گذشته است که هرگونه محدودیت به مخلوقات باز می گردد و دامان ممکنات را می گیرد; ولی ذات او واجب الوجود از هیچ نظر، حدّ و مرز و پایانی ندارد.


نکته:

خدا یک حقیقت نامتناهی است:

نخستین و مهم ترین مطلبی که در باب «صفات خدا» باید اثبات شود تا هم مفهوم توحید مشخص شود و هم صفات دیگر او همچون علم و قدرت و مانند آن، نامتناهی بودن ذات پاک اوست; چرا که اگر این مطلب به خوبی اثبات و درک شود راه برای همه صفات جمال و جلال او (صفات ثبوتیه و سلبیه) هموار می گردد.

برای اثبات این معنا که او یک وجود بی انتهاست باید امور زیر مورد توجّه قرار گیرد:

1ـ محدودیت وجود یعنی آلوده بودن به «عدم»; زیرا اگر پای عدم در میان نباشد، محدودیت مفهومی نخواهد داشت. می گوییم عمر فلان کس محدود است; یعنی عمر او سرانجام به عدم منتهی می گردد و به نیستی آلوده است; همچنین درباره محدودیت قدرت و علم و مانند آن.

2ـ «وجود»، ضد «عدم» است و اگر چیزی ذاتاً مقتضی وجود باشد نمی تواند مقتضی عدم گردد.

3ـ در برهان علت و معلول، این مطلب ثابت شده که سلسله زنجیر مانند علت و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلی برسد که آن را واجب الوجود می نامیم; یعنی وجودش از درون ذات اوست; نه از بیرون; بنابراین، علت نخستین جهان، ذاتاً اقتضای وجود دارد و بنابراین نمی تواند به عدم آلوده گردد.

یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید. با توجّه به این مقدمات، روشن می شود اگر محدودیتی در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرون وجود او باشد; چرا که محدودیت، طبق مقدمات فوق به معنای آلودگی به عدم است و چیزی که ذاتش اقتضای هستی دارد وعین هستی است هرگز مقتضی عدم و نیستی نخواهد بود; پس اگر محدودیتی در او باشد باید یک عامل بیرونی او را محدود کند و لازمه این سخن، آن است که او واجب الوجود نباشد; چون از نظر حدّ وجودی خود مخلوق دیگر و معلول ذات دیگری است.

به عبارت دیگر، بدون شک جهان، منتهی به واجب الوجودی می شود. حال اگر واجب الوجود، نامحدود باشد مشکلی در کار نیست; ولی اگر محدود باشد این محدودیت، هرگز مقتضای ذات او نیست; چون ذات او مقتضی وجود است; نه آلودگی به عدم; پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد. مفهوم این سخن آن است که علتی در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است; در این صورت واجب الوجود نخواهد بود; نتیجه این که او وجودی است نامحدود; از هر نظر برهان مذکور با بیان لطیفی در روایتی از امام سجاد(علیه السلام) نیز نقل شده است: «إِنَّ اللهَ لاَ یُوصَفُ بمَحْدُودیَّة عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ فَکَیْفَ یُوصَفُ بمَحدُودیّة مَنْ لا یَحُدُّ; خداوند به هیچ محدودیتی وصف نمی شود (و ذات پاکش هیچ حدّی را نمی پذیرد) او برتر از چنین توصیفی است و چگونه ممکن است کسی که هیچ حدّی ندارد وصف به محدودیت شود».(24)

در حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می خوانیم: «هُوَ أجَلُّ مِنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصَارُ أَوْ یُحِیطَ بهِ وَهْمٌ أَوْ یَضْبطُهُ عَقْلٌ; او برتر از آن است که چشم ها او را ببیند و اندیشه به او احاطه پیدا کند و عقل، او را به قید و شرطی درآورد».

سؤال کننده ای پرسید: پس حدّ او را برای من بیان فرما. امام(علیه السلام) فرمود: «إِنَّهُ لاَ یُحَدُّ قَالَ: لِمَ؟ قَالَ(علیه السلام): لاَِنَّ کُلَّ مَحْدُود مُتَناهُ إِلی حَدٍّ فَاِذَا احْتَمَلَ التَّحْدیدُ اِحْتَمَلَ الزِّیَادَةُ وَ اِذَا احْتَمَلَ الزِّیَادَةُ اِحْتَمَلَ النُّقْصَانِ فَهُوَ غَیْرُ مَحْدُود وَ لاَ مُتَزَائِد وَ لاَ مُتَجَزٍّ وَ لاَ مُتَوَهَّم; قطعاً حدی ندارد. گفت: چرا؟ فرمود: زیرا هر محدودی بالاخره متناهی به حدّی است; بنابراین اگر وجودش حدّی را بپذیرد قابل زیادی است و اگر قابل زیادی بود، قابل نقصان است (و اگر قابل زیادی و نقصان باشد ممکن الوجود خواهد بود) بنابراین او نامحدود است; نه زیادی را می پذیرد نه تجزیه می شود و نه در وهم می گنجد»(25). (26)


پی نوشت:

  1. «ساطح» از ماده «سطح» که معنای آن معروف است گرفته شده و «ساطح» به کسی می گوید که چیزی را مسطّح و صاف و گسترده کند.

  2. «مهاد» و «مهد» در اصل به معنای بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسان هاست نیز اطلاق می شود و در این جا به همین معناست.

  3. «وهاد» جمع «وهده» به معنای زمین های منخفض و گود است.

  4. «مخصب» از ماده «خصب» بر وزن «غصب» به معنای فراوان شدن گیاه است; بنابراین «مخصب» به کسی گفته می شود که زمین ها را پرگیاه و پربرکت کند.

  5. «نجاد» جمع «نجد» به معنای زمین مرتفع است و مصدر آن «نجود» است.

  6. نبأ، آیه 6.

  7. حدید، آیه 3.

  8. در کتاب اصول کافی، این عبارت ضمن خطبه دیگری و به صورت دیگری نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت می کند و آن عبارت، چنین است: «وَ حَدَّ الاَْشْیاءَ کُلَّها عِنْدَ خَلْقِهِ إِبانَةً لَها مِنْ شبْهِهِ وَ إِبانَةً لَهُ مِنْ شبْهِها» (اصول کافی، جلد 1، صفحه 135).

  9. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 292.

  10. «شبح» به معنای شخص است و گاه به شخصی که از دور نمایان می شود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق می شود.

  11. «یتقصّی» از ماده «قصو» (بر وزن قصد) به معنای دور شدن گرفته شده و «تقصّی» به معنای جستجو کردن و تلاش برای به دست آوردن نهایت چیزی است.

  12. «یحوی» از ماده «حوایه» به معنای استیلای بر چیزی گرفته شده است.

  13. «شخوص» به معنای خیره نگاه کردن به چیزی است.

  14. «ازدلاف» به معنای نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعی است و «مشعر الحرام» را «مزدلفه» می گویند، برای این که مردم از آن جا به «منی» نزدیک می شوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک می شوند.

  15. «ربوه» محل مرتفع را گویند.

  16. «داج» از ماده «دجوّ» (بر وزن علوّ) به معنای تاریک شدن شب است و «لیل داج» به شب تاریک بدون ماه گفته می شود.

  17. «غسق» به معنای شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانی تاریک تر است این واژه به آن اطلاق می شود.

  18. «ساج» به معنای ساکن است و منظور از «غسق ساج» تاریکی طولانی و مستمر است.

  19. «یتفیّأ» از ماده «فیئ» (بر وزن غیب) به معنای بازگشت گرفته شده و «تفیّأ» به معنای جابه جا شدن و رفت و آمد کردن است.

  20. «کرور» معنای مصدری دارد و به مفهوم بازگشت است.

  21. شرح نهج البلاغه، مرحوم تستری، جلد 1، صفحه 273.

  22. اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را، جمله مستقلی دانسته اند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا می کند; ولی این تفسیر، صحیح به نظر نمی رسد; زیرا اگر چنین بود می بایست بفرماید: «بعد کل غایة و مدة» یعنی ذات او بعد از هر نهایت و سررسیدی وجود دارد; همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازی بوده است.

از معدود کسانی که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کرده اند «محمّد عبده» دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است. او با صراحت، جمله را به «لا یخفی» پیوند می دهد، ظاهر عبارت «علامه جعفری(رحمه الله)» در «شرح نهج البلاغه» نیز همین است.

  1. «تأثّل» به معنای آباد بودن مسکن است و از ماده «أثل» (بر وزن وصل) که درخت محکم و معروفی است، گرفته شده است.

  2. اصول کافی، جلد 1، صفحه 100، باب النهی عن الصفة.

  3. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 15. برای توضیح بیش تر به «تفسیر پیام قرآن»، جلد 3، صفحه 189 به بعد مراجعه کنید.

سند خطبه

:

بخش هایی از این خطبه را ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و واسطی در عیون الحکم و المواعظ و زمخشری در کتاب ربیع الابرار نقل کرده اند

.