[hadith]أَیْنَ أَخْیَارُکُمْ وَ صُلَحَاؤُکُمْ وَ أَیْنَ أَحْرَارُکُمْ وَ سُمَحَاؤُکُمْ وَ أَیْنَ الْمُتَوَرِّعُونَ فِی مَکَاسبهِمْ وَ الْمُتَنَزِّهُونَ فِی مَذَاهِبهِمْ؟ أَ لَیْسَ قَدْ ظَعَنُوا جَمِیعاً عَنْ هَذهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَ الْعَاجِلَةِ الْمُنَغِّصَةِ، وَ هَلْ [خُلِّفْتُمْ] خُلِقْتُمْ إِلَّا فِی حُثَالَةٍ لَا تَلْتَقِی إِلَّا بذَمِّهِمُ الشَّفَتَانِ اسْتِصْغَاراً لِقَدْرِهِمْ وَ ذَهَاباً عَنْ ذکْرِهِمْ؟ فَ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». ظَهَرَ الْفَسَادُ فَلَا مُنْکِرٌ مُغَیِّرٌ وَ لَا زَاجِرٌ مُزْدَجِرٌ، أَ فَبهَذَا تُرِیدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اللَّهَ فِی دَارِ قُدْسهِ وَ تَکُونُوا أَعَزَّ أَوْلِیَائِهِ عِنْدَهُ، هَیْهَاتَ، لَا یُخْدَعُ اللَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لَا تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إِلَّا بطَاعَتِهِ. لَعَنَ اللَّهُ الْآمِرِینَ بالْمَعْرُوفِ التَّارِکِینَ لَهُ، وَ النَّاهِینَ عَنِ الْمُنْکَرِ الْعَامِلِینَ بهِ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج5، ص: 389-384
کجا رفتند آزادمردان؟!
امام (علیه السلام) در این بخش از خطبه برای روشن ساختن وضع فساد زمان، و پشت کردن به نیکی ها و روی آوردن به بدی ها، تعبیرات زیبا و گویایی به کار می برد، می فرماید : «کجایند خوبان شما ؟ صالحان، آزادمردان وسخاوتمندان شما ؟ کجا هستند آنها که در کسب و کارشان تقوا و ورع داشتند و آنها که در عقیده و رفتار خود از بدی ها دوری می جستند ؟» (أَیْنَ أَخْیَارُکُمْ وَ صُلَحَاؤُکُمْ ! وَأَیْنَ أَحْرَارُکُمْ وَ سُمَحَاؤُکُمْ(1) ! وَأَیْنَ الْمُتَوَرِّعُونَ(2) فِی مَکَاسبهِمْ، وَالْمُتَنَزِّهُونَ فِی مَذَاهِبهمْ ؟)
امام (علیه السلام) در این بیان از شش گروه جستجو می کند، و فقدان آنها را در جامعه آن روز، دلیل بر انحطاط و فساد می شمرد : نیکان و صالحان، آزادگان و سخاوتمندان، تقوا پیشگان در کسب و پرهیزگاران در عقیده و عمل. به یقین هر زمان جوامع بشری از این گروه های ممتاز و برتر جامعه، خالی شود چیزی جز فساد و تباهی نمایان نخواهد شد.
منظور از «تقوا پیشگان در کسب» کسانی هستند که نه کم فروشی می کنند نه غش و تقلب، نه دروغ می گویند نه قسم به ناحق می خورند نه ربا و به عهد و پیمانشان پای بندند.
کسی که جامعه نسبتاً صالحی را مشاهده کرد که گروهی از اخیار و صالحان، آزادگان و سخاوتمندان به صورت الگوهایی پر ارزش، در جای جای جامعه می زیسته اند، هنگامی که جای آنها را خالی می بیند، بلکه افراد ناصالح و اسیران هوای نفس و ناپرهیزگاران را مشاهده می کند به شدت ناراحت می شود و می گوید : آن عزیزان کجا رفتند ؟ و چرا جای آنها خالی است ؟
سپس در ادامه این سخن می افزاید : «مگر همه آنها از این دنیای پست بی ارزش و زندگی زودگذر و پر از درد و رنج، کوچ نکردند ؟» (أَلَیْسَ قَدْ ظَعَنُوا(3) جَمِیعاً عَنْ هذهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ، وَالْعَاجِلَةِ الْمُنَغِّصَةِ(4)).
«آیا جز این است که شما در میان گروهی بی ارزش ـ که لبها جز به نکوهش آنها حرکت نمی کند تا قدر و مقام آنها را کوچک بشمرد و برای همیشه آنها را به فراموشی بسپارد ـ آفریده شده اید ؟ إنّا للهِ وإنّا إلَیْهِ راجِعُوْنَ» (وَهَلْ خُلِقْتُمْ(5) إلاَّ فِی حُثَالَة(6) لاَ تَلْتَقِی إلاَّ بذَمِّهِمُ الشَّفَتَانِ، اسْتِصْغَاراً لِقَدْرِهِمْ، وَذَهَاباً عَنْ ذکْرِهِمْ ! «فَإنَّا للهِ وَإنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ!»)
اشاره به این که شما در عصر و زمانی پا به عرصه وجود گذارده اید، که نیکان و پاکان از جامعه رخت بر بسته اند، و افرادی بی ارزش و بی شخصیت و سزاوار هرگونه مذمت و نکوهش، جای آن انسانهای پر ارزش را گرفته اند و این مصیبتی است بزرگ که سزاوار است انسان به خاطر آن، شعار مصیبت زدگان «إنّا للهِ وَإنّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ» را تکرار کند.
این شرایط ناگوار، و ظهور انسانهای بی مقدار، از زمانی آغاز شد که خلافت اسلامی از محور اصلی منحرف گشت، و در زمان «عثمان» به اوج خود رسید، پستهای کلیدی حکومت اسلامی به دنیاپرستان هوس باز، و ناپرهیزگاران بی ارزش سپرده شد، و به قدری آنها در جامعه اسلامی نفوذ کردند که تغییر همه آنها در عصر حکومت علی (علیه السلام) کاری بس مشکل و دشوار بود، و تمام جنگهایی که بر ضد آن وجود مبارک به راه انداختند به واسطه این گروه رهبری می شد.
سپس امام (علیه السلام) به وظیفه اصحاب و یاران خود، در برابر چنان شرایط و اوضاعی اشاره می کند، می فرماید : «فساد آشکار شده (و همه جا را فرا گرفته) نه انکارکننده ای دیده می شود که برای تغییر آن برخیزد و نه نهی کننده ای که خود نهی را پذیرفته باشد (سکوت در برابر این نامردمان شما را فراگرفته و بزرگترین وظیفه شرعی خود یعنی امر به معروف و نهی از منکر را به فراموشی سپرده اید) آیا با این حال می خواهید در سرای قدس پروردگار و جایگاه رحمتش منزل گزینید و عزیزترین اولیا خدا نزد او باشید ؟ !» (ظَهَرَ الْفَسَادُ، فَلاَ مُنْکِرٌ مُغَیِّرٌ، وَلاَ زَاجرٌ مُزْدَجِرٌ. أَفَبهذَا تُرِیدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اللهَ فِی دَارِ قُدْسهِ، وَتَکُونُوا أَعَزَّ أَوْلِیَائِهِ عِنْدَهُ ؟)
بدیهی است این استفهام، استفهام انکاری است، و منظور این است : با این وضعی که شما در پیش گرفته اید و در برابر فساد سکوت، یا همکاری دارید نه امر به معروفی در کار است و نه نهی از منکر، هرگز نمی توانید به مقام قرّب خدا نایل شوید و در صف اولیاء الله قرار گیرید.
از این رو در تأکید آن می افزاید : «هیهات ! هرگز، نمی توان خدا را در مورد بهشت جاویدانش فریب داد، و رضای او جز با اطاعتش به دست نمی آید» (هَیْهَاتَ ! لاَ یُخْدَعُ اللهُ عَنْ جَنَّتِهِ، وَلاَ تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إلاَّ بطَاعَتِهِ).
اشاره به این که، آنها که در ظاهر مسلمانند و در صفوف اهل ایمان جای دارند ولی در باطن عملاً با سکوت خود راضی به فسادند، آنها هرگز نمی توانند خدایی را که از اسرار درون انسانها همچون اعمال و گفتار برونشان، آگاه است، فریب دهند. ممکن است چند صباحی دیگران و حتی خودرا بفریبند، ولی آن گاه که در پیشگاه حق و یوم البروز، همه چیز ظاهر و آشکار می شود غرق ندامت و شرمساری خواهند شد.
در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می خوانیم : «لَیْسَ الإیْمَانُ بالتَّحَلِّی وَلاَ بالْتَّمَنَّی وَلَکِنَّ الإیْمانَ ما خَلصَ فِی الْقَلْب وَصَدَّقَهُ الاَْعْمالُ; ایمان، تنها به آرزوها و آراستن ظاهر نیست، ایمان آن است که در قلب راسخ و خالص شود و رفتار انسان آن را تصدیق و تایید کند»(7).
و در آخرین جمله خطبه، برای تأکید بیشتر با صراحت می فرماید : «خدا لعنت کند کسانی را که امر به معروف می کنند و خود، آن را ترک می گویند و نهی از منکر می کنند و خود مرتکب آن می شوند !» (لَعَنَ اللهُ الاْمِرِینَ بالْمَعْرُوفِ التّارِکِینَ لَهُ، وَالنَّاهِینَ عَنِ الْمُنْکَرِ الْعَامِلِینَ بهِ !)
درست است که از شرایط امر به معروف و نهی از منکر، عمل کردن خود انسان نیست و به تعبیر دیگر امر به معروف و نهی از منکر دو وظیفه مستقل است هر چند خود انسان تارک معروف و عامل به منکر باشد همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید : «مُرُوا بالْمَعْرُوفِ وَإنْ لَمْ تَفْعَلُوهُ وَانْهَواْ عَنِ الْمنُکْرِ وَإنْ لَمْ تَجْتَنِبُوهُ کُلُّهُ; امر به معروف کنید هر چند خودتان آن را به جا نیاورده باشید و نهی از منکر کنید هر چند از همه منکرات اجتناب ننموده باشید»(8).
ولی این کار که انسان امر به معروف کند و خود تارک آن باشد و نهی از منکر کند و خود عامل آن باشد، نوعی نفاق آشکار است و منافق شایسته لعن و نفرین و سرزنش و مجازات است.
و به تعبیر دیگر دوگانگی ظاهر و باطن که سبب فریب مردم می شود و روح نفاق است از بدترین صفاتی است که انسان را گرفتار حقیقت لعن که همان دوری وبُعد از خداوند و رحمت اوست می گرداند.
نکته:
شکوای امام از اهل زمان!
از مسائل بسیار ناگوار تاریخ اسلام، این است که علی (علیه السلام) به جای این که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) زمامدار اسلام شود، تا شرق و غرب را زیر پرچم اسلام قرار دهد و اسلام را برای آینده نیز بیمه کند، در زمانی تکیه بر حکومت اسلامی فرمود که غالب مردم بر اثر نابسامانی های دوران خلفا ـ مخصوصاً زمان «عثمان»، که ارزش های اسلامی به دست فراموشی سپرده شده بود و اموال بیت المال و مقامها در اختیار غارتگران آل امیه و آل مروان قرار داشت ـ از عدالت و زهد اسلامی منحرف شده بودند; غالباً به مال و ثروت می اندیشیدند و به پست و مقام و صاحبان زر و زور صحنه جامعه اسلامی را تحت سیطره خود قرار داده بودند، و بسیاری از ارزشهای جاهلی زنده شده بود.
امام (علیه السلام) در چنین زمان نامساعدی دامن همّت به کمر زد و به مبارزه برای احیای ارزشهای اسلام و سنّتهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و خاموش کردن نعره های جاهلیّت نوین، به پاخاست.
گاه با تشویق و تبشیر، گاه با انذار و سرزنش، گاه با مرور بر تاریخ عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مقایسه آن با وضع موجود، و گاه با استمداد از تاریخ انبیای پیشین و مجازاتهای اقوام سرکش و گنهکار گذشته، به آنها هشدار می داد.
کم کم جوانه های فضایل انسانی و اسلامی در میان یاران مولا (علیه السلام) آشکار می گشت، و نهال هایی که با خون دل آن حضرت، آبیاری شده بود به ثمر می نشست ولی افسوس که فتنه های «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» در این میان فضای کشور اسلام را تیره و تار کرد و دست جنایتکاری بالا رفت و به هنگام فرود آمدن فرق مبارک مولا (علیه السلام) را با شمشیر خود شکافت و جغدهای شوم هوسها در فضای جامعه اسلامی آشکار شدند و شیاطین، به وسوسه گری پرداختند ! و آن برنامه ها ناتمام ماند.
پی نوشت:
-
«سمحاء» جمع «سمیح» به معنی شخص بخشنده و صاحب کرم است و بعضی گفته اند به معنی کسی است که هم در فراوانی نعمت و هم در تنگ دستی بذل و بخشش می کند.
-
«متورع» از مادّه «ورع» در اصل به معنی پرهیز از گناه و شبهات است.
-
«ظعنوا» از مادّه «ظعن» (بر وزن طعن) به معنی کوچ کردن است.
-
«منغّصة» از مادّه «نغص» (بر وزن نقص) در اصل به معنی کدر کردن و ناصاف کردن آب آشامیدنی است سپس به معنی ناگوار کردن زندگی و ایجاد انواع ناراحتیها بکار رفته است و «عیش منغّص» به معنی زندگی ناگوار است.
-
در بسیاری از شرحهای نهج البلاغه به جای «خلقتم» «خُلِّفْتُم» آمده است که تفاوت چندانی با «خلقتم» ندارد.
در بعضی از نسخ نیز «إلاّ» در جمله «إلاّ بذمهم» ذکر نشده است که مفهومش این است که این گروه به قدری بی شخصیت هستند که حتی ارزش مذمت و نکوهش هم ندارند.
-
«حثاله» در اصل به معنی دُردی (قسمت ته مانده و تفاله) روغن است سپس در مورد افراد اراذل و بی شخصیت جامعه بکار رفته است.
-
بحار الانوار، جلد 66، صفحه 72، حدیث 26.
-
«کنز العمال»، حدیث شماره 5522 (جلد 3، صفحه 66).