[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی التحکیم و ذلک بعد سماعه لأمر الحکمین:

إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ، هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ لَا یَنْطِقُ بلِسَانٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ وَ إِنَّمَا یَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَی أَنْ نُحَکِّمَ بَیْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ الْفَرِیقَ الْمُتَوَلِّیَ عَنْ کِتَاب اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ [تَعَالَی عَزَّ مِنْ قَائِلٍ] سُبْحَانَهُ «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»؛ فَرَدُّهُ إِلَی اللَّهِ أَنْ نَحْکُمَ بکِتَابهِ وَ رَدُّهُ إِلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ. فَإِذَا حُکِمَ بالصِّدْقِ فِی کِتَاب اللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاس بهِ، وَ إِنْ حُکِمَ بسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاس وَ أَوْلَاهُمْ بهَا. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ أَجَلًا فِی التَّحْکِیمِ، فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِکَ لِیَتَبَیَّنَ الْجَاهِلُ وَ یَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُصْلِحَ فِی هَذهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذهِ الْأُمَّةِ وَ لَا تُؤْخَذَ بأَکْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَیُّنِ الْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَیِّ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 292-279

وَمِنْ کلامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فی التحکیم وذلک بعد سماعه لأمر الحکمین.

این سخن را امام علیه السلام درباره مسأله حکمیّت بعد از شنیدن گفتگوی بعضی

در مورد آن، بیان فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در بالاآمد این خطبه به طور کلی درباره «مسأله حکمین» بعد از جنگ «صفّین» ایراد شده است و از چند بخش تشکیل می شود

.

نخست امام علیه السلام فلسفه قبول حکمیّت را با استدلال به آیات قرآن بیان می کند

.

در بخش دیگری به پاسخ ایرادهای آنها می پردازد

.

و در بخش سوّم آنها را نصیحت می کند که دست از خلاف بردارند و برای پیکار با ظالمان شام، خودرا آماده کنند و آنها را بر کوتاهی ها و مخالفت ها و بی انضباطی ها ملامت و سرزنش می نماید

.                    

پاسخ به بهانه جویان خوارج:

همان گونه که در بالا آمد، این خطبه در پاسخ کسانی ایراد شده است که به مسأله پذیرش حکمیّت از امام (علیه السلام) خرده می گرفتند و اساس گفتار آنها این بود : چرا شما حکمیّت دو نفر را در این مسأله مهم دینی، پذیرفتید ؟ در حالی که حکم فقط خداست و افراد عادی حق ندارند با فکر خود درباره وظایف دینی حکم کنند.

امام (علیه السلام) در پاسخ آنها به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید : «ما افراد را حکم قرار ندادیم بلکه فقط قرآن را به حکمیّت انتخاب کردیم، ولی قرآن خطوطی است که در میان دو جلد قرار گرفته است و سخن نمی گوید، بلکه نیازمند به ترجمان است، و تنها انسانها می توانند از آن سخن بگویند (إنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ، وَإنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ. هذَا الْقُرْآنُ إنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ(1) بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ(2)، لاَ یَنْطِقُ بلِسَان، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَان. وَإنَّمَا یَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ).

اشاره به این که : قرآن یک سلسله احکام کلی بیان فرموده و باید افراد آگاه، احکام جزئیه را از آن استخراج کنند و در اختیار عموم بگذارند و یا به عبارت دیگر، آن کلیات را بر مصادیق تطبیق کنند.

مثلاً قرآن مجید می گوید : « (وَإنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِیْنَ إقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإنْ بَغَتْ إحْدیهُمَا عَلَی الاُخْری فَقاتِلُوا الّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِئَ إلی أَمْرِ اللهِ فَإنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُما بالْعَدْلِ وَاَقْسطُوا إنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسطِیْنَ); هر گاه دو گروه از مؤمنان نزاع و جنگ کنند آنها را آشتی دهید. و اگر یکی از آنها بر دیگری تجاوز کرد با گروه متجاوز مبارزه کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت، در میان آن دو بر طبق عدالت، صلح، برقرار سازید و عدالت پیشه کنید ! که خداوند عادلان را دوست دارد»(3).

بی شک جنگ «صفّین» یکی از مصداقهای این آیه بود، وظیفه حکمین ـ اگر انسانهای درستکار و هوشیاری بودند ـ این بود که بگویند : هنگامی که مردم با علی (علیه السلام) بیعت کرده اند، و علاوه بر نص پیامبر (صلی الله علیه وآله)، جمهور کشور اسلام و صحابه پیامبر (صلی الله علیه وآله) او را به خلافت پذیرفته اند آن کس که راه خلاف را برگزیده مصداق باغی و ظالم است باید به سوی جمهور مردم، برگردد و توبه کند و اگر نکرد همه مسلمین وظیفه دارند با او بیکار کنند تا از طریق خلاف بازآید.

مسأله حکمیّت چیزی جز این نیست همان کاری که همه قضات اسلامی انجام می دهند، یعنی احکام کتاب و سنت را بر مصادیق آن تطبیق کرده و حکم صادر می کنند.

آیا این سخن جای ایراد دارد ؟ ولی افسوس ! که جاهلان و ناآگاهان «خوارج» این مطلب واضح را درک نمی کردند و تعصب و لجاجت به آنها اجازه نمی داد و به هدف اصلی حکمیّت در همه جا و در همه چیز برسند.

آن گاه امام (علیه السلام) در توضیح این معنا می افزاید : «هنگامی که آن قوم (شامیان) ما را دعوت کردند که قرآن میان ما و آنها حاکم باشد، ما گروهی نبودیم که به کتاب خداوند سبحان پشت کنیم در حالی که می فرماید : «اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش بازگردانید» (و از آنها نظر بخواهید) (وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَی أَنْ نُحَکِّمَ بَیْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ الْفَرِیقَ الْمُتَوَلِّیَ عَنْ کِتَاب اللهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی، وَقَدْ قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ : (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْء فَرُدُّوهُ إلَی اللهِ والرَّسُولِ))(4).

و در توضیح این آیه می فرماید : «ارجاع دادن اختلافات به خدا، این است که به کتابش حکم کنیم و ارجاع به رسول الله (صلی الله علیه وآله) این است که به سنتش عمل نماییم، واگر درباره کتاب خدا به درستی حکم شود ما سزاوارترین مردم به پذیرش آن هستیم و اگر به سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) حکم شود ما (نیز) از همه شایسته تر و سزاوارتریم که به سنت او عمل نماییم» (فَرَدُّهُ إلَی اللهِ أَنْ نَحْکُمَ بکِتَابهِ وَرَدُّهُ إلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ; فَإذَا حُکِمَ بالصِّدْقِ فِی کِتَاب اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاس بهِ، وَإنْ حُکِمَ بسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه وآله)، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاس وَ أَوْلاَهُمْ بهَا).

به این ترتیب امام (علیه السلام) به روشنی ثابت می کند حکمیّت کتاب و سنّت، چیزی جز مراجعه به آنها نیست و با توجه به این که ما مأمور به این امر هستیم کسی نمی تواند بر ما خرده بگیرد که چرا حکمیّت را پذیرفتیم. اشتباه خرده گیران در این است که آنها می پندارند ما حکمیّت اشخاص را پذیرفته ایم در حالی که ما حکمیّت کتاب خدا را پذیرا شده ایم.

در این جا سؤال مهمی پیش می آید و آن این که : مفهوم این گفتار امام (علیه السلام) این است که حکمیّت را با میل و رضای باطنی و طبق وظیفه شرعی پذیرفته است در حالی که از خطبه های متعدّدی در «نهج البلاغه» برمی آید که حکمیّت را بر امام (علیه السلام) تحمیل کرده اند و امام (علیه السلام) از این تحمیل سخت ناراحت بود، این دو چگونه با هم سازگار است ؟

در پاسخ این سؤال، باید گفت : امام هرگز مخالف مسأله حکمیّت نبود، امام (علیه السلام) در واقع بر دو نکته پافشاری داشت : نخست این که : بلند کردن قرآنها بر سر نیزه ها تنها مکر و فریب و توطئه برای جلوگیری از پیروزی لشکر امام (علیه السلام) در آخرین لحظات و ایجاد اختلاف و نفاق در لشکر امام (علیه السلام) بود و گر نه شامیان هرگز آماده پذیرش حکمیّت قرآن نبودند و به تعبیر امام (علیه السلام) نه اهل دین بودند و نه اهل قرآن(5).

دیگر این که امام (علیه السلام) با انتخاب فرد نادان و بی خبری همچون «ابو موسی اشعری» برای ارجاع به قرآن مخالف بود، بنابراین هیچ گونه تضادّی میان محتوای این خطبه، و خطبه های دیگر نهج البلاغه نیست.

شاهد این موضوع این است که : فرزند برومند امام (علیه السلام) نیز در روز «عاشورا» طبق نقل مقاتل، قرآن را گرفت و بر سر گذارد و در برابر لشکر کوفه ایستاد و گفت : «یا قَوْمِ إنَّ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ کِتَابُ اللهِ وَسُنَّةُ جَدِّی رَسُولِ اللهِ; ای قوم : حاکم در میان من و شما قرآن و سنّت جدّم رسول الله باشد»(6).


نکته:

ماجرای غم انگیز حکمین!

می دانیم هنگامی که لشکر معاویه در جنگ «صفّین» در آستانه شکست قرار گرفت «عمروعاص» مکّار، تدبیری اندیشید و به شامیان توصیه کرد قرآن ها را بر سرنیزه ها بلند کنند و بگویند : «ما تسلیم حکم قرآن هستیم هر چه درباره شما و ما بگوید عمل خواهیم کرد».

امام (علیه السلام) فریاد زد: آنها هرگز تسلیم حکم قرآن نیستند این فقط مکر و نیرنگ و فریبی است که می خواهند با آن، جلو شکست حتمی خود را بگیرند، ولی گروهی از ساده لوحان به اتفاق جمعی از منافقان که در لشکر امام (علیه السلام) بودند این سخن را نپذیرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتی امام (علیه السلام) را تهدید به قتل کردند. امام (علیه السلام) برای جلوگیری از اختلاف و پراکندگی به حکم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود، سپس گفتند باید دو نفر نماینده از دو لشکر برای پیدا کردن حکم قرآن انتخاب شود.

در این جا اشتباه دوّمی از سوی ساده لوحان و با کمک منافقان انجام گرفت که «ابو موسی اشعری» ساده لوح خام و بی خبر را به عنوان نمایندگی لشکر بر امام (علیه السلام) تحمیل کردند که سرانجام تلخ آن را همه می دانیم.

و عجب این که : به دنبال این حادثه گروهی از همان ها در مقابل امام (علیه السلام) سربرداشتند و عَلَم مخالفت برداشتند که چرا امام (علیه السلام) تسلیم حکمیّت شده در حالی که قرآن می گوید : « (إنِ الحُکْمُ إلاّ للهِ)(7); حاکم و حَکَم تنها خداست» و نتیجه این کار به وجود آمدن جنگ دیگری به نام «جنگ نهروان» بود که با سخنان امام (علیه السلام) گروهی بیدار شدند و توبه کردند و جمعیّت اندکی باقی ماندند که به سرعت تار و مار شدند.

برنامه امام (علیه السلام) در این مسأله واضح بود زیرا :

1 ـ حکمیّت قرآن در اختلافات مسلمین، چیز پوشیده ای نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده است که اگر در چیزی اختلاف کردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) بخواهند (نساء آیه 59 که در کلام امام (علیه السلام) به آن استدلال شده بود).

بنابراین پذیرش داوری قرآن با توجه به این که به اعتقاد همه مسلمان ها قرآن آخرین سخن را در هر چیز می گوید مطلبی نبود که بر امام (علیه السلام) خرده بگیرند ولی آن بی خبران آن را به صورت یک نقطه ضعف منعکس ساختند.

2 ـ شکی نیست که طراحان توطئه بالا بردن قرآن ها بر سرنیزه، نه اعتقادی به حکمیّت قرآن داشتند و نه حق و عدالت بلکه سیاست بازان کهنه کار و بی ایمانی بودند که به چیزی جز حکومت بر مردم و امور مادی وابسته به آن، نمی اندیشیدند و امام (علیه السلام) از این توطئه در همان آغاز پرده برداشت ولی چه سود که ساده لوحان غافل نپذیرفتند.

3 ـ به یقین قرآن مجید، به خودی خود ایفای نقش حکمیّت را نمی کند جز این که قرآن شناسان آگاه در کنار آن قرار گیرند و احکام آن را در هر مسأله استخراج کنند و به مردم اعلام نمایند و اگر در داستان «صفّین» این کار انجام می گرفت روشن بود که لشکر «معاویه» مشمول آیه شریفه 9 سوره حجرات بودند که می گوید : (فَإنْ بَغَتْ إحْداهُمَا عَلَی الاُْخْری...) به عنوان گروه طغیانگر که در برابر مرکز حکومت اسلام و امام (علیه السلام) مسلمین به مخالفت برخاسته اند محکوم می شدند.

ولی چه سود که «حکمین» (ابو موسی وعمروعاص) نه آگاهی از قرآن داشتند و نه اگر می داشتند به آگاهی خود عمل می کردند.

بنابراین اگر واقعاً حکمیّت به قرآن سپرده می شد و قرآن شناسانی برای حکمیّت انتخاب می شدند نه تنها کار خلافی نبود بلکه عمل به دستور قرآن محسوب می شد امّا چون شرایط لازم در هیچ مقطعی حاصل نشد و طبعاً نتیجه، بسیار نامطلوب و تلخ بود گروه نادان به جای این که خود را ملامت کنند به ملامت امام (علیه السلام) برخاستند و به جای این که خودرا بشکنند به فکر شکستن آینه افتادند.

اشتباه نشود داستان حکمین یک حادثه مقطعی در تاریخ نبود، بلکه چیزی است که در زمان های مختلف و حتی در عصر ما تکرار شده ومی شود. امر مقدّسی را عنوان می کنند و در زیر چتر آن قرار می گیرند سپس برداشت های غلطی را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحمیل می کنند و آنچه را که به سود منافع نامشروعشان است بر می گزینند.

«عمروعاص» مکّار و «ابوموسی» ساده لوح نادان در هر زمان اشباه و نظایری دارند و«صفّین»ها و قرآن بر سرنیزه کردن ها و حکمیّتها به اَشکال مختلف تکرار می شوند که نتیجه آن، مظلومیت حق طلبان علی گونه است.


بخش دیگر از کلام امام (علیه السلام) در واقع ترکیبی از دو قسمت است : نخست به پاسخ یکی از شبهات «خوارج» و امثال آنها می پردازد سپس آنها را تشویق به جهاد در برابر ظالمان وستمگران شام می کند.

گفتار امام (علیه السلام) در قسمت اوّل، اشاره به عهدنامه حکمیّت دارد که در میان آن حضرت و معاویه انجام شد (و شرح آن در نکات خواهد آمد) در این عهدنامه یک سال به حکمین فرصت داده شده بود که درباره حلّ مشکل اختلاف امّت بیندیشند و در کار خود عجله نکنند.

خرده گیران بی خبر و نادان گاه به اصل حکمیّت ایراد می گرفتند که امام (علیه السلام) در بخش گذشته این خطبه جواب روشن و منطقی و دقیق به آنان داد و گاه به شاخ و برگ آن، یعنی مسأله قرار دادن مدت ایراد می گرفتند.

امام (علیه السلام) در پاسخ آنها چنین می فرماید : «اما این که می گویید : چرا میان خود و آنها (حکم ها) مدّتی برای حکمیّت قرار دادی ؟ این تنها به خاطر آن بود که ناآگاهان در جستجوی حقیقت برآیند، و آنها که آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند (و تمام جوانب مسأله را روشن سازند)» (وَأَمَّا قَوْلُکُمْ : لِمَ جَعَلْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُمْ أَجَلاً فِی التَّحْکِیمِ ؟ فَإنَّمَا فَعَلْتُ ذلِکَ لِیَتَبَیَّنَ الْجَاهِلُ، وَ یَتَثَبَّتَ(8) الْعَالِمُ).

سپس می افزاید : «شاید خداوند در این فاصله، کار این امّت را اصلاح کند و راه تحقیق بر آنها بسته نشود (و آزادانه به تحقیق پردازند) در جستجوی حق عجله نکنند، و تسلیم نخستین فکر گمراه کننده نشوند» (وَلَعَلَّ اللهَ أَنْ یُصْلِحَ فِی هذهِ الْهُدْنَةِ(9) أَمْرَ هذهِ الاُْمَّةِ; وَلاَ تُؤْخَدُ بأَکْظَامِهَا(10)، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَیُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لأَوَّلِ الْغَیِّ).

در واقع امام (علیه السلام) چند فائده برای ضرب الاجل یک مسأله در مسأله حکمیّت بیان فرموده، نخست این که : ناآگاهان از جوش و خروش تعصّب باز ایستند و بتوانند درباره این مسأله سرنوشت ساز تحقیق کنند و دیگر این که علمای امّت در اصحاب علی (علیه السلام) جوانب مسأله را به خوبی بررسی کنند و آنچه ضایعات کمتری در بردارد برگزینند و حکمین را برای انتخاب صحیح ارشاد کنند.

دیگر این که در این مدّت طرقی برای اصلاح امر امّت به طور کلّی اندیشیده شود و از کارهای عجولانه که سبب گمراهی است بپرهیزند.

عجب این که : گروه متعصّب لجوج و ناآگاه از «خوارج» اصرار داشتند که عجولانه در این زمینه تصمیم گیری شود و سرنوشت امّت را بدون مطالعه و تحقیق و دقّت به خطر بیفکنند و این است راه و رسم افراد نادان در هر عصر و هر زمان.

جمله «وَلاَ تُؤْخَدُ بأَکْظَامِهَا» که به معنی نگرفتن بیخ گلو و آزاد گذاشتن راه نفس است کنایه از آزادی برای مطالعه و تصمیم گیری و انتخاب می باشد کنایه ای است گویا و فصیح و بلیغ.

جمله «وَتَنْقَادَ لأَوَّلِ الْغَیِّ» (مبادا تسلیم اوّلین گمراهی شوند) اشاره به این است که تصمیم های عجولانه غالباً گمراه کننده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه «أَوَّلُ الْغَیِّ» را اشاره به بالا بردن قرآنها بر سرنیزه ها که اوّلین گام گمراهی بود، دانستنه اند(11) ولی تفسیر اوّل به قرینه جمله قبل از آن، مناسب تر به نظر می رسد.


نکته ها:

1 ـ صلحنامه صفّین

هنگامی که شامیان ستمگر و مکّار با استفاده از برافراشتن قرآنها بر بالای نیزه ها مردم عراق را اغفال کردند و صلح را بر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) تحمیل نمودند عهدنامه یا پیمان آتش بس، به صورت تنظیم شد :

«هذَا مَا تَقَاضی عَلَیْهِ عَلِیُّ بن أَبی طَالِب(12) وَمُعاوِیَةُ بْنِ أبی سُفْیَانَ قَاضَیَ عَلِیُّ بْنِ أَبی طَالِب عَلَی أَهْلِ الْعِراقِ وَمَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ شیْعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُسلِمیْنَ وَقَاضی مُعَاوِیَةُ بْنِ أَبی سُفْیانَ عَلَی أَهْلِ الشَّامِ وَمَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ شیْعَتهِ مِنَ الْمؤْمِنینَ وَالْمُسلِمینَ اَنَّا نَنْزلُ عِنْدَ حُکْم اللهِ وَکِتَابهِ وَلاَ یَجْمَعُ بَیْنَنا إلاّ إیّاهُ وَإنَّ کِتَابَ اللهِ سُبْحَانَهُ بَیْنَنا مِنْ فَاتِحَتِهِ إلی خَاتِمَتِهِ نُحیِی مَا أَحْیَا القُرآنُ وَیُمِیْتُ مَا أَماتَ الْقُرْآنُ فَإنْ وَجَدَ الْحَکَمانِ اَنَّ ذلِکَ فِی کِتَاب اللهِ إتَّبَعْناهُ وَإنْ لَمْ یَجداهُ أَخَذا بالسُّنَةِ الْعَادلَةِ غَیْرِ الْمُفِّرقَةِ وَالحْکَمَانِ عَبْدُ اللهِ بْنِ قَیْس وَعَمْرُوبْنُ الْعاصِ; این چیزی است که داوری نموده است «علی بن ابی طالب (علیه السلام)» و «معاویه بن ابی سفیان»، داوری نموده است «علی بن ابی طالب (علیه السلام)» نسبت به اهل عراق و کسانی که با او بوده اند از پیروانش از مؤمنین و مسلمین و داوری نموده است و «معاویه بن ابی سفیان» نسبت به اهل شام و پیروانش از مؤمنین و مسلمین، که ما تسلیم حکم خدا و کتاب خدا هستیم و چیزی ما را متفّق نمی کند مگر خداوند و این که کتاب خداوند سبحان در میان ماست از آغاز تا پایانش. احیا می کنیم آنچه را قرآن احیا کرده و از بین می بریم آنچه را قرآن از بین برده. هرگاه دو حَکَم (که از میان ما انتخاب شده اند) چیزی در کتاب خدا در این موضوع (جنگ و صلح ما) یافتند از آن پیروی می کنیم و اگر نیافتند به سنت عادله مورد اتفاق (که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)به ما رسیده است) عمل می کنند و دو حکَم «عبدالله بن قیس» (ابو موسی اشعری) و«عمروعاص» هستند»(13).

این داوری یا صلحنامه یا عهدنامه (هر نامی بر آن بگذارید) در کتابهای مختلف با تفاوت مختصری نقل شده است و همه آنها نشان می دهد که مسأله، مسأله حکمیّت قرآن بوده است نه حکمیّت اشخاص و به تعبیر دیگر : اشخاص موظّف بودند آنچه را قرآن در این باره می گوید استخراج و استنباط کنند و دستورات کلّی بر مصادیق آن تطبیق نمایند ولی کوردلان «خوارج» آن را به عنوان حکمیّت انسانها در دین خدا تلقّی کردند و به جنجال و غوغاگری روی آوردند و شکاف خطرناک تازه ای در میان مسلمین بوجود آوردند و جهل و نادانی در طول تاریخ، از این عواقب دردناک بسیار داشته است.

در ادامه این صلحنامه آمده است که حَکَمین از «علی (علیه السلام) و معاویه» و از هر دو لشکر پیمان گرفتند که آنها بر جان و مال و خانواده و قوم و قبیله خود در امانند و آنچه را آنها قضاوت کنند همه پذیرا شوند قضاوتی که موافق کتاب خدا و سنّت باشد و آتش بس، و گذاردن اسلحه بر زمین تا زمان حکم حکمیّت ادامه خواهد یافت، و مدّت آتش بس یک سال کامل است، و اگر حکمین مایل بودند حکم خود را زودتر از این مدت صادر کنند، مانعی ندارد، و اگر یکی از آنها از دنیا برود، امیر گروه او فرد دیگری را به جای او نصب کند(14).


2 ـ گفتگوی منطقی امام (علیه السلام) با خوارج

در حدیثی آمده است که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) «عبدالله بن عباس» را به سوی لشکر «خوارج» فرستاد که چندان با او فاصله نداشتند تا تحقیق کند آنها چه می خواهند؟ و دلیل مخالفت آنها چیست ؟ آنها در پاسخ گفتند : ای «ابن عباس !» ما ایرادهایی به پیشوای تو داریم که همه آنها کفرآمیز، خطرناک و سبب آتش دوزخ است :

نخست این که : او نام خودرا به عنوان امیرالمؤمنین از صلحنامه محو کرد، سپس صلحنامه را میان خود و «معاویه» تنظیم نمود، اگر او امیرمؤمنین نیست، ما از مؤمنانیم بنابراین دلیلی ندارد که او امیر ما باشد.

دوّم این که : او درباره موقعیت خودش تردید داشت زیرا به حکمین گفت درست بنگرید اگر «معاویه» سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید و اگر من اَوْلی هستم مرا تثبیت کنید، هرگاه او درباره خود شک داشته باشد ما شکّ شدیدتری خواهیم داشت.

سوّم این که : او حکمیّت را به غیر خود سپرد در حالی که ما خود او را از همه صالح تر برای این کار می دانیم.

چهارم این که : او افراد را داور در دین خدا قرار داد در حالی که (داوری مخصوص خداست و) او چنین حقّی را نداشت.

پنجم این که : در جنگ «جمل» پس از پیروزی اموال و اسلحه دشمن را در میان ما تقسیم کرد، ولی زنان و فرزندانشان را به اسارت نگرفت.

ششم این که : او وصیّ پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود و حق وصیت را ادا ننمود.

«ابن عباس» نزد حضرت آمد و عرض کرد : یا امیرالمؤمنین ! سخنان این قوم را شنیدی و تو به جوابگویی آنها شایسته تری، امام (علیه السلام) فرمود : آری چنین است.

سپس فرمود : ای «ابن عباس !» به آنها بگو آیا شما راضی به حکم خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) هستید ؟ عرض کردند آری !

امام (علیه السلام) فرمود : من از آغاز شروع می کنم، و ایرادات شما را یک به یک پاسخ می گویم.

سپس فرمود : اما در مورد محو عنوان امیرالمؤمنین از عهدنامه، فراموش نمی کنم که من روز «حدیبیه» کاتب عهدنامه صلح بودم و نوشتم : «بسم الله الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ هذا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ رَسوُلُ اللهِ وَ أَبوُ سُفْیانَ وَسُهَیْلُ بْنِ عَمِْرو» «سهیل» گفت : اوّلاً ما رحمن و رحیم را نمی شناسیم وثانیاً تو را رسول الله نمی دانیم وثالثاً موافق نیستیم نام تو مقدّم بر نام ما نوشته شود در حالی که سنّ ما از تو بیشتر است (و چون آنها از بهانه جویی دست بر نمی داشتند) پیامبر (صلی الله علیه وآله)به من دستور داد به جای «بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ» «بسْمِکَ اللَّهُمَّ» بنویس و به جای «رسول الله» ، «محمّد بن عبدالله» بنویس ! سپس به من فرمود : تو نیز به چنین سرنوشتی در آینده گرفتار خواهی شد و تسلیم پیشنهادشان می شوی، در حالی که کراهت داری، من هم در صلحنامه ای که میان من و عمروعاص نوشته شد عنوان امیرالمؤمنین را نوشتم ولی آنها نپذیرفتند. «خوارج» با شنیدن این سخن گفتند : حق با توست ای علی !

و امّا این که می گویید : من با تعیین حکمین و این که به آنها گفته ام : ببینید معاویه سزاوارتر است یا من ؟ درباره خودم شک کرده ام، این سخن اشتباه است، این در واقع نوعی ابراز انصاف در سخن می باشد، شبیه چیزی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به گفته قرآن مجید به مشرکان فرمود : « (وإِنَّا أَوْ إیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلال مُبیْن); ما یا شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم»(15)، مسلّماً این دلیل بر تردید پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حقانیت خودش نبود. «خوارج» در این جا نیز گفتند حق با توست.

اما این که می گویید : چرا غیر خودم را به عنوان حکم برگزیدم در حالی که من از همه شایسته تر به این کار هستم، این شبیه برنامه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که «سعد بن معاذ» را در جنگ «بنی قریظه» به عنوان حکمیّت برگزید در حالی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) از همه شایسته تر بود.

این از یکسو، از سوی دیگر خداوند می فرماید : (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ); من در این کار به پیامبر (صلی الله علیه وآله) تأسی کردم، «خوارج» گفتند : این سخن نیز صحیح است.

اما این که، به من ایراد کرده اید که چرا افراد را داور دین خدا قرار دادم ؟ من هرگز چنین نکردم، من کلام خدا را داور قرار دادم، چرا که خداوند : در مورد «صید در حال احرام» می فرماید : « (وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بهِ ذَواَ عَدْل مَنْکُمْ); و هر کس از شما عمداً صیدی را (در حال احرام) به قتل برساند باید کفاره ای معادل آن از چارپایان بدهد، کفاره ای که دو نفر عادل از شما درباره معادل بودن آن حکم کنند»(16) هنگامی که خداوند چنین دستوری را درباره پرنده ای که در حال احرام صید شده است صادر می کند، درباره خون های مسلمین که بسیار از آن بالاتر است چرا قائل نباشیم؟!

اما این که می گویید : من در جنگ «بصره» پس از پیروزی اموال لشکر شکست خورده را در میان لشکریانم تقسیم کردم ولی زنان و فرزندانشان را به عنوان اسیران تقسیم نکردم، این در واقع منّتی بود از سوی من بر اهل «بصره» همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در فتح مکه، بر اهل مکه، منّت گذارد و آنها را مورد عفو قرارداد. اضافه بر این فرض کنید، من آنها را تقسیم می کردم کدام یک از شما «عایشه» را در سهم خود به عنوان کنیز به اسیری می پذیرفت ؟ «خوارج» گفتند : حق با توست.

سپس فرمود : اما این که : به من ایراد می کنید، من وصی پیامبرم (صلی الله علیه وآله) و مقام وصایت را حفظ نکرده ام، این گناه من نیست گناه شما است که مرا رها ساختید و نسبت به من، پشت کردید... گفتند : حق با توست.

و در پایان گروه زیادی از طریق مخالفت بازگشتند ولی چهار هزار نفر از متعصبین باقی ماندند که در یک نبرد برق آسا همگی متلاشی شدند(17). (18)


پی نوشت:

  1. «مستور» : مفهوم روشنی دارد که به معنی شئ پنهان است. ولی در بعضی نسخه ها «مسطور» آمده که معنی «نوشته شده را دارد» از مادّه «سطر» و با واژه «خط» که به عنوان وصف آن در عبارت بالا ذکر شده تناسب بیشتری دارد.

  2. «دفّتین» تثنیه «دفّة» به معنی صفحه و کنار هر چیزی است و دو طرف جلد کتاب یا قرآن را «دفّتین» می گویند.

  3. حجرات، آیه 9.

  4. نساء، آیه 59.

  5. همان گونه که در آغاز همین خطبه در بحث سند خطبه آمد.

  6. مسند الامام الشهید، جلد 2، صفحه 43. این سخن در اصل از مقتل الحسین مقرّم نقل شده و او هم از تذکرة الخواص ابن جوزی گرفته است (مقتل الحسین مقرّم، صفحه 233).

  7. یوسف، آیه 67.

  8. «یتثّبت» از مادّه «تثبّت» به معنی تحقیق کردن است.

  9. «هدنه» از مادّه «هدون» (بر وزن قرون) به معنی سکون و آرامش گرفته شده و معمولاً به معنی مصالحه بعد از جنگ یا آتش بس بکار می رود.

  10. «اکظام» جمع «کظم» (بر وزن عزم) وجمع «کظم» (بر وزن قلم) به معنی محل خروج نفس (خرخره) است.

  11. «منهاج البراعه» علامه «خویی» جلد 8، صفحه 180.

  12. در بسیاری از تواریخ آمده است که کاتبان لشکر علی (علیه السلام) عنوان امیرمؤمنین را در کنار نام آن حضرت نگاشتند ولی «عمروعاص» و دیگران سخت بر آن اعتراض کردند که اگر ما شما را امیرمؤمنان بدانیم باید کسانی که در برابر شما هستند امیر فاسقان باشند حتماً باید این عنوان حذف شود، علی (علیه السلام) تأمّلی فرمود و به یاد داستان «صلح حدیبیه» افتاد و فرمود : الله اکبر در آن روز نیز هنگامی که عنوان رسول الله (صلی الله علیه وآله) را در کنار نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نوشتم فریاد مخالفان برخاست و اصرار بر حذف آن نمودند من حاضر به حذف آن نشدم و پیامبر (علیه السلام) برای دفع غائله شخصاً آن را محو نمود، این سخن، «عمروعاص» را سخت به خشم درآورد که ما را با کفّار مقایسه می کنی من در این جلسه نمی مانم، امام (علیه السلام) فرمود : از خدا می خواهم که مجلس مرا از وجود مثل تویی پاک کند و مدتی گفتگو درباره نوشتن عنوان امیرالمؤمنین ادامه یافت. بعضی معتقد بودند که حذف نشود هر چند شمشیرها به خاطر آن کشیده شود ولی سرانجام مصلحت این دیده شد برای دفع غائله این عنوان را بردارند (تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 37 و تواریخ دیگر).

  13. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. این عهدنامه در تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 38 با پاره ای از تفاوتها آمده است.

  14. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. این عهدنامه در تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 38 با پاره ای از تفاوتها آمده است.

  15. سبأ، آیه 24.

  16. مائده، آیه 95.

  17. «احتجاج طبرسی»، جلد 1، صفحه 442 (با تلخیص و کمی نقل به معنا) همین داستان در «مناقب ابن مغازلی» صفحه 406 با اضافاتی و در «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 377 با مقداری تفاوت نقل شده است.

سند خطبه:

طبری مورخ معروف در حوادث سال 37 هجری این خطبه را با شأن صدور مشروحی بیان کرده که فشرده آن، چنین است: این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که: به سراغ خوارج آمد در حالی که آنها با ابن عباس مشغول بحث و محاجه بودند. امام علیه السلام به ابن عباس فرمود: تو ساکت باش، سپس شروع به سخن کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: پیشوای شما کیست؟

.

گفتند: ابن کوّاء، فرمود: چرا شما به مخالفت با ما برخاسته اید؟

عرض کردند: به خاطر پذیرش حکمیّت در جنگ صفّین

.

امام علیه السلام فرمود: شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که هنگام بالا بردن قرآن ها بر سرنیزه ها، اصرار داشتید که دست از جنگ بکشم و من به شما گفتم این گروه را من بهتر از شما می شناسم آنها نه اهل دین هستند و نه اهل قرآن ولی شما گوش ندادید و بر مسأله حکمیّت اصرار نمودید من به ناچار پذیرفتم ولی با حکمین شرط کردم که بر طبق قرآن قضاوت کنند وإلّا ما از حکم آنان بری و بیزار خواهیم بود؟

خوارج گفتند: آیا عدالت است که افراد را در مسأله خون مسلمین حکم قرار دهیم؟

امام علیه السلام فرمود: ما مردان را حکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حکم قرار دادیم.(انا لم نحکم الرجال وإنما حکمنا القرآن

).

سپس طبری بخشی از این خطبه را آورده است

.

سبط بن جوزی در تذکره الخواس ومرحوم مفید در ارشاد و طبرسی در احتجاج این خطبه را با تفاوت هایی نقل کرده اند

.