[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لأبی ذرّ رَحِمَه الله لمّا أخرِجَ إلی الربذة:

یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلَّهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ؛ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَی دُنْیَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَی دینِکَ، فَاتْرُکْ فِی أَیْدیهِمْ مَا خَافُوکَ عَلَیْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بمَا خِفْتَهُمْ عَلَیْهِ، فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَی مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ، وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابحُ غَداً وَ الْأَکْثَرُ [حَسَداً] حُسَّداً؛ وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ کَانَتَا عَلَی عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَی اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً. لَا یُؤْنِسَنَّکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشَنَّکَ إِلَّا الْبَاطِلُ، فَلَوْ قَبلْتَ دُنْیَاهُمْ لَأَحَبُّوکَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوکَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 391

وَمِنْ کلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ لأبی ذر رحمه الله لما اخرج إلی الربذة.

از سخنان امام علیه السلام است که خطاب به «ابوذر» هنگامی که به «ربذه» تبعید می شد، ایراد فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

هنگامی که جنایتکاران «بنی امیه» و «بنی مروان» که با چراغ سبز «عثمان» بر بیت المال اسلامی افتادند و آن را به غارت می بردند «ابوذر» آن مرد شجاع و صریح اللهجه را که اسوه آمران به معروف و ناهیان از منکر بود، مزاحم خطرناکی برای منافع خود دیدند، «عثمان» را وادار کردند که حکم

تبعید او را به یکی از بد آب و هواترین مناطق، یعنی منطقه «ربذه» صادر کند

.

در این هنگام امام علیه السلام از یکسو می خواهد نامشروع بودن این حکم ظالمانه را اثبات کند و از سوی دیگر، «ابوذر» را دلداری دهد، تا در روحیه قوی و پرقدرت او خلأی وارد نشود و بتواند امواج مشکلات را از سر بگذراند

.

لذا به بدرقه ابوذر رفت، و با استدلال های زیبا و روشن و بیانات قوی و تسلّی بخش، او را دلداری داد و به آینده سعادت بخشی که در انتظار اوست امیدوار ساخت، و در عین حال ورقی دیگر بر اوراق ننگین تاریخ «بنی امیه» و «بنی مروان» افزود

.

ابو ذر قهرمان مبارزه با فساد!

همان گونه که قبلاً اشاره شد، این سخن را علی (علیه السلام) به هنگام تبعید «ابوذر» از سوی «عثمان» به «ربذه» بیان فرمود.

در روایات آمده است هنگامی که «ابو ذر» از «مدینه» به سوی «ربذه» تبعید شد «عثمان» دستور داد، در میان مردم ندا دردهند که احدی حق ندارد با «ابوذر» سخن بگوید، یا او را بدرقه کند. سپس «عثمان» به دامادش «مروان بن حکم» دستور داد همراه او حرکت کند (تا کسی جرأت نزدیک شدن به «ابوذر» را نداشته باشد). «مروان» «ابوذر» را به سوی تبعیدگاه حرکت داد و مردم از «ابوذر» فاصله گرفتند. تنها کسانی که او را بدرقه کردند «امیرمؤمنان علی (علیه السلام)» و برادرش «عقیل» و«حسن (علیه السلام)» و «حسین(علیه السلام)» و «عمّار» بودند. امام حسن (علیه السلام) در اثنای راه با «ابوذر» سخن می گفت (و او را دلداری می داد) «مروان» خشمگین شد، گفت : ای حسن ! خودداری کن ! مگر نمی دانی امیرمؤمنان (عثمان !) مردم را از سخن گفتن با این مرد، نهی کرده است ؟ ! اگر نمی دانستی اکنون بدان ! علی (علیه السلام) به او حمله کرد و با تازیانه بر سر مرکب او کوبید و فرمود : «دور شو ! خداوند تو را در آتش دوزخ بیفکند». «مروان» خشمگین به سوی «عثمان» برگشت و جریان را خبر داد. «عثمان» از این مسأله سخت برافروخته شد(1).

در این هنگام «ابوذر» (بر در دروازه) ایستاد و مردم با او وداع کردند و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) سخنان بالا را که هر جمله ای از آن نکته مهمی در بردارد برای او بیان فرمود تا مایه تسلی خاطر او گردد و در راهی که در پیش گرفته کمترین تزلزلی برای او حاصل نشود.

در این کلام فشرده و کوتاه امام (علیه السلام) به شش نکته اشاره می فرماید. نخست می گوید : «ای ابوذر ! تو به خاطر خدا (بر آنها) خشم گرفتی و غضب کردی پس به همان کس که برایش غضب نمودی امیدوار باش» (یَا أبَاذَرٍّ، إنَّکَ غَضِبْتَ للهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ).

این که می فرماید : به کسی که به خاطر او غضب نمودی امید داشته باش و نمی گوید : به خدا امید داشته باش، در واقع به خاطر این است که دلیل امیدواری را نیز بیان کرده باشد زیرا هر کس به خاطر دیگری نسبت به چیزی غضب کند که مایه نفرت اوست، طبیعی است که آن شخص او را یاری خواهد کرد.

در دوّمین جمله می فرماید : «آن گروه از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، بنابراین آنچه را که آنها برای آن در وحشتند به خودشان واگذار، و به خاطر آنچه که برای از دست رفتن آن می ترسی از آنها فرار کن» (إنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَی دُنْیَاهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَی دینِکَ، فَاتْرُکْ فِی أَیْدیهِمْ مَا خَافُوکَ عَلَیْهِ، وَاهْرُبْ مِنهُمْ بمَا خِفْتَهُمْ عَلَیْهِ).

اشاره به این که آنها حکومت و منافع مادی خودرا به خاطر صراحت لهجه تو در امر به معروف و نهی از منکر، در خطر دیدند و نتوانستند حضور تو را در «مدینه» تحمل کنند ولی تو از آنها فاصله گرفتی و هدایای آنها را نپذیرفتی چرا که دین خودرا در خطر می دیدی. حال که وظیفه خودرا انجام داده ای و مردم را از فجایع اعمال حاکمان وقت آگاه ساخته ای، آنها را به حال خود واگذار و دین و ایمان خودرا دریاب.

سپس در تکمیل این سخن می افزاید : «چه نیازمندند آنها به آنچه از آن منعشان کردی، و چه بی نیازی از آنچه تو را منع کردند، و به زودی می دانی چه کسی فردای قیامت، سود می برد، و چه کسی (از فزونی رحمت الهی) مورد غبطه واقع می شود» (فَمَا أَحْوَجَهُمْ إلَی مَنَعْتَهُمْ، وَمَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ ! وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابحُ غَداً، والاَْکْثَرُ حُسَّداً).

اشاره به این که آنها به دین تو نیازمند بودند، همان دینی که حاضر نشدی فدای دنیای آنها بکنی، ولی تو نیازی به دنیای آنها نداشتی هر چند تو را از آن بازداشتند(2). و جمله «سَتَعْلَمُ...» دلداری دیگری برای «ابوذر» است چرا که عمر دنیا کوتاه است گویی به اندازه یک روز و فردا قیامت فرا می رسد آن گاه ستمکاران دنیاپرست زیانکار و رسوا می شوند و به مقامات عالی پرهیز کارانِ خداترس، غبطه می خورند.

و در سوّمین جمله، چراغ امید را در قلب «ابوذر» فروزان تر می کند و ابرهای یأس را از آسمان روح او کنار می زند، می فرماید : «اگر درهای آسمان ها و زمین ها به روی بنده ای بسته شده باشد، و او تقوای الهی را پیشه کند، خداوند، راهی از زمین و آسمان برای او خواهد گشود !» (وَلَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ والاَْرَضِینَ کَانَتَا عَلَی عَبْد رَتْقاً(3)، ثُمَّ اتَّقَی اللهَ، لَجَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً).

این جمله در واقع اشاره ای است به آیه شریفه : « (وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَیَحْتَسبُ); کسی که تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار می دهد و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد»(4).

در چهارمین و پنجمین توصیه، می فرماید : (ای ابوذر !) چیزی جز حق، مایه آرامش تو نشود و چیزی غیر از باطل تو را به وحشت نیفکند !» (لاَ یُوْنِسَنَّکَ إلاَّ الْحَقُّ، وَلاَ یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْبَاطِلُ).

اشاره به این که : مونس و آرام جان تو باید در حق باشد و تا در مسیر حق گام برمی داری از چیزی وحشت نکن. وحشت تو باید در باطل باشد و تا از باطل می گریزی غم و اندوهی نداری تو برای خدا قیام کردی و برای خدا امر به معروف و نهی از منکر کردی بنابراین چه غم داری ؟

سرانجام در ششمین و آخرین جمله می فرماید : «اگر تو دنیای آنها را پذیرفته بودی (و به آنها در نیل به مطامع مادی کمک می کردی) تو را دوست می داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص می دادی (و با آنها کنار می آمدی) به تو امان می دادند» (فَلَوْ قَبلْتَ دُنْیَاهُمْ لاََحَبُّوکَ، وَلَوْ قَرَضْتَ(5) مِنْهَا لاََمَّنُوکَ).

اشاره به این که آنها تجارت پیشگان دنیاپرست و ظالمی هستند که اهل معامله اند، هر کس بر مظالم آنها صحه بگذارد و با گرفتن سهمی با آنها کنار بیاید به یقین او را دوست می دارند و مقدمش را گرامی می دارند و از جان و مال او چون جان و مال خود حمایت می کنند.

این سخنان هم دلداری و تسلی خاطر برای «ابوذر» بود و هم اعتراض شدید و ضربه ای سنگین بر پایه های قدرت حکام ظالم وقت.

و به یقین تبعید «ابوذر» آن بنده صالح خدا، آن مرد زاهد و پارسا که سمبل امر به معروف و نهی از منکر بود و زبان او لرزه بر اندام ظالمان می افکند لکه ننگی بر دامان حاکمان ظالم و دار و دسته آنان بود زیرا می دانستند سخنان این مرد پارسا و صحابی معروف رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به اندازه صد هزار شمشیر زن کارآیی دارد.


نکته ها:

1 ـ ابو ذر را بهتر بشناسیم:

زندگی «ابوذر» یکی از پر ماجراترین زندگی صحابه است که می تواند الگویی برای همه مجاهدان راه حق در سراسر تاریخ باشد. زندگی او برگرفته از زندگی مولایش پیامبر (صلی الله علیه وآله) و علی (علیه السلام) است با این تفاوت که او در شرایط بسیار سختی قرار گرفت ولی هرگز در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با فساد در برابر ظالمان و طاغیان کوتاه نیامد.

شرح حال او به طور بسیار فشرده چنین است :

نام او «جندب» و نام پدرش «جناده»(6) است و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نام او را «عبدالله» گذارد. او از طایفه «بنی غفار» از طوایف معروف عرب است. در آغاز امر، در اطراف «مکه» دامداری داشت و از گوشه و کنار، خبر مبعوث شدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را شنید و غیاباً نشانه هایی از عظمت او را دریافت و با عشق و علاقه تمام رو به «مکه» آورد. هنگامی که وارد مسجد الحرام شد، گروهی از قریش را مشاهده کرد که در گوشه ای نشسته اند و درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) گفتگو می کنند و انواع سبّ و دشنام و بدگویی را دارند. در این اثنا «ابوطالب» وارد مسجد شد، آنها گفتند عمویش آمد، خاموش باشید. «ابوذر» «ابوطالب» را شناخت و زمانی که می خواست از مسجد خارج شود به دنبال او رفت. «ابوطالب» رو به وی کرد و گفت : کاری با من داری ؟ گفت : آری می خواهم به پیامبری که مبعوث شده است ایمان بیاورم (نشانه های حقانیّتی در او سراغ دارم). «ابوطالب» گفت : فردا همین جا بیا. «ابوذر» در حالی که آتش شوق و عشق پیامبر (صلی الله علیه وآله) در وجودش زبانه می کشید، شب را در مسجد الحرام خوابید و روز بعد به وسیله «ابوطالب» به «حمزه» معرفی شد، «حمزه» هنگامی که صداقت او را دریافت وی را به «جعفر» معرفی کرد و «جعفر» که آثار صدق را در او مشاهده کرد او را به «علی»(علیه السلام) معرفی و «علی» (علیه السلام) هنگامی که از صدق و راستی او مطمئن شد وی را نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) برد و او ایمان آورد واعلام اطاعت بی قید و شرط کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود : به خانه و خانواده ات برگرد. عمو زاده ای داشته ای که از دنیا رفته و غیر از تو وارثی ندارد، اموالش به تو می رسد، آنها را نگاهداری کن، تا زمانی که دعوت من آشکار شود آن گاه به سوی ما برگرد.

«ابوذر» از نخستین اسلام آورندگان است که بعد از جنگ بدر و اُحُد و خندق به پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیوست و هر چه داشت در راه خدا داد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) او را «صدیق امت» و شبیه «عیسی بن مریم» در زهد معرفی کرد.

مرحوم علامه مجلسی در کتاب «عین الحیات» می فرماید : آنچه از اخبار شیعه و اهل سنت استفاده می شود این است که بعد از رتبه معصومین (علیهم السلام) کسی در میان صحابه به جلالت قدر و بلندی مقام سلمان و ابوذر و مقداد نبود. حدیث معروف «مَا اظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَلاَ اَقَلَّتِ الغَبْراءُ عَلَی ذی لَهْجَه أَصْدَقُ مِنْ أبی ذَرٍّ یَعْیِشُ وَحْدَهُ وَیَمُوتُ وَحْدَهُ ویَبْعَثُ وَحْدَهُ وَیَدْخُلُ الجَنَّةَ وَحْدَهُ; آسمان سایه نیفکنده و زمین بر دوش خود حمل نکرده کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد تنها زندگی می کند و تنها می میرد و تنها در قیامت مبعوث می شود و تنها وارد بهشت می شود»(7). که درباره «ابوذر» وارد شده یکی از بهترین نشانه های شخصیت اوست.


«ابوذر» در «مدینه» همواره ملازم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و در خدمت آن حضرت بود. پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگامی که خلافت به «عثمان» رسید و او بیت المال را به دامادش «مروان» همان فرد منحرف دنیاپرست سپرد، «ابوذر» زبان به اعتراض گشود و در کوچه ها آیه (وَالَّذینَ یَکْنِزُوْنَ الَّذَهَبَ والْفِضَّةَ...)(8) را که تعریضی به «عثمان» و اطرافیانش در زمینه غارت بیت المال مسلمین بود، با صدای بلند می خواند و آنان را به باد انتقاد می گرفت.

این سخن بارها به گوش عثمان رسید و در برابر آن سکوت اختیار کرد ولی چیزی نگذشت که وجود «ابوذر» و سخنان او برای «عثمان» و دار و دسته اش غیر قابل تحمل شد. «عثمان» کسی را به سراغ «ابوذر» فرستاد و به او توصیه کرد که دست از این کار بردارد.

ابوذر گفت آیا «عثمان» مرا از خواندن قرآن نهی می کند ؟ به خدا قسم رضای خدا را بر خشم «عثمان» مقدّم می دارم.

این وضع همچنان ادامه داشت تا این که روزی «عثمان» در میان جمعیّت مردم نشسته بود و «کعب الاحبار» و «ابوذر» نیز حاضر بودند. «عثمان» رو به مردم کرده گفت : آیا پیشوای مسلمین نمی تواند چیزی از بیت المال قرض کند و به هنگام توانایی بپردازد ؟

«کعب الاحبار» گفت : چه مانعی دارد ؟ «ابوذر» برآشفت و گفت : ای یهودی زاده تو می خواهی اسلام را به ما بیاموزی ؟ ! (این گونه کارها در بیت المال مسلمین جایز نیست). «عثمان» ناراحت شد، گفت : ای ابوذر تو زیاد مرا آزار می دهی و به یارانم بد می گویی، باید از «مدینه» خارج شوی و به «شام» روی و به این ترتیب او را به «شام» تبعید کرد.

ولی ابوذر در شام نیز آرام ننشست، هنگامی که کاخ سلطنتی «خضرای» معاویه و اسراف و تبذیر دستگاه «بنی امیه» را در کنار خانه های محقّر مردم محروم شام مشاهده کرد، بر پاخاست و فریاد زد و به «معاویه» گفت : اگر این کاخ را از بیت المال ساخته ای خیانت است و اگر از مال شخصی تو است اسراف است. به خدا سوگند آنچه در شام می بینم، نه در کتاب خداست نه در سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله). من می بینم حق دارد خاموش می شود و باطل زنده می گردد، راست گویان تکذیب می شوند، وحکومت از تقوا تهی می گردد.

این سخنان و مانند آن برمعاویه گران آمد، به عثمان نوشت اگر ابوذر در شام بماند شام را فاسد خواهد کرد، عثمان دستور داد او را به وضع فجیع و ناگواری به مدینه بازگردانند.


هنگامی که ابوذر وارد بر عثمان شد، عثمان سعی کرد او را به سخنان خلافی متهم سازد به او گفت : تو گمان می بری که ما می گوییم «إنَّ اللهَ فَقْیرٌ وَنَحْنُ أغْنِیاءٌ» ؟ ابوذر گفت : اگر شما این سخن را نمی گویید پس چرا بیت المال را بر بندگان نیازمند خدا تقسیم نمی کنید ؟ ! ومن گواهی می دهم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم، فرمود : هنگامی که فرزندان «ابی العاص» (بنی امیه) به سی نفر برسند اموال بیت المال را در میان خود تقسیم می کنند وبندگان خدا را برده خود می سازند.

عثمان نگاهی به اطرافیان خود کرد گفت هیچ یک از شما چنین سخنی را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیده اید ؟ گفتند : نه، عثمان خشمگین شد و گفت : وای بر تو ای ابوذر، آیا بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) دروغ می بندی ؟ ! سپس گفت : علی (علیه السلام) را به این مجلس دعوت کنید، هنگامی که حضرت نزد عثمان آمد، عثمان به ابوذر گفت : حدیث «ابو العاص» را تکرار کن. آن گاه رو به علی (علیه السلام) کرد وگفت : آیا تو چنین سخنی را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیده ای ؟ علی (علیه السلام) گفت : من نشنیده ام ولی «ابوذر» راست می گوید. عثمان گفت : از کجا می دانی او راست می گوید ؟ علی (علیه السلام) گفت : زیرا من از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود : آسمان سایه نیفکنده و زمین تیره بر دوش خود حمل نکرده مردی را که راستگوتر از ابوذر باشد. حاضران همگی گفتند : آری این سخن را پیامبر (صلی الله علیه وآله) گفته است و عثمان از کار خود خجل و پشیمان شد.

در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) می خوانیم : که عثمان دو غلام را با دویست دینار به سراغ ابوذر فرستاد و گفت : به او بگویید عثمان سلام رسانده می گوید : از این دویست دینار برای حل مشکلات زندگی خود کمک بگیر.

ابوذر گفت : آیا به سایر مسلمان ها هم معادل این مبلغ را داده است ؟ گفتند : نه.

گفت من چگونه می توانم از آن استفاده کنم ؟ گفتند : عثمان می گوید : این از مال شخصی من است و به خدا سوگند، حرام به آن راه نیافته، ابوذر نپذیرفت و گفت : من از غنی ترین مردم هستم و خداوند مرا به ولایت علی بن ابی طالب و خاندانش غنی فرموده است مال را برگردانید و به او بگویید من نیازی ندارم و داور میان من و او خداست(9).

سرانجام عثمان از انتقادهای ابوذر بر خلاف کاری های بی حسابش به تنگ آمد و با اطرافیانش مشورت کرد و نظر دادند او را از مدینه تبعید کنند.

ابوذر پیشنهاد شام وعراق را کرد ولی هیچ کدام را نپذیرفتند چون می دانستند شورش به پا می شود، سرانجام او را به نقطه بسیار بد آب وهوایی در اطراف مدینه به نام «ربذه»(10) تبعید کردند که در آن سرزمین بی آب و علف جان سپرد، حتی کفنی برای دفن شدن نداشت تا این که گروهی به همراهی «مالک اشتر» از آن جا عبور کردند تنها دختر و همسفر ابوذر که بر سر راه نشسته بود آنان را خبر کرد، آمدند کفن گران بهایی بر او پوشاندند و «عبدالله بن مسعود» صحابی بزرگوار پیامبر (صلی الله علیه وآله) بر او نماز خواند و با احترام تمام او را به خاک سپردند(11).


2 ـ ابوذر و اشتراکیّت (سوسیالیسم):

جمعی از متعصبین به خاطر علاقه به «معاویه» و «بنی امیه» و یا علاقه بیش از حد به «عثمان» سعی کرده اند، شخصیت «ابوذر» را زیر سؤال ببرند. زیرا اگر بخواهند ابوذر را مرد خدا و یا راستگوترین فرد روی زمین بدانند و عثمان را به عنوان خلیفه مسلمین و معاویه را به عنوان صحابه ارج نهند جمع میان این دو غیر ممکن است. لذا چون دیوار ابوذر را به اصطلاح کوتاهتر دیده اند شخصیت او را زیر سؤال برده اند و گفته اند : ابوذر اعتقاد به مالکیت شخصی اموال نداشته و نوعی تفکر اشتراکی داشته است.

«زرکلی» در کتاب «الاعلام» درباره او می گوید : «وَلَعَلَّهُ أوَّلُ إشْتِراکِیٍّ طَارَدَتْهُ الْحُکُومَاتُ; شاید او اوّلین اشتراکی باشد که حکومتهای وقت او را طرد کرده اند»(12).

این در حالی است که ابوذر هیچ گاه سخنی که نفی مالکیت شخصی کند بر زبان نراند، بلکه لبه تیز حمله او بر ثروت اندوزانی چون معاویه یا تقسیم کنندگان بی رویه همچون عثمان بود. و لذا در عصر «ابو بکر» و «عمر» که در تقسیم بیت المال ملاحظاتی می شد، سخنی نگفت.

بعضی می گویند : در تعبیرات «ابوذر»، تعبیر مال الله دیده می شود از این کلمه استفاده کرده اند که او مالکیت خصوصی را نفی می کرد، ولی تعبیر «مال الله» در مورد «بیت المال» تعبیر رایجی است.

مرحوم علامه امینی (رحمه الله) در جلد هشتم «الغدیر» هنگامی که تهمت اشتراکیّت را به ابوذر نقل می کند می گوید : «تعبیر به مال الله در سخنان صحابه فراوان است» سپس چندین روایت را از «عمر» نقل می کند که همه آنها در کتاب اموال «ابی عبیده» آمده است در این روایات «عمر» صریحاً تعبیر به مال الله کرده است.

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نیز در روایات متعددی که از آن حضرت نقل شده تعبیر به مال الله دارد(13).

بی شک می توان از اموال خدا، به مال الله تعبیر کرد بلکه به اموال شخصی مردم نیز اطلاق مال الله، نظر بعید نیست زیرا قرآن مجید در سوره نور صریحاً این تعبیر را آورده است : (فَآتُوْهُمْ مِنْ مَالِ اللهِ الَّذی آتَاکُمْ)(14); چیزی از مال خدا را که به شما داده است (به بردگان مکاتب) بدهید».

حقیقت این است که این گروه از متعصبان عجولانه درباره ابوذر قضاوت کرده اند، زیرا ابوذر بارها روی این آیه تکیه می کرد : (والَّذینَ یَکْنِزُوْنَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ...)(15) در حالی که می دانیم این آیه در مورد مانعین زکات وارد شده است.

و عجیب تر این که، «لجنه فتوای الازهر» در فتوایی که در سال 1367 قمری تحت فشار متعصبین در مورد نفی شیوعیت (کمونیسم) صادر کرد عقیده دیگری از ابوذر نقل می کند و آن را باطل می شمرد و آن را معلول دوری ابوذر از مبادی اسلام می داند و آن این که : او معتقد بود هر کس باید اموالی را که بیش از نیاز خود دارد فی سبیل الله به ارباب حاجت، بدهد و نزد خود نگه ندارد.

مرحوم «علامه امینی» بعد از ذکر این فتوا می گوید : اگر «شیخ الازهر» مطالعه درباره این مسأله را به گروهی که عارف به حال ابوذر بودند و خالی از تعصب به داوری می نشستند، موکول می کرد می دانست که ابوذر چنین عقیده ای هرگز نداشت و از همه بدتر عذری است که برای اشتباه ابوذر ذکر کرده اند و آن این که او آشنا به مبادی اسلام نبود. و این از اموری است که مادر داغدیده را به خنده وامیدارد و هر مسلمانی باید به آن بگرید، کسی که قسمت مهمی از عمر خودرا با پیامبر (صلی الله علیه وآله) زیسته و دائماً با او بوده و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در حدیث معروفش او را شبیه عیسی از نظر خَلق و خُلق شمرده آیا سزاوار است در مورد او چنین سخنی گفته شود(16).

جالب این که ابوذر در نزد محدثانی همچون «بخاری و مسلم» به قدری مورد اعتماد بوده که این دو شیخ حدیث اهل سنت، در کتاب «صحیح بخاری و صحیح مسلم» 281 حدیث از ابوذر نقل کرده اند(17). و این نشان می دهد که لجنه فتوای الازهر، چقدر از واقعیات دور بودند.


3 ـ سرنوشت دردناک ابوذر:

گر چه درباره ابوذر ناگفته ها بسیار است و تالیف کتاب مستقلی را می طلبد ولی ذکر این نکته لازم است، که آنچه به ابوذر قوت و قدرت می داد و مخالفانش را سخت هراسان می ساخت زهد کم نظیر و آمیخته با صراحت لهجه او بود، از یکسو به خاطر زهدش نمی توانستند بر او خرده بگیرند و از سوی دیگر، تاب تحمل لهجه صریح او را نداشتند که یک نمونه جالب آن را ذیلاً می خوانید.

«ابن ابی الحدید» از «جاحظ» از مردی بنام «جلام ابن جندل» غفاری نقل می کند که من نماینده معاویه در منطقه «قنسرین» شام در خلافت عثمان بودم، روزی نزد معاویه رفتم تا در مورد منطقه حکومت خود از او سؤالی کنم، ناگهان فریادی بر در قصر او شنیدم که کسی می گفت : «قطار شتران حامل آتش فرا رسیدند (اشاره به شترانی بود که اموال بیت المال را حمل می کردند) خداوندا، کسی را که امر به معروف می کند و خود آن را ترک می گوید از رحمتت دور کن. خدایا آنها را که نهی از منکر می کنند و مرتکب آن می شوند نیز از رحمتت دور کن».

ناگهان دیدم معاویه لرزید و رنگِ صورتش تغییر کرد، گفت جلام می دانی فریادکننده کیست ؟ گفتم : نه، گفت : این همان «جندب بن جناده ابوذر» است. همه روز بر در قصر می آید و فریاد می کشد و این جملات را می گوید.

سپس معاویه دستور داد او را نزد من آورید. مأموران، ابو ذر را کشان کشان نزد معاویه آوردند و در برابر معاویه ایستاد، «معاویه» گفت :

«ای دشمن خدا و پیامبر ! تو هر روز می آیی و این بساط را راه می اندازی. بدان اگر بنا بود من یکی از اصحاب محمّد (صلی الله علیه وآله) را بدون اذن عثمان به قتل برسانم تو را می کشتم ولی باید درباره تو از عثمان اجازه بگیرم...»

ابوذر، در پاسخ گفت : ای معاویه من دشمن خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیستم، بلکه تو و پدرت «ابو سفیان» دشمن خدا بوده و هستید که در ظاهر اسلام را پذیرفتید و در باطن کفر را و پیامبر (صلی الله علیه وآله) تو را لعن کرد و بارها به تو نفرین نمود که هرگز سیر نشوی... معاویه سخت برآشفت و دستور داد ابوذر را حبس کنند و خطر باقی ماندن او را در شام به عثمان خبر داد، عثمان دستور داد او را بر مرکب خشنی بدون جهاز سوار کنند وشب و روز برانند تا سخت شکنجه ببیند و همین گونه کردند، هنگامی که ابوذر به مدینه رسید رانهایش کاملاً مجروح شده بود. سپس عثمان او را به ربذه (منطقه بسیار بد آب و هوایی) تبعید کرد(18).

این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که در کتاب معروف «اسد الغابه» آمده، پایان می دهیم : «ابوذر سه سال قبل از بعثت، خدای یگانه را پرستش می کرد و هنگامی که با پیامبر بیعت کرد شرط کرد من در راه خدا از ملامت ملامت کنندگان پرهیز نخواهم کرد» (وَبَایَعَ النَّبیَّ (صلی الله علیه وآله) عَلَی أنْ لاَ تَأْخُذَهُ فی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم وَعَلَی أَنْ یقُولَ الْحَقُّ وَإنْ کَانَ مُرّاً»(19).


4 ـ سخنان بدرقه کنندگان:

در تواریخ معروف آمده است که علاوه بر آنچه علی (علیه السلام) در مقام دلداری به ابوذر هنگام تبعید به ربذه گفت : عقیل و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و عمار، هر کدام سخنی در دلداری او گفتند «عقیل» گفت : «ای ابوذر نیاز به تذکر ندارد تو ما را دوست داری و ما هم تو را، تقوای الهی پیشه کن، که تقوا سبب نجات است و شکیبایی داشته باش که شکیبایی نشانه شخصیت است».

آن گاه امام حسن (علیه السلام) فرمود : «عمو جان این قوم با تو چنین رفتار ناشایستی کردند، خداوند می داند و می بیند یاد دنیا را به خاطر این که همه از آن جدا می شویم از دل بیرون کن و مشکلاتی را که در پیش داری در جوار رحمت الهی تحمل نما و شکیبا باش تا پیامبر (صلی الله علیه وآله) را ملاقات کنی در حالی که او إن شاء الله از تو راضی است».

پس از آن امام حسین (علیه السلام) لب به سخن گشود گفت : «عمو جان ! خداوند توانا است که این اوضاع را دگرگون سازد و هر روز در کار تازه ای است... شکیبا باش چرا که خیر در شکیبایی است وشکیبایی نشانه شخصیت است».

وبعد از او عمّار چنین گفت : «ای ابوذر ! خدا آنهایی که تو را در تنهایی فرو بردند تنها گذارد و آنها که تو را ترساندند بترساند، به خدا سوگند آنچه سبب می شود که مردم حق را نگویند، همان حب دنیا و زخارف آن است و مردم غالبا همرنگ جماعتند و حکومت به دست زورمندان. این گروه مردم را به سوی دنیا دعوت کردند و مردم اجابت نمودند و دینشان را به حاکمان بخشیدند و این خسارت دنیا و آخرت است که خسارتی است آشکار».

سپس ابوذر زبان به سخن گشود گفت : «من با همه شما خدا حافظی می کنم، پدر و مادرم فدای شما باد که وقتی شما را می بینم به یاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می افتم من در مدینه علاقه ای ندارم تا حتی در آن جا ساکن شوم جز شما، به خدا سوگند ! من جز رضای خدا را نمی طلبم و با توکل به خدا وحشتی ندارم خداوند مرا کفایت می کند بر او توکل کردم و درود خدا بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) وآلش باد»(20). (21)


پی نوشت:

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8 ، صفحه 252.

  2. بنابراین تفسیر «ما» موصوله به معنی دین است زیرا آنها می خواستند از دین ابوذر برای دنیای خود بهره بگیرند ولی ابو ذر مانع این کار شد. این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «ما» دین به طور مطلق است ولی در عبارت تقدیر وجود دارد و معنا چنین می شود : آنها چقدر نیازمند به دینند همان دینی که تو آنها را از فاسد کردن آن برحذر داشتی.

  3. «رتق» بهم پیوستن چیزی به چیز دیگر است و در خطبه بالا به معنی فروبسته شدن کارها و نبودن راه خلاص و فرار است.

  4. سوره طلاق، آیات 2 و 3.

  5. «قرضت» از مادّه «قرض» در اصل به معنی بریدن و قطع کردن چیزی است ولذا به قیچی «مقراض» گفته می شود و وام دادن را از این جهت قرض می گویند که مقداری از مال خودرا جدا می کند وقرض، می دهد و در جمله بالا به معنی جدا کردن سهمی برای خود از اموال دنیا و کنار آمدن با ظالمان است.

  6. در بسیاری از کتب «جندب وجناده» را با ضم جیم نقل کرده اند و کنیه «ابوذر» به خاطر آن است که فرزندی به نام «ذر» داشت.

  7. بحار الانوار، جلد 22، صفحه 398.

  8. توبه، آیه 34.

  9. بحار الانوار، جلد 22، صفحه 398.

  10. در «معجم البلدان» آمده است که «ربذه» از قرای اطراف «مدینه» است که سه روز با آن فاصله کرد (حدود 150 کیلومتر).

  11. مطالب بالا از کتب معروف متعددی تلخیص شده است مانند شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید»، شرح مرحوم «شوشتری» و شرح مرحوم «خویی» بر نهج البلاغه و بحار الانوار.

  12. «الاعلام» «زرکلی» ذیل کلمه «جندب».

  13. الغدیر، جلد 8، صفحه 343 به بعد.

  14. نور، آیه 33.

  15. توبه، آیه 34.

  16. «الغدیر»، جلد 8، صفحه 312 و صفحه 363.

  17. «اعلام» «زرکلی» جلد 2، صفحه 140.

  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8 ، صفحه 157.

  19. اسد الغابه، جلد 1، صفحه 301.

  20. کافی، جلد 8 ، صفحه 206 ـ 208 با تلخیص. و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8 ، صفحه 131.

سند خطبه:

این خطبه را مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی مسنداً با تفاوت مختصری آورده است و از ذیل آن استفاده می شود که نه تنها علی علیه السلام ابوذر را به هنگام تبعید به ربذه دلداری داد بلکه امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عمّار (و طبق روایتی عقیل) نیز هر کدام او را با تعبیرات جالب و دلنشینی تسلی خاطر دادند که در بحث نکات شرح آن خواهد آمد.(کافی، جلد 8، صفحه 206، حدیث 251) نویسنده مصادر نهج البلاغه پس از اشاره به روایت کلینی می افزاید: ابن ابی الحدید نیز آن را از کتاب سقیفه تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهری نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 291

).