[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی صفات اللّه جل جلاله، و صفات أئمة الدین:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَی وُجُودهِ بخَلْقِهِ، وَ بمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ، وَ باشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ. لَا تَسْتَلِمُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ، لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ وَ الْمَحْدُود وَ الرَّبِّ وَ الْمَرْبُوب. الْأَحَد بلَا تَأْوِیلِ عَدَدٍ، وَ الْخَالِقِ لَا بمَعْنَی حَرَکَةٍ وَ نَصَبٍ، وَ السَّمِیعِ لَا بأَدَاةٍ، وَ الْبَصِیرِ لَا بتَفْرِیقِ آلَةٍ، وَ الشَّاهِد لَا بمُمَاسَّةٍ، وَ الْبَائِنِ لَا بتَرَاخِی مَسَافَةٍ، وَ الظَّاهِرِ لَا برُؤْیَةٍ، وَ الْبَاطِنِ لَا بلَطَافَةٍ. بَانَ مِنَ الْأَشْیَاءِ بالْقَهْرِ لَهَا وَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهَا، وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ بالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَیْهِ. مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ، وَ مَنْ قَالَ کَیْفَ فَقَد اسْتَوْصَفَهُ، وَ مَنْ قَالَ أَیْنَ فَقَدْ حَیَّزَهُ. عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ، وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبٌ، وَ قَادرٌ إِذْ لَا مَقْدُورٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 49-39

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فی صفات الله جل جلاله، و صفات أئمة الدین.

از خطبه های امام علیه السلام است که درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین ایراد فرموده است

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه به طور کلی از سه بخش تشکیل شده است: در بخش اوّل، امام علیه السلام به نکات مهمی درباره صفات خداوند اشاره می کند که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند آن در هیچ کتابی دیده نشده است و فراتر از مطالبی است که فلاسفه و حکیمان و عرفا درباره صفات خدا گفته اند

.

و در بخش دوّم به موقعیت پیشوایان دینی و امامان هدایت اشاره می کند و مقام آن ها را در پیشگاه حق و موقعیتشان را در جامعه انسانی، بیان می فرماید

.

در بخش سوّم از نعمت بزرگ الهی یعنی اسلام و قرآن سخن می گوید، و نکات جالبی درباره این کتاب آسمانی ذکر می کند تا مردم قدرش را بدانند و از این منبع فیض پروردگار بیشتر بهره گیرند

.

گوشه ای از صفات جمال و جلال خدا:

این خطبه را امام(علیه السلام) هنگامی ایراد کرد که مردم عثمان را به علت ناراحتی هایی که از او و اطرافیانش داشتند، کشتند و به دنبال آن با امام علی(علیه السلام) بیعت نمودند.

در آغاز خطبه به معرفة الله و بیان صفات جمال و جلال خدا می پردازد، چرا که ریشه تمام خوشبختی ها و اصلاحات فردی و اجتماعی، معرفت او است. هجده وصف از اوصاف الهی را در قالب عباراتی کوتاه و پرمعنا و روشن بیان می فرماید که فلاسفه و متکلمان در پیچ و خم آن مانده اند.

نخست می فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندی است که با آفرینش مخلوقات، همگان را به وجود خود رهنمون شده است» (الْحَمْدُ لِلّهِ الدَّالِّ عَلَی وُجُودهِ بخَلْقِهِ).

آری! هنگامی که عجایب آفرینش را مطالعه کنیم و اسرار و نظامات و شگفتی های خلقت زمین و آسمان، یا حیوان و انسان را بررسی نماییم به خوبی می فهمیم که این همه آثار بدیع، زاییده طبیعت کور و کر نیست; بلکه در پشت این دستگاه حکیمی قادر و عالمی مدبر قرار دارد، واین همان برهان نظم است که در قرآن مجید و روایات اسلامی به عنوان روشن ترین دلیل خداشناسی به آن اشاره شده است.

در دوّمین وصف می فرماید: «به وسیله حدوث آن ها، ازلیّت خود را نشان داده» (وَ بمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ).

این در واقع اشاره به برهان وجوب و امکان است; زیرا سلسله مخلوقات، که پشت سر هم لباس وجود به تن می پوشند، نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد و هر حادثی مخلوق حادث دیگر باشد; زیرا بی نهایت معلول، سرانجام نیاز به علتی دارند که ازلی باشد و بی نیاز از خالق و به تعبیر دیگر واجب الوجود باشد.

در سوّمین وصف می فرماید: «و با شباهت داشتن مخلوقات به یکدیگر، نشان داد که شبیه و نظیری ندارد» (وَ باشْتِبَاهِهِمْ عَلَی أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ).

چگونه شباهت مخلوقات به یکدیگر دلیل بر این است که خداوند شبیه ندارد؟

پاسخ آن است که این شباهت، دلیل بر ترکیب آن هاست; زیرا قدر مشترکی دارند از قبیل زمان و مکان و بعضی از اشکال و عوارض ظاهری; و جهات مختلفی دارند که آن ها را از هم متمایز می کند; بنابراین هر موجودی مرکب است از مابه الاشتراک و مابه الامتیاز (جهات مشترکه و جهات مختلفه) و طبیعی است که چنین موجوداتی که مرکبند، نیازمندند (نیازمند به اجزای خود و به کسی که آن ها را با هم ترکیب کند) و از این جا می فهمیم که خداوند، شبیه و نظیری ندارد و گرنه ترکیب و احتیاج در ذات پاک او پیدا می شد.

در بیان چهارمین و پنجمین وصف می فرماید: «عقل ها به کنه ذاتش نرسد و پرده ها وجودش را مستور نسازد، چرا که خالق ومخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و محدود شونده، و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند» (لاَ تَسْتَلِمُهُ(1)الْمَشَاعِرُ، وَ لاَ تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ، لاِفْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَالْمَصْنُوعِ، وَالْحَادِّ وَالْمَحْدُود، وَ الرَّبِّ وَالْمَرْبُوب).

اما این که: مشاعر انسان اعم از حواس ظاهر و باطن و عقل و خرد به کنه ذات او نمی رسد، دلیلش روشن است; زیرا او وجودی است نامحدود و غیر متناهی از هر جهت; و عقول انسانی محدود از هر جهت; و نامحدود هرگز در محدود نمی گنجد. از سوی دیگر آن قدر آثار وجود مقدّس او عالم را پر کرده که هیچ پرده ای نمی تواند او را بپوشاند. کنه ذاتش بر همه کس پنهان و آثارش در همه جا پیدا.

جمله «لافتراق الصانع...» دلیلی است بر پنهان بودن ذات پاک او و آشکار بودن آثارش; زیرا خالق و مخلوق و حاد و محدود و رب و مربوب با هم متفاوتند. مصنوع که ممکن الوجود است نمی تواند صانع را که واجب الوجود است درک کند و آفریدگان که محدودند نمی توانند آفریدگار را که نامحدود است دریابند و موجودات که تحت ربوبیت خداوندند، رب و پروردگار خویش را آن گونه که هست درک نمی کنند.

این احتمال نیز از سوی جمعی از شارحان نهج البلاغه داده شده که این استدلال ها برای تمام صفاتی است که قبلا ذکر شد، ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در بیان ششمین و هفتمین صفات او می فرماید: «یگانه است; ولی نه معنای وحدت عددی (بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد) و خالق و آفریننده است; اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبی در این راه متحمل می شود» (اَلاَْحَد بلاَ تَأْوِیلِ عَدَد، وَالْخَالِقِ لاَ بمَعْنی حَرَکَة وَ نَصَب(2)).

هنگامی که می گوییم خداوند واحد است، بعضی تصور می کنند مفهومش این است که او یکی است و دو نیست; در حالی که اشتباه است; زیرا مفهوم این سخن آن است که دوّمی برای او تصور می شود اما وجود ندارد; حال آن که برای ذات خداوند دوّمی تصور نمی شود. مگر ذاتی که از هر جهت نامحدود است تعدد در آن تصور می شود؟ اگر تعددی تصور شود مفهومش این است که هر دو محدودند. بنابراین توحید ذات پروردگار به معنای وحدت عددی نیست; بلکه به معنای یکتایی از نظر شبیه و مانند است; نه در ذهن و نه در خارج.

و هنگامی که می گوییم او خالق و آفریننده است، ممکن است این توهم برای بعضی پیدا شود که او برای خلقت موجودات آستین بالا می زند و از این جا به آن جا می رود و زحمت می کشد تا به مقصود خود برسد; آن گونه که ما در مورد مصنوعات خود انجام می دهیم; نه، او چنان است که وقتی اراده کند موجودی کوچک یا جهانی عظیم ایجاد شود، فرمان می دهد: «موجود باش» آن هم فوراً موجود می شود، (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئاً اَنْ یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ).(3)

سپس هشتمین و نهمین وصف را چنین بیان می کند، «او شنواست; ولی نه با استفاده از ابزار شنوایی و بیناست; نه به وسیله باز و بسته کردن پلک ها» (وَ السَّمِیعِ لاَ بأَدَاة، وَالْبَصِیرِ لاَ بتَفْرِیقِ آلَة).

این توضیحات امام(علیه السلام) به علت این است که وقتی از بینایی و شنوایی و صفات دیگری همانند آن ها به میان می آید، فوراً ذهن ما متوجه بینایی و شنوایی خودمان می شود که با ابزار و آلاتی مانند گوش و کُره چشم با آن ساختمان های مخصوصشان می شنود، در حالی که بینایی و شنوایی او با آلات و ابزار ممکن نیست; بلکه با حضور ذاتش در همه جا و در ظاهر و باطن همه اشیاست.

تعبیر «لا بتفریق آلة» ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان برای دیدن یک منظره کامل ـ مثلا از یک خانه ـ باید چشم خود را متوجه نقاط مختلف آن خانه کند; بالا و پایین و شرق و غرب آن را ببیند و عکس های متعددی از آن به مغز مخابره شود و مغز آن ها را در کنار هم بچیند و ترسیم کاملی از آن خانه درست کند; بنابراین، کار اوّل چشم تصورهای جداگانه برداشتن و کار دوّم را که مغز انجام می دهد ترکیب آن ها با یکدیگر است.

در مورد مشاهده یک حرکت ـ مثلا حرکت یک انسان باز همین کار انجام می شود که دقیقاً شبیه فیلمبرداری معمولی، چشم، از شکل و هیئت آن انسان در هر لحظه عکسی بر می دارد و به مغز مخابره می کند. هنگامی که این عکس ها در کنار هم چیده شود صحنه حرکت تجسم می شود.

در بیان دهمین و یازدهمین وصف چنین می فرماید: «او در همه جا حاضر است; نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست; بی آن که مسافتی بین او و موجودات باشد» (وَالشَّاهِد لاَ بمُماسَّة، وَ الْبَائِنِ لاَ بتَرَاخِی مَسَافَة).

اشاره به این که حضور خداوند در همه جا نه به معنای حضور مکانی است که تماس با اشیا داشته باشد; بلکه حضور او به معنای احاطه وجودی او به همه چیز است; و جدایی او از اشیا نه به معنای فاصله مکانی یا زمانی است; بلکه به این معناست که ذات او در غایت کمال و غیر او در نهایت نقصان است.

ممکن است تصور شود که این صفات و صفاتی که بعد از آن می آید با هم متناقض است. نزدیک بودن و دور بودن، حاضر بودن و جدا بودن، ظاهر بودن و باطن بودن، از صفاتی است که در اندیشه ما با هم جمع نمی شود. درست است; مطلب همین گونه است; ولی در آن هنگام که این صفات درباره مخلوقات به کار رود که همه از نظر زمان و مکان و جهات مختلف محدودند; اما هنگامی که سخن از ذات بی نهایت خداوند به میان می آید این اوصاف به ظاهر متضاد در او جمع می شود، با این که در همه جا حضور دارد (یعنی احاطه علمی به همه چیز دارد) حضور مکانی در هیچ جا ندارد; زیرا جسم نیست که مکان بخواهد.

سپس امام(علیه السلام) به بیان دوازدهمین و سیزدهمین وصف پرداخته، می فرماید: «آشکار است; نه با دید چشم ها، پنهان است نه به سبب کوچکی و لطافت» (وَ الظَّاهِرِ لاَ برُؤْیَة، وَالْبَاطِنِ لاَ بلَطَافَة).

آری! او از همه چیز آشکارتر است; چرا که آثار او سراسر جهان را پر کرده و جهان پرتوی از صفات جمال و جلال اوست، و او پنهان است، نه مانند اشیا کوچک و بسیار لطیف مانند هوا، بلکه به این معنا که به کنه ذاتش خرد پی نمی برد.

آن گاه چهاردهمین وصف از اوصاف، او را چنین بیان می فرماید: «با سلطه و قدرت از همه موجودات جداست و همه موجودات برای خضوع در برابر او و بازگشتشان به سوی او از او جدایند» (بَانَ مِنَ الاَْشْیَاءِ بالْقَهْرِ لَهَا، وَالْقُدْرَةِ عَلَیْهَا، وَ بَانَتِ الاَْشْیَاءُ مِنْهُ بالْخُضُوعِ لَهُ، وَالرُّجُوعِ إِلَیْهِ).

اشاره به این که اگر می گوییم خدا از همه چیز جداست، نه به این معنا است که او از ما دور است; بلکه به مقتضای دلایل قطعی فلسفی و صریح آیه قرآن از ما به ما نزدیک تر است، «(وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید); ما به انسان از رگ گردن او نزدیک تریم».(4) بلکه به این معناست که قدرت و قاهریت او بر همه چیز سایه افکنده. ما کجا و او کجا؟ «چه نسبت، خاک را با اوج افلاک؟» و همچنین جدایی اشیا از او که مفهومش خضوع همه چیز در برابر اراده و فرمان اوست.

در بیان پانزدهمین وصف چنین می فرماید: (ذات او قابل وصف نیست; چرا که) «آن کس که او را با صفات مخلوقات) وصف کند محدودش ساخته و کسی که برای او حدّی تعیین کند، او را به شمارش درآورده و کسی او را به شمارش درآورد، ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد: چگونه است؟ وصفش کرده و آن کس که بگوید: کجاست؟ مکانی برای او قائل شده» (مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ، وَ مَنْ قَالَ: «کَیْفَ» فَقَد اسْتَوْصَفَهُ، وَ مَنْ قَالَ: «أَیْنَ» فَقَدْ حَیَّزَهُ(5)).

توضیح این سخن این که: ما آفریده شدگان که در جهان ممکنات به سر می بریم، همه چیز را با خود مقایسه می کنیم ودر بسیاری از مواقع، خدا را با صفات ناقص و محدود خود وصف می کنیم و اوصافی همچون اوصاف ممکنات برای او قائل می شویم و این دره خطرناک تشبیه است که ما را در آیات و روایات از آن بر حذر داشته اند; به همین جهت امام(علیه السلام) می فرماید: کسی که او را به این صفات وصف کند او را همچون ممکنات محدود دانسته و کسی که حدی برای او قائل شود، به یقین شبیه و مانندی نیز برای او تصور می کند و بنابراین او را در قالب اعدادی می آورد و کسی که او را در قالب اعداد آورد، ازلیّت و ابدیّت او را انکار نموده است; چرا که این دو وصف از نامحدود بودن ذات پاک او سرچشمه می گیرد.

همچنین کسی که از چگونگی ذات او سؤال کند، اوصاف مخلوقات را برای او قائل شده و آن کس که از مکان یا زمان او بپرسد، او را همچون اجسام در محدوده زمان و مکان فرض کرده است.

از شب و روزم چه می پرسی که من با یارِ خویش *** در مکانی زندگی دارم که صبح و شام نیست!

اوّل و آخر ندارد داستان عاشقی *** کانچه را آغاز نبود همچنین انجام نیست

ممکن است کسانی وصف یاد شده را در قوه سه وصف از اوصاف سلبیه خداوند بدانند: عدم محدودیت، نفی کیفیت و نفی مکان برای ذات پاک خدا.

و سرانجام امام(علیه السلام) اوصاف شانزدهم، هفدهم و هیجدهم را به این صورت بیان می فرماید: «او عالم بود در آن هنگام که معلومی وجود نداشت. پروردگار بوده آن زمان که پرورده ای نبود. و قادر و توانا بود آن زمان که مقدوری نبود!» (عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ، وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ، وَ قَادرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ).

اما این که خداوند پیش از این که معلومی وجود داشته باشد عالم بوده است، به این دلیل است که او عالم به ذاتش بوده و ذات او سرچشمه همه موجودات است; پس علم به ذات، در واقع علم به همه موجوداتی است که به تدریج در عالم، لباس وجود می پوشند.

و اما این که قبل از وجود موجودات، او پروردگار بوده، به دلیل آن است که قدرت به ربوبیت و پرورش موجودات عین ذات پاک اوست; درست مثل این که می گوییم فلان کس مدیر و مدبّر است، در حالی که هنوز اداره و تدبیر تشکیلاتی بر عهده نگرفته است.

همچنین اگر می گوییم او قادر است قبل از این که مقدوری وجود داشته باشد به دلیل این است که قدرتش عین ذات اوست; همان گونه که می گوییم: فلان کس توان انجام دادن چنین کاری را دارد، در حالی که هنوز انجام نداده است.

کوتاه سخن این که صفاتی همچون علم و قدرت و تمام صفات ثبوتیه، عین ذات اوست; بنابراین او همه چیز بود، پیش از این که چیزی وجود داشته باشد; و اگر درست بنگریم او الآن هم همه چیز است و دیگران هیچ!(6)


پی نوشت:

  1. «لا تستلمه» از ماده «استلام» به معنای تماس پیدا کردن با چیزی است.

  2. «نصب» به معنای خستگی و درد و رنج است.

  3. یس، آیه 82.

  4. ق، آیه 16.

  5. «حیزه» از ماده «حیز» به معنای مکان گرفته شده است.

سند خطبه

:

این خطبه را امام، زمانی ایراد فرمود که خلافت ظاهری به او رسید. این سخنی است که ابن ابی الحدید دارد و نشان می دهد که در جای دیگری غیر از نهج البلاغه دیده است؛ زیرا نهج البلاغه اشاره به این مطلب ندارد. مرحوم کلینی نیز بخش هایی از آن را در جلد اوّل اصول کافی نقل کرده است. آمدی نیز در غرر الحکم به قسمت هایی از آن اشاره می کند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 344

).