[hadith]أئمّة الدین:

قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بقَوْمٍ قَوْماً وَ بیَوْمٍ یَوْماً وَ انْتَظَرْنَا الْغِیَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدب الْمَطَرَ. وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَی عِبَادهِ، وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏6، ص: 56-52

خلیفه حق آشکار شد:

جمعی از شارحان نهج البلاغه ـ چنان که قبلا اشاره شد ـ معتقدند که این خطبه، مخصوصاً این بخش از آن که ناظر به مسائل خلافت است بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت ایراد شده است و تعبیرات این بخش به ویژه آن چه را درباره امامان و پیشوایان مردم بیان فرموده، گواه این مدعا است.

به هر حال امام(علیه السلام) در این بخش، نخست به ظهور خلافت حق اشاره می کند و می فرماید: «طلوع کننده ای طلوع کرد و درخشنده ای درخشید و آشکارشونده ای آشکار شد و آن چه از مسیر حق منحرف شده بود به اعتدال (و مسیر صحیح) بازگشت» (قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ، وَ لَمَعَ لاَمِعٌ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ، وَاعْتَدَلَ مَائِلٌ).

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که زمان حکومت عثمان از دوران های تاریک تاریخ اسلام بود; چرا که خویشاوندان او در تمام پست ها و مقام های کلیدی سیطره یافتند و اموال بیت المال به ملک خصوصی آن ها درآمد و فریاد محرومان به آسمان بلند شد. بعد از او خورشید فروزان عدالت از پشت ابرهای تیره نمایان گشت و حکومت اسلامی به شکل حکومت عصر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) درآمد.

در این که جمله های سه گانه اوّل، عطف تفسیری است و یک مطلب را (طلوع خورشید ولایت حق) با چند تعبیر بیان می کند یا هر یک اشاره به نکته ای است، در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست; ولی حق این است که هر یک معنای خاص خود را دارد; زیرا خورشید به هنگام طلوع، سه مرحله را می پیماید: نخست بیرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه زمین و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن برای همگان است.

این جمله های سه گانه هر یک اشاره به یکی از این مراحل سه گانه دارد; یعنی خورشید ولایت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمین گسترانید و سپس بالا آمد و در دل آسمان جای گرفت.

و در ادامه می افزاید: «خداوند گروهی را به گروه دیگر مبدّل ساخت و روزگار دیگری را به جای روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونی هایی بودیم; همچون کسی که در خشکسالی در انتظار باران باشد» (وَاسْتَبْدَلَ اللّهُ بقَوْم قَوْماً، وَ بیَوْم یَوْماً; وَانْتَظَرْنَا الْغِیَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدب الْمَطَرَ).

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که حوادث مربوط به عثمان، غیر منتظره نبود; زیرا هر شخص هوشیاری پیش بینی می کرد که این حکومت فامیلی که همه مقدرات یک کشور پهناور را به دست یک فامیل و اقوام وبستگان خود بسپارد پایدار نخواهد ماند، و نطفه یک شورش و قیام عمومی را در دل خود پرورش می دهد. این یک سنت الهی در تمام طول تاریخ است.

آن ها که بر این سخن ایراد گرفته اند که آیا علی(علیه السلام) انتظار قتل عثمان را می کشید؟ از نکته بالا غفلت کرده اند که این گونه حوادث برای هیچ هوشیاری دور از انتظار نیست و به تعبیر دیگر نتیجه طبیعی اعمال خود آن ها بود.

اضافه بر این، امام(علیه السلام) نمی فرماید: ما در انتظار قتل عثمان بودیم ـ بلکه به احتمال قوی امام(علیه السلام) راضی به قتل او نبود ـ ما انتظار تغییرات داشتیم، انتظار کسی که در خشکسالی آرزوی باران دارد; چه تعبیر جالبی! سرزمین اسلام به علت ظلم و بیدادگری بی حدّ و حساب اطرافیان عثمان، گویی به بیابان خشک و سوزانی تبدیل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوی، باران رحمت الهی بر آن نازل شد.

«ابن ابی الحدید» معتزلی، در این جا به پرسش و پاسخی پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر می رسد.

نخست از خود می پرسد: آیا بنابر عقیده «معتزله» از اهل سنت صحیح است که علی(علیه السلام) انتظار قتل عثمان را بکشد، همچون انتظار باران در خشکسالی؟ و آیا این دلیل بر حقانیّت مذهب شیعه نیست؟

بعد در پاسخ می گوید: امام(علیه السلام) نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتیم; بلکه فرموده: انتظار تغییرات یعنی عزل او از خلافت داشتیم; زیرا به عقیده ما علی(علیه السلام) او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت می دانست; نه مستحق قتل; و این با مذهب ما سازگار است.

سپس ایراد دیگری مطرح می کند که: آیا «معتزله» از اهل سنت معتقدند که علی(علیه السلام) عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت می دانست؟ به دلیل فسقش؟

در پاسخ می گوید: ابداً معتزله چنین اعتقادی ندارند; بلکه می گویند: علی(علیه السلام) عثمان را فرد ضعیفی می دانست که توان تدبیر خلافت را نداشت و به همین دلیل، خویشاوندان او تمام امور وبیت المال مسلمین را به تسخیر خود درآوردند و فریاد مسلمین برخاست.(1)

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ بیان موقعیت امامان و پیشوایان حق می رود و مقامات آن ها را این گونه بیان می فرماید: «پیشوایان دین (امامان معصوم) مدبّران الهی بر مردمند و رؤسا و عارفان او بر بندگانش; هیچ کس داخل بهشت نمی شود، مگر کسی که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسد و هیچ کس وارد دوزخ نمی شود، مگر کسی که آن ها را انکار کند و آن ها نیز انکارش نمایند» (وَإِنَّمَا الاَْئِمَّةُ قُوَّامُ اللّهِ عَلَی خَلْقِهِ، وَ عُرَفَاؤُهُ(2) عَلَی عِبَادهِ; وَلاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ. وَلاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ).

این تعبیر نشان می دهد که امامان و پیشوایان(علیه السلام) از سوی خدا تعیین می شوند; نه از سوی مردم و اگر بیعت و انتخابی لازم است برای انسجام کار و پیشرفت امور آن هاست.

تعبیر به «قوّام» (جمع قائم) اشاره به تدبیر امور خلق است و تعبیر به «عرفاء» (جمع عریف) اشاره به این است که آن ها به علت شناختی که درباره مردم وشرایط زمان و مکان دارند و به مصالح و مفاسد آن ها آشنایند، هر کس را در جای مناسب می نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام می دهند.

جمله «لا یدخل الجنة...» و «لا یدخل النار....» تأکیدهایی است بر آن چه در جمله های قبل گفته شد; زیرا هنگامی که بپذیریم آن ها از طرف خدا تعیین شدند، کسی که آن ها را به رسمیت بشناسد و آنان اعمالش را صحیح بشناسند به یقین، اهل بهشتند و کسی که آن ها را انکار کند، در واقع، فرمان خدا را انکار کرده، و چنین کسی سزاوار دوزخ است; همچنین کسی که آن ها اعمالش را منکَر بشمرند او نیز دوزخی است.

بدیهی است همه این تعبیرات با مذهب شیعه سازگار است که تعیین امام را از سوی خدا به وسیله پیغمبر یا امام پیشین می دانند و او را معیار تشخیص حق از باطل می شمرند و به یقین کسی که مردم او را با فکر برگزینند و ای بسا خطاکار و ستمکار از آب درآید دارای چنین مقاماتی نیست. حدیث معروف «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیْتَةً جَاهِلِیَّةً; کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسند، مرگ او مرگ جاهلیّت است».(3)

عجب این است که «ابن ابی الحدید» در این جا اصرار دارد که جمله های بالا درباره تمام خلفا که بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) روی کار آمدند صادق است; در حالی که امام(علیه السلام) در جمله قبل از آن نکوهش شدیدی از حکومت عثمان کرده بود و این مطلب با آن چه «ابن ابی الحدید» استنباط کرده در تناقض آشکار است.

چگونه ممکن است پیشوای ضعیفی که تمام مقامات کشور اسلامی و بیت المال را در اختیار اقوام و بستگان فرصت طلب و هواپرست خود گذاشته است و به همین جهت، مسلمانان قیام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نیز در برابر آن سکوت نمودند، مصداق «قُوّامُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفائُهُ عَلَی عِبادهِ» باشد؟ و هر کس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هر کس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) فرمود: «ثَلاَثَةٌ اُقْسمُ أنَّهُنَّ حَقٌّ، إِنَّکَ وَ الاَْوْصِیاءُ مِنْ بَعْدکَ عُرَفاءٌ، لاَ یُعْرَفُ اللهَ إِلاَّ بسَبیلِ مَعْرِفَتِکُمْ وَ عُرَفاءٌ لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ وَ عُرَفاءٌ لاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ; سه چیز است که سوگند یاد می کنم، همه حق است، تو و امامان بعد از تو عرفاء و سرشناسانی هستید، که خدا را جز از طریق معرفت شما (و راهنمایی و هدایتتان) نمی توان شناخت. و عرفایی هستید که هیچ کس وارد بهشت نمی شود مگر کسی که شما او را شناخته اید و او شما را شناخته، و عرفایی هستید که هیچ کس داخل دوزخ نمی شود، مگر آنها که شما را انکار کنند و شما آنها را انکار کنید».(4)


پی نوشت:

  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 153 و 154.

  2. «عرفاء» جمع «عریف» به معنای رییس و سرشناس یک قوم است که همه او را می شناسند و امورشان را تدبیر می کند.

  3. اصول کافی، جلد 1، صفحه 371 و 378; بحارالأنوار، جلد 23، صفحه 92; مستدرک الوسائل، جلد 18، صفحه 187.

  4. خصال صدوق، باب الثلاثه، حدیث 183.