[hadith]وَ مَکَانُ الْقَیِّمِ بالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَز یَجْمَعُهُ وَ یَضُمُّهُ، فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ یَجْتَمِعْ بحَذَافِیرِهِ أَبَداً، وَ الْعَرَبُ الْیَوْمَ وَ إِنْ کَانُوا قَلِیلًا فَهُمْ کَثِیرُونَ بالْإِسْلَامِ عَزیزُونَ بالاجْتِمَاعِ، فَکُنْ قُطْباً وَ اسْتَدرِ الرَّحَی بالْعَرَب وَ أَصْلِهِمْ دُونَکَ نَارَ الْحَرْب، فَإِنَّکَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَیْکَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا، حَتَّی یَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَیْکَ مِمَّا بَیْنَ یَدَیْکَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ یَنْظُرُوا إِلَیْکَ غَداً یَقُولُوا هَذَا أَصْلُ الْعَرَب فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَیَکُونُ ذَلِکَ أَشَدَّ لِکَلَبهِمْ عَلَیْکَ وَ طَمَعِهِمْ فِیکَ. فَأَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ مَسیرِ الْقَوْمِ إِلَی قِتَالِ الْمُسْلِمِینَ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَکْرَهُ لِمَسیرِهِمْ مِنْکَ وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَی تَغْیِیرِ مَا یَکْرَهُ؛ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ عَدَدهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَکُنْ نُقَاتِلُ فِیمَا مَضَی بالْکَثْرَةِ وَ إِنَّمَا کُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَةِ.[/hadith]

سپس موقعیّت زمامدار و سرپرست امر را به رشته گردن بند تشبیه فرموده است، وجه تشبیه بیان خود آن حضرت است که فرموده است: «یجمعه و یضمّه... أبدا» یعنی: مهره ها را جمع می کند و در کنار هم قرار می دهد.

فرموده است: «لم یجتمع بحذافیره أبدا»:

دلیل این که دیگر هرگز به تمامی، گرد هم نمی آیند آن است که پس از تباهی رشته پیوند، و فساد نظام آنها بر اثر کشته شدن رهبر مثلا طمع دشمنان برانگیخته می شود و با دست یافتن بر آنها موجبات استیصال و درماندگی آنان فراهم می گردد، پس از این امام (ع) به رفع این شبهه که القا شده بود پرداخته، و عدم نیاز به بسیج همگی اعراب را برای جنگ گوشزد می کند، زیرا اعراب بر اثر داشتن دیانت اسلام، و رو آوردن دولت و عزّت به آنها کم آنها بسیار، و یگانگی و همآهنگی و همدلی آنها، بهتر از کثرت اشخاص است، کثرت در جمله «کثیرون بالإسلام» مجازا به معنای قدرت و غلبه آمده، و این از باب اطلاق اسم «مظنّة الشّی علی الشّیء» است.

فرموده است: «فکن قطبا»:

از این جا رأی آن حضرت در باره عمر، آغاز می شود، و این گونه به او تذکّر می دهد که خود را مرجع و پناه عرب قرار دهد، و محور جامعه باشد تا مردم در سختیها بدو پناه برند، و به دور او گرد آیند، برای عمر واژه قطب (محور) و برای مردم واژه رحا (آسیا) را استعاره آورده و با کلمه استدارة (چرخش) ترشیح داده است.

و امام (ع) آن را کنایه قرار داده بر این که عمر باید عرب را حریم و نگهبان خود قرار دهد، از این رو فرموده است: «و أصلهم دونک نار الحرب» یعنی: بی آن که خود در جنگ شوی آنان را وارد کار زار کن، زیرا اگر آنها سلامت مانند و پیروزی یابند این چیزی است که شایسته و مطلوب ماست، و اگر دچار شکست شوند، عمر پناه و پشتیبان آنهاست، بر عکس اگر عمر خود به همراه سپاهیان رهسپار جنگ شود، در صورت پیروزی لشکر، مطلوب همان است. و در صورت شکست سپاه، چنان که گفته شد برای مسلمانان پناهی باقی نمی ماند که بدان التجا جویند.

فرموده است: «فإنّک إن شخصت... فیک»:

این جملات در بیان مفاسدی است که در صورت بیرون رفتن عمر به همراه سپاهیان، از دو نظر وجود دارد: 1-  این که اسلام در این زمان مانند شاخه نورسته، تازه و شکننده بود، و دلهای بسیاری از اعراب که مسلمان شده بودند هنوز بر آن استقرار و اطمینان پیدا نکرده بود، و اگر اینها به اعرابی که هنوز مسلمان نشده بودند می پیوستند، و بر خروج عمر از مرکز خلافت آگاه می شدند، طمع آنها بر انگیخته می شد، و سر به شورش برداشته فتنه آنها حرمین شریفین (مکّه و مدینه) و دیگر شهرهای اسلام را فرا می گرفت، در این صورت آنچه خلیفه از پشت سر از دست می دهد خیلی مهمّتر از آن چیزی است که خواسته و در طلب آن شتافته است، و دشمنان از دو سو او را در میان می گیرند.

2-  ایرانیان اگر دریابند که عمر خود به جنگ آنها آمده است، برای دست یافتن بر او کوشا شده و سخنها در این باره خواهند گفت، در این صورت این امر آنان را بر جنگ حریصتر و راغبتر خواهد ساخت. و عجم بیشتر از دیگران با او دشمنی دارد و خواهان نابودی اوست.

فرموده است: «فامّا ما ذکرت من مسیر القوم... »:

این سخنان در پاسخ گفتار عمر است که به آن حضرت گفت: ایرانیان قصد دارند که برای جنگ با مسلمانان حرکت کنند و من خوش ندارم که پیش از آن که ما به جنگ آنها رویم آنها به جنگ ما آیند، امام (ع) به او پاسخ داد اگر این امر ناخوش و مکروه توست خداوند متعال بیش از تو آن را ناخوش می دارد، و برای دگرگونی و رفع آن از تو تواناتر است، سخن امام (ع) بر این پایه است که هر چند آمدن ایرانیان به جنگ مسلمانان خطر و مفسده است لیکن رفتن او به همراه سپاهیان برای جنگ با ایرانیان، خطر و مفسده ای بزرگتر است، در این صورت باید خطر بزرگتر را بر طرف ساخت، و دفع مفسده دیگر را به خدا واگذاشت، زیرا خداوند نیز آن را ناخوش می دارد، و او در دفع آنچه مکروه اوست تواناتر است.

فرموده است: «و امّا ما ذکرت من عددهم... »:

عمر گفته بود که شمار ایرانیان زیاد و عدد آنها بسیار است و امام (ع) در پاسخ عمر یادآوری کرد که عدد مسلمانان در صدر اسلام زیاد نبود، و آنچه آنها را در جنگها پیروز ساخت یاری و کمک خداوند بود، و سزاوار است که در این زمان نیز حال بدین منوال باشد، این گفتار امام (ع) را می توان استدلال بر سبیل تمثیل دانست، چنان که در ذیل مشورت نخستین عمر با علی (ع) بیان کرده ایم و به مقتضای وعده خداوند در قرآن است که خلافت زمین را نصیب مسلمانان می کند، و دین آنان را که خداوند بدان خشنودی داده قدرت و قوّت خواهد داد، و بیم و هراس آنان را به ایمنی مبدّل خواهد ساخت.