[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فیما یخبر به عن الملاحم بالبصرة:

یَا أَحْنَفُ، کَأَنِّی بهِ وَ قَدْ سَارَ بالْجَیْش الَّذی لَا یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمْحَمَةُ خَیْلٍ، یُثِیرُونَ الْأَرْضَ بأَقْدَامِهِمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ.

[قال الشریف یُؤمِئ بذلک إلی صاحب الزّنج].

ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): وَیْلٌ لِسکَکِکُمُ الْعَامِرَةِ وَ الدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِی لَهَا أَجْنِحَةٌ کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ وَ خَرَاطِیمُ کَخَرَاطِیمِ الْفِیَلَةِ، مِنْ أُولَئِکَ الَّذینَ لَا یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ وَ لَا یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ. أَنَا کَابُّ الدُّنْیَا لِوَجْهِهَا وَ قَادرُهَا بقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بعَیْنِهَا.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 356-345

وَمِنْ کلامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فیما یخبر به عن الملاحم بالبصرة.

از سخنان امام علیه السلام است که در آن نسبت به حوادث عظیمی که در شهر بصره واقع می شود پیشگویی می کند

.

خطبه در یک نگاه:

امام علیه السلام در این خطبه به چند نکته اشاره می فرماید

:

1-

نخست از فتنه «صاحب الزنج» (گروهی از بردگان که به سرکردگی کسی که خودرا «علی بن محمّد علوی» می نامید، در زمان خلافت «مهتدی عباسی» قیام کردند و ویرانیهای زیادی ببارآوردند و خونهای بسیاری ریختند

).

2-

اشاره به فتنه گروهی دیگر می کند که مفسّران نهج البلاغه آن را به «فتنه مغول» تفسیر کرده اند و عجیب این که هم در این جا و هم در بخش قبل، به بسیاری از صفات آنها اشاره می فرماید

.

3-

در بخش سوّم در برابر سؤال یکی از حاضران که از امام علیه السلام می پرسد آیا شما صاحب علم غیب هستید که این گونه خبر می دهید؟ امام علیه السلام بیان جالبی در مسأله غیب دارد و فرق میان علم ذاتی و علم اکتسابی را در این زمینه بیان می کند که در حقیقت تفسیری است بر آیات قرآن که در بعضی نفی علم غیب از بندگان و در بعضی اثبات علم غیب شده است

.

مرحوم «ابن میثم» در شرح نهج البلاغه خود این خطبه را تا جمله «وناظرها بعینها» پایان داده و بقیه خطبه را، خطبه دیگری شمرده است و مرحوم «خویی» و «ابن ابی الحدید» نیز به همین صورت عمل کرده اند، این خطبه را به دو بخش تقسیم کرده، هر بخشی را خطبه جداگانه ای به حساب آورده اند در حالی که مرحوم «مغنیه» در شرح خود همچون «صبحی صالح» هر دو را یک خطبه دانسته اند

.

فتنه ای وحشتناک در پیش است:

در این خطبه نخست امام (علیه السلام) «احنف بن قیس» را که از رهبران و خردمندان طایفه خود بود، مخاطب قرار داده می فرماید : «ای احنف ! گویا من او را می بینم که با لشکری بدون غبار و بی سروصدا، بدون حرکت افسارها وشیهه اسبان به راه افتاده، و زمین را زیر قدمهای خود که همچون پاهای شترمرغان است در می نوردند !» (یَا أَحْنَفُ، کَأَنِّی بهِ وَقَدْ سَارَ بالْجَیْش الَّذی لاَ یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلاَ لَجَبٌ(1)، وَلاَ قَعْقَعَةُ(2) لُجُم، وَلاَ حُمْحَمَةُ(3) خَیْل. یُثِیرُونَ الاَْرْضَ بأَقْدَامِهمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ(4)).

امام (علیه السلام) نامی از این رییس لشکر نبرده ولی قراینی که در جمله های بالا و جمله های بعد می آید به خوبی نشان می دهد که اشاره به «صاحب الزنج» است همان مردی که در سال 255 هجری قمری در «بصره» قیام کرد و بردگان را دور خود جمع نمود، و فتنه بسیار عظیمی در آن جا و نقاط دیگر بوجود آورد، که شرح آن در نکته ها خواهد آمد ان شاء الله.

تعبیر به «لاَ یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ» و جمله های بعد از آن به خوبی نشان می دهد که لشکر «صاحب الزنج» لشکر پیاده ای بوده، چرا که بردگان اسب و مرکبی نداشتند که بر آن سوار شوند; گروهی پا برهنه و جان به لب رسیده بر ضدّ اربابان قیام کردند و از حدّ گذارندند و جنایات عجیبی مرتکب شدند.

تعبیر به «یُثِیرُونَ الاَْرْضَ بأَقْدَامِهمْ...» نشان می دهد که پاهای آنها برهنه بود و به خاطر این که یک عمر با پای برهنه راه رفته بودند پایشان همچون پای شترمرغ پهن شده بود و با این حال چابک و تندرو بودند.

مرحوم سیّد رضی به این جا که می رسد می گوید : «یُؤْمِی بذلِکَ إلَی صَاحِب الزَّنْجِ; امام با این سخن به «صاحب الزنج» اشاره می کند».

«سپس در ادامه این سخن امام (علیه السلام) فرمود : وای بر کوچه های آباد و خانه های پر زرق و برق شما ! که بالهایی همچون بالهای کرکسان و خرطومهایی همچون خرطوم فیل ها دارد ! (وای بر آنها) از (فتنه) این گروه که کسی بر کشتگانشان گریه نمی کند و از گم شدگانشان جستجو نمی شود» (ثمّ قال (علیه السلام) : وَیْلٌ لِسکَکِکُمُ(5) الْعَامِرَةِ، وَالدُّورِ الْمُزَخَرَفَةِ(6) الَّتِی لَهَا أَجْنِحَةٌ(7) کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ(8)  وَخَرَاطِیمُ(9) کَخَرَاطِیمِ الْفِیَلَةِ، مِنْ أُولئِکَ الَّذینَ لاَ یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ، وَلاَ یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ).

از تعبیرات فوق به خوبی استفاده می شود که «بصره» در آن زمان بسیار آباد بوده (هر چند بردگان در نهایت بدبختی و عسرت زندگی می کردند) خانه های آنها همچون قصرهایی بوده که بالکنها و سایه بانهای زیبا و ناودانهای خرطوم مانند جالب، بر زیبایی آن می افزوده است و چنانکه خواهد آمد، همه اینها با شورش «صاحب الزنج» به ویرانی کشیده شد و صاحبان آن قصرهای زیبا در خاک و خون غلطیدند.

تعبیر به «لاَ یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ، وَلاَ یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ» به خوبی نشان می دهد که این بردگان نه خانه و خانواده ای داشتند و نه اقوام و بستگانی که بر کشتگانشان گریه کنند و از گم شدگانشان جستجو نمایند، و این از اوصاف بردگان آن زمان بود که با قهر و غلبه از کشورهای دور دست مخصوصاً آفریقا آنها را به داخل ممالک اسلامی و غیر اسلامی می آوردند و بر خلاف دستورات اسلام همچون حیوانات با آنها رفتار می کردند و قیام «صاحب الزنج» عکس العملی بود در برابر این رفتار غیر اسلامی و غیر انسانی.

سپس در پایان این سخن می فرماید : «من دنیا را به رو افکنده ام و آن را به قدر شایستگی اش اندازه گیری کرده ام و با چشم خودش به آن نگریسته ام !» (أَنَا کَابُّ(10) الدُّنْیَا لِوَجْهِهَا، وَقَادرُهَا بقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بعَیْنِهَا).

این سه جمله اشاره به بی ارزش بودن متاع دنیا در نظر امام (علیه السلام) است گویی دنیا موجود زنده شرور و بی ارزشی است که امام (علیه السلام) او را به رو افکنده و ارزش ناچیزی برای آن قائل شده، و با چشم حقارت به آن نگریسته است.

این تعبیر شبیه تعبیر مشهور دیگری است که از امام (علیه السلام) در کلمات قصار نقل شده است آن جا که می فرماید : «یا دُنْیا یا دُنْیا إلَیْکِ عَنِّی أَبی تَعَرَّضْتِ أَمْ إلَیَّ تَشَوَّقْتِ ؟ لاَ حَانَ حِیْنُکِ هَیْهَاتَ ! غُرِّی غَیْرِی لاَ حَاجَةَ لِی فِیْکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثَاً لا رَجْعَةَ فِیْها; ای دنیا ! ای دنیا ! از من دور شو ! خودرا به من عرضه می کنی ؟ و اشتیاق به من نشان می دهی ؟ هرگز آن زمان که تو مرا بفریبی فرا نرسد ! هیهات ! دور شو ! دیگری را فریب ده ! من نیازی به تو ندارم تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعی به آن نیست»(11).

تمام بدبختی دنیاپرستان آن است که دنیا را به طور صحیح ارزیابی نمی کنند و با چشم دیگر به آن می نگرند و سردرپای آن می نهند و همه چیز خودرا در راه آن قربانی می کنند اما این که این جمله چه ارتباطی با جمله های قبل درباره خطرات و فسادهای «صاحب الزنج» می تواند داشته باشد ؟

شارحان معروف «نهج البلاغه» به توضیح این مطلب نپرداخته اند، ولی ممکن است ارتباط از این نظر باشد که مردم «بصره» به خاطر دنیاپرستی به آن روز افتادند، قصرها را آباد و خانه ها را پر زرق و برق و زندگی خودرا مملوّ از اسراف و تبذیر کردند در حالی که بردگان زیادی در شهر آنها و در مزارع اطراف در بدترین حالات زندگی داشتند. و بلاهای وحشتناکی که بر سر آنها از طرف زنگیان می رسد نتیجه اعمال خود آنهاست.


نکته:

قیام «صاحب الزنج» و شورش بردگان:

در سال 255 هجری در عهد حکومت خلیفه عباسی «المهتدی» مردی در «بصره» ظهور کرد که خودرا «علی بن محمّد» از نسل «امام زین العابدین (علیه السلام) و زید بن علی (علیه السلام)» می نامید و بردگان را به مخالفت با مالکان خود فراخواند و از آن جا که بردگان در سخت ترین شرایط زندگی می کردند گروهی در مزارع و باغات، و گروهی در خانه ها به خدمت های طاقت فرسا با کمترین بهره مندی از زندگی، مشغول بودند دعوت او را به سرعت پذیرا شدند و در گروه های صد نفری و هزار نفری به او پیوستند. او به آنها وعده می داد که نه فقط شما را از بندگی آزاد می کنم، بلکه مالکان شما را همراه با اموال و مزارعشان ملک شما قرار خواهم داد.

و از آن جا که جامعه آن روز گرفتار فاصله طبقاتی شدیدی شده بود، گروهی مرفه در قصرها زندگی می کردند که امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه بالا به وضع خانه های پرزرق و برق آنها اشاره فرموده و گروه دیگری بدترین شرایط زندگی را داشتند، جمعی عظیم از محرومان (غیر از بردگان) نیز به آنان پیوستند و به این ترتیب لشکر عظیمی برای او فراهم شد.

او آتش انتقام جویی را در دل بردگان و محرومان شعله ور ساخت تا آن جا که پس از پیروزی بر ثروتمندان و برده داران دستور می داد هر یک از اربابان خودرا پانصد تازیانه بزنند، و زنان آنها را اسیر می کرد و برای تحقیر آنها هر یک را به دو سه درهم می فروخت و در اختیار مردان یا زنان زنجی (سیاه پوست) قرار می داد.

مورخ مشهور «مسعودی» در «مروج الذهب» می گوید : «صاحب الزنج» بزرگ و کوچک و مرد و زن را می کشت و اموال و وسایل آنها را می سوزاند و خانه هایشان را خراب می کرد و در یک مورد در «بصره» سیصد هزار نفر را به قتل رسانید و آنها که از این کشتار به بیابان ها فرار کردند مجبور شدند که از گوشت حیواناتی همچون سگ و موش و گربه تغذیه کنند و گاه گوشت انسان های مرده را می خوردند.

او بر بخش عظیمی از عراق و ایران مسلّط شد و قیام و فرمانروایی او بیش از چهارده سال طول کشید (و این نشان می دهد که شورش او یک شورش زودگذر نبود بلکه ریشه در اعماق جامعه آن روز داشت).

کار «صاحب زنج» تا جایی بالا گرفت که نزدیک بود دولت عباسی را براندازد ولی سرانجام «ابو احمد» ملقب به «موفق» برادر خلیفه عباسی با لشکری عظیم و وسایل جنگی فراوان به جنگ او برخاست و بعد از نبردی طولانی و خونبار در ماه صفر سال 270 هجری او را کشت و لشکرش پراکنده شدند.

درباره شورش زنگیان و قیام «صاحب زنج» کتاب های متعددی به رشته تحریر درآمده است و به یقین پدیده ای نبود که بتوان آسان از کنارش گذشت زیرا جمع آوری کردن لشکری که به گفته بعضی از مورخان هشتصد هزار نفر و به گفته بعضی دیگر سیصد هزار نفر بود در آن عصر و زمان کار آسانی نبود، همچنین برخورداری از یک حکومت نسبتاً طولانی مدت، و اینها همه، نشان می دهد که این شورش، ریشه هایی قوی در نابسامانی های جامعه آن روز و بی عدالتی ها داشت هر چند این شورش نیز سرچشمه مظالم و جنایت های بی شماری شد.

در این جا ذکر چند مطلب لازم به نظر می رسد :

1 ـ بعضی از نویسندگان، شورش «صاحب زنج» را به قیام بردگان در «ایتالیا» به رهبری «اسپارتاکوس» تشبیه کرده اند که در سال 73 قبل از میلاد قیام کرد و گروه عظیمی از بردگان را گرد خود جمع کرد و با ثروتمندان و  مرفّهین جنگید و پیروزیهایی بدست آورد و سرانجام با 40 هزار برده در سال 71 قبل از میلاد به قتل رسید ولی ظاهر این است که قیام «صاحب زنج» تفاوت بسیار با قیام او داشته، چرا که قیام «صاحب زنج» بسیار گسترده تر بود و سرانجام حکومتی تشکیل داد که بر بخش عظیمی از عراق و ایران سلطه داشت و 14 سال به طول انجامید، ولی به هر حال او مردی خونخوار و بی رحم و جنایتکار بود هر چند بهانه های نسبتاً منطقی برای شورش و قیام خود داشت.

2 ـ همان گونه که گفتیم «صاحب زنج» خودرا «علی بن محمّد» می نامید و از نواده های امام سجّاد (علیه السلام) و لقب علوی را برای خود انتخاب کرده بود ولی ظاهراً این امر واقعیت نداشت و تنها برای این بود که به کار خود مشروعیتی بخشد و از آبروی خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در میان مسلمین بهره گیرد.

لذا در حدیثی از امام حسن عسکری (علیه السلام) می خوانیم : «صاحِبُ زنْجِ لَیْسَ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ; صاحب الزنج از ما اهل بیت نیست»(12).

همان گونه که از بحثهای سابق بدست آمد شورش «صاحب زنج» در اواخر عمر امام حسن عسکری(علیه السلام) و مقارن با میلاد مسعود حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) بود.

3 ـ شورش «صاحب زنج» و فتنه او هر چند در ظاهر به عنوان حمایت از بردگان و محرومان اجتماع بود ولی در عمل از این هدف منحرف شد، ویرانی های عظیمی به بار آورد و خونهای بی گناهان زیادی را بر خاک ریخت و به گفته «مسعودی» در «مروج الذهب»(13) پانصد هزار نفر از زن و مرد و کودک را به خاک و خون کشید و این کمترین عددی است که درباره کشته های او نوشته اند و به گفته بعضی از مؤرّخان هنگامی که دو سال بعد از قیامش وارد «بصره» شد «مسجد جامع» و خانه های زیادی را به آتش کشید و حتّی چهارپایان در آتش سوختند و حریق تمام «بصره» را فرا گرفت و در کوچه های «بصره» جوی خون جاری شد(14).

4 ـ «صاحب زنج» با تمام نقاط ضعف و منفی که داشت دارای نقاط مثبتی از جمله خط خوب و آگاهی به علم نحو و نجوم بود و اشعاری از او نقل شده که نشان می دهد از ذوق شعری بالایی برخوردار بوده از جمله اشعار زیر است :

لَهْفَ نَفْسی عَلَی قُصُور ببَغْدا دَ، وَمَا قَدْ حَوَتْهُ کُلُّ عَاص

وَخُمُور هُناکَ تُشْرَبُ جَهْراً وَرِجال عَلَی الْمَعَاصِی حِراص

لَسْتُ بابْنِ الْفَواطِمِ الْغُرِّ إنْ لَمْ أَجُلِ الْخَیلَ حَوْلَ تَلکَ الْعِراصِ

رَأَیْتُ الْمُقَامَ عَلَی الاِْقْتِصَاد قثُوعاً بهِ ذلَّةً فِی الْعِباد.(15)

وای بر قصرهایی که در بغداد است و آنچه عاصیان در اختیار گرفته اند

و شرابهایی که در آن جا آشکار نوشیده می شود و مردانی که حریص بر معاصی هستند

من فرزند فاطمه های نورانی و درخشنده و باشکوه نباشم اگر اسبها را بر گرد آنها به حرکت درنیاورم

من معتقدم میانه روی کردن سبب ذلت بندگان است.

از اشعار دیگری که منسوب به اوست این است که :

وَإنَّا لَتُصْبَحُ أَسْیَافُنَا إذا مَا انْتَضَیْن لِیْوَم سُفُوک

مَنَابرُهُنَّ بُطُونُ الاَْکُفِّ وَاَغْمَادُهُنَّ رُؤسُ الْمُلوُکِ.(16)

شمشیرهای ما هنگامی که برای روز خون ریزی از غلاف برآید

منابر و قرارگاه آنها کف دست ها و غلاف آنها سرهای پادشاهان خواهد بود

این دو بیت پر معنا به خوبی روحیه و اهداف او را مشخص می کند.(17)


پی نوشت:

  1. «لجب» به معنی سروصداست و گاه به خصوص سروصدای اسبان و جنگجویان گفته می شود.

  2. «قعقعة» صدایی است که از به هم خوردن اشیا خشک برمی خیزد مانند لجام که در خطبه بالا آمده است.

  3. «حمحمة» به معنای صدای اسب است که به اندازه شیهه بلند نباشد.

  4. «نعام» به معنای شترمرغ است.

  5. «سکک» جمع «سکّة» (بر وزن سکه) به معنی راه و کوچه است.

  6. «المزخرفة» به معنی اشیای زینت شده است و از مادّه «زخرف» که در اصل به معنی هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است گرفته شده و گاه به طلا نیز گفته می شود.

  7. «اجنحة» جمع «جناح» به معنی بال است و در خطبه بالا اشاره به بالکن ها و سایبان هایی است که همچون بال در کنار ساختمان ها قرار می گیرد.

  8. «نسور» جمع «نسر» (بر وزن قصر) به معنی کرکس است که پرنده ای قوی الجثه و شکارچی و خطرناک می باشد.

  9. «خراطیم» جمع «خرطوم» است که معنی آن واضح می باشد.

  10. «کابّ» از مادّه «کبّ» (بر وزن حِظ) در اصل به معنی افکندن چیزی به صورت بر روی زمین است.

  11. کلمات قصار، 77.

  12. بحار الانوار، جلد 63، صفحه 197.

  13. مروج الذهب، جلد 4، صفحه 120.

  14. الکنی والالقاب، جلد 2، صفحه 402.

  15. شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 128.

  16. شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 128.

سند خطبه:

در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این سخن بخشی از خطبه طولانی تری است که امام علیه السلام در بصره بعد از جنگ جمل ایراد فرموده و مرحوم ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه اش بخشهای دیگری از آن را نقل کرده است و مخاطب در این خطبه احنف بن قیس است که بزرگ قوم خود بود، و مردی خردمند و پرسابقه محسوب می شد و این خطبه در واقع با خطبه 101 که سابقاً شرح داده شد پیوند دارد.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 288

).