[hadith]و من هذه الخطبة و فیها یقسم الناس إلی ثلاثة أصناف‏:

شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ، سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا، وَ طَالِبٌ بَطِی‏ءٌ رَجَا، وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَی؛ الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ، عَلَیْهَا بَاقِی الْکِتَاب وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَیْهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَةِ؛ هَلَکَ مَنِ ادَّعَی وَ خابَ مَنِ افْتَری‏؛ مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ [عِنْدَ جَهَلَةِ النَّاس‏]؛ وَ کَفَی بالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ لَا یَهْلِکُ عَلَی التَّقْوَی سنْخُ أَصْلٍ وَ لَا یَظْمَأُ عَلَیْهَا زَرْعُ قَوْمٍ؛ فَاسْتَتِرُوا فِی بُیُوتِکُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِکُمْ؛ وَ لَا یَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ‏.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج1، صفحة 615-603

قوله علیه السلام: «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ»،

باید توجّه داشت که معنای جمله اوّل این بخش از خطبه این است: آن که بهشت و جهنم را در پیش رو دارد در حقیقت دارای نوعی سرگرمی است که او را از اندیشه غیر از بهشت و جهنّم باز می دارد. بنا بر این لازم است که به چیزی جز بهشت سرگرم نشود. مقصود این است که این سرگرمی وسیله رسیدن به بهشت و نجات از جهنم است، که کتاب آسمانی در این باره سخن گفته و پیامبران نیز بر این امر تأکید کرده اند. 

امام (ع) با این جمله که بهشت و جهنم فرا روی شما قرار دارند به یکی از این دو امر اشاره کرده است:

1-  مقصود این باشد که بهشت و جهنم مورد توجه اند و انسان در مدّت عمرش به یاد آنهاست، زیرا در پیش روی انسانها قرار دارند و همیشه اندیشه انسان را به خود مشغول می دارند و هر کس بهشت و جهنم را تا این اندازه در نظر داشته باشد به غیر آن دو نمی پردازد. 

2-  پیش روی بودن بهشت و جهنّم به این معنی باشد که چون انسان از آغاز تا انجام عمر به سوی خدا سفر می کند و در پایان سفر ناگزیر یا به بهشت می رود یا به جهنّم، پس بهشت و جهنّم در این سفر پیش روی او هستند و به یکی از آنها می رسد. و آن که همیشه به سمت هدف معیّنی حرکت می کند چگونه سزاوار است به اموری بپردازد که برای این سفر مفید نیست. 

حضرت فعل «شغل» را به صورت مجهول آورده است چون هدف در اینجا ذکر شغل می باشد و یا سرگرمی است که خداوند با ایجاد بهشت و جهنم و تشویق و ترساندن از آنها فراهم آورده است. بنا بر این نایب فاعل (خداوند) به دلیل عظمت و بزرگی یا ظهور، ذکر نشده است سپس امام (ع) مردم را به لزوم پرداختن به بهشت و جهنّم توجه داده و در این ارتباط مردم را به سه دسته تقسیم کرده است که: 

فرموده است: ساع سریع نجا، طالب بطی ء نجا، و مقصّر فی النّار هوی. 

دلیل منحصر کردن مردم به این سه دسته این است که مردم بعد از انبیا یا طالب خدا هستند و یا تارک او. خداجویان یا به نهایت سعی و کوشش و توان، در رسیدن به رضای حق می کوشند و یا در این باره سستی و سهل انگاری می کنند، بنا بر این خداجویان دو دسته و تارکان خدا یک دسته اند که بیشتر از این تقسیم نیست. البته خداجویان دارای درجات و مراتب مختلفند. 

دسته اوّل، رستگارانی هستند که گوی سبقت را از همگان ربوده و از عذاب رهایی می یابند چنان که خداوند فرموده است. «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ فاکِهِینَ بما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ». 

دسته دوّم خداجویانی هستند که در راه رسیدن به رضای حق کوتاهی می کنند. اگر انبیا را قسم چهارمی ندانیم چون (خطبه، مردم را به پنج دسته تقسیم کرده)، پیامبران از همین دسته اوّل به شمار می آیند. 

دسته سوّم کسانی هستند که در اطاعت خدا کوتاهی دارند و پیروی از شیطان را برگزیده اند، عنان اختیارشان به دست شیطان است و هر گاه شیطان بخواهد آنها را از راه خدا باز می دارد و به پرتگاه هلاکت و منزل شقاوت می افکند و روشن است که چنین شخصی در آتش خواهد بود خداوند در این باره می فرماید: «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ». 

قسم دوّم، دارای دو صفت است که از دو جهت پستی و بلندی او را فرا می خوانند. خواستن بهشت او را به سمت علوّ به حرکت در می آورد که راه خدا را بپیماید هر چند این گرایش به سمت علوّ در او ضعیف باشد و دست شیطان او را به فرومایگی و پستی می کشاند، مگر این که امید او به عفو خدا دستش را بگیرد و خداوند به دیده رحمت به او بنگرد. اگر به حرکت کند و ضعیفش رحمت خدا اضافه شود احتمال سلامت وی بیشتر و به علوّ درجه نزدیکتر می شود. 

اینک لازم است برای توضیح آنچه گفتیم به حقیقت امیدواری اشاره کنیم: رجا و امیدواری عبارت است از آسایش نفس برای انتظار آنچه نزدش محبوب و پسندیده است. امیدواری حالتی است که برای نفس از روی علم حاصل می شود و عملی را اقتضا می کند. بدین بیان که آنچه را نفس از امور پسندیده یا ناپسند تصوّر می کند سه حالت دارد: یا در گذشته وجود داشته یا در حال وجود دارد و یا در آینده به وجود خواهد آمد. اگر شیء مورد توجه نفس در گذشته وجود داشته است و اکنون نفس بدان توجّه می کند، این حالت نفس را «ذکر» می گویند، و اگر شیء مورد توجّه نفس در حال موجود باشد آن را «وجد» می نامند، زیرا نفس آن را در حال درک می کند. و اگر شیء مورد توجّه چیزی است که به گمان غالب در آینده به وجود می آید و نفس به نوعی بدان بستگی دارد آن را انتظار یا توقّع می نامند. حال اگر شیء مورد انتظار امر ناپسندی باشد از ناحیه آن در دل رنجی حادث می شود که آن را خوف می نامند. و اگر شیء مورد انتظار مطلوب و محبوب باشد که از دلبستگی و یادآوری آن برای نفس لذّت و آسایشی به وجود آید آن آسایش را امیدواری می گویند لزوماً برای اشیای مورد توقّع باید علل و عواملی باشد، چنانچه بیشتر اسباب و عوامل آن فراهم باشد امیدواری صدق می کند و چنانچه با نبودن اسباب و عوامل منتظر آن باشد بهتر است آن را غرور و حماقت بنامیم. و اگر وجود یا عدم اسباب و عوامل آن معلوم نباشد آرزو بر آن بیشتر صدق می کند تا انتظار داشتن آن. 

(با توضیحی که در مورد رجا داده شد) باید دانست که عرفا می گویند دنیا مزرعه آخرت است. نفس به منزله زمین و بذر آن معارف الهی است، و سایر عبادتها به منزله اصلاح زمین آماده کردن برای زراعت و آبیاری کردن آن می باشد. 

بنا بر این نفسی که غرق در محبّت دنیا باشد همانند زمینی شوره زار است که به دلیل آمیختگی با نمک قابل کشت و زرع نباشد. روز قیامت روز برداشت محصول است و برداشت محصول جز با افشاندن بذر ممکن نیست، چنان که کشت در زمین شوره زار سودمند نیست، ایمان با پلیدی نفس و بدی اخلاق سودمند نیست، پس شایسته این است که امیدواری بنده به رضایت خدا، مقایسه شود با امیدواری کشاورز به برداشت محصول. و همان طور که کشاورز طالب زمین آماده و بذر نیکو می باشد و از بذر آفت زده و نامناسب دوری می کند و زراعت را با آبیاری و مواظبت بموقع نگهداری می کند و آن را از گیاهان هرز و زاید پاک می سازد و از خداوند می خواهد که آن را از آفات آسمانی مانند برق و غیره حفظ کند تا به کمال برسد و این امیدواری بجایی است و سزاوار است آن را امید نامید، زیرا گمان دارد که از این زراعت به مقصدش برسد. و همچنین اگر کشاورزی در بذرافشانی تأخیر داشته باشد و در اوّل وقت کشاورزی مبادرت به کشت نکند و یا در تهیه بعضی از عوامل کشاورزی کوتاهی کرده باشد، با این وصف باز هم می تواند از جمله امیدواران باشد. ولی اگر برای کشت بذری مناسب به دست نیاورده، یا بذر را در زمین شوره زار، یا در زمینی که پر از بوته های بیگانه است بپاشد آن گاه انتظار برداشت محصول هم داشته باشد، این انتظار حماقت است. بنا بر این اسم امید در موردی است که تمام یا بیشتر اسباب امیدواری را که تهیّه آنها در اختیار اوست فراهم کند و جز اموری که در اختیار خداست «مانند برطرف کردن آفات آسمانی» باقی نماند و رفع آنها را از خداوند طلب کند همچنین است حال بنده ای که بذر معارف الهی را در سرزمین نفسش در زمان خود، یعنی از زمان بلوغ تا پایان عمر، بکارد و با طاعات و عبادات آن را آبیاری کند و در پاکیزگی نفسش از زشتیهای اخلاق رذیله ای که مانع نموّ علم و زیادی ایمان می گردد بکوشد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد که او را در این راه تا زمان رسیدن به مقصود و برداشت نتیجه پایدار بدارد. 

اگر چنین باشد انتظار چنین کسی همان امیدواری پسندیده و مقام سابقین در ایمان است. ولی اگر بذر ایمان را در نفس بیفشاند امّا در فراهم آوردن بعضی اسباب و عوامل آن کوتاهی کند، و یا در بذر و آبیاری به نوعی اهمال بورزد که موجب ضعف محصول شود، سپس امید برداشت محصول داشته و به فضل خدا امیدوار باشد که محصول را برای او مبارک گرداند که خدا رزّاق و دارای قدرت برتر است، بر چنین کسی نیز «امیدوار» صدق می کند، زیرا بیشتر اسباب لازم را برای کشت و زراعت فراهم کرده و این چنین شخصی به عنوان قسم دوم، یعنی امیدوار کند عمل در عبارت امام (ع) ذکر شده است. 

ولی اگر از قواعد ایمان چیزی را در نفس خود به وجود نیاورد، یا به وجود بیاورد ولی آن را با طاعات و فرمانبرداری خدا آبیاری کند، و یا نفس خود را آلوده به اخلاق رذیله رها سازد و در به دست آوردن آفات دنیا اصرار ورزد، و با این وصف امید مغفرت و فضل خدا را داشته باشد، این انتظار خود فریبی است و امید حقیقی به حساب نمی آید. این همان قسم سوّمی است که امام (ع) فرمود مقصّر است که در تهیّه اسباب زراعت و به دست آوردن توشه آخرت کوتاهی کرده و هلاک شونده ای است که در روز قیامت با حسرت و پشیمانی خواهد گفت: «یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ». 

در این معنی شاعری گفته است: «اذا انت لم تزرع و عاینت حاصدا، ندمت علی التفریط فی زمن البذر». 

رسول خدا (ص) فرموده است: «احمق کسی است که از هوای نفسش پیروی کند و در عین حال از خداوند متعال امید رحمت داشته باشد.» و باز فرمود: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنی  وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا». 

علّت این که امام (ع) قسم دوّم را امیدوار دانسته چنان که دانستی آنها در عمل ناتوان بودند و اسباب رسیدن به رستگاری را کم فراهم کرده بودند. به این سه قسم قرآن کریم اشاره فرموده است که: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابقٌ» اگر چه قسم اوّل و دوّم در مفهوم رجاء مشترکند ولی در رتبه و منزلت با هم اختلاف دارند. 

فرموده است: «الیمین و الشّمال مضلّه و الطریق الوسطی هی الجادّة»،

پس از آن که امام (ع) مردم را به سابقین و لاحقین و مقصّرین تقسیم کرد اشاره به راهی کرده است که خداوند مردم را بر آن راه هدایت فرموده و برای آنها نشانه های هدایت را برافراشته تا از و ساس شیطان رهایی یافته و سالم به پیشگاه خداوند باز آیند و راه حق را از راه باطل و گمراهی باز شناسند و چون دانستی که راه رهروان به سوی خداوند متعال علم و یا عمل است (باید بدانی که) علم راه نیروی نظری است و عمل راه نیروی عملی و هر یک از این دو، همچنان که دانستی دو جنبه ناپسند افراط و تفریط دارد و راه وسط آنها تعادل و طریق میانی است برای کسانی که هدایت یافته اند و جادّه روشنی است و این همان راهی است که حکمتهای کتاب الهی بر آن استوار است و آثار نبوّت و سنّت پیامبر نیز بر همین راه است که سنّت از آن پیدا شده و پایان کار مردم در دنیا و آخرت بر این راه است، زیرا مبدأ سنّت و سبب انتشار آن در میان مردم عدالت است و سرانجام کار مردم به عدالت باز می گردد. چون نظام امور مردم در دنیا مبتنی بر قوانین شرعی است و عاقبت امور مردم نیز به سبب همین قوانین و قواعد که عین عدالت است بستگی دارد و در آخرت نیز به سبب همین عدالت، زیان زیانکاران و سعادت رستگاران تعیین می شود، پس آن که به راه عدالت رود و در ایّام عمرش به عدالت تمسّک جوید برای او بهشت نعیم مقرّر می شود و هر کس از راه عدالت منحرف شود و از حدود آن تجاوز کند در آتش جهنّم به عذاب دردناک مبتلا خواهد شد، و هر یک از دو طرف افراط و تفریط نسبت به عدالت، همان یمین و شمال جادّه وسط است که راههای گمراهی اند برای کسانی که بدانها روی آورند و جایگاه هلاکت اند برای آنها که در آنها قدم بگذارند. 

فرموده است: «هلک من ادّعی و خاب من افتری»، 

این کلام امام (ع) ممکن است معنای دعایی داشته باشد و یا معنای جمله خبری، بدین معنی که: هلاک باد آن که ادّعای چیزی را دارد که اهل و شایسته آن نیست. مقصود از هلاک، هلاکت اخروی است. و ناکام و ناموفّق باد کسی که دروغ می گوید، یعنی آن که دروغ را وسیله رسیدن به مطلوبش قرار می دهد به مطلوبش دست نیابد. 

باید توجّه داشت که ادّعا یا مطابق واقع است یا نیست. ادّعایی که مطابق با واقع نیست حرام است. 

ادّعای مطابق با واقع دو صورت دارد: یا نیاز به چنان ادّعایی هست یا نیاز نیست، در صورتی که ادّعا از روی نیاز باشد مباح است، ادّعایی که نیاز بدان نباشد حرام است. 

دلیل حرمت ادّعای غیر مطابق با واقع این است که یا از روی عادت دروغ گویی است و یا از روی جهل مرکب نسبت به مورد ادّعاست که به دلیل وجود شبهه، که در ذهنش رسوخ یافته پدید آمده است. و هر دوی اینها از بزرگترین اخلاق ناشایست و از بالاترین گرفتاریهای آخرت است. 

امّا ادّعای مطابق با واقعی که از روی نیاز نباشد به این دلیل حرام است که انسان از روی خودخواهی چنین ادّعایی را اظهار می دارد و از موارد هلاکت است چنان که رسول خدا (ص) فرموده است: «هلاک کننده ها سه چیز است: اطاعت از حرص، پیروی از هوای نفس، و کسی که به خود ببالد و عجب کند.» (این در مورد کسی است که ادّعای بیجا کند). و امّا در مورد ناکامی شخص مفتری، افترا عبارت از تظاهر به خلقی است که واقعیّت ندارد و روشن است که دروغ در آخرت بی نتیجه است ولی در دنیا گاهی دارای نتیجه است و گاهی نیست. در صورتی که دارای نتیجه باشد چون ناپایدار است و موجب خشم خدا، پس مثل این است که ثمر ندارد و شخص مفتری ناامیدتر است از کسی که اصلًا سودی ندارد. آن که با دروغ و افترا طالب سودی است به هر حال زیانکار و ناامید است. 

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که مقصود امام (ع) این است که هر که بدون استحقاق ادّعای امامت کند هلاک می شود. و کسی که در مورد امامت افترا بزند ناامید می شود. اینان سخن خود را این گونه تأیید کرده اند که امام (ع) در این خطبه فراوان به امر امامت پرداخته است. 

فرموده است: «من ابدی صفحته للحقّ هلک [عند جملة (جهلة) النّاس] و کفی بالمرء جهلا ان لا یعرف قدره»، 

این جمله برای آگاه کردن مردم است به این حقیقت که هر کس بی پروا حقّ را در مقابل هر باطلی اظهار کند و عقیده جاهلان را رد کند و آنها را در زمانی بر تلخی حق و دشواری آن وا بدارد از دست و زبان جاهلان در معرض هلاکت قرار می گیرد، زیرا کسی که مکروه را پشت سر انداخته و در نکوهش آن می کوشد، جزو آنان محسوب نمی شود. 

سپس امام (ع) به جهل اشاره فرموده و کمترین درجه آن را یاد کرده چنین فرموده اند که کمترین درجه جهل برای پستی شخص کفایت می کند چه رسد به زیاد آن، و کمترین مقدار جهل آن است که انسان مقام و منزلت خود را در بین مردم نشناسد و ارزش خود را نسبت به آحاد مردم بررسی نکند و همین مقدار از جهالت برای هلاکت انسان کافی است، زیرا نشناختن خود، منشأ بسیاری از صفات پست و نابود کننده است مانند خود بزرگ بینی، به خود بالیدن و سخن باطل گفتن و نیز با وجود نقص، ادّعای کمال کردن، و در بیشتر احوال از حدّ خود تجاوز کردن، چنان که علی (ع) در جای دیگر می فرماید: «خدا بیامرزد کسی را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند.» در این کلام مقصود امام (ع) ایجاد نفرت کردن از جهل در بین مردم است، تا به مقداری که به شناخت جهل دست می یابند، خود را برای رعایت حق خالص کرده و آن را یاری کنند، و چه بسا که از این کلام امام (ع): من ابدی صفحته... چگونگی توجه دادن و مأنوس ساختن سرشت جهّال به حقیقت، فهمیده شود. بدین توضیح که سزاوار نیست تمام حقایق یکباره و بدون پرده برای نادانان عرضه شود، زیرا بیان کلیّه حقایق موجب تنفّر آنها و بر هم ریختگی نظام زندگیشان می شود، بلکه لازم است آنها اندک اندک و بتدریج با حقایق انس گیرند. انس گرفتن آنها با حقیقت در بعضی امور به دلیل دشواری حق نسبت به فهمشان یا نسبت به استحکام اعتقاد باطلشان که در برابر حق دارند، موجب می شود که باطل را در ظاهر حق، وسیله فریب قرار دهند. چنان که این نوع برخورد با جهّال در قرآن کریم و سنّت پیامبر وارد شده که عبارت است از صفاتی که جسم بودن خدا را می رساند و چیزهایی که در باره خداوند متعال روا نیست که بر ظاهرش حمل شود. البتّه حمل این صفات بر ظاهر، آن چنان که نادانان مردم گمان می کنند، امری باطل است ولی چون همین ظاهر سبب نزدیکی و علاقه شان به وجود خالق می شود و باعث نظم امورشان می شود در شریعت وارد شده است. 

فرموده است: «لا یهلک علی التّقوی سنخ اصل و لا یظمأ علیها زرع قوم»، 

در این قسمت امام (ع) به دو طریق لزوم تقوا را تذکّر می دهد: یکی آن که هر اصلی که بر تقوا بنیاد شود محال است که خراب شود و بنیان گذار آن زیان بیند، چنان که خداوند متعال فرموده است: «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی  تَقْوی  مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی  شَفا جُرُفٍ هارٍ». 

دوّم، آن که هر کس برای آخرت کشت کند و معارف الهی را در سرزمین نفس خود بکارد یا مثلًا کارهای دنیوی انجام دهد. مانند اعمالی که مصالح زندگی مادّی انسان را تأمین می کند، و آن را به آب تقوا سیراب کند و تقوا را اصل قرار دهد، بر چنین زراعتی تشنگی عارض نمی شود بلکه قویترین ساقه و پاکیزه ترین میوه از آن به دست می آید. 

به کار بردن کلمه «زرع» و اصل در عبارت امام (ع) کنایه است از آنچه بیان کردیم. 

فرموده است: «فاستتروا ببیوتکم و اصلحوا ذات بینکم و التّوبة من و رائکم»، 

چنان که دانستی این بخش در خطبه، قبل از جمله من ابدی صفحته للحقّ هلک می باشد و نیز قبل از جمله ای که دلالت بر تهدید دارد آمده است و آن جمله تهدیدآمیز این است: «آگاه باشید خداوند تربیت این امّت را شلّاق و شمشیر قرار داده است و هیچ امامی برای تربیت جامعه از شمشیر و شلّاق صرف نظر نمی کند. بنا بر این در خانه های خود بماندی». این در خانه ماندن سبب ریشه کن شدن اساس فتنه از بین آنهاست. لزوم در خانه ماندن برای این بوده است تا اجتماع تشکیل نشود و سبب فخر فروشی و مشاجره و تنفّر نشود. از میان برخاستن فتنه سببی است برای اصلاح بین مردم و لذا امام (ع) می فرماید در خانه هایتان بمانید و بین خود را اصلاح کنید. و پس از آن می فرماید: «برای توبه و بازگشت به خدا فرصت خواهید داشت». این جمله امام (ع): التّوبة من ورائکم معصیت کاران را توجّه می دهد که به توبه بازگردند و در میدان معصیت قدم نگذارند و از پیروی شیطان دوری کنند. مقصود از این که، توبه پشت سر شماست، این است که هر گاه جاذبه های الهی قلب بنده ای را برباید به گونه ای او را از معصیت دور می کند که از گناه اعراض کند و با تمام وجود به قبله حقیقی که جایگاه ابراز ندامت است بازگردد، در این صورت اطلاق توبه صحیح است. و با توجّه به این معنای توبه، منظور از «وراء» ورای عقلی است، و ورای بدین معنی بهتر است از قول کسانی که آن را به معنای پیش رو دانسته اند. 

فرموده است: «و لا یحمد حامد الّا ربّه و لا یلم لائم الّا نفسه»، 

در این عبارت امام (ع) توجّه می دهد که سپاس و حمد شایسته خداست نه جز او و این که خدا منشأ هر نعمتی است. و بدان سبب سزاوار ستایش می شود، که در گذشته به این حقیقت اشاره کرده ایم. 

کلام امام (ع) همچنین اشاره دارد بر این که نفس را فقط هنگام انحراف از قبله حقیقی و پیروی از ابلیس و پذیرش دعوت او بدون اختیار باید ملامت کرد و به این دو واقعیّت قرآن کریم اشاره فرموده است آنجا که می فرماید: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسکَ». 

بنا بر این هر نیکی که به بندگان برسد از جانب خداست و به همین دلیل خداوند شایسته حمد و سپاس است و هر بدی که به انسان برسد از جانب خود انسان است، و به همین دلیل ملامت و سرزنش متوجّه خود اوست. 

و امّا سخن سیّد رضی (رحمة اللّه علیه) که فرمود: «انّ فی الکلام من مواقع الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان، الی آخره». همانا کلام امام (ع) در جایگاهی از زیبایی قرار دارد که کلام عرب و یا اندیشه انسان بدان پایه نمی رسد و آن را درک نمی کند. 

کلمه احسان مصدر است و عرب هر گاه کسی کار نیکی انجام دهد می گوید: احسن الرّجل احسانا. مقصود از مواقع الاحسان زیباییهایی است که گوینده، آن را در سخن به کار می برد و مقصود از مواقع الاستحسان دو معنی است: یا بدین مفهوم است که سخن عرب زیباییهای کلام امام را ندارد و بدان پایه از زیبایی نمی رسد. و یا بدین معنی است که فکر انسانها بدان حد نیست که زیباییهای کلام امام (ع) را درک کند.

«و انّ حظّ العجب منه اکثر من حظّ العجب به»: مقصود سیّد رضی از بیان این جمله این است که تعجّب فصحا از حسن و زیبایی سخن امام بیشتر از تعجّبی است که از برداشت خود دارند به این توضیح که زیباییهای کلام امام (ع) بیشتر از قدرت بیان آنهاست. فصحا زیباییهای فراوانی را از کلام امام (ع) درک می کنند ولی قدرت بیان همه آنچه درک می کنند ندارند، بنا بر این سخن امام (ع) فصحا را بیشتر از آنچه خود درک می کنند و قادر به بیان آن هستند به تعجّب وا می دارد. یا مقصود این است که زیباییهای سخن امام (ع) فراتر از علاقه و میل آنها به دریافت زیباییهای کلام امام (ع) است.