[hadith]منه فی وصف الأتراک:

کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ [الْمُطْرَقَةُ] الْمُطَرَّقَةُ، یَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّیبَاجَ وَ یَعْتَقِبُونَ الْخَیْلَ الْعِتَاقَ، وَ یَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ، حَتَّی یَمْشیَ الْمَجْرُوحُ عَلَی الْمَقْتُولِ وَ یَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 177

علی (ع) در همین خطبه ضمن بیان اوصاف ترکان می فرماید: «کانی اراهم قوما کان وجوههم المجان المطرقه...» (گویی هم اکنون ایشان را می بینم که چهره هایشان چون سپرهای کوفته شده است...). [ابن ابی الحدید ضمن شرح پاره یی از مشکلات لغوی و توضیح درباره پنج امر غیبی که در آخرین آیه سوره لقمان آمده است بحث تاریخی زیر را در مورد مغول ایراد کرده است.]

ذکر چنگیزخان و فتنه تاتار:

بدان این خبر پوشیده و غیبی که امیر المومنین علیه السلام از آن خبر داده است به روزگار ما آشکارا اتفاق افتاد و خود ما آن را دیدیم و مردم از همان قرن اول منتظر آن بودند ولی قضا و قدر آن را در روزگار ما قرار داد. این مسئله موضوع تاتار است که از نقاط دور مشرق زمین خروج کردند و سواران ایشان به عراق و شام رسیدند، نسبت به پادشاهان خطا و قپچاق و سرزمینهای ماوراء النهر و خراسان و دیگر سرزمین های ایرانیان چنان رفتاری کردند که تاریخ از هنگامی که خداوند آدم را آفرید تا روزگار ما حکایت چنان رفتاری را ندارد. مثلا بابک خرمدین هر چند مدتی طولانی و حدود بیست سال فتنه و آشوب بر پا کرد ولی گرفتاری و بدبختی او فقط در یک اقلیم یعنی آذربایجان بود و حال آنکه این گروه، تمام مشرق را بر هم ریختند و نابسامان کردند و گرفتاری آنان به سرزمینهای ارمنستان و شام هم رسید و سوارانشان وارد عراق شدند و حال آنکه بختنصر که یهودیان را کشت فقط بیت المقدس را خراب کرد و اسرائیلیانی را که در شام بودند کشت، و چه نسبتی میان اسرائیلیان مقیم بیت المقدس با کشورها و شهرهایی که مغولان ویران کردند و میان شمار ایشان و شمار مردمی مسلمان و غیر مسلمان که مغولان کشتند وجود دارد اینک، خلاصه ای از اخبار و آغاز ظهور ایشان را بازگو می کنیم و می گوییم:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 178

با آنکه ما به کتابهای تاریخ و کتابهای مربوط به احوال و اصناف مردم بسیار سرگرم هستیم و مراجعه می کنیم ولی نام این ملت را هیچ جا نیافتیم ولی اسامی اصناف ترکان از قبیل قپچاق و یمک و برلو و تفریه و یتبه و روس و خطا و قرغز و ترکمن را دیده ایم و در هیچ کتاب جز یک کتاب نام این امت را ندیدیم و آن کتاب مروج-  الذهب مسعودی است که او از آنان به صورت «تتر» بدون الف یاد کرده است و حال آنکه امروز مردم آن را به صورت تاتار با الف تلفظ می کنند.

این قوم در دورترین ناحیه خاور دور در دامنه کوههای طمغاج که در مرزهای چین است زندگی می کردند و فاصله میان ایشان و سرزمینهای اسلامی که ماوراء النهر است فاصله ای بیش از شش ماه راه وجود داشت. محمد پسر تکش که خوارزمشاه بود بر سرزمینهای ماوراء النهر چیره شد و پادشاهان آن منطقه را که از ترکان خطا بودند و در بخارا و سمرقند و دیگر شهرهای ترکستان چون کاشغر و بلاساغون پادشاهی می کردند نابود ساخت و حال آنکه آنان میان او و مغولان حجاب و مانع بودند. خوارزمشاه این سرزمینها را از لشکریان و سرهنگان خویش انباشته کرد و او در این کار بر اشتباه بود زیرا ملوک خطا برای او سپر بلای این قوم بودند و چون آنان را نابود کرد خودش عهده دار جنگ یا صلح با مغولان شد. امیران و سرهنگان خوارزمشاه که مقیم ترکستان بودند با مغولان بد رفتاری کردند و راههای بازرگانی را بستند، ناچار گروهی از مغولان که حدود بیست هزار خانوار بودند و هر خانوار سالاری داشت و همگی پشتیبان یکدیگر بودند به سرزمینهای ترکستان آمدند و با سرهنگان خوارزمشاه در افتادند و با کارگزارانش ستیز و شهرها را تصرف کردند و چنان شد که بازماندگان لشکریان خوارزمشاه که از شمشیر مغولان جان سالم به در بردند پیش خوارزمشاه برگشتند و او این موضوع را نادیده گرفت و چنین مصلحت دید که بزرگی و گستردگی کشورش مانع از آن است که خود شخصا عهده دار جنگ با آنان شود و هیچکس از سرهنگانش هم نمی تواند عهده دار کار او شود این بود که سرزمینهای ترکستان را برای مغولان رها کرد و کار بر این قرار گرفت که ترکستان برای آنان باشد و دیگر شهرهای ماوراء النهر چون سمرقند و بخارا از خوارزمشاه.

حدود چهار سال بر این منوال گذشت. پس از آن چنگیزخان، که مردم آن را با راء و به صورت چنگیزخان تلفظ می کنند و حال آنکه گروهی از کسانی که به احوال ترکان آگاهند این کلمه را برای من به صورت چنگیز با زای نقطه دار نقل کردند، تصمیم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 179

گرفت که به سرزمینهای ترکستان حمله کند و این بدین سبب بود که چنگیزخان سالار گروهی از تاتار بود که در نقاط دور خاور ساکن بودند. چنگیزخان پسر سالار آن قبیله بود و نیاکانش هم سالارهای آن قبیله بودند او خردمند و شجاع و موفق و در جنگها پیروز بود و این اندیشه که به سرزمینهای ترکستان بتازد از این روی در او قویتر شد که دید گروهی از تاتار شاه ندارند و هر طایفه ای از ایشان را مردی اداره می کند و آنان به ترکستان تاخته اند و آن را با همه بزرگی به تصرف خویش درآورده اند او از این جهت به غیرت آمد و خواست ریاست بر همگان را برای خود بدست آورد. چنگیز پادشاهی را دوست می داشت و به تصرف کشورها طمع بست و همراه کسانی که با او بودند از دورترین نقاط شرقی چین حرکت کرد و خود را به مرزهای نقاط ترکستان رساند و گروه بسیاری از ایشان را کشت. تاتارهای ساکن آن منطقه نخست با او جنگ کردند و مانع از ورود او به کشور شدند ولی یارای آن را نداشتند و چنگیز تمام نقاط ترکستان را تصرف کرد و همسایه شهرهای خوارزمشاه شد اگر چه مسافت میان آن دو بسیار طولانی و دور بود، ظاهرا میان او و خوارزمشاه صلح و آشتی بود ولی صلحی همراه با دلتنگی و کدورت.

مدتی کوتاه روابط بر این گونه بود و سپس تیره شد و سبب آن اخباری بود که وسیله بازرگانان به خوارزمشاه می رسید که چنگیزخان تصمیم دارد به سمرقند و شهرهای اطراف آن حمله کند و مشغول آماده شدن برای این کار است. اگر خوارزمشاه با او مدارا می کرد برای خودش بهتر بود ولی او [ناسازگاری را] شروع کرد و راه بازرگانان را که قصد سفر به ناحیه ایشان داشتند بست و بدین گونه رسیدن پوشاک برای آنان دشوار شد و خواروبار از ایشان بازداشته شد و خوراکیهایی که از نقاط مختلف ماوراء النهر به ترکستان حمل می شد قطع گردید، ای کاش به همین کار قناعت می کرد ولی کارگزار خوارزمشاه در شهری که اوتران نام داشت و آخرین شهر در ماوراء النهر بود به خوارزمشاه گزارش داد که چنگیزخان گروهی از بازرگانان تاتار را که همراه ایشان مقدار بسیاری نقره است به سمرقند گسیل داشته است تا برای او و خانواده و پسر عموهایش لباس و پارچه و وسایل دیگر خریداری کنند.

خوارزمشاه به او پیام داد که آن بازرگانان را بکشد و نقره هایی را که همراهشان است بگیرد و برای او بفرستد. حاکم اوتران آنان را کشت و نقره ها را برای خوارزمشاه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 180

گسیل داشت و به راستی مقدار بسیاری بود که خوارزمشاه آن را میان بازرگانان سمرقند و بخارا تقسیم کرد و معادل ارزش آن را برای خود گرفت و سپس دانست که در این مورد خطا کرده است، کسی پیش نایب خود در اوتران فرستاد و فرمان داد جاسوسانی بفرستد و شمار مغولان را خبر دهد. جاسوسان به این منظور حرکت کردند و با گذشتن از صحراها و کوهستانها پس از مدتی برگشتند و حاکم اوتران را آگاه کردند که شمار مغولان چندان است که ایشان نتوانسته اند بشمارند و بفهمند و آنان از پایدارترین مردم در جنگ هستند که فرار از جنگ را نمی شناسند و تمام سلاح مورد نیازشان را به دست خود می سازند و اسبهای آنان هم نیازی به خوردن جو ندارند و همه رستنی ها و باقیمانده های مراتع را می خورند و تعداد اسب و گاو آنان بیرون از شمار است، و خود مغولان گوشت جانوران مرده و سگ و خوک را می خورند و پایدارترین مردم در گرسنگی و تشنگی اند و در سختی و بدبختی شکیبایند و جامه های آنان بسیار خشن است و برخی از ایشان پوست سگ و دیگر جانوران مرده را به صورت جامه می پوشند و شبیه ترین مردم به جانوران وحشی و درندگان اند.

چون این اخبار را به خوارزمشاه اطلاع دادند از کشتن بازرگانان آنان پشیمان شد و از اینکه پرده ای را که میان او و ایشان بود با گرفتن اموال ایشان دریده است سخت اندیشناک و نگران شد و ترس و اضطراب بر او چیره گردید. خوارزمشاه شهاب خیوقی را که فقیهی فاضل و در نظر خوارزمشاه بلند مرتبه بود و از رأی و و اندیشه او سرپیچی نمی کرد فرا خواند و به او گفت: کاری بس بزرگ پیش آمده است که چاره ای جز اندیشیدن درباره آن و رایزنی در اینکه چه باید بکنم نیست، و چنان است که دشمنی از ترکان با گروهی بی شمار آهنگ ما کرده است.

خیوقی گفت: لشکرهای تو بسیار است به اطراف نامه می نویسی و سپاهها را گرد-

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 181

می آوری و بسیج و حرکت همگانی خواهد بود که بر همه مسلمانان یاری دادن تو با اموال و مردان واجب است و سپس با همه لشکرهای خود به کرانه سیحون خواهی رفت-  سیحون رودخانه بزرگی است که مرز میان سرزمینهای ترکان و خوارزمشاه است-  و همانجا خواهی بود و چون دشمن آنجا برسد به سبب پیمودن راهی دور و دراز خسته خواهد بود و حال آنکه ما همگی آسوده و جمع خواهیم بود، طبیعی است که دشمن و لشکرهایش گرفتار خستگی و فرسودگی اند.

خوارزمشاه امیران و مشاوران را فرا خواند و با آنان رایزنی کرد. آنان گفتند: رای درست این است که آنان را به حال خود رها کنی تا از رودخانه سیحون بگذرند و به سوی ما حرکت کنند و این کوهستانها و تنگه ها را در نوردند که به راههای آن ناآشنایند و چون ما بر همه راههای آن واردیم بر آنان پیروز می شویم و همگی را نابود می سازیم. در همین حال بودند که رسولی همراه جماعتی از مغولان از چنگیز برای تهدید خوارزمشاه آمد و پیام آورد که یاران و بازرگانان مرا می کشی و اموال مرا از ایشان می گیری آماده برای جنگ باش که من با جمعی به تو خواهم رسید که ترا یارای مقابله با آن نخواهد بود.

چون فرستاده این پیام را به خوارزمشاه رساند، دستور داد او را بکشند و چنان کردند، ریش و سبیل کسانی را که همراه او بودند تراشیدند و آنان را پیش چنگیزخان برگرداندند تا به او خبر دهند با سفیرش چگونه رفتار شده است و این پیام را به او برسانند که خوارزمشاه می گوید: من خود به سوی تو می آیم و نیازی نیست که تو پیش من بیایی و اگر در نقطه پایان دنیا هم باشی من تو را می یابم تا تو را بکشم و نسبت به خودت و یارانت همان کار را انجام دهم که نسبت به سفیرت کردم. خوارزمشاه آماده شد و پس از آنکه فرستاده خویش را گسیل داشت برای اینکه از او پیشی گیرد و بر تاتار حمله برد و آنان را غافلگیر کند حرکت کرد و مسافت چهار ماه را یکماهه پیمود و به خانه ها و خرگاههای ایشان رسید ولی کسی جز زنان و کودکان ندید باروبنه آنان هم بود، خوارزمشاه به آنان درافتاد و همه چیز را به غنیمت ربود و زنان و کودکان را اسیر کرد. سبب غیبت مغولان از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 182

خانه های خود چنین بود که به جنگ یکی از پادشاهان ترکان بنام «کشلوخان» رفته بودند با او جنگ کردند و او را به هزیمت راندند و اموالش را غنیمت گرفتند و بازگشتند میان راه به آنان خبر رسید که خوارزمشاه نسبت به بازماندگان آنان چه کرده است شتابان بر سرعت سیر خود افزودند و او را در حالی که می خواست از اردوگاه ایشان بیرون رود دریافتند و با او درافتادند و برای جنگ صف کشیدند و سه شبانروز پیاپی و بدون هیچ سستی جنگ کردند و از هر دو گروه تعدادی بیرون از شمار کشته شدند و هیچ گروه منهزم نشدند.

مسلمانان برای حمیت و دفاع از دین پایداری می کردند و می دانستند که اگر بگریزند هیچ نام و نشانی از اسلام باقی نمی ماند وانگهی آنان نجات پیدا نخواهند کرد بلکه آنان را می گیرند و به سبب دوری آنان از سرزمین خود که از آنجا بسیار فاصله داشت، نمی توانند به جایی پناه ببرند. مغولان نیز برای رهاندن زن و فرزند و اموال خویش پایداری می کردند، جنگ و درگیری میان دو گروه سخت شد و کار به آنجا کشید که از اسب پیاده می شدند و پیاده با هماورد خود با کارد و خنجر جنگ می کردند و چندان خون بر زمین ریخته شد که اسبها می لغزیدند. چنگیزخان خودش در این جنگ حاضر نشده بود پسرش قاآن فرماندهی را بر عهده داشت در این جنگ کشتکان مسلمانان شمرده شد که بیست هزار تن بودند و کشتکان مغول شمار نشد.

چون شب چهارم فرا رسید دو گروه پراکنده شدند و در لشکرگاههایی مقابل یکدیگر فرود آمدند و چون تاریکی شب همه جا را فرو گرفت مغولان آتشهای خویش را برافروختند و به حال خود باقی گذاردند و به سوی چنگیزخان برگشتند، مسلمانان هم در حالی که محمد خوارزمشاه با ایشان بود برگشتند و بدون توقف به راه خود ادامه دادند تا آنکه به بخارا رسیدند و خوارزمشاه دانست که او را یارای جنگ با چنگیزخان نیست، زیرا در این جنگ بخشی از سپاهیان چنگیز شرکت داشتند و گروهی دیگر با خوارزمشاه رویاروی نشده بودند. او می پنداشت در صورتی که همه سپاهیان مغول جمع شوند و در حالی که چنگیز خودش همراه ایشان باشد و به جنگ آیند چگونه خواهد بود بدین سبب آماده شد تا در دژهای خود پناه گیرد و کسی را به سمرقند فرستاد و به فرماندهان و سرهنگانی که مقیم آن شهر بودند پیام داد که آماده پناه گرفتن باشند و برای خود اندوخته فراوان بیندوزند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 183

که بتوانند درون شهر و از پشت دیوارها و باروها دفاع کنند، او در بخارا بیست هزار سوار برای حمایت از آن شهر و در سمرقند پنجاه هزار تن گماشت و به آنان فرمان داد در حفظ شهرها کوشا باشند تا او بتواند به خوارزم و خراسان برود و سپاه جمع کند و از مسلمانان و جنگجویان داوطلب یاری بطلبد و پیش ایشان باز گردد. سلطان محمد خوارزمشاه سپس به خراسان رفت و از رود جیحون گذشت و این واقعه به سال ششصد و شانزده بود، او نزدیک بلخ فرود آمد و لشکرگاه ساخت و از مردم خواست که بیرون آیند و به جنگ روند.

مغولان هم پس از اینکه آماده شدند در طلب شهرهای ماوراء النهر بیرون آمدند، آنان پنج ماه پس از رفتن خوارزمشاه از بخارا به آن شهر رسیدند و آن را محاصره کردند و با لشکری که مقیم آنجا بود سه شبانروز پیوسته جنگ کردند و لشکر خوارزمشاهی را یارای مقاومت در برابر ایشان نبود. آنان شبانه دروازه های شهر را گشودند و همگی به خراسان برگشتند، فردای آن شب مردم بخارا متوجه شدند که از آن لشکر یک تن هم باقی نمانده است ناتوان شدند و قاضی بخارا را برای امان گرفتن پیش مغولان فرستادند، ایشان برای مردم به او امان دادند. در قلعه بخارا گروهی از لشکریان خوارزمشاه که به آن پناه برده بودند باقی بودند.

مردم بخارا چون دیدند که امان داده شد دروازه های شهر را گشودند و این به روز چهارم ذی حجه سال ششصد و شانزده بود و مغولان وارد شهر شدند و متعرض هیچ کس از رعیت نشدند و به آنان گفتند: هر ودیعه و ذخیره که از خوارزمشاه پیش شماست برای ما بیرون آورید و ما را برای جنگ کردن با کسانی که در قلعه بخارا حصاری شده اند یاری دهید و بر شما باکی نیست و میان ایشان عدل و داد و خوشرفتاری کردند و چنگیزخان خودش به شهر درآمد و قلعه را احاطه و محاصره کرد، منادی او در شهر جار زد که هیچ کس نباید از حضور در جنگ با متحصنان خودداری کند و هر کس چنان کند کشته خواهد شد. در نتیجه مردم همگان حاضر شدند، چنگیز فرمان داد نخست خندق را پر و آکنده کنند که آن را با هیمه و چوب و خاک پر کردند و به سوی قلعه حمله کردند شمار سپاهیان خوارزمشاه در آن قلعه چهارصد تن بود که تا حد توان ایستادند و ده روز مقاومت و از قلعه پاسداری کردند، سرانجام نقب زنندگان به دیوار قلعه رسیدند و نقب زدند و وارد شهر شدند و همه سپاهیان و کسان دیگری را که در آن قلعه بودند کشتند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 184

چون از این کار آسوده شدند چنگیزخان فرمان داد برای او نام سران و سرشناسان شهر نوشته شود، این کار انجام شد. چون بر او عرضه داشتند فرمان داد آنان را بیاورند. چون آوردند به آنان گفت از شما شمش های نقره یی را که خوارزمشاه به شما فروخته است می خواهم که آنها از من بوده و به ناروا از یارانم گرفته شده است. هر کس که چیزی از آن نقره پیش او بود آن را حاضر ساخت، و چون از این کار فارغ شد دستور داد آنان به تنهایی از شهر بیرون روند و ایشان بدون هیچ مالی و در حالی که فقط لباسی را که بر تن داشتند همراهشان بود از شهر بیرون رفتند، چنگیز فرمان کشتن ایشان را داد که همگان را کشتند. آن گاه دستور داد شهر را به تاراج برند هر چه در آن بود به تاراج برده شد و زنان و کودکان به اسیری گرفته شدند و مردم را در طلب مال بسیار شکنجه دادند و سپس از بخارا برای رفتن به سمرقند کوچ کردند. ناتوانی خوارزمشاه از مبارزه با آنان برای ایشان مسلم شده بود، تاتار کسانی از مردم بخارا را که تسلیم شده یا به سلامت مانده به زشت ترین صورت پیاده با خود می بردند و هر کس را که از پیاده رفتن بازمانده و ناتوان می شد می کشتند.

چون نزدیک سمرقند رسیدند اسب سواران را پیشاپیش فرستادند و پیادگان و اسیران و باروبنه را پشت سر خود رها کردند تا آنکه اندک اندک آنان را جلو بیاورند و بدانگونه مردم سمرقند را بترسانند. همین که سمرقندیان سیاهی لشکر و طول فاصله آن را دیدند آنان را بسیار بزرگ پنداشتند. روز دوم که پیادگان و اسیران و باروبنه رسید همراه هر ده تن از اسیران رایتی بود، مردم شهر پنداشتند که همه آنان جنگجویان اند. مغولان سمرقند را احاطه کردند، در آن شهر پنجاه هزار تن خوارزمی و تعدادی بیرون از شمار از دیگر مردم بودند. لشکریان خوارزمشاه از بیرون آمدن و مقابله با مغولان خودداری کردند، عامه مردم با سلاح بیرون آمدند مغولان برای اینکه آنان را در مورد خود به طمع اندازند نخست عقب نشینی کردند و بر سر راه سمرقندیان کمینها نهاده بودند که از آن گذشتند مغولان از کمین بیرون آمدند و بر ایشان تاختند و همه مغولان بازگشتند و تمام ایشان را کشتند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 185

کسانی که در شهر مانده بودند چون این وضع را دیدند دلهایشان ناتوان شد و سپاهیان خوارزمی چنین پنداشتند که اگر از مغولان امان بخواهند از این جهت که با آنان از یک نژاد هستند امان خواهند داد و ایشان را باقی خواهند گذاشت آنان با اموال و زن و فرزند خویش برای زینهار خواهی پیش مغولان رفتند. مغولان اسلحه و اسبهای آنان را گرفتند و سپس شمشیر بر آنان نهادند و همگان را کشتند و میان شهر ندا دادند: هر کس بیرون نیاید از عهد و پیمان بیرون است و هر کس بیرون آید در امان خواهد بود. مردم همگان بیرون آمدند مغولان بر ایشان درآویختند و میان ایشان شمشیر نهادند، توانگران ایشان را شکنجه دادند و اموال آنان را تصرف کردند سپس وارد سمرقند شدند و آن را ویران کردند و خانه هایش را درهم شکستند و این واقعه در محرم سال ششصد و هفده بود. خوارزمشاه در جایگاه نخستین خود یعنی خوارزم مقیم بود و هر لشکری که برای او جمع می شد به سمرقند گسیل می داشت که برمی گشت و یارای ورود و دست یافتن به سمرقند نداشت. مغولان چون بر سمرقند چیره شدند و به کام دل رسیدند چنگیزخان بیست هزار سوار را گسیل داشت و به آنان گفت فقط در جستجوی خوارزمشاه باشید هر کجا که باشد اگر چه به آسمان پیوسته و آویخته شود همچنان وی را تعقیب کنید تا او را بگیرید و به او دست یابید.

این گروه از مغولان را تاتار مغربی نام نهاده اند زیرا به سوی غرب خراسان حرکت کردند و همین ها هستند که در همه کشورها و شهرهای آن نواحی پیشروی کردند، سالارشان شخصی بنام جرماغون و از منسوبان چنگیزخان بوده است.

حکایت شده است که چنگیزخان، نخست بر این لشکر یکی از پسر عموهای خود را گماشت که بسیار مورد توجه بود و متکلی نویره نام داشت. به او فرمان داد کوشش کند و شتابان و با سرعت برود، چون متکلی با چنگیز بدرود گفت آهنگ خرگاهی کرد که یکی از زنانش که او را دوست می داشت در آن بود تا با او وداع کند چون این خبر به چنگیزخان رسید او را از فرماندهی بر کنار کرد و گفت: کسی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 186

که عزم او را زنی سست و معطل کند شایسته فرماندهی لشکرها نیست. و به جای او جرماغون را گماشت. آنان حرکت کردند و از جیحون آهنگ جایی به نام «پنج آب» کردند که عبور از آن ممکن نبود و چون در آنجا کشتی نیافتند از چوب، حوضهای بزرگی ساختند و پوست گاو بر آن کشیدند و سلاحهای خود را در آن نهادند و اسبهای خود را در آب راندند و خود، دمهای اسبها را در دست گرفتند و آن حوضها به ایشان بسته بود و اسبها مردان را از پی خود می کشیدند و مردان حوضها را و بدینگونه همگان یک باره از آن آب عبور کردند. خوارزمشاه متوجه آنان نشد تا اینکه ناگاه آنان را در سرزمین خود دید. لشکر خوارزمشاه از ترس و بیم از مغولان آکنده بودند و نتوانستند پایداری کنند و پراکنده شدند و هر گروه به سویی گریخت. خوارزمشاه با تنی چند از ویژگان خود در حالی که به هیچ چیز توجه نداشت از آنجا کوچ و آهنگ نیشابور کرد. چون وارد نیشابور شد برخی از لشکرهای او بر گرد او جمع شدند ولی هنوز مستقر نشده بود که جرماغون به نیشابور رسید، او در مسیر خود هیچ غارت و کشتاری نمی کرد و فقط شتابان در تعقیب و جستجوی سلطان محمد خوارزمشاه منازل را طی می کرد و با این کار خود به خوارزمشاه مهلت جمع کردن سپاه نمی داد. خوارزمشاه همین که نزدیک شدن مغولان را شنید از نیشابور به مازندران گریخت و خود را در آن دیار انداخت.

جرماغون هم از پی او روان بود آن چنان که راه خود را به سوی نیشابور کژ نکرد بلکه آهنگ مازندران کرد و خوارزمشاه از مازندران گریخت، از هر منزلی که او کوچ می کرد مغولان در آن فرود می آمدند. سرانجام خوارزمشاه کنار دریای مازندران رسید و خود و یارانش در کشتی هایی نشستند و رفتند و چون مغولان آنجا رسیدند و دانستند که به دریا رفته است ناامید شدند و برگشتند، این مغولان همان گروه اند که عراق عجم و آذربایجان را به تصرف خود درآورده اند و تا روزگار ما مقیم ناحیه تبریزند. در مورد فرجام خوارزمشاه اختلاف است. گروهی گفته اند او در دژی استوار که میان دریای طبرستان داشت مقیم شد و همانجا درگذشت. برخی گفته اند که او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 187

در دریا غرق شد. و برخی دیگر گفته اند در دریا افتاد و در حالی که برهنه بود نجات پیدا کرد، خود را به یکی از دهکده های طبرستان رساند اهل آن دهکده او را شناختند و برابرش زمین را بوسه دادند و کارگزار خود را خبر دادند که پیش سلطان آمد و خدمت کرد. خوارزمشاه به او گفت: مرا به هندوستان برسان و او را پیش شمس الدین اتلیمش پادشاه هند برد که از منسوبان او بود یعنی خویشاوند همسر خوارزمشاه و مادر سلطان جلال الدین بود. مادر جلال الدین هندی و از خاندان سلطنتی هند بود.

گویند: خوارزمشاه هنگامی که پیش اتلیمش رسید عقلش دگرگون شده بود و این از بیم مغولان یا بیماری بود که خداوند بر او چیره کرده بود و او هر بامداد و شامگاه و هر وقت و ساعت هذیان می گفت و فریاد می کشید که مغولان از این در بیرون رفتند و از این پلکان هجوم آوردند و می لرزید و رنگش دگرگون و سخن و حرکاتش مختل می شد. یکی از فقیهان خراسان که معروف به برهان بود به بغداد آمد برای من حکایت کرد و گفت: برادرم همراه خوارزمشاه و از ویژگان و اشخاص مورد اعتماد او بود، وی می گفت: هنگامی که عقل خوارزمشاه مختل شده بود همواره به ترکی این کلمات را تکرار می کرد «قرا تتر گلدی» که معنای آن چنین است: «تاتارهای سیاه آمدند». میان مغولان گروهی سیاه پوست شبیه زنگیان هستند که شمشیرهای بسیار پهنی غیر از شمشیرهای معمولی دارند و آنان گوشت مردم را می خورند و خوارزمشاه با بردن نام ایشان مدهوش می شد.

همچنین برهان برای من نقل کرد که شمس الدین اتلیمش، محمد خوارزمشاه را به یکی از دژهای بسیار بلند و برکشیده و استوار هند برد که هیچگاه ابرها بر فرازش نبودند و معمولا پایین تر از آن باران می بارید. شمس الدین به خوارزمشاه گفت: این دژ استوار از آن تو و اموال و اندوخته های میان آن اموال و اندوخته های خودت خواهد بود همین جا در کمال امن و خوشی باش تا طالع و بخت تو مستقیم شود که پادشاهان همواره چنین بوده اند، گاه بخت ایشان پشت می کند و سپس روی می آورد. خوارزمشاه به او گفت: قادر نیستم که در این دژ اقامت کنم و پایدار بمانم زیرا تاتار بزودی در تعقیب و جستجوی من اینجا می رسند و اگر بخواهند زینهای اسبهای خود را روی هم می نهند تا بر فراز دژ برسند و بالا بیایند و با دست خویش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 188

مرا بگیرند. اتلیمش دانست که عقل خوارزمشاه دگرگون شده است و خداوند نعمتهای او را مبدل فرموده است. او به خوارزمشاه گفت: چه می خواهی گفت: می خواهم مرا در دریایی که به دریای کرمان معروف است سوار کنی. او خوارزمشاه را با تنی چند از بردگان خویش به کرمان گسیل داشت و از آنجا به اطراف فارس رفت و آنجا در دهکده یی از دهکده های فارس درگذشت، مرگش را پوشیده داشتند تا تاتارها برای بیرون آوردن پیکرش آهنگ آنجا نکنند.

خلاصه آنکه سرانجام احوال او مشتبه است و به یقین دانسته نشده است. مردم حدود هفت سال پس از مرگش همچنان منتظرش بودند و بسیاری از ایشان بر این عقیده بودند که او زنده است و خود را پوشیده داشته است تا آنکه پیش همه مردم ثابت شد که او درگذشته است. اما جرماغون همینکه از دست یافتن به خوارزمشاه ناامید شد از کناره دریا به مازندران برگشت و با همه استواری و دشواری ورود به آن و سخت بودن تصرف دژها با سرعت آن را تصرف کرد. مازندران از دیرباز همین گونه بوده است مسلمانان هنگامی که کشور خسروان ایران را از عراق تا دورترین نقاط خراسان تصرف کردند مازندران به حال خود باقی ماند و خراج می پرداخت و مسلمانان قادر نبودند به آن درآیند تا روزگار سلیمان بن عبد الملک.

همین که مغولان مازندران را به تصرف درآوردند کشتار و تاراج و غارت کردند و سپس آهنگ ری کردند. میان راه به مادر سلطان محمد و زنان او برخوردند اموال و اندوخته های خزانه خوارزمشاه و گوهرهای گرانبهایی که نظیر آن دیده و شنیده نشده بود همراهشان بود، آنان آهنگ ری داشتند که به یکی از دژهای استوار پناه ببرند، مغولان بر ایشان و هر چه که همراهشان بود دست یافتند و همه را به حضور چنگیزخان که در سمرقند بود فرستادند و آهنگ ری کردند و به آنان ضمن شایعات راست و دروغ که میان مردم رایج است خبر رسیده بود که خوارزمشاه به ری رفته است. مغولان در حالی که مردم ری از ایشان غافل بودند به آن شهر رسیدند و لشکر ری هنگامی متوجه شدند که مغولان آن را به تصرف درآوردند و تاراج کردند و زنان را به اسیری و پسران را به بردگی گرفتند و هر کار زشتی که توانستند انجام دادند و در ری درنگ نکردند و شتابان به طلب خوارزمشاه رفتند و در راه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 189

خود از هر شهر و دهکده ای که گذشتند غارت کردند و به آتش کشیدند و ویران ساختند و زن و مرد را کشتند و هیچ چیز را باقی نگذاشتند. آنان آهنگ همدان کردند، سالار همدان در حالی که اموال گرانبهای بسیاری که شامل زر و سیم و کالا و اسب بود و از مردم همدان جمع کرده بود به استقبال مغول رفت و از آنان برای مردم شهر امان خواست که آنان را امان دادند و متعرض ایشان نشدند و به زنجان رفتند و ریختن خون آنان را حلال دانستند از آنجا آهنگ قزوین کردند، مردم قزوین به دژ شهر خود پناه بردند، مغولان با زور و شمشیر وارد آن شهر شدند، قزوینیان با کارد و خنجر با مغولان جنگی سخت کردند و آنان به جنگ با کارد و خنجر عادت داشتند و در جنگهای خود با اسماعلیان آموخته بودند، از دو گروه بیرون از شمار کشته شدند و گفته شده است فقط کشته شدگان مردم قزوین به چهل هزار تن رسید.

در این هنگام سرمای بسیار سخت و برف و یخ انبوه بر مغولان هجوم آورد آنان نخست به سوی آذربایجان رفتند و دهکده ها را غارت کردند و هر کس را مقابل ایشان ایستاد کشتند و همه جا را ویران کردند و آتش زدند تا آنکه به تبریز رسیدند. سالار آذربایجان ازبک پسر پهلوان پسر ایلدگز در تبریز مقیم بود او نه برای جنگ با آنان بیرون آمد و نه با خود تصور جنگ با ایشان را کرد که شب و روز به لهو و لعب و باده نوشی سرگرم بود کسی پیش مغولان فرستاد و با آنان در قبال پرداخت اموال و لباس و چهارپایان صلح نمود و همه را برای آنان جمع کرد و فرستاد و مغولان از پیش او کوچ کردند و به ساحل دریای خزر رفتند که آنجا لشکرگاه زمستانی مناسبی بود و مراتع بسیار داشت. آنان خود را به موقان رساندند که همان جایی است که پیروان بابک خرمدین به روزگار معتصم در آن وارد شدند و لشکرگاه ساختند و آن دو شاعر طایی در اشعار خود مکرر از آن نام برده اند.

مردم امروز موقان را به صورت مغان تلفظ می کنند. مغولان ضمن راه به برخی از نواحی گرجستان رفتند که از مردم گرجستان ده هزار جنگجو به جنگ آنان بیرون آمدند که با آنان جنگ کردند و ایشان را شکست دادند و بیشترشان را کشتند، و چون مغولان در ناحیه مغان مستقر شدند مردم گرجستان که تصور می کردند مغولان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 190

تا هنگام بهار و باز شدن برف و یخ همانجا اقامت خواهند کرد به ازبک پسر پهلوان حاکم تبریز و موسی بن ایوب معروف به اشرف که حاکم ارمنستان و خلاط بود پیام فرستادند و برای جنگ با مغولان تقاضای کمک مالی کردند، ولی مغولان تا پایان زمستان صبر نکردند و در وسط زمستان از مغان آهنگ سرزمینهای گرجستان کردند. گرجی ها به جنگ ایشان بیرون آمدند و جنگی سخت کردند و نتوانستند مقابل مغولان پایداری کنند و به زشت ترین صورت گریختند و بیرون از شمار از ایشان کشته شدند و این واقعه در ذی حجه سال ششصد و هفده بود مغولان در آغاز سال ششصد و هجده آهنگ مراغه کردند و در ماه صفر آن را به تصرف خویش درآوردند. مراغه در اختیار زنی از بازماندگان پادشاهان مراغه بود که همان زن و وزیرانش امور شهر مراغه را اداره می کردند. مردم مراغه منجنیق هایی بر باروهای شهر نصب کردند و مغولان اسیران مسلمان را پیشاپیش می داشتند و این عادت ایشان بود که در جنگها آنان را سپر بلای خود قرار می دادند در نتیجه شدت و تیزی این گونه حملات به اسیران می رسید و مغولان از زیان آن سلامت می ماندند، مغولان مراغه را با زور و جنگ گشودند و شمشیر بر ایشان نهادند و آنچه را برای آنان سودبخش بود تاراج کردند و آنچه را سودمند نبود آتش زدند، مردم هم از جنگ با آنان خوار و زبون شدند و چنان بود که یکی از مغولان به دست خود صد انسان را که شمشیر در دست داشتند می کشت ولی هیچیک از آنان را یارای آن نبود که شمشیر خود را مقابل آن مرد تاتار به حرکت درآورد و این بدبختی بود و تقدیر آسمانی که بر آن مردم مقدر گشته بود.

مغولان سپس به همدان برگشتند و از مردم همدان همان مالی را که بار نخست داده بودند مطالبه کردند و مردم را چنان توان و مال اضافه یی نبود که به راستی آن مال بسیار بود. گروهی از مردم همدان برخاستند و به سالار همدان سخنان درشت گفتند که دربار نخست ما را فقیر و مستمند کردی و اینک برای بار دوم می خواهی عصاره ما را بکشی وانگهی مغولان را چاره یی جز کشتن ما نیست، بگذار تا با شمشیر با آنان جنگ کنیم و با کرامت بمیریم. آنان بر شحنه یی که مغولان بر همدان گماشته بودند حمله کردند و او را کشتند و در شهر حصاری شدند. مغولان ایشان را محاصره کردند خوراک و خواروبار مردم همدان اندک شد و این

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 191

کار همدانیان را زیان می رساند و حال آنکه مغولان را زیانی نمی رسید و بر فرض که خواروبار فراهم نمی شد چیزی جز گوشت نمی خوردند و شمار بسیاری اسب و گله های بزرگ گوسپند همراه داشتند و هر کجا می خواستند می بردند، اسبهای مغولان هم معمولا جو نمی خوردند و فقط به رستنیها و علفهای زمین قناعت می کردند، آنها با سم زمین را گود می کردند و ریشه های گیاهان را می جستند و می خوردند.

سالار همدان و مردمش ناچار شدند به جنگ مغولان بیرون آیند و از شهر و حصار بیرون آمدند، چند روزی جنگ و خونریزی میان آنان ادامه داشت ولی ناگهان حاکم همدان گم شد و به سرداب و نقبی که از قبل بیرون شهر آماده ساخته بود پناه برد و کسی هم از حقیقت حال و سرانجام او آگاه نشد مردم همدان پس از گم شدن او سرگردان شدند و به شهر برگشتند و تصمیم گرفتند میان شهر تا پای جان و مرگ جنگ کنند. مغولان هم به سبب بسیاری کشته شدگان تصمیم گرفته بودند از همدان بروند ولی همین که دیدند کسی از شهر برای جنگ با آنان بیرون نیامد طمع بستند و آن را نشانه ضعف و سستی مردم شهر دانستند و آهنگ شهر کردند و با شمشیر وارد شهر شدند و این به ماه رجب سال ششصد و هجده بود.

مردم کنار دروازه ها با مغولان جنگ کردند و از شدت ازدحام سلاح از کار افتاد ناچار با کاردها جنگ کردند و گروهی بیرون از شمار از هر دو سو کشته شدند، مغولان بر مسلمانان پیروز و چیره گشتند و همه را کشتند و نابود کردند و هیچ کس از همدانیان به سلامت نماند مگر آنان که سرداب و نقبی زیر زمین داشتند و در آن پنهان شدند. مغولان در شهر آتش افکندند و همدان را سوزاندند و سپس به شهر اردبیل و اطراف آذربایجان رفتند و اردبیل را تصرف کردند و گروه بسیاری از ایشان را کشتند، از آنجا به تبریز رفتند که شمس الدین عثمان طغرائی حاکم آن بود، پس از آنکه ازبک پسر پهلوان، حاکم قبلی آذربایجان، از آنجا رفته بود و از بیم مغولان مقیم نخجوان شده بود با او هماهنگ شدند. طغرایی مردم را تقویت کرد و روحیه داد که از خود به خوبی دفاع کنند و آنان را از بدفرجامی سستی ترساند و حصار شهر را استوار کرد. همین که مغولان آنجا رسیدند و اتفاق و اتحاد مسلمانان و استواری حصار شهر را دیدند از آنان فقط مال و جامه خواستند و به میزان معینی میان آنان توافق شد و مردم شهر آن را برای مغولان فرستادند و ایشان نیز همین که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 192

آن را گرفتند به شهر بیلقان حمله بردند و با مردمش جنگیدند و چنان میان ایشان شمشیر نهادند که همگان را نابود کردند. سپس به شهر گنجه که مهمترین شهر ناحیه اران است حمله کردند، مردم آنجا به سبب مقاومت در برابر گرجیان و تجربه ای که در جنگ داشتند بسیار دلیر و چابک بودند، مغولان که یارای پیروزی بر آنان نداشتند پیام دادند و مال و جامه طلب کردند و مردم گنجه برای ایشان فرستادند و مغولان از آنجا آهنگ گرجستان کردند. گرجی ها با آنکه آماده شده بودند ولی همین که با مغولان رویاروی شدند گریختند و شمشیر مغول ایشان را فرو گرفت و جز گروهی اندک به سلامت نماندند، شهرهای آنان ویران و تاراج شد مغولان در سرزمین گرجستان پیشروی نکردند چرا که تنگه های کوهستانی آن بسیار بود، آنان آهنگ «دربند شروان» کردند، شهر شماخی را محاصره کردند و با نردبام ها خود را بر باروی شهر رساندند و پس از جنگی بسیار سخت شهر را تصرف کردند و بسیاری را در آن کشتند.

چون شماخی را تصرف کردند خواستند از دربند بگذرند ولی بر آن کار اقدام نکردند به شروان شاه پیام فرستادند که کسانی را برای گفتگو درباره صلح بفرستد. او ده تن از افراد مورد اعتماد خویش را پیش مغولان فرستاد، مغولان آنان را جمع کردند یکی از ایشان را در حضور دیگران کشتند و به نه تن دیگر گفتند: اگر راهی به ما نشان دهید که از دربند بگذریم برای شما امان خواهد بود و گرنه شما را همان گونه که دوستتان را کشتیم خواهیم کشت. آنان گفتند: در این «دربند» راهی نیست ولی جایی را به شما نشان می دهیم که آسان ترین جا برای گذر کردن اسب و سوارکار است.

آنان پیشاپیش مغولان حرکت کردند و از دربند گذشتند و آن را پشت سر نهادند مغولان در آن سرزمینها حرکت کردند که آکنده از قبایل مختلف از جمله «لان» و «لکر» و اصناف دیگر ترکان بود. مغولان آنجا را تاراج کردند و بسیاری از ساکنان منطقه را کشتند و سپس به [جایگاه ] قبیله لان برگشتند که گروهی بسیار بودند و چون خبر مغول به ایشان رسیده بود آماده و جمع شده بودند و گروههایی از قپچاق هم به آنان پیوسته بودند. مغولان و ایشان با یکدیگر جنگ کردند و هیچیک بر دیگری پیروز نشد، در این هنگام مغولان به افراد قبیله قپچاق پیام دادند که شما برادران مایید و ما از یک نژادیم و حال آنکه لان از نژاد شما نیستند که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 193

آنان را یاری دهید و آیین ایشان آیین شما نیست و ما با شما پیمان می بندیم که متعرض شما نشویم و اگر به سرزمین خود برگردید هر اندازه مال و جامه که به توافق برسیم برای شما می فرستیم. کار بر مقداری مال و جامه قرار گرفت که مغولان برای آنان بردند و مردم قپچاق از مردم لان کناره گرفتند و مغولان به مردم لان درافتادند و آنان را کشتند و اموال را تاراج و زن و فرزندشان را اسیر کردند و چون از جنگ با آنان آسوده شدند آهنگ سرزمینهای قپچاق کردند. آنان با اعتماد به صلح و سازشی که میان ایشان و مغولان بود پراکنده و در امان بودند و بدون آنکه متوجه شوند ناگاه مغولان به سرزمین و شهرهای آنان درآمدند و با ایشان درافتادند و چند برابر آنچه به ایشان داده بودند باز ستدند. کسانی که در سرزمینهای دور دست قپچاق بودند چون این موضوع را شنیدند بدون جنگ گریختند برخی به بیشه ها و برخی به کوهها و برخی به سرزمین روس پناه بردند، مغولان در قپچاق ماندند که در زمستان دارای چراگاههای بسیار است و مناطق سردسیری هم برای تابستان دارد که آنها هم دارای چراگاهها و نیزارها و بیشه ها بر کرانه دریاست.

آن گاه گروهی از مغولان به سرزمینهای روس رفتند که بسیار گسترده و مذهب مردمش مسیحی است و این به سال ششصد و بیست بود، روس ها و مردم قپچاق برای پاسداری و دفاع از سرزمین خود متحد شدند و چون مغولان به آنان نزدیک شدند و از اجتماع ایشان آگاه شدند چون نسبت به روس ها شناخت درستی نداشتند نخست عقب نشینی کردند و روس ها را به این گمان انداختند که از ترس و بیم عقب می نشینند و فرار می کنند، روسها در تعقیب تاتارها کوشش کردند و آنان همچنان عقب نشینی می کردند تا آنجا که دوازده روز در تعقیب ایشان بودند و در این هنگام بود که مغولان ناگاه برگشتند و بر روسها و قپچاق ها حمله کردند و بسیاری را کشتند و اسیر گرفتند و جز اندکی از آنان به سلامت نماندند آنان هم که سالم ماندند سوار قایقها شدند و میان دریا آهنگ ساحل شامی کردند و برخی از قایقها غرق شد. همه این کارها را تاتارهای مغربی که سالارشان جرماغون بود انجام دادند و سالار بزرگ ایشان چنگیزخان بود که در تمام این مدت در سمرقند ماوراء النهر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 194

سکونت داشت. چنگیز لشکریان خویش را به چند بخش کرد، بخشی را به فرغانه و اطراف آن گسیل داشت که آن را تصرف کردند بخشی را به ترمذ و اطراف آن فرستاد که آن را به تصرف خود درآوردند و بخشی را به بلخ و اطراف آن که از توابع خراسان است گسیل داشت، مردم بلخ را امان دادند و معترض نشدند و هیچ کشتار و تاراجی نکردند و فقط شحنه یی از سوی خود بر آن شهر گماشتند و نسبت به فاریاب و بسیاری از شهرهای دیگر همین گونه رفتار کردند ولی مردم آن شهرها را با خود بردند و آنان را در برابر هر کس که مقاومت می کرد سپر بلای خویش قرار دادند.

مغولان به طالقان رسیدند که ناحیه یی مرکب از چند شهر است و دژی استوار هم دارد و در آن دژ مردانی دلیر و کار آزموده بودند. آنان چند ماه شهر را محاصره کردند و نتوانستند بگشایند، ناچار به چنگیزخان پیام فرستاند و از این کار اظهار ناتوانی کردند. او شخصا حرکت کرد و در حالی که گروهی بی شمار همراهش بودند از جیحون عبور کرد و کنار این دژ و قلعه فرود آمد و بر گرد آن دژی دیگر از خاک و گل و چوب و هیمه ساخت و بر آن منجنیق ها نصب کرد و شروع به سنگباران کردن قلعه کرد. ساکنان آن دژ که چنان دیدند دروازه دژ را گشودند و بیرون آمدند و همگی با هم حمله کردند گروهی از ایشان کشته شدند و گروهی به سلامت ماندند، آنان که به سلامت مانده بودند خود را به دره ها و کوهستانهای اطراف رساندند و خویشتن را نجات دادند. مغولان وارد دژ شدند اموال و کالاها را غارت و زنان و کودکان را اسیر کردند.

پس از آن چنگیزخان لشکری گران به فرماندهی یکی از پسرانش به شهر مرو گسیل داشت. در مرو دویست هزار مسلمان ساکن بودند و میان مغولان و ایشان جنگهای سختی درگرفت که مسلمانان نخست پایداری کردند و سپس به هزیمت شدند و خود را به شهر انداختند و دروازه ها را بستند. مغولان مدتی دراز آن شهر را محاصره کردند و سپس به سالار شهر امان دادند. چون سالار شهر پیش مغولان رفت پسر چنگیز او را گرامی داشت و بر او خلعت پوشاند و با او پیمان بست که متعرض هیچ کس از مردم مرو نخواهد شد. مردم دروازه ها را گشودند و همین که مغولان بر ایشان دست یافتند آنان را بر شمشیر عرضه داشتند و هیچ کس از ایشان را زنده نگذاشتند و این پس از آن بود که اموال توانگران را پس از شکنجه های سخت از چنگ آنان بیرون کشیدند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 195

مغولان پس از آن به نیشابور رفتند و همان کار را که در مرو انجام داده بودند-  از کشتار و درماندگی-  نسبت به مردم نیشابور انجام دادند. سپس به طوس رفتند مردم طوس را کشتند و شهر را تاراج کردند و مرقد علی بن موسی الرضا علیه السلام و رشید یعنی هارون پسر مهدی را ویران ساختند، سپس به هرات رفتند، نخست شهر را محاصره کردند و سپس به آنان امان دادند و چون دروازه ها را گشودند گروهی را کشتند و بر دیگران شحنه یی گماردند و همین که مغولان دور شدند مردم هرات بر آن شحنه شورش کردند و او را کشتند، لشکری از مغولان برگشتند و آنان را از دم شمشیر گذراندند و همه را کشتند. آنان سپس به طالقان برگشتند که چنگیزخان پادشاه بزرگ و سالارشان، آنجا بود. چنگیز گروهی از مغولان را که سران و بزرگان یارانش در آن بودند به خوارزم گسیل داشت، در آن هنگام خوارزم پایتخت خوارزمشاه بود و گروهی بسیار از خوارزمیان و لشکرهای ایشان آنجا بودند، مردم عادی شهر هم معروف به شجاعت و دلیری بودند، مغولان حرکت کردند و به خوارزم رسیدند و دو گروه رویاروی شدند و سخت ترین جنگی که شنیده شده است صورت گرفت، مسلمانان ناچار به شهر پناه بردند و مغولان پنج ماه ایشان را در محاصره داشتند مغولان به چنگیز پیام فرستادند و از او مدد خواستند و او لشکری از لشکرهای خود را گسیل داشت که چون رسیدندند مغولان قوی شدند و حمله های پیوسته و پیاپی انجام دادند و گوشه یی از بارو را تصرف و به داخل شهر نفوذ کردند. مسلمانان درون شهر با مغولان به جنگ و ستیز پرداختند ولی یارای ایستادگی نداشتند، مغولان شهر را متصرف شدند و هر کس را که در آن بود کشتند.

چون از این کار آسوده شدند و آنچه خواستند تاراج و کشتار کردند سدی را که از ورود آب به خوارزم جلوگیری می کرد شکستند و آب جیحون به شهر سرازیر شد و همه شهر را غرق کرد و ساختمانها همه ویران شد و آنجا دریایی باقی ماند و بدیهی است که یک تن هم از مردم خوارزم به سلامت نماند، در دیگر شهرها گروهی اندک از مردم به سلامت می ماندند ولی در خوارزم هر کس برابر شمشیر ایستاد کشته شد و هر کس پنهان شده بود غرق شد یا زیر آوار ماند و خوارزم ویرانه شد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 196

چون مغولان از این شهرها آسوده شدند، سپاهی به غزنین فرستادند که جلال الدین منکبری پسر سلطان محمد خوارزمشاه مالک آن سرزمین بود و همه لشکریان پدر را که به سلامت مانده بودند و دیگر سپاهیان را جمع کرده بود و حدود شصت هزار تن بودند. سپاه مغولان که برای جنگ با آنان حرکت کرده بود دوازده هزار تن بودند، دو سپاه حدود غزنه رویاروی شدند و جنگی سخت کردند که سه روز پیاپی طول کشید و خداوند نصرت را نصیب مسلمانان کرد. لشکر تاتار روی به گریز نهاد و مسلمانان هر گونه که خواستند آنان را کشتند و کسانی از مغولان که نجات پیدا کردند به طالقان پناه بردند که چنگیزخان هم آنجا بود.

جلال الدین فرستاده ای سوی چنگیز فرستاد و از او خواست جایی را برای جنگ تعیین کند و چنان اتفاق کردند که جنگ در کابل باشد. چنگیزخان لشکری به کابل گسیل داشت، جلال الدین، خود به آنجا رفت و همانجا جنگ کردند و پیروزی از آن مسلمانان بود. مغولان به طالقان پناه بردند که چنگیزخان همچنان آنجا بود. مسلمانان غنیمت بسیار بدست آورند و میان ایشان در مورد غنایم فتنه ای بزرگ درگرفت و این بدان سبب بود که میان یکی از امیران جلال الدین که نامش بغراق بود و در جنگ با تاتار متحمل رنج بسیار شده بود و امیر دیگری که نامش ملک-  حان و از خویشاوندان سلطان محمد خوارزمشاه بود گفتگو و بگو و مگویی صورت گرفت که منجر به کشته شدن برادر بغراق شد، بغراق خشمگین گشت و همراه سی هزار تن از سلطان جلال الدین جدا شد. سلطان خود از پی او رفت و از او دلجویی کرد و رضایتش را طلبید ولی بغراق برنگشت و بدینگونه سپاه جلال الدین ضعیف شد در همین حال خبر رسید که چنگیزخان به همراه سپاههایش از طالقان به سوی جلال الدین حرکت کرده است. جلال الدین از پایداری برابر چنگیز ناتوان ماند و دانست که او را یارای جنگ با چنگیز نیست، سوی سرزمین هند رفت و از رودخانه سند گذشت و غزنه را همچون شکاری برای شیر خالی و رها کرد. چنگیزخان به غزنین رسید و آن را تصرف کرد مردمش را کشت زنانش را اسیر و کاخهایش را را خراب کرد و آن را چون ویرانه های گذشته درآورد.

پس از اینکه مغولان غزنین را به تصرف درآوردند و خون و مال مردمش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 197

را روا دانستند وقایع بسیار دیگری میان ایشان و پادشاهان روم که خاندان قلیچ-  ارسلان بودند صورت گرفت. مغولان در سرزمینهای آنان پیشروی نمی کردند بلکه گاهی بر آن شبیخون می زدند و هر چه بدست می آوردند با خود می بردند. پادشاهان مناطق فارس و کرمان و مکران و تیز همگان فرمان و طاعت ایشان را پذیرفتند و خراج برای آنان فرستادند و در مناطق فارسی زبان هیچ منطقه یی نماند مگر اینکه شمشیر مغولان یا حکم و فرمان ایشان حاکم بود. آنان مردم بیشتر شهرها را کشتند و شمشیر میان ایشان از هر نکوهشی پیش گرفت و دیگران هم بر خلاف میل خود و با حقارت و کوچکی، پرداخت خراج، اطاعت از ایشان را پذیرفتند و چنگیزخان به ماوراء النهر برگشت و همانجا در گذشت.

پس از چنگیز پسرش قاآن جانشین او شد. او جرماغون را همچنان بر حکومت آذربایجان گماشت و هیچ جای فتح ناشده ای، غیر از اصفهان، برای مغولان باقی نماند. آنان در فاصله سالهای ششصد و بیست و هفت تا ششصد و سی و سه چند بار کنار اصفهان فرود آمدند و هر بار مردمش با آنان جنگ کردند و از هر دو گروه بسیاری کشته شدند ولی مغولان به خواسته خود نرسیدند. سرانجام مردم اصفهان که دو مذهب شافعی و حنفی داشتند و میان آنان همواره جنگ و ستیز و تعصب وجود داشت اختلاف پیدا کردند، گروهی از شافعیان اصفهان به دیگر شافعیانی که در همسایگی اصفهان بودند پیوستند و به برخی از سران لشکر مغول گفتند: شما آهنگ این شهر کنید تا ما آن را به شما تسلیم کنیم. این سخن و پیشنهاد برای قاآن پسر چنگیز نقل شد که پس از مرگ پدرش پادشاهی به رای و تدبیر او بسته بود. او لشکرهایی از شهر استوار و نوسازی که ساخته بودند و قراحرم نام نهاده بودند گسیل داشت که از رود جیحون گذشتند و آهنگ باختر کردند. گروهی نیز به صورت نیروهای امدادی از کسانی که جرماغون فرستاده بود به ایشان پیوستند و آنان به سال ششصد و سی سه حدود اصفهان فرود آمدند و آن را محاصره کردند، میان شهر شمشیرهای حنفیان و شافعیان با یکدیگر درافتادند آن چنان که گروهی بسیار کشته شدند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 198

در این هنگام دروازه های اصفهان گشوده شد، شافعی ها با قراری که میان خود و مغولان داشتند مبنی بر اینکه چون شهر را بگشایند مغولان حنفیان را بکشند و شافعیان را ببخشند، این کار را کردند ولی مغولان همین که وارد شهر شدند نخست شافعیان را کشتند و بر عهدی که با آنان بسته بودند پایدار نماندند و بسختی تمام آنان را کشتند و سپس حنفیان و پس از آنان دیگر مردم را کشتند، زنان را اسیر کردند و شکم زنان آبستن را دریدند و اموال را تاراج کردند و اموال توانگران را ستاندند، سپس آتش افروختند و اصفهان را آتش زدند، آن چنان که به صورت تپه هایی از خاکستر درآمد.

چون هیچ سرزمینی از سرزمینهای ایران زمین باقی نماند مگر اینکه آن را مغولان تصرف کردند به سال ششصد و سی چهار آهنگ تصرف اربل کردند که پیش از آن هم مکرر بر آن شبیخون زده بودند و به برخی از نواحی آن دست یازیده ولی در آن پیشروی نکرده بودند، امیری که در آن هنگام اربل را در دست داشت بانکین رومی بود. در ذی قعده سال ششصد و سی چهار حدود سی هزار تن از مغولان را که جرماغون گسیل داشته بود و یکی از سرداران بزرگ مغول به نام جغتای فرمانده آنان بود بر کرانه اربل فرود آمدند و هر صبح و شام با مردم آن به جنگ پرداختند، لشکری گران از مسلمانان در اربل مقیم بود، از هر دو لشکر گروهی بسیار کشته شدند، سرانجام مغولان نیرو یافتند و به شهر درآمدند.

مردم به دژ شهر گریختند و در آن پناه گرفتند و مغولان ایشان را محاصره کردند و مدت محاصره چندان به طول انجامید که گروهی در آن دژ از تشنگی مردند، باتکین از مغولان تقاضا کرد که در قبال دریافت مالی که از سوی مسلمانان پرداخت کند مصالحه کنند. مغولان این پیشنهاد را به ظاهر پذیرفتند اما همین که مال را فرستاد آن را گرفتند و سپس حیله گری کردند و حمله های بزرگ و پیاپی بر قلعه اربل کردند و منجنیق ها نصب کردند. در این هنگام مستنصر با الله خلیفه عباسی لشکرهای خود را همراه غلام ویژه اش شرف الدین اقبال شرابی به تکریت روانه کرد. مغولان همین که از حرکت ایشان آگاه شدند پس از اینکه گروه بسیاری از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 199

مردم اربل را کشتند و شهر را ویران و «آن را با خاک یکسان کردند» به تبریز برگشتند که جایگاه جرماغون و پایتخت او بود. هنگامی که مغولان از اربل کوچ کردند لشکر بغداد به شهر خود بازگشت. پس از این هم مغولان حملات بسیاری به سرزمینهای شام کردند که کشتند و به تاراج بردند و اسیر گرفتند تا آنجا که سواران ایشان به حلب رسیدند و به آن درافتادند و مردم و امیر حلب با چاره سازی آنان را عقب راندند. مغولان سپس آهنگ سرزمینهای کیخسرو، سالار روم کردند و این پس از مرگ جرماغون بود.

شخصی که به جای جرماغون نشست بابایسیجو بود. پادشاه روم تمام امکانات و لشکرهای خویش را آماده ساخت و گروهی از کردان عتمری و لشکریان شام و حلب را هم گرد آورد-  گفته شده است: صد هزار پیاده و سواره جمع کرد. مغولان با بیست هزار سپاهی با او رویاروی شدند و میان آنان جنگهای سخت درگرفت.

مغولان تمام افراد مقدمه لشکر کیخسرو را کشتند که تمام یا بیشتر آنان از دلیران و نامداران حلب بودند و همگی کشته شدند و بدینگونه لشکر روم شکست خورد و سالارشان گریخت و به دژ «انطاکیه» که کنار دریا بود پناهنده شد و لشکرهایش از هم پاشیده شد و گروهی بیرون از شمار کشته شدند. مغولان به شهر قیساریه درآمدند و کارهای زشت و ناپسندی چون کشتار و تاراج و آتش زدن مرتکب شدند همچنین در شهر «سیواس» و دیگر شهرهای بزرگ روم همانگونه رفتار کردند. سالار روم برای اطاعت از ایشان سر فرود آورد و کسی نزد آنان فرستاد و از ایشان خواست که پرداخت مال و جزیه را از او بپذیرند. مغولان برای او خراجی مقرر داشتند که همه ساله بپردازد و از کشور او کوچ کردند.

پس از آن مغولان نسبت به همه سرزمینهای اسلامی موضعی همراه با آرامش و صلح نسبی داشتند تا سال ششصد و چهل سه فرا رسید. در این سال سلیمان بن-  برجم یکی از امیران بغداد که سالار طایفه ترکمانان «ایواء» بود در یکی از دژهای کوهستان شحنه یی از مغولان را که نامش خلیل بن بدر بود کشت. قتل او موجب آمد که از تبریز ده هزار غلام مغول به سالاری جغتای صغیر بیرون آیند و شتابان منازل را بپیمایند آن چنان که خود از خبر خویش پیشی گرفتند و مردم در بغداد به

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 200

خود نیامده بودند که ناگهان مغولان را کنار شهر دیدند و این در ماه ربیع الآخر آن سال و در فصل خزان بود. قضا را خلیفه المستعصم بالله لشکر خود را بنابر احتیاط کنار باروی بغداد مستقر ساخته بود، این خبر به مغولان رسیده بود ولی جاسوسهای آنان ایشان را فریب داده بودند و در ذهن ایشان چنین افکنده بودند که بیرون از بارو چیزی جز خیمه و خرگاههای خالی نیست و مردانی در آنها وجود ندارند و شما همین که بر آنان مشرف شوید بر باروبنه آنان دست خواهید یافت و حداکثر این است که گروهی اندک آنجا خواهند بود و ناچار می گریزند و به دیوارهای شهر پناه خواهند برد. مغولان بر این وهم و گمان همچنان آمدند و چون نزدیک بغداد رسیدند و نزدیک بود که بر لشکرگاه مشرف شوند مستعصم بالله غلام ویژه خود و سالار لشکرش شرف الدین اقبال شرابی را کنار دیوار و باروی بغداد فرستاد، بیرون آمدن او در این روز از الطاف خداوند متعال نسبت به مسلمانان بود که اگر مغولان می رسیدند و او کنار لشکر خود نرسیده بود لشکر از هم پاشیده می شد، چرا که بدون سالار و فرمانده بودند و هر یک خود را امیر خویش می پنداشت و اختلاف نظر داشتند و یکدل نبودند و هیچ کس بر آنان حاکم نبود و در مظان پراکندگی و نگرانی و از هم پاشیدگی و اختلاف قرار می گرفتند.

بیرون آمدن شرف الدین اقبال شرابی به روز شانزدهم این ماه بود و مغولان روز هفدهم کنار دیوار و باروی شهر رسیدند و در یک صف برابر لشکریان بغداد ایستادند. لشکر بغداد آرایش و نظم پسندیده یی داشت. مغولان کثرت شمار و سلاح و اسبهای آنان را چنان دیدند که هرگز چنان نمی پنداشتند و برای آنان روشن شد که جاسوسهایشان یاوه و بیهوده گفته اند.

تدبیر کار دولت و وزارت در این هنگام با وزیر مؤید الدین محمد بن احمد-  علقمی بود که خود در جنگ حاضر نشد و در دربار و دیوان خلافت حضور می یافت و لشکر اسلام را از آراء و تدبیرهای خود بهره مند می کرد به نحوی که همان کار و تدبیر را به کار می بستند. مغولان بر لشکر بغداد حمله های پیاپی آوردند و چنین می پنداشتند که یک حمله لشکر بغداد را منهزم خواهد ساخت زیرا عادت کرده بودند که هیچ لشکری برابر ایشان ایستادگی نکند و اینکه ترس و بیم از ایشان کفایت می کند و لزومی ندارد که جنگ کنند، ولی لشکر بغداد برابر مغولان به بهترین صورت پایداری کرد. بغدادیان مغولان را تیرباران کردند مغولان نیز نسبت به ایشان چنین کردند و خداوند آرامش را به لشکر بغداد عنایت فرمود و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 201

پس از آرامش نصرت و پیروزی را. بدین گونه برای لشکر بغداد نشانه های نیرومندی و برای مغولان نشانه های ناتوانی و زبونی آشکار می شد تا آنکه شب میان دو لشکر مانع گشت، دو لشکر و رایتهای بزرگ درگیر نشدند بلکه حملات پراکنده و سبکی بود که ضرورتی برای درگیری پیوسته نبود فقط زوبین اندازی بسختی ادامه داشت. چون شب تاریک شد مغولان آتشهای بزرگ افروختند که چنین به نظر برسد که آنان کنار آتش مقیم هستند و همان شب سوی سرزمین های خود برگشتند. لشکر بغداد چون شب را به صبح آورد از آنان هیچ نشانی ندید، مغولان شتابان منازل را درمی نوردیدند و از دهکده ها بدون توقف می گذشتند تا آنکه به دربند رسیدند و به سرزمینهای خود پیوستند.

این هم نشانی دیگر از معجزات و دلایل نبوت بود که پیامبر (ص) این ملت را وعده فرموده است که تا روز قیامت پیروز و باقی خواهد ماند و حال آنکه اگر از مغولان بر بغداد حادثه یی می رسید همان گونه که بر شهرهای دیگر رسیده بود آیین اسلام منقرض می شد و چیزی از آن باقی نمی ماند. تاکنون که در شرح نهج البلاغه به اینجا رسیده ایم عراق را جز همین موضوع که نوشتیم تهدید دیگری از سوی مغولان نبوده است.

می گویم: که از سخنان امیر المومنین علیه السلام در این خطبه برای من چنین روشن شد که بر بغداد و عراق از مغولان شری نخواهد رسید و خداوند متعال شر آنان را از این سرزمین کفایت می فرماید و کید و مکر آنان را از این کشور برمی گرداند. این سخن را از آنجا می گویم که علی علیه السلام فرموده است «و یکون هناک استحرار قتل» (و در آنجا خونریزی و کشتار بسیار خواهد بود). کلمه «هناک» دلالت بر دوری و بعد دارد، برای اشاره به نزدیک «هنا» و برای اشاره به دور «هناک» می گویند و این در زبان عربی منصوص و قطعی است و اگر مغولان در عراق خونریزی پیوسته و بسیار داشتند امیر المومنین در کلام خود «هناک» نمی فرمود بلکه «هنا» می گفت.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 202

علی علیه السلام این خطبه را در بصره ایراد فرموده است و معلوم است که بصره و بغداد از یک کشور و سرزمین است و هر دو در اقلیم عراق قرار دارد و یک ملک محسوب می شود و پادشاه هر دو منطقه یکی است، باید به این مسئله دقت کرد که لطیف است.

پس از این جریان که در آن اسلام نصرت و پیروزی یافت و مغولان خوار و زبون شدند و بر پاشنه های خود چرخیدند و برگشتند ابیات زیر را سرودم و برای مؤید الدین وزیر فرستادم که در آن فتح و پیروزی را متذکر شده ام و اشاره کرده ام که مؤید الدین علقمی برای این فتح و پیروزی قیام کرده است هر چند که خود شخصا در آن جنگ شرکت نکرده است و از اینکه نمی توانم چنانکه شاید و باید به مدح او بپردازم از او پوزشخواهی کرده ام که گرفتاریها و دل نگرانی ها مانع از آن آمده است که بتوان پیوسته به آن کار قیام کرد. و آن اشعار چنین است: «خداوند این وزیر را برای ما جاودانه بداراد و او را با سواران و لشکرهایی از نصرت و پیروزی فرا گیرد سایه بلند پایه اش بر میهمانان او مستدام و آبهای آبشخورش برای آشامندگان صاف و گوارا باد ای نگهبان اسلام، به هنگامی که نیزه فراخ پیکان که بانگ خونریزی و تاراج برداشته بود بر آن نازل شد...» این قصیده بسیار بلند است و از آن آنچه که مقتضی حال بود آورده شد.