[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) یذکر فیها بدیع خلقة الخفاش:

حمد اللّه و تنزیهه:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی انْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَی بُلُوغِ غَایَةِ مَلَکُوتِهِ. هُوَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبینُ، أَحَقُّ وَ أَبْیَنُ مِمَّا تَرَی الْعُیُونُ؛ لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بتَحْدیدٍ فَیَکُونَ مُشَبَّهاً، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیْهِ الْأَوْهَامُ بتَقْدیرٍ فَیَکُونَ مُمَثَّلًا. خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَی غَیْرِ تَمْثِیلٍ وَ لَا مَشُورَةِ مُشیرٍ وَ لَا مَعُونَةِ مُعِینٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ یُدَافِعْ، وَ انْقَادَ وَ لَمْ یُنَازعْ.[/hadith]

از خطبه های آن حضرت است که در آن از شگفتیهای آفرینش خفّاش یاد می فرماید:

امام (ع) خداوند را از چند نظر ستایش فرموده است:

1- اوصاف از بیان کنه معرفت او درمانده است، زیرا ذات باری تعالی منزّه از هر گونه ترکیب است و عقل به هیچ روی نمی تواند حقیقت او را ادراک و توصیف کند، و ما پیش از این مکرّر در این باره سخن گفته ایم.

2- عظمت او خردها را از رسیدن به منتهای سلطنت و ملکوت وی باز داشته است، و این آشکار است برای این که ادراک حقایق اشیا منوط به درک حقیقت علل آنهاست، و چون عظمت و بلندی مقام او عقلها را از شناخت کنه ذاتش باز داشته است، عقل نمی تواند راهی برای شناخت منتهای قدرت و ملکوت او بیابد، و آنچه را نظام وجود عالی و سافل بر آن قرار دارد، آن چنان که هست بشناسد.

3- این که او هویّت مطلق است، زیرا اوست که هویّتش موقوف بر هویّت غیر نیست و از دیگری گرفته نشده است، زیرا هر چه هویّتش از دیگری اخذ شده باشد اثبات وجود او مقیّد به

اثبات وجود غیر اوست و در این صورت او هویّت مطلق نخواهد بود، و هر چه هویّتش قائم به ذات خویش باشد، خواه دیگری اعتبار شود یا نشود او همان اوست، لیکن هر ممکنی وجودش از غیر خود اوست و هر چه وجودش از غیر باشد ویژگیها و تعیّنات وجودش نیز از غیر خود اوست، و این خود، همان هویّت است. لذا هویّت هر ممکن الوجود از غیر او می باشد و قائم به ذات وی نیست، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هویّتش بسته به دیگری نمی باشد زیرا او ممکن الوجود نیست و واجب الوجود است، و واجب الوجود آن موجود برتری است که هویّتش قائم به ذات خویش است بلکه از هر گونه ترکیب که لازمه امکان است منزّه می باشد.

4- دلیل این که پس از بیان هویّت، نام باری تعالی را ذکر کرده و هو اللّه فرموده، این است که هویّت و خصوصیّت بدون ذکر نام، قابل شرح نیست، مگر این که لوازم آن ذکر گردد و لوازم آن نیز یا اضافی و یا سلبی است، و آنچه اضافی است برای تعریف کاملتر است، لیکن کاملترین تعریف آن است که هر دو نوع لوازم اضافی و سلبی را در برداشته باشد، و این همان کلمه آله است که جامع این دو نوع می باشد، زیرا آله آن موجود واجبی است که ممکنات بدو نسبت داده می شوند و خود به دیگری منتسب نیست و این انتساب غیر به او لوازم اضافی، و عدم انتساب او به غیر لوازم سلبی آن است از این رو پس از ذکر هو اسم جلاله اللّه را که کاملترین تعریف، و جامع این لوازم است بیان فرموده تا کاشف لفظ هو و بیانگر مدلول آن باشد. در این بیان رمز دیگری نیز وجود دارد، و آن این که با ذکر لازم هویّت که الوهیّت است گوشزد می کند که این هویّت مرکّب نیست و جزء ندارد، و گر نه در تعریف آن اکتفا به ذکر لوازم کافی نبود.

5- دیگر ذکر حقّ در جمله: «هو اللّه الملک الحقّ...» است، و چون حقّ به معنای ثابت موجود است، هنگامی که به هویّت اشاره و نام آن را شرح کرده بیان می کند که او حقّ و موجود است، و وجود او در پیشگاه عقل ثابت تر و آشکارتر از آن چیزی است که چشمها آن را می بینند، و این معنا روشن است زیرا علم به وجود صانع متعال برای عقول فطری است اگر چه نیاز به اندکی دلیل و برهان دارد، و دانشهایی که تکیه بر حسّ دارند گاهی بر اثر خطای وهم در باره محسوسات و ضبط آنها، و یا نارسایی حسّ در کیفیّت ادای صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه می شوند و آنچه در این باره باید گفت این است که عقل ذاتا برای ادراک معقولات صرف شایسته تر و سزاوارتر است.

6- این که خرد نتوانسته او را در حدّی محدود کند تا این که شبیه واقع شود، در این گفتار اشاره لطیفی است که دلالت بر کمال دانش آن حضرت دارد، و آن این که در مقدّمات دانسته ایم

هنگامی که اتّصال عقل به امور مجرّده قوی شود، و نیروی متخیّله بتواند حسّ مشترک را از چنگال حواسّ ظاهر رهایی دهد و در اختیار گیرد، در چنین حالتی چنانچه نفس متوجّه دریافت امر معقولی شود، و قوای نفسانی آثار خود را پیدا کرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش می بندد، سپس برای ضبط و نگهداری آن، نفس از نیروی متخیّله استمداد می جوید، این نیرو چیزی را از محسوسات که شبیه آن امر معقول است به او القا می کند، پس از آن نفس آن را به خزانه خیال می افکند و در شمار معلومات و مدرکات او در می آید.

اکنون که این مطلب دانسته شد می گوییم اگر باری تعالی از جمله چیزهایی بود که عقل آنها را ادراک و تعیین و توصیف می کند وجود او را عقل به همین نحو اثبات می کرد، و در این

صورت لازم می آمد که به غیر خود از اجسام شبیه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پیدا کند، در حالی که خداوند منزّه است از این که به چیزی از اجسام همانند باشد.

7- همچنین نیروی وهم نمی تواند او را اندازه گیری کند، تا معیّن و مشخّص شود، زیرا وهم جز معانی جزیی متعلّق به محسوسات را ادراک نمی کند، و این منوط است به این که نیروی تخیّل معنای مورد درک را به چیزی از صور جسمانی تشبیه کند، و اگر وهم می توانست بر خداوند محیط شود ناگزیر باید او را در صورتی حسّی ارائه می داد، برای این که وهم حتّی وجود خود را در قالبی که دارای صورت و حجم و مقدار است ادراک می کند.

8-  فرموده است: «خلق الخلق... معین»،

در باره این که خداوند خلایق را بی نمونه ای از پیش بیافریده ما سابقا در ذیل خطبه اوّل و جاهای دیگر سخن گفته ایم، معنای این که آفرینش خود را با صدور فرمان خویش به اتمام رسانید این است که با خطاب امر «کن» آفرینش خلایق در نهایت کمال ممکن آنها تحقّق یافت، زیرا براهین عقلی گویای این است که برای آفریدگان هر کمالی که ممکن بود، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسیده اند و او منزّه است، از این که از جانب او بخلی رود و دست از عطا و بخشش باز دارد، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفریدگان در تحت قدرت اوست، و معنای اجابت آنها بدون مدافعه، و انقیاد آنها بدون منازعه نیز همین است.