[hadith]منه فی وصف الأتراک:

کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ [الْمُطْرَقَةُ] الْمُطَرَّقَةُ، یَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّیبَاجَ وَ یَعْتَقِبُونَ الْخَیْلَ الْعِتَاقَ، وَ یَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ، حَتَّی یَمْشیَ الْمَجْرُوحُ عَلَی الْمَقْتُولِ وَ یَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه‏ السلام، ج‏5، ص: 363-357

پیشگویی دیگر!

در این بخش، امام (علیه السلام)، به پیشگویی عجیب دیگری می پردازد که مرحوم سیّد رضی و تقریباً همه شارحان نهج البلاغه آن را بر «قوم مغول» و حملات وحشیانه و ویرانگرانه آنها تطبیق کردند. به همین جهت مرحوم سیّد رضی می گوید : بخش دیگری از این خطبه که در توصیف «اتراک» (مغول) است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این بخش نخست می فرماید : «گویا قومی را می بینم که چهره هاشان همچون سپرهای چکش خورده است» (کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً «کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ(1) الْمُطَرَّقَةُ(2)»).

تعبیر «کَأَنِّی» (گویا من) در موارد متعددی از پیش گویی های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمده است و تعبیر به «أَرَاهُمْ» (می بینم آنها را) اشاره به شهود درونی و چشم بینای باطن آن حضرت است که از ماورای قرن ها، حوادث آینده را می دید و از آن به طور دقیق حکایت می کرد.

تشبیه صورت های آنها به سپرها، به خاطر آن است که این قوم دارای صورتهای پهن و بزرگ هستند و توصیف به «مُطَرَّقَه» (چکش خورده) ممکن است اشاره به این باشد که بسیاری از آنها صورتی آبله گون داشتند که دقیقاً شبیه جای چکش بر صفحه سپر است.

در ادامه این سخن می فرماید : «آنها لباس حریر سفید و رنگین می پوشند و اسبهای اصیل را یدک می کشند» (یَلْبَسُونَ السَّرَقَ(3) وَ الدِّیبَاجَ(4)، وَیعْتَقِبُونَ(5) الْخَیْلَ الْعِتَاقَ(6)).

این تعبیر نشان می دهد که آنها گر چه در آغاز کار فقیر و گرسنه بودند و لباسهای ژنده در تن می پوشیدند ولی به هنگامی که با غارت کشورهای ثروتمند دستشان به اموال و ثروتهایی رسید به سراغ لباسهای پر زرق و برق و رنگارنگ و اسبهای گران قیمت رفتند.

این احتمال نیز وجود دارد چون آنها علاقه زیادی به جنگیدن داشتند و معروف است لباسهای ابریشمین و حریر به انسان قوّت قلب می بخشد و در برابر شمشیر مقاومتر است و اسبهای چابک و ممتاز کارآیی زیادی در میدان جنگ دارد به سراغ آن می رفتند. سپس به سراغ اعمال آنها می رود و در دو سه جمله کوتاه ابعاد فاجعه ای را که آنها ببار می آورند را چنین بیان می فرماید : «و در آن زمان آنان چنان کشتار می کنند که مجروحان از روی بدن کشتگان عبور می کنند ! و فراریان از اسیرشدگان کمترند !» (وَیَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْل حَتَّی یَمْشیَ الْمَجْرُوحُ عَلَی الْمَقْتُولِ، وَیَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ(8)).

این دو جمله به خوبی نشان می دهد که ابعاد فاجعه تا چه حدّ گسترده است. بر زمین ها، جای خالی برای عبور مجروحان نیست باید پا بر روی اجساد بی جان کشتگان بگذارند و بگذرند و کسانی که کشته نمی شوند به اسیری درمی آیند و آنها که جان سالم به دربرند بسیار کمند.

اندک مطالعه ای در تاریخ مغول نشان می دهد که تمام این اوصاف بر آنها قابل تطبیق بوده است و به گفته «ابن ابی الحدید» که در همان زمان می زیسته این قوم وحشی و بی رحم چنان کشتاری از مردم بی گناه کردند که در طول تاریخ بشریّت از روز خلقت آدم تا آن زمان نظیر و مانندی نداشت.

در این جا این سؤال پیش می آید که : این پیشگویی های امام (علیه السلام) در مورد فتنه «صاحب زنج» که تقریباً دویست سال بعد واقع شد و راجع به مغول که تقریباً شش صد سال بعد به وقوع پیوست به چه منظوری است ؟

ممکن است از این نظر باشد که امام (علیه السلام) می خواهد به آنها گوشزد کند که این اعمال ناشایست شما که در دوران من انجام دادید، به حق پشت نمودید و به باطل روی آوردید، احکام اسلام را پشت سرافکندید و بندگان و اسیران هوا و هوس شدید اگر در نسل های آینده شما ادامه یابد، عواقب بسیار دردناکی خواهید داشت و تازیانه های مجازات الهی بر اندام شما نواخته خواهد شد.

این احتمال نیز وجود دارد که امام (علیه السلام) به آنها هشدار می دهد بلاهای عظیمی در پیش است با هم متحد شوید و نیروهای خودرا جمع کنید تا بتوانید آثار مخرب آنها را به حدّ اقل برسانید.


نکته:

فتنه مغول:

مغولها شاخه ای از «ترکان» هستند که در آسیای مرکزی و شرقی در مرز «چین» می زیستند و طوایف مختلفی بودند که طایفه ای از آنها را «تاتارها» تشکیل می دادند آنها معمولاً باجگزار و فرمانبردار پادشاهان «چین» بودند، اوّلین کسی که از این طایفه توانست یوغ بندگی را بشکند و دعوی استقلال کند پدر «چنگیز» بود. هنگامی که «چنگیز» به جای پدر نشست (در حدود سال 600 هجری) سعی کرد اقوام مختلف آن منطقه را تحت فرمان خود درآورد و حتی بخشهایی از «چین» را تسخیر کرد و بر «پکن» پایتخت «چین» مسلط گردید.

سلطان «محمّد خوارزم شاه» که بخشهای عظیمی از خاورمیانه و آسیای مرکزی را به تصرّف خود درآورده بود نخست با «چنگیز» از در دوستی درآمد ولی سرانجام بر اثر ندانم کاری از درِ عداوت درآمد و فرستادگان «چنگیز» را کشت و «چنگیز» کینه جو با تمام قوا، برای گرفتن انتقام به کشور ایران و سایر کشورهایی که در تحت تسلّط «خوارزمشاه» بود حمله ور شد.

«ابن ابی الحدید» که خود در آن زمان می زیسته و به گفته خودش، بخشی از حوادث مربوط به حمله مغول را با چشم دیده، و بخشهای دیگری را شنیده، شرح مفصّلی درباره حمله «مغول» به کشورهای اسلامی ـ که 25 صفحه از کتاب او را فرا می گیرد ـ بیان کرده است و تصریح می کند پیشگویی علی (علیه السلام) که درباره مغول در خطبه بالا آمد در زمان ما واقع شد و ما با چشم خود دیدیم.

که ما بخشی از سخنان او را در این جا می آوریم، او می گوید : «آنها همان قوم «تاتار» بودند که از خاور دور برخاستند و تا آن جا پیش آمدند که وارد عراق و شام گردیدند، آنها با مناطق قفقاز و ماوراء النهر و خراسان و بلاد دیگر به گونه ای رفتار کردند که از روز خلقت آدم تا آن زمان سابقه نداشت.

فرمانده این جمعیّت «چنگیز» نام داشت که مردی بی باک و در جنگ، ورزیده و با تدبیر بود و لشکر او نیز افراد بی باک و جنگ جو بودند و در عین حال به صورت افراد نیمه وحشی زندگی می کردند، مرکب آنها تنها از گیاهان زمین و ریشه های درختان استفاده می کرد و خودشان از گوشت مردار و سگ و خوگ و هر چه به دست می آوردند، و در برابر گرسنگی و عطش و مشکلات تحمّل فراوانی داشتند، آنها افرادی بسیار کینه توز و انتقام جو بودند و هر جا می رسیدند مردان را می کشتند و اموال را غارت می کردند و شهرها را می سوزاندند و زنان و کودکان را اسیر کرده، با خود می بردند، آنها از شرق کشور ایران وارد شدند و چنان رعب و وحشت ایجاد کرده بودند که کمتر کسی به فکر مقابله با آنان بود و در موارد کمی که جنگجویان ایرانی به فکر مقاومت افتادند سرانجام از پای درآمدند و تسلیم شدند و به قتل رسیدند.

گاه برای سهولت کار، مردم بعضی از شهرهای مهم را امان می دادند آنها نیز دروازه های شهر را می گشودند ولی این وحشیان آدم نما به زودی امان خودرا زیرا پا گذاشته، به جان مردم شهر می افتادند و از کشته ها پشته ها می ساختند.

«چنگیز» قشون خودرا به شاخه هایی تقسیم می کرد و هر گروهی را به سوی شهری می فرستاد و آنها نیز همان برنامه همیشگی را یعنی غارت کردن و کشتن و سوزاندن و اسیر کردن به طور یکسان عمل می کردند.

از شگفتی های ماجرای آنها این که آنها پس از تسخیر شهرهای ایران به «اصفهان» رسیدند و با مقاومت سرسختانه آنها رو به رو شدند، بارها به «اصفهان» حمله کردند و کشته ها دادند و عقب نشینی کردند ولی سرانجام در سال 630 در میان مردم «اصفهان» اختلاف افتاد و میان شافعی ها و حنفی ها برخورد شدیدی شد، شافعیان با لشکر «مغول» تماس گرفتند و گفتند به سوی ما بیایید و ما شهر را تسلیم شما می کنیم، هنگامی که لشکر مغول وارد شهر شدند نخست شافعیان را قتل عام کردند و آن گاه حنفی ها را و بدنبال آن سایر مردم، و بعد از غارت شهر، آن جا را سوزاندند سپس به سوی بلاد عرب حرکت کردند و به «بغداد» حمله ور شدند ولی جنگجویان اسلام در مقابل آنها مقاومت سختی از خود نشان دادند و سالیانی بعد از آن که «چنگیز» از دنیا رفته بود و نوه اش «هولاکو خان» به حکومت رسید «بغداد» را هم فتح کرد و آخرین خلیفه عباسی «المستعصم بالله» را کشت و به حکومت عباسیان پایان داد.

سرانجام «مغولها» در ایران و کشورهای اسلامی ماندند و خوی و خلق وحشی گری را تدریجاً از دست دادند و حتی تحت تأثیر فرهنگ اسلام قرار گرفتند و «هولاکو خان» مسلمان شد و سلطان «محمّد خدابنده» یکی از مغولان آیین تشیّع را انتخاب کرد(9).


پی نوشت:

  1. «المجانّ» جمع «مِجَنّ» و «مِجَنّة» به معنی سپر است.

  2. «المطرقة» از مادّه «طرق» (بر وزن برق) به معنی کوبیدن چیزی با چکش است یا کوبیدن به طور مطلق بنابراین «مطرقه» به معنی چکش خورده می باشد.

  3. «سرق» به معنی حریر گران قیمت یا حریر سفید رنگ است و غالب ارباب لغت گفته اند اصل آن فارسی است (و از سره که به معنی خوب و خالص است گرفته شده).

  4. «دیباج» به معنی پارچه های ابریشمین رنگین است و گاه به معنی هرگونه پارچه خوش نقش و نگار نیز استعمال می شود اصل آن نیز فارسی است و از کلمه دیبا گرفته شده.

  5. «یعتقبون» از مادّه «اعتقاب» به معنی نگهداری چیزی است و در این جا اشاره به نگهداری و یدک کشیدن اسبان چابک است.

  6. «عتاق» جمع «عتیق» به معنی هر چیز خوب و گرانبهاست و در مورد اسبهای خوب و پرارزش بکار می رود.

  7. «استحرار» از مادّه «حرارت» به معنی گرما گرفته شده و در این جا به معنی شدت و حدّت است.

  8. «مفلت» از مادّه «فلت» (بر وزن فرد) به معنی رها شدن و فرار کردن است و «مفلت» به کسی گفته می شود که از تنگنایی رهایی یافته است.

  9. «مأسور» به معنی اسیر است.

  10. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 218.

  11. شرح ابن ابن الحدید، جلد 8 ، صفحه 218 و 252 و لغت نامه دهخدا واژه مغول.