[hadith]و من هذه الخطبة و فیها یقسم الناس إلی ثلاثة أصناف‏:

شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ، سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا، وَ طَالِبٌ بَطِی‏ءٌ رَجَا، وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَی؛ الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ، عَلَیْهَا بَاقِی الْکِتَاب وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَیْهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَةِ؛ هَلَکَ مَنِ ادَّعَی وَ خابَ مَنِ افْتَری‏؛ مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ [عِنْدَ جَهَلَةِ النَّاس‏]؛ وَ کَفَی بالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ لَا یَهْلِکُ عَلَی التَّقْوَی سنْخُ أَصْلٍ وَ لَا یَظْمَأُ عَلَیْهَا زَرْعُ قَوْمٍ؛ فَاسْتَتِرُوا فِی بُیُوتِکُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِکُمْ؛ وَ لَا یَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 568-555

 

راه نجات این است:

در ادامه بحثهای گذشته این خطبه که پیرامون داغ شدن بازار امتحان بعد از بیعت او سخن می گفت و به مردم درباره حق و باطل و تقوا و گناه هشدار می داد، امام در این بخش از سخنانش به طرق نجات از چنگال هوا و هوسها و رسیدن به سر منزل سعادت اشاره کرده و طیّ بیانات جامعی مطالب مهمّی را در این رابطه ایراد می کند.

نخست مردم را در مسیر سعادت و نجات به سه گروه تقسیم می فرماید، می گوید: «کسی که بهشت و دوزخ در پیش روی او قرار گرفته (و به آن کاملا ایمان دارد از کارهایی که در آن جا سودی نمی بخشد، برکنار است) و سخت به آینده ای که در پیش دارد مشغول است (و مردم در این مسیر سه گروهند:) کسانی که سخت می کوشند و به سرعت پیش می روند، آنها اهل نجاتند و گروهی که به کندی گام بر می دارند، باز امید نجات دارند; امّا آنان که کوتاهی می کنند و در این راه مقصّرند، (در کام بدبختی و آتش دوزخ) سقوط می کنند» (شُغِلَ مَنِ الجَنَّةُ وَ النّارُ أمامَهُ! ساع سَریع نَجا، و طالِب بَطیء رَجا، وَ مُقَصِّر فِی النّارِ هَوی).

به عقیده بعضی این گروه های سه گانه همانها هستند که در قرآن مجید در سوره فاطر، به آنها اشاره شده است و می فرماید: «ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنَا مِنَ عِبادنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابقٌ بالْخَیْرَاتِ باِذْنِ اللهِ; سپس این کتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث سپردیم; از میان آنها عدّه ای برخود ستم کردند و عدّه ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکیها (از همه) پیشی گرفتند».(1)

گاه گفته شده اشاره به گروه های سه گانه ای است که در سوره واقعه آمده: «وَکُنْتُم ازْوَاجاً ثَلاثَةً فَاَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا اَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ وَ اَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ مَا اَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابقُونَ السّابقُونَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ; و شما سه گروه خواهید بود سعادتمندان و خجستگان، چه سعادتمندان و خجستگانی! (گروه دیگر) شقاوتمندان و شومانند، چه شقاوتمندان و شومانی! و (گروه سوّم) پیشگامان پیشگامند و آنها مقرّبانند».(2)

به هر حال، وجود گروه های سه گانه در جامعه بشریّت همیشه مطرح بوده و به هنگامی که بازار امتحانات داغ می شود (همانند زمان خلافت علی(علیه السلام)) تمایز این صفوف سه گانه آشکارتر می شود، جمعی (هر چند غالباً اندک) راه حق را بدون هیچ تردید و تزلزل و دغدغه پیش گرفته و به سرعت به سوی مقصد می تازند، گروه دیگری که از ایمان ضعیفتری برخوردارند گاه با تردید و تزلزل و گاه با اطمینان خاطر، لنگ لنگان گامی بر می دارند و به پیش می روند و اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیخته، ولی امیدوارند که دست لطف خدا، دست آنان را بگیرد و سرانجام آنها را به مقصد برساند; امّا گروه سوّم که هوای نفس بر آنها چیره شده و با ایمان و تقوا وداع گفته اند در بیراهه ها سرگردان گشته و در کام بدبختی ها سقوط می کنند.

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که تنها ایمان به معاد است که می تواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند; هر قدر این ایمان قویتر باشد، تأثیر بازدارنده آن بیشتر است.

بعضی گفته اند جمله «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النّارُ اَمامَهُ» جمله خبریه ای است که معنای انشا را دارد یعنی آنها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسّم می بینند; باید از زرق و برق دنیا و هوا و هوسها چشم بپوشند! ولی تفسیر جمله بالا به صورت جمله خبریه نیز هیچ مشکلی ندارد یعنی این گونه مؤمنان چشم پوشی از هوا و هوس خواهند کرد.

سپس با توضیحی که درباره گروه های سه گانه بالا بیان فرمود، مردم را به پیمودن راه راست و دوری گزیدن از طرق انحرافی، ضمن بیان نشانه های آنها دعوت می کند و می فرماید: «انحراف به راست و چپ سبب گمراهی و ضلالت است و راه میانه و مستقیم، جاده وسیع (الهی) است» (اَلَیمینُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّة(3)، وَ الطَّریقُ الْوُسْطی هِیَ الْجادَّةُ).

این سخن اشاره به همان مسأله معروفی است که می گوییم راه مستقیم به سوی هدف، یک راه بیش نیست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافی و جود دارد که انسان را به گمراهی می کشاند.

تعبیر به یمین و شمال ممکن است اشاره به افراط و تفریط باشد که گروهی راه افراط را می پویند و آن طرف هدف قرار می گیرند و گروهی راه تفریط را; و هرگز به هدف نمی رسند; این همان است که در قرآن مجید به عنوان صراط مستقیم از آن یاد شده و در جای دیگر می فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطاً; ما شما را امّتی میانه قرار دادیم (در حدّ اعتدال میان افراط و تفریط)».(4)

همچنان که علمای بزرگ اخلاق گفته اند که تمام صفات فضیله، حد اعتدالی است در میان صفات رذیله که در طرف افراط و یا تفریط قرار دارند و به این ترتیب تمام صفات اخلاقی را در این تقسیم جمع کرده اند و یا به تعبیر دیگر این همان مسأله عدالت اخلاقی است که انسان را در حدّ اعتدال و طریق مستقیم میانه و دور از هرگونه گرایش انحرافی قرار می دهد.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه، طریق وُسطی را به مسأله امامت و ولایت امام معصوم تفسیر کرده اند که هرگونه غلوّ و افراط یا کوتاهی و تقصیر در مورد آن بزرگواران سبب گمراهی است، ولی هیچ مانعی ندارد که مفهوم جمله را وسیع بدانیم که هم مسأله ولایت و هم سایر مسایل اعتقادی و عملی و اخلاقی را فرا گیرد.

در مسأله خداشناسی گروهی در وادی تشبیه گرفتار شده و خدا را شبیه مخلوقاتش دانسته اند و گروهی در پرتگاه تعطیل افتاده و می گویند ذات و صفات خدا چنان است که هیچ کس قادر بر شناخت او (حتّی معرفت اجمالی) نیست. ولی حدّ وسط در میان تشبیه و تعطیل است و آن این که خدا را از طریق افعالش می شناسیم، ولی از کنه ذاتش بی خبریم.

در مسأله افعال عباد، نه راه جبر صحیح است و نه راه تفویض، بلکه جاده وسط، یعنی امر بین الامرین است و همچنین در مسأله ولایت نه غلوّ صحیح است و نه تقصیر، و در اخلاقیات همین گونه و در اعمال نیز همین طور است مثلا انفاق، حدّ وسطی در میان بخل و اسراف است.

جالب این که کسانی که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نیز از این دو گروه خارج نبودند گروهی خوارج افراطی و گروهی شامیانی که در تفریط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.

سپس به ویژگیهای این جاده میانه معتدل و مستقیم پرداخته، می فرماید: «قرآن مجید کتاب جاویدان الهی و آثار نبوّت در همین مسیر و بر همین طریق است و نیز راه ورود به سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از همین جاست و پایان کار نیز به آن منتهی می شود».

(عَلَیْها باقِی الْکِتاب وَ آثارُ النُّبُوَّةِ، وَ مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَ اِلَیْها مَصیرُ الْعاقِبَةِ).

در مورد جمله (عَلَیْها باقی الْکِتاب) دو تفسیر بیان شده: نخست این که منظور قرآن مجید است که یک کتاب باقی و جاودانی است و معارف و قوانین و احکام تنها در آن است و جز در آن در جای دیگر پیدا نمی شود.

دیگر این که منظور از کتاب جاویدان وجود امام معصوم است که حافظ «کتاب الله» و مطابق حدیث معروف «ثقلین» همیشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود. ولی معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد. به خصوص این که آثار نبوّت که بعد از آن ذکر شده قابل تفسیر به آثار باقیمانده نزد امامان نیز می باشد.

در این جا احتمالات دیگری نیز داده شده که بعید به نظر می رسد.

منظور از جمله «مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ» (با توجه به این که منفذ به معنای دریچه و راه عبور نور و یا مطلق راه عبور است) این است که تنها از طریق جاده معتدل و میان می توان به سنّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) پی برد و به محتوای دعوت او آشنا گشت، بنابراین تفاوت این چهار جمله روشن می شود.

نخست می فرماید: کتاب جاویدان الهی بر این جادّه قرار گرفته، سپس می گوید: آثار و دلایل و نشانه های نبوّت و اعجاز پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در همین جادّه است و آن گاه می افزاید: راه ورود به سنّت و تعلیمات آن حضرت نیز از همین جاست و سرانجام می فرماید: برای رسیدن به سر منزل مقصود نیز باید از همین راه استفاده کرد; همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ; سرانجام نیک برای پرهیزکاران است».(5)

سپس امام(علیه السلام) به سرنوشت مدّعیان باطل امامت و پیشوایی مردم پرداخته، ضمن چهار جمله وضع آنها را روشن می سازد.

می فرماید: «آن کس که به ناحق ادّعای (امامت و ولایت) کند، هلاک می شود (زیرا هم خودش گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند)» (هَلَکَ مَنِ ادَّعی).

«و آن کس که با دروغ و افترا بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، چنین مقامی را طلب کند، محروم می گردد و به جایی نمی رسد!» (وَ خابَ(6) مَنِ افْتَری).

«و آن کس که با ادّعاهای باطل به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!» (مَنْ اَبْدی صَفْحَتَهُ(7) لِلْحَقِّ هَلَکَ).

«و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد! (و از گلیم خود پا فراتر نهد و ادّعای مقامی کند که شایسته آن نیست.)» (وَکَفی بَالْمَرْءِ جَهْلا اَلاّ یَعْرِفَ قَدْرَهُ).

این احتمال نیز وجود دارد که جمله های چهارگانه فوق تنها ناظر به مسأله امامت که این خطبه ناظر به آن است نباشد; بلکه معنای وسیعتری را دنبال کند که هرگونه ادّعای باطل چه در زمینه امامت یا در زمینه های دیگر را شامل شود و در واقع هشداری است به مدّعیان باطل که این راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختی را که ناشی از جهل و نشناختن قدر و منزلت خویش است نپویند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه برای جمله (مَنْ اَبْدی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ) تفسیر دیگری ذکر کرده اند و آن این که هرکس در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد و برای حمایت از آن قد علم کند خود را به خطر می افکند و در معرض خشم جاهلان قرار می گیرد.

این سخن گرچه یک واقعیّت است ولی نمی تواند تفسیر جمله فوق باشد; زیرا نه با جمله های قبل که سخن از مدّعیان باطل می گوید سازگار است و نه با جمله بعد که درباره افراد جاهل ناآگاه به ارزش خود بحث می کند.

سرانجام امام(علیه السلام) در پایان این سخن و در ارتباط با مسائل مربوط به امامت و حکومت که در بخشهای گذشته آمد، چند پند و اندرز به عموم مردم می دهد که اگر به آن عمل کنند می توانند از چنگال نفاق افکنان و مدّعیان باطل و غوغاسالاران رهایی یابند.

نخست دعوت به تقوا و پرهیزکاری می کند که شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است; می فرماید: «درختی که در سرزمین تقوا نشانده شود هرگز نابودی نمی پذیرد، و بذر و زراعتی که در سرزمین تقوا پاشیده شود هرگز تشنه نمی گردد!» (لایَهْلِکُ عَلَی التَّقْوی سنْخُ(8) اَصْل، وَ لا یَظْمَاُ عَلَیْها زَرْعُ قَوْم).

در واقع امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعنا، تقوا را به سرزمین مستعد پربار پر آبی تشبیه می کند که نه ریشه درختان در آن خشک می شود و نه بذر و زراعت در آن از تشنگی می میرد; خاکی پر حاصل و نرم و نهرهایی روان پر آب دارد که زمینه را برای پرورش گلها و گیاهان و میوه های اعمال صالح و فضایل انسانی فراهم می کند. در حقیقت تمام اعمال همچون بذر و دانه است، باید در سرزمین مستعدّی پاشیده شود و به طور منظم آبیاری گردد; این زمین و آب چیزی جز تقوا نیست!

در دوّمین اندرز خود می فرماید: «در خانه های خود پنهان شوید (و در دسته بندی های منافقان و تفرقه اندازان شرکت نجویید)» (فَاسْتَتِرُوا فی بُیُوتِکُمْ).

زیرا امام(علیه السلام) با چشم حقیقت بین خود می دید که حکومت او عرصه را بر کسانی که بیت المال را در عصر عثمان غارت کردند و ظلم و بی عدالتی را در جهان اسلام گسترش دادند تنگ خواهد کرد و آنها ساکت نخواهند ماند و گروهی همانند خود یا از مردم نادان را گِرد خویش جمع می کنند; به یقین سیاهی چنین لشکری شدن گناه است و درست در این موقع است که باید در خانه نشست به هنگام کار و جهاد! و به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه، هنگامی که داد و فریاد به زیان جامعه است; سکون و سکوت بهترین حرکت است.

در سوّمین اندرز، برای ایجاد وحدت در میان صفوف طرفداران حق و جلوگیری از هرگونه تفرقه و نفاق و در هم شکستن صفوف اهل باطل با نیروی اتّحاد، می افزاید: «در اصلاح میان خود بکوشید (و مردم را با هم آشتی دهید و صفوف خود را در برابر آنان متّحد سازید!)» (وَاَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ).

سرانجام در چهارمین و آخرین نصیحت، به کسانی که قبلا لغزشهایی داشته اند و در حکومت پیشین گرفتار خطاهایی شده اند و وجدانشان از این جهت ناراحت است دستور می دهد که با آب توبه، لکّه های گناه را از دامان خویش بشویند! می فرماید: «توبه پیش روی شما و در دسترستان است! (به آن چنگ زنید و در سایه آن قرار گیرید)» (وَالتَّوْبَةُ مِنْ وَرائِکُمْ(9)).

برای تکمیل این سخن می فرماید: «هیچ ستایشگری جز خدا را نباید ستایش کرد و در گناه و خطا جز خویشتن را نباید سرزنش کرد!» (وَ لا یَحْمَدْ حامِد اِلاّ رَبَّهُ، وَ لا یَلُمْ لائِم اِلاّ نَفْسَهُ).

اشاره به این که تمام نعمتها از سوی خداست و هر توفیق و سعادتی نصیب انسان می شود از برکات الطاف خفیّه و جلیّه اوست. بنابراین نباید به هنگام اطاعت مغرور شوید! و هر خطا و گناهی سر می زند به خاطر کوتاهی های شماست! جز خویشتن را ملامت نکنید و گناهان خویش را به گردن این و آن، یا به گردن قضا و قدر نیفکنید! سعی کنید با آب توبه همه آنها را بشویید!


نکته ها:

1ـ جاهل کسی است که قدر خود را نشناسد!

بسیاری از مشکلات اجتماعی از بلند پروازیها و به اصطلاح دراز کردن پا از گلیم خود و تمنّای مقامی است که انسان برای آن ساخته نشده و یا شایستگی آن را ندارد; و اینها همه از آن جا سرچشمه می گیرد که شخص در ارزیابی قدر و منزلت خویش گرفتار اشتباه شود و این اشتباه و خطا به خاطر حبّ ذات و بزرگ کردن نقاط قوّتِ کوچک و کوچک کردن نقاط ضعف بزرگ، غالباً حاصل می شود.

گم کردن قدر و منزلت خویش و بلندپروازی بی دلیل و توقّعات بی جای ناشی از اینها، همیشه بلای بزرگی برای جوامع بشری بوده و خواهد بود، نه تنها برای جامعه زیانبخش است که خود شخص را نیز به زحمت و بدبختی و ناکامی می افکند و چه بسا انسانی که می توانست در یک پست و مقام به خوبی انجام وظیفه کند و مایه خیر و سعادت خود و جامعه گردد، به خاطر نشناختن قدر خویش و تمنّای آنچه آمادگی آن را ندارد، نیرو و استعداد خود را بر باد می دهد و خود و دیگران را به زحمت و ضرر و زیان می افکند.

ای کاش همگان از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل در این امر مهم و حیاتی درست می اندیشیدند و حجابهایی را که مانع از شناختن قدر خویش است کنار می زدند و سعادت خود و دیگران را از این راه فراهم می ساختند.

به همین دلیل در نهج البلاغه، کراراً روی این مسأله تأکید شده است. از جمله در خطبه 103 می خوانیم: «اَلْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفی بالْمَرْءِ جَهْلا اَنْ لا یَعْرِفَ قَدْرَهُ; عالم واقعی کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد و در نادانی انسان همین بس، که قدر خود را نشناسد»!

در نامه 31 نهج البلاغه می خوانیم که ضمن اندرزهای بسیار پربار و حکیمانه ای که به فرزند دلبندش امام مجتبی(علیه السلام) می دهد، می فرماید: «وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلی قَدْرِهِ کانَ اَبْقی لَهُ; کسی که به اندازه قدر و منزلت خویش قانع باشد، برای (منافع) او پایدارتر است»!

در کلمه 149 از کلمات قصار آن حضرت می خوانیم: «هَلَکَ امْرُء لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ; آن کس که قدر و منزلت خویش را نشناسد هلاک می گردد»!

در حدیثی می خوانیم که شخصی به امام موسی بن جعفر(علیه السلام) عرض کرد: ما از بازار رد شدیم و دیدیم یک نفر صدا می زند من از شیعیان خالص محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) هستم، این در حالی بود که لباسهایی را به مزایده گذارده بود و طلب قیمت بیشتر می کرد; امام موسی بن جعفر(علیه السلام) فرمود: «ما جَهِلَ وَ لا ضاعَ امْرُء عَرَفَ قَدْرَ نَفْسهِ; کسی که قدر خود را بشناسد نادان نیست و ضایع نمی شود»! سپس افزود: «می دانید این شخص به چه کسی می ماند؟ به کسی که بگوید من مانند سلمان و ابوذر و عمار یاسر هستم و در عین حال در معامله کم می گذارد و عیوب جنس خویش را بر مشتری می پوشاند...، آیا چنین کسی مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است؟ هرگز!... چه مانعی دارد بگوید من از دوستان محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) هستم»!(10)

این احتمال در معنای جمله بالا نیز وجود دارد که منظور از شناختن قدر خویش آن است که انسان فراموش نکند که تنها این جسم و مادّه نیست تا خود را با امور بی ارزش یا کم ارزش مادّی مبادله کند! او گوهر گرانبهایی دارد که از عالم بالا و جهان دیگر است; او نماینده خدا در زمین و «خَلیفَةُ اللهِ فی اَرْضِهِ» می باشد; او مرغ باغ ملکوت است و نه از عالم خاک، هرچند برای چند روز در قفس بدن به خاطر کسب کمال جای گرفته است. بنابراین عالم و دانشمند واقعی کسی است که این قدر و منزلت را بشناسد و موهبت لباس «کَرَّمْنا» را که خدا بر قامت او پوشانده است ارج نهد و جاهل و بی خبر کسی است که این مقام والا را نادیده بگیرد و در پرتگاه شهوات و هوای نفس سقوط کند!

ولی با توجه به جمله «مَنِ اقْتَصَرَ عَلی قَدْرِهِ کانَ اَبْقی لَهُ» و همچنین جمله معروفی که در افواه دانشمندان به صورت یک برداشت از این احادیث شهرت یافته که می گوید: «اَلْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ; عالم (یا عاقل) کسی است که قدر خود را بداند و از حدّ خویش تجاوز نکند!» معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد.

توجّه به محتوای خطبه که ناظر به ماجراهایی مانند ماجرای «طلحه و زبیر» و توقّعات بی جای آنهاست نیز مؤیّد همین تفسیر است.

2ـ اعتدال، صراط مستقیم الهی است

یک نگاه به جهان آفرینش نشان می دهد که مسأله اعتدال و تعادل در میان نیروها، اصل اساسی بقای این جهان است.

منظومه های عظیم آسمان را تعادل قوّه جاذبه و دافعه نگه می دارد که اگر یکی از این دو بر دیگری پیشی گیرد یا چنان متلاشی و از هم دور می شوند که اثری از آنها باقی نمی ماند و یا چنان نزدیک شده و با هم تصادم می کنند که سبب انفجار و نابودی آنها می شود.

این قانون که در عالم کبیر صادق است در عالم صغیر یعنی وجود یک انسان نیز صدق می کند. تعادل در میان قوای مختلف جسم و جان رمز سلامت و بقا و حیات انسان است.

ترکیبات مختلف خون و تعادل تحریکات اعصاب «سمپاتیک» و «پاراسمپاتیک»، میزان ضربان قلب، وزن بدن، مقدار فشار و غلظت خون، تعادل دستگاه تنفّس و بالاخره حرکت همه چیز در خطّ مستقیم میانه، پایه اصلی سلامت ما را تشکیل می دهد و اگر ذرّه ای از ذرّات وجود ما از آن خط میانه به سوی افراط یا تفریط منحرف شود، واکنش آن در جسم و جان ما ظاهر می شود.

قرآن امّت اسلامی را به عنوان یک امّت وسط ستوده و به همین دلیل آنها را حجّت بر سایر مردم جهان قرار داده که می توانند با قیاس خود بر این معیار سنجش الهی، کاستیها و زیاده رویها را تشخیص دهند و اصلاح کنند.

در کلام پر نور امام(علیه السلام) روی این مسأله تأکید شده و جادّه اصلی همان طریق وسطی معرفی شده است که آیات قرآن و آثار نبوّت را در آن می توان یافت و راه نفوذ در سنّت معصومان و طریق نجات در آن شمرده شده است. انحراف از این خط مستقیم چه بدبختیهای عظیمی برای جامعه بشری به بار می آورد و همیشه یکی دیگری را به دنبال خود می کشاند. همیشه افراطها سرچشمه تفریطها و بالعکس است.

یک روز در دنیا چنان در مسأله مالکیّت شخصی افراط می کنند که همه سرمایه ها در دست افرادی معدود قرار می گیرد و قشر عظیم امّتها محروم و فقیر می شوند. روز دیگر محرومان قیام می کنند و مالکیّت شخصی را حتّی در شکل معتدلش نفی می کنند و مرام و مکتبی را روی کار می آورند که بعد از هفتاد سال تلاش و کوشش ثمره ای جز فقر، بدبختی و عقب ماندگی ندارد! و در این میان خونهای زیاد و بی حسابی ریخته می شود!

در مسائل دیگر ـ اعم از عقیدتی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی ـ همین افراط و تفریطها خمیر مایه اصلی شکستها و ناکامیها و تیره روزیهاست.


پی نوشت:

  1. سوره فاطر، آیه 32.

  2. سوره واقعه، آیات 7 ـ 11.

  3. «مَضَلَّه» (بر وزن مفعله) است که به گفته بعضی از ارباب لغت، به معنای کثرت وجود چیزی در مکان است; بنابراین مفهوم آن در این جا، این می شود که انحراف به چپ و راست مایه گمراهی های فراوان است.

  4. سوره بقره، آیه 143.

  5. سوره اعراف، آیه 128.

  6. «خابَ» از ماده «خَیْبَه» به معنای بی فایده بودن و مرحوم شدن است; به همین دلیل به سنگ آتش زنه ای که جرقّه می زند «خَیّاب» می گویند و «خابَ» در این جا به معنای محروم شدن و به نتیجه نرسیدن است.

  7. «صَفْحه» در اصل به معنای عرض چیزی است و گاه به معنای صَفحه صورت می آید و «مُصافحه» آن است که «صفحه» (کف دست ها) را به هم بدهند.

  8. «سنْخِ» به معنای اصل و ریشه و همچنین محلّ روییدن درخت که اصل و ریشه آن در آن است آمده و بعضی آن را به معنای رسوخ در چیزی می دانند و همه این معانی به هم نزدیک است و در عبارت بالا اشاره به ریشه های معارف و اعمال صالحه است که در سرزمین تقوا رسوخ پیدا می کند و هرگز نابود نمی شود.

  9. «وَراء» از ماده «وَری» بر وزن (وزن) در اصل به معنای استتار است و گاه به پشت سر گفته می شود که در پیش رو نمایان نیست و نیز به پیش رو گفته می شود که در پشت سر ناپیداست و در عبارت بالا به تناسب جمله به معنای پیش رو است.

  10. «بحارالانوار»، ج 65، ص 157 (با کمی تلخیص).