[hadith]أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَایَا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بهِمْ فِی النَّارِ، أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَی مَطَایَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِکُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدیماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ [لَرُبَّمَا] فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَیْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ‏.

قال السید الشریف و أقول إن فی هذا الکلام الأدنی من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به و فیه مع الحال التی وصفنا زوائد من الفصاحة لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجّها إنسان و لا یعرف ما أقول إلا من ضرب فی هذه الصناعة بحق و جری فیها علی عرق «وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏».[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 553-547

 

گناهان همچون اسبهای سرکشند!

در ادامه بحث گذشته که پیرامون وضع بحرانی بعد از بیعت امام که به منزله انقلاب جدیدی در عالم اسلام بود سخن می گفت و هشدار می داد، در این فراز به نکته بسیار مهمّی ضمن بیان یک تشبیه زیبا اشاره می کند که اگر مردم آن را به کار بندند می توانند از آلودگیها و انحرافات مصون بمانند و در بیراهه ها سرگردان نشوند و به سر منزل مقصود برسند و آن این که گناه را در آغاز امر باید کنترل کرد و از حوزه آن دور شد، چرا که وقتی انسان در آن گرفتار شود گناهان و خطاهای دیگر، زنجیروار او را به سوی خود می کشند و زمام اختیار را از کف او بیرون می برند و در درّه های هولناک بدبختی فرو می افکنند.

می فرماید: «آگاه باشید! گناهان و خطاها اسبهای سرکشی هستند که اهلش را بر آنها سوار می کنند و لجامهای آنها برگرفته می شود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون می کنند!» (اَلا وَ اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ(1) حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها، وَ خُلِعَتْ لُجُمُها، فَتَقَحَّمَتْ بهِمْ فِی النّارِ).

چه تشبیه زیبایی، سوار شدن بر اسبهای چموش ذاتاً خطرناک است و اگر فاقد لجام و افسار باشد بسیار خطرناکتر و هرگاه این کار در سرزمینی دارای پرتگاه های هولناکی باشد، باز هم خطر بیشتر است.

گناه در واقع چنین است، ارتکاب یک گناه انسان را بی اختیار به گناه دیگر و آن نیز به گناه دیگر می کشاند، فی المثل کسی مرتکب خیانتی می شود و آن را کتمان می کند; مورد بازخواست قرار می گیرد; دروغهای متعدّدی برای پوشاندن خیانت خود می گوید و سوگندهای غلاظ و شداد دروغین، می خورد و یا افراد دیگری را متّهم می سازد و هنگامی که می بیند رسوا می شود، ممکن است دست به خون کسانی که اطّلاعاتی از آن دارند، آلوده کند تا اسرار او فاش نشود و همچنین گناهان دیگر یکی پس از دیگری به سراغ او می آید چرا که همچون مرکب چموش لجام گسیخته است.

سپس می افزاید: «آگاه باشید! تقوا و پرهیزکاری و اعمال صالح مانند مرکب راهوار و رام و سریع السّیر می باشد که اهلش را بر آن سوار می کنند و زمام آن را به دستشان می سپارند (و در جاده اصلی با اطمینان خاطر و آرامش و سلامت به پیش می روند) و آنها را به سر منزل مقصود و سعادت بهشت جاویدان، می رساند» (اَلا وَ اِنَّ التَّقْوی مَطایا ذُلُلٌ(2)، حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزمَّتَها، فَاَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ).

آری اعمال صالح زنجیروار یکدیگر را تعقیب می کنند. یک کار نیک، سبب کار نیک دیگر و آن هم به نوبه خود سبب اعمال صالح دیگر می شود، مثلا، هنگامی که کسی فرزند خود را خوب تربیت کند او هم منشأ خیرات و برکات می شود و در دوستان و اطرافیان خود اثر می گذارد آنها هم وسیله انجام کارهای خیر دیگری می شوند و به همین ترتیب جامعه رو به صلاح و سعادت پیش می رود.

قابل توجّه این که امام(علیه السلام) در مورد گناهان «خَیْل شُمس; اسب های سرکش» را به کار برده است و در مورد تقوا «مَطایا ذُلُل; مرکب های رام» را ذکر فرموده و این نکته دقیقی دارد; چرا که «خیل» در اصل از ماده «خیال» است و به افراد مغرور و متکبّر که گرفتار خیالاتند «مُخْتال» گفته می شود و اسب را از آن جهت «خیل» گفته اند که غالباً سبب غرور و مباهات سوارکارش می شود.

سپس امام(علیه السلام) هشدار دیگری در مورد آزمایشهای الهی که در حکومت او و در تمام طول زندگی در پیش دارند می دهد; و بحث گذشته را پیرامون امتحان و مرکبهای تقوا و گناه، به وسیله آن تکمیل می کند، می فرماید: «همیشه حق و باطلی وجود دارد و برای هر کدام اهل و طرفدارانی است» (حَقّ وَ باطِل، وِ لِکُلٍّ اَهْل).

آری صحنه زندگی بشر از روز نخستین آفرینش میدان جولان این دو گروه بوده است و داستان مبارزه آنها با یکدیگر چنان طولانی است که تمام طول تاریخ را فرا می گیرد و سخن در این رابطه بسیار است; ولی امام(علیه السلام) از میان همه آنها انگشت روی یک نکته گذارده، می افزاید: «اگر باطل حکومت کند جای تعجّب نیست، از دیر زمانی چنین بوده است!» (فَلَئِنْ اَمِرَ الْباطِلُ لَقَدیماً فَعَل).

«و اگر حق و پیروانش کم باشند (نگران نباشید) چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پیروز شوند!» (وَلَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَ لَعَلَّ).

داستان «حق و باطل» و مبارزه این دو با یکدیگر در طول تاریخ انسانی و ابزار این مبارزه و نتایج آن، داستان بسیار دامنه داری است که در شرح خطبه های دیگر که تناسب بیشتری با این موضوع دارد به خواست خدا خواهد آمد. آنچه در این جا لازم است بر آن تکیه شود و نظر مولا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این عبارت نیز متوجّه آن است، این است که نه کثرت طرفداران باطل باید انسان را به وحشت بیندازد و نه کمی طرفداران حق او را مأیوس کند; چرا که غالباً در طول تاریخ حامیان باطل فزونی داشته اند و بسیار شده که گروه اندک طرفداران حق بر انبوه حامیان باطل پیروز شده اند; همان گونه که قرآن از زبان پیروان «طالوت»، فرمانده لشکر بنی اسرائیل، می گوید: «کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً باِذْنِ اللهِ; چه بسیار گروه های کوچکی که به فرمان خدا بر گروه های عظیمی پیروز شدند»!(3)

همین معنا در قالب دیگری در آیه دیگر به روشنی بیان شده است، می فرماید: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِبُ وَ لَوْ اَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوی نیستند، هر چند فزونی ناپاکها تو را به شگفتی اندازد»!(4)

همین معنا در خطبه های دیگر نهج البلاغه با صراحت تمام نیز آمده است; چنان که در خطبه 201 می خوانیم: «اَیُّهَا النّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا فی طَریقِ الْهُدی لِقِلَّةِ اَهْلِهِ; ای مردم در طریق هدایت (و حق و حقیقت) از کمی نفرات هرگز وحشت نکنید»!

ولی باید توجّه داشت که این فزونی نفرات نه دلیل حقّانیّت است و نه پیروزی و نجات; بلکه در منطق قرآن و احادیث اسلامی و منطق صاحبنظران، مدار بر کیفیّت است نه کمیّت و به همین دلیل حکومتهای باطل که از میان می روند همه آثارشان محو می شود و جز نام ننگینی از آنها باقی نمی ماند; ولی برکات و آثاری که از حکومتهای حق و انبیا و اولیاء الله باقی مانده تا پایان جهان برقرار است.

در هر حال صحنه مبارزه حق و باطل و فزونی لشکر باطل در واقع یک آزمون الهی است که افراد حق طلب و حق جو در این میان شناخته شوند. آنها که همرنگ جماعتهای باطل نمی شوند و نان را به نرخ روز نمی خورند و روح تقوا و پرهیزگاری آنها را به سوی حق می برد ـ هرچند حق در اقلیّت باشد ـ و این داستان مفصّلی دارد که بازهم به آن خواهیم رسید.

دوّمین نکته ای که امام(علیه السلام) در این جا بر آن تأکید می فرماید آن است که در جمله کوتاه آخر این فراز آمده، می گوید: «(فرصتها را از دست ندهید چه این که) کمتر می شود چیزی پشت کند و بار دیگر باز گردد!» (وَلَقَلَّما اَدْبَرَ شَیْء فَاَقْبَل).

البتّه اعتقاد همه مسلمانان اعمّ از شیعیان و غیر آنها بر این است که سرانجام با ظهور مهدی(عج) لشکر حق پیروز می گردد و باطل برای همیشه منزوی می شود و حکومت عدل الهی سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.

مطابق بعضی از روایات در ذیل همین خطبه جمله ای از امام صادق(علیه السلام) از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «وَ بنا فُتِحَ لا بکُمْ وَ مِنّا نُحْتَمُ لا بکُمْ; برنامه حکومت حق با ما آغاز شد (اشاره به عصر پیامبر است) و با ما پایان می گیرد نه با شما (اشاره به ظهور حضرت مهدی(عج) است)!».

«ابن ابی الحدید» پس از ذکر این جمله با صراحت می گوید: غالب محدّثان معتقدند که حضرت مهدی(عج) که در این حدیث به او اشاره شده در آخر الزّمان ظهور می کند و از فرزندان فاطمه می باشد و یاران ما (معتزله) آن را انکار نمی کنند.(5)

به هر حال جمله بالا اشاره به این است که فرصتها را از دست ندهید و اکنون که همه چیز برای اجرای عدالت و حکومت حق در جامعه اسلامی فراهم شده در دام وسوسه های «شیاطین جن و انس» گرفتار نشوید! و از توطئه های خودکامگانی که منافع نامشروعشان به خطر افتاده بر حذر باشید! چرا که اگر این فرصتها از دست برود بازگشتش به آسانی ممکن نیست! و تاریخ زندگی امام(علیه السلام) هم نشان می دهد که چنین شد که مردم عصر او از این هشدار پند کافی نگرفتند; فرصتها را از دست دادند; آن روز که لشکر شام در آستانه شکست کامل قرار داشت فریب نیرنگ «عمر و عاص» را خوردند که سرانجام به حکومت «بنی امیّه» و «بنی مروان»، حکومت سیاه و تاریکی که در تاریخ کم نظیر بود، منتهی شد و «حجّاج ها» دمار از روزگار آنها برآوردند.


در این جا به توضیحی از «سیّدرضی» برخورد می کنیم که اعجاب و شگفتی فوق العاده خود را از تعبیرات بسیار زیبا و پرمحتوای این خطبه آشکار می کند و می گوید: «در این سخن که نزدیکترین سخن به حقیقت فصاحت است، لطایفی نهفته که هیچ کس از سخن سنجان به پایه آن نمی رسد و بیش از آنچه که ما از آن به شگفتی فرو می رویم، شگفتی از آن به تعجّب می آید; بعلاوه در آن ریزه کاری هایی از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی می تواند به عمق آن برسد و نه آنچه من می گویم را جز آنان که در فصاحت پیشگام و ریشه دارند، می توانند درک کنند! (آری) «وَ ما یَعْقِلُها اِلاَّ الْعالِمُونَ; جز دانشمندان آن را درک نمی کنند»!


پی نوشت:

  1. «شُمُس» از ماده «شُموس و شماس» (بر وزن فُتوح و کتاب) به معنای دگرگونی و ناپایداری است و خورشید را از آن جهت «شمس» گویند که دائماً در برابر ما در حرکت است و «شُمس» که در عبارت بالا آمده جمع «شموس» به معنای مرکب یا انسان کج خُلق و سرکش و به اصطلاح چموش است.

  2. «ذُلُل» جمع «ذَلُول» به معنای رام می باشد.

  3. سوره بقره، آیه 249.

  4. سوره مائده، آیه 100.

  5. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 281.