[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله للخوارج و قد خرج إلی معسکرهم و هم مقیمون علی إنکار الحکومة فقال (علیه السلام):

أَ کُلُّکُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّینَ؟ فَقَالُوا مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَ مِنَّا مَنْ لَمْ یَشْهَدْ. قَالَ فَامْتَازُوا فِرْقَتَیْنِ فَلْیَکُنْ مَنْ شَهِدَ صِفِّینَ فِرْقَةً وَ مَنْ لَمْ یَشْهَدْهَا فِرْقَةً حَتَّی أُکَلِّمَ کُلًّا مِنْکُمْ بکَلَامِهِ. وَ نَادَی النَّاسَ فَقَالَ أَمْسکُوا عَنِ الْکَلَامِ وَ أَنْصِتُوا لِقَوْلِی وَ أَقْبلُوا بأَفْئِدَتِکُمْ إِلَیَّ فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْیَقُلْ بعِلْمِهِ فِیهَا. ثُمَّ کَلَّمَهُمْ (علیه السلام) بکَلَامٍ طَوِیلٍ مِنْ جُمْلَتِهِ أَنْ قَالَ (علیه السلام):

أَ لَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِیلَةً وَ غِیلَةً وَ مَکْراً وَ خَدیعَةً إِخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا اسْتَقَالُونَا وَ اسْتَرَاحُوا إِلَی کِتَاب اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْیُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفِیسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتُ لَکُمْ هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِیمَانٌ وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ، فَأَقِیمُوا عَلَی شَأْنِکُمْ وَ الْزَمُوا طَرِیقَتَکُمْ وَ عَضُّوا عَلَی الْجِهَاد بَنَوَاجِذکُمْ، وَ لَا تَلْتَفِتُوا إِلَی نَاعِقٍ نَعَقَ إِنْ أُجِیبَ أَضَلَّ وَ إِنْ تُرِکَ ذَلَّ، وَ قَدْ کَانَتْ هَذهِ الْفَعْلَةُ وَ قَدْ رَأَیْتُکُمْ أَعْطَیْتُمُوهَا. وَ اللَّهِ لَئِنْ أَبَیْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَیَّ فَرِیضَتُهَا وَ لَا حَمَّلَنِی اللَّهُ ذَنْبَهَا، وَ وَ اللَّهِ إِنْ جِئْتُهَا إِنِّی لَلْمُحِقُّ الَّذی یُتَّبَعُ وَ إِنَّ الْکِتَابَ لَمَعِی مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 236-225

وَمِنْ کلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ قاله للخوارج، وقد خرج إلی معسکرهم وهم مقیمون علی انکار الحکومة، فقال علیه السلام

:...

هنگامی که خوارج در مخالفت خود با مسأله حکمیّت، پافشاری کردند امام علیه السلام به لشکرگاه آنان رفت و این خطبه را ایراد فرمود

:...

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در بالا آمد، این خطبه، بخشی از سخنان امام علیه السلام قبل از جنگ نهروان را بازگو می کند، که امام علیه السلام به عنوان اتمام حجت برای آنها ایراد فرمود، و سخنان امام علیه السلام بسیار مؤثر واقع شد به گونه ای که اکثریت قاطع

خوارج توبه کردند و از جنگ کناره گیری نمودند

.

امام علیه السلام در این سخنان حساب شده، نخست آنان را به دو گروه، تقسیم نموده و صفوفشان را از هم جدا می کند: کسانی که در صفین حضور داشتند و کسانی که حضور نداشتند

.

در بخش دوّم، روی سخن را به صفینیان کرده و به آنها یادآور می شود

:

شما بودید که مسأله حکمیّت را بر من تحمیل کردید، در حالی که من به شدت با آن مخالف بودم و شما را دستور به ادامه جهاد، تا پیروزی دادم

.

در بخش سوّم، به این نکته اشاره می فرماید که: ما در آغاز اسلام برای پیشرفت این آیین مقدّس، حتّی با نزدیکترین بستگان خود که در صف کفر، قرار داشتند جهاد کردیم، ولی اکنون در برابر ما برادران مسلمان ما هستند که به راه خطا رفته اند و شرایط به گونه دیگری است. لذا نخست باید از آنها رفع شبهه کنیم، امیداست مشکل حل شود

.

چگونه در دام دشمن افتادید:

مخاطبین این خطبه، «خوارج نهروان» هستند که امام (علیه السلام) برای اتمام حجت با آنها و هدایت و ارشاد گروه فریب خورده، این سخن را ایراد کرد، و در آغاز برای آماده ساختن آنها چنین فرمود : «آیا همه شما در «صفین» با ما بودید ؟» (أَکُلُّکُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّینَ ؟).

«آنها گفتند : بعضی از ما حضور داشت وبعضی حاضر نبود» (فَقَالُوا : مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَمِنَّا مَنْ لَمْ یَشْهَدْ).

با این که میان جنگ «صفّین» و جنگ با «خوارج نهروان» فاصله چندانی نبود، معلوم نیست گروه دوّم که در «صفّین» نبوده اند، چگونه به این گروه فتنه گر، پیوستند، شاید وسوسه های گروه اوّل در میان مردم «کوفه» وفرزندان و بستگانشان، این اثر را گذاشته که با آنها هم صدا شوند و در صف آتش بیاران فتنه قرار گیرند.

به هر حال امام (علیه السلام) در ادامه این سخن فرمود : «پس به دو گروه تقسیم شوید ! آنها که در «صفین» بودند، یک گروه شوند و آنها که نبودند گروه دیگر. تا با هر کدام با سخنی که مناسب اوست سخن بگویم» (قَالَ : فَامْتَازُوا فِرْقَتَیْنِ، فَلْیَکُنْ مَنْ شَهِدَ صِفِّینَ فِرْقَةً، وَمَنْ لَمْ یَشْهَدْهَا فِرْقَةً، حَتَّی أُکَلِّمَ کُلاًّ مِنْکُمْ بکَلاَمِهِ).

این تعبیر نشان می دهد : اگر مخاطبین در سخنان مهم، یک دست نباشند فصاحت و بلاغت ایجاب می کند که آنها را از هم جدا سازند و با هر کدام مناسب حالشان سخن بگویند، تا کاملاً مؤثّر واقع شود و امام (علیه السلام) از این روش استفاده فرمود و نتیجه بخش بود.

بعد از آن می خوانیم : «امام (علیه السلام) مردم را ندا داد فرمود : خاموش باشید ! و به حرفهایم گوش فرا دهید ! و با دل هایتان به سوی من آیید، و هر کس را سوگند دادم که درباره آنچه می داند گواهی دهد، با علم و اطلاع خود گواهی دهد» (وَنَادَی النَّاسَ، فَقَالَ : أَمْسکُوا عَنِ الْکَلاَمِ، وَأَنْصِتُوا لِقَوْلِی، وَأَقْبلُوا بأَفْئِدَتِکُمْ إلَیَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ(1) شَهَادَةً فَلْیَقُلْ بعِلْمِهِ فِیهَا).

از این تعبیر استفاده می شود که «خوارج» یا لشکریان امام (علیه السلام) که در آن جا حضور داشتند و یا هر دو، مشغول سخن گفتن با یکدیگر بودند، امام نخست آنها را دعوت به سکوت و گوش فرا دادن از دل و جان نمود تا زمینه تأثیر آماده شود و در ضمن، شهود خودرا نیز از میان جمعیّت به صورت عام برگزید.

«سپس آن حضرت (علیه السلام) با آنان سخن گفت، سخنی طولانی که بخشی از آن این است» (ثُمَّ کَلَّمَهُمْ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بکَلاَم طَوِیل، مِنْ جُمْلَتِهِ أَنْ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ(2)).

امام (علیه السلام) دست آنها را گرفته و به گذشته نزدیک می برد و اشتباهات بزرگ و عصیان آنها را یادآور می شود و به گروهی که در «صفین» حضور داشته اند می فرماید : «مگر آن زمان که (سپاه معاویه) از روی حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سرنیزه ها بلند کردند، نگفتید : اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما ؟ از ما خواسته اند که از آنان درگذریم و راضی به حکمیّت کتاب خدا، قرآن شده اند، رأی صواب این است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم ؟» (أَلَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِیلَةً وَغِیلَةً(3)، وَمَکْراً وَخَدیعَةً : إخْوَانُنَا وَأَهْلُ دَعْوَتِنَا، اسْتَقَالُونَا(4) وَاسْتَرَاحُوا إلَی کِتَاب اللهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْیُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَالتَّنْفِیسُ(5) عَنْهُمْ).

آن گاه پاسخ خودرا در برابر این فریب و نیرنگ به آنها یادآور شده می فرماید : (به خاطر دارید که) من به شما گفتم : این کاری است که ظاهرش ایمان و باطنش (کفرو) عدوان است، آغازش رحمت و پایانش ندامت است» (فَقُلْتُ لَکُمْ : هذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إیمَانٌ، وَباطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَأَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَآخِرُهُ نَدَامَةٌ).

«بر همین حال باقی باشید، و از راهی که پیش گرفته اید منحرف نشوید و در این مرحله سرنوشت ساز، به جهاد ادامه دهید و در جهاد دندانها را بر هم بفشارید و به هیچ صدایی اعتنا نکنید، چرا که اینها صداهایی است که اگر به آن پاسخ (موافق) گویند گمراه می کند و اگر رهایش سازند گوینده اش خوار و ذلیل می شود» (فَأَقِیمُوا عَلَی شَأْنِکُمْ، وَالْزَمُوا طَرِیقَتَکُمْ، وَعَضُّوا عَلَی الْجِهَاد بَنَوَاجِذکُمْ، وَلاَ تَلْتَفِتُوا إلَی نَاعِق نَعَقَ : إنْ أُجِیبَ أَضَلَّ، وَإنْ تُرِکَ ذَلَّ).

«ولی (مع الأسف) این کار (مسأله حکمیّت) انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید» (اکنون که در دام آنها گرفتار شده اید فریادتان بلند شده است) (وَقَدْ کَانَتْ هذهِ الْفَعْلَةُ، وَقَدْ رَأَیْتُکُمْ أَعْطَیْتُمُوهَا).

راستی شگفت آور است ! از یکسو امام (علیه السلام) را در آخرین لحظات سرنوشت ساز جنگ، که گام های کوتاهی به سوی پیروزی باقی مانده بود، سخت در فشار می گذارند که به نیرنگ «ابن عاص» تن در دهد و حکمیّت را بپذیرد، و حتی امام (علیه السلام) را تهدید می کنند که اگر «مالک اشتر» باز نگردد، جان خودت در خطر است، ولی هنگامی که پرده ها کنار می رود و نیرنگ ها فاش می شود و به بن بست می رسند به جای آن که بیایند و عذرخواهی کنند، و در فکر جبران این خطای بزرگ برآیند، طلبکار می شوند که، چرا حکمیّت را پذیرفتی؟!

نکته جالب این که : امام (علیه السلام) در آغاز «خوارج» را به دو دسته کرد; گروهی که در «صفین» حضور داشتند و گروهی که نداشتند تا روشن سازد که اگر گروه دوّم به خاطر نادانی و بی خبری از جریان صفین، قیام کردند، شما که در صفین بودید و تمام جریان ها را از نزدیک دیدید، چرا ؟ شما با چه منطقی به میدان جنگ «نهروان» گام گذاشتید ؟ و مرا مسئوول داستان حکمیّت می دانید ؟

و به این ترتیب هم با آنها اتمام حجت فرمود، و هم به گروه دوّم که فریب این گروه را خورده بودند و به اتفاق آنها به میدان آمده بودند.

و کاری بدتر از این نیست که انسان گوش به ارشاد و راهنمایی ناصح مشفق فرا ندهد و هنگامی که گرفتار عاقبت شوم اعمال خود شد، او را مقصّر بشمارد و زبان اعتراض بگشاید.

آری، انسان های بی انصاف و فراموش کار، از این کارها بسیار دارند.

سپس امام (علیه السلام) با سخن دیگری، مطلب را برای آنها آشکارتر می سازد. می فرماید : «به خدا سوگند ! اگر من از پذیرش این امر (حکمیّت) سرباز می زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمی گذاشت !» (وَاللهِ لَئِنْ أَبَیْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَیَّ فَرِیضَتُهَا، وَلاَ حَمَّلَنِی اللهُ ذَنْبَهَا).

اشاره به این که : اگر من در آغاز سخت با مسأله حکمیّت مخالف بودم برای این که در برابر لوازم آن مسئوول نباشم. و گناه آن بر دوش من سنگینی نکند; چرا که مسأله حکمیّت سبب تقویت حاکمیت جبّاران شام شد و خون های شهدای «صفین» را بر باد داد و طرفداران حق را ذلیل و مأیوس کرد.

به دنبال آن می افزاید : از سوی دیگر «به خدا سوگند ! اگر آن را در پایان کار پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانیت من گواهی می دهد) از آن زمان که با آن آشنا شده ام، هرگز از آن جدا نگشته ام» (وَوَاللهِ إنْ جِئْتُهَا إنِّی لَلْمُحِقُّ الَّذی یُتَّبَعُ; وَإنَّ الْکِتَابَ لَمَعِی، مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ).

اشاره به این که، هنگامی که دیدم در میان شما در مسأله حکمیّت چنان اختلافی افتاده که اگر جلوی آن را نگیرم شما خودتان بر ضد یکدیگر قیام می کنید و گروهی بر گروه دیگر شمشیر می کشد و اسباب بدبختی و رسوایی بزرگ فراهم می شود، این جا بود که مجبور شدم و حکمیّت را پذیرفتم.

و آنگهی، اگر در مسأله حکمیّت قرآن، کار را به دست کسی می گذاشتید، که همیشه با قرآن بوده و از محتوای آن کاملاً آگاه است و به سراغ فرد ساده لوح و نادان و پستی همچون «ابو موسی اشعری» نمی رفتید، این توطئه خنثی می شد، و اگر زیان هایی داشت به حدّ اقل می رسید; اما شما هم حکمیّت را بر من تحمیل کردید، و هم ابو موسی اشعری نادان را. و در این دام بزرگ گرفتار شدید و حدّ اکثر زیان های آن را پذیرفتید.

حال حرف حساب شما چیست ؟ آیا من باید پاسخ گوی خلاف کاریهای شما باشم ؟ و جریمه جرایم سنگین شما را بپردازم ؟

از آن چه در بالا گفته شد، نکات زیر روشن می شود :

1 ـ امام (علیه السلام) در این بخش از سخنانش دو بار سوگند یاد کرده است. مخصوصاً در بخش دوّم با تاکیدهای بیشتر تا نشان دهد کمترین کوتاهی از ناحیه او نبوده است.

2 ـ آنچه امام (علیه السلام) در این دو سوگند بیان کرده دلیلی بر تردید آن حضرت در مسأله حکمیّت نبوده است بلکه اشاره به دو حالت مختلف است. در آغاز سخت مخالف بود چون آن را فریب و نیرنگ خطرناکی می دانست و بعد که اصحاب و یارانش اختلاف کردند و گروه عظیمی از افراد بی خبر و نادان اصرار بر قبول حکمیّت داشتند، برای پرهیز از ضایعات بیشتر، و دفع فتنه های فزونتر، تن به حکمیّت داد. از این رو، هم مخالفت اوّل حکیمانه بود و هم موافقت دوّم.

از این گذشته اگر آنها در مسأله حکمیّت روی فرد نادان و ساده لوحی همچون «ابو موسی اشعری» پافشاری نمی کردند، مشکلات بسیار کمتر بود، آنچه باعث عقیم ماندن نتایج جنگ «صفین» وامتیاز گرفتن دشمنان اسلام شد، همان پافشاری جاهلانه بود. بنابراین، این گروه متعصب و نادان، سنگرهای خود را یکی بعد از دیگری از دست دادند و گرفتار آن سرانجام شوم شدند، و عجب این که همه اینها را فراموش کرده، در برابر امام (علیه السلام) شمشیر کشیدند و مدعی شدند چرا حکمیّت را پذیرفتی؟!

اما به هر حال، سخنان منطقی و پربار امام (علیه السلام) در این زمینه کار خودرا کرد و گروه زیادی از «خوارج» در همان جا بیدار شدند و توبه کردند و از جنگ کناره گیری نمودند، حتی در بعضی از تواریخ آمده اکثریت آنها به توبه کنندگان پیوستند.


نکته:

گوشه ای از شخصیت معاویه!

کارهایی که «معاویه» در طول تاریخ زندگی خود مخصوصاً در دوران حکومتش کرد، برای هر فرد با انصافی این نکته را روشن می سازد که او نه به عدالت در میان مسلمین می اندیشید، و نه برای پیشرفت اسلام، دل می سوزاند. او پیوسته در این فکر بود، کاری کند که پایه های حکومت لزرانش محکم شود، و به همین دلیل، از تمام شیوه هایی که حاکمان جبّار دنیا استفاده کردند استفاده می کرد.

داستان برافراشتن پیراهن «عثمان» در «شام» و اشک های دروغین ریختن و مردم را برای شورش در برابر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برانگیختن وخون مسلمین را بر باد دادن یک نمونه زنده آن بود.

دادن رشوه های کلان به سران قبایل و حتی بعضی از فرماندهان لشکر علی (علیه السلام) و ایجاد تفرقه و نفاق در میان آنها و در بین مردم.

فرستادن گروه های غارتگر به نواحی مختلف برای ایجاد ناامنی، نمونه های دیگری محسوب می شود.

مسأله بلند کردن قرآن ها بر سرنیزه ها نیز در همین راستا ارزیابی می شود. او نه آماده پذیرش حکمیّت قرآن بود و نه اهمیّتی به این امر می داد او فقط حکومت می خواست.

بعضی از شارحان «نهج البلاغه» در این جا اشارات قابل ملاحظه ای دارند. می نویسد :

«معاویه» در آغاز به عنوان خون خواهی عثمان، در برابر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برخاست ولی پس از پیروزی، با قاتلان عثمان هیچ برخوردی نداشت. گاه به بعضی از آنها می گفت : اَلَسْتَ مِنْ قَتَلةِ عُثْمَانَ ؟ (آیا تو از قاتلان عثمان نیستی ؟) و گاه هم سکوت می کرد و عطایی به آنها می بخشید. (این سخن را از «عقاد» در کتاب «معاویه» نقل می کند).

واز کتاب «علی بن ابی طالب (علیه السلام)» نوشته «عبدالکریم خطیب» نقل می کند که «عایشه» دختر «عثمان» از «معاویه» خواست قاتلان پدرش را قصاص کند. «معاویه» در جواب به او گفت : «لاَنْ تَکُونِی اِبْنَةَ عَمِّ أَمْیرِالمُؤْمِنینَ خَیْرٌ مِنْ أَنْ تَکُونی امْرأَةً مِنْ عَرَضِ النَّاس; تو دختر عموی امیرالمؤمنین باشی، بهتر از آن است که یکی از زنان عادی به شمار روی».

منظورش این است که خونخواهی عثمان تمام شد. هدف این بود که به حکومت نائل شوم که تأمین شد. پافشاری بر خونخواهی ممکن است وضع مرا متزلزل سازد، تو هم قانع باش که به منزله دختر عموی من هستی، دختر عموی حاکم مسلمین !

البتّه «معاویه» را از یاران نزدیکش نیز می توان شناخت، «عقاد» دانشمند معروف اهل سنت می نویسد :

«روزی «عمروعاص» به «معاویه» گفت : اَتَری اَنَّنَا خَالَفْنَا عَلیًّا لِفَضْلِنَا; تو گمان می کنی ما با علی (علیه السلام) بدین جهت مخالفت کردیم که از او برتریم ؟»،«لاَ وَاللهِ إنْ هِی إلاَّ الدُّنْیا نَتَکَالَبُ عَلَیْهَا»; به خدا سوگند ! چنین نیست هدف ما این است که به مقامات دنیا دست یابیم» و سخن از دین و اسلام و قرآن دستاویزی بیش نیست.

«ابن اثیر» می نویسد : «سعد وقاص» به «معاویه» گفت : «السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَلِکُ; سلام بر تو ای پادشاه !» «معاویه» گفت : چرا یا امیرالمؤمنین نگفتی ؟ «سعد وقاص» پاسخ داد: «وَاللهِ إنِّی مَا أُحِبُّ إنْ وَلَّیْتُهَا بمَا وَلَّیْتَها; به خدا سوگند من دوست ندارم خلافت را آن گونه که تو (از طریق مکر و حیله) به دست آورده ای در اختیار بگیرم»(6). (7)


پی نوشت:

  1. «نشد» از مادّه «نشد» (بر وزن مشق) به معنی صدا زدن و سؤال کردن و طلب نمودن است و در جمله بالا به معنی شهادت طلبیدن است.

  2. آیا این جمله کلام «سیّد رضی» است یا کلام راوی این خطبه، که «سیّد رضی» از او نقل کرده ؟ درست معلوم نیست ولی مسلّم است که سخن امام (علیه السلام) بسیار از آنچه در «نهج البلاغه» آمده بیشتر بوده است و «سیّد رضی» طبق روشی که دارد بخشهای برجسته تر را برگزیده است.

  3. «غیلة» به معنی نیرنگ است.

  4. «استقالوا» از مادّه «استقالة» به معنی درخواست پس گرفتن چیزی است.

  5. «تنفیس» به معنی گشایش وآزاد نمودن و دست کشیدن است.

  6. «فی ظلال نهج البلاغه» مرحوم «مغنیه» ذیل خطبه مورد بحث جلد 2، صفحه 222 به بعد.

سند خطبه

:

مرحوم طبرسی این سخن را در کتاب احتجاح کوتاه تر از آنچه در این جا آمده، آورده است که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است

.

ابن ابی الحدید می گوید: این کلام گر چه ظاهراً به هم پیوسته است ولی در واقع از سه بخش تشکیل می شود که از هم جداست و مرحوم سیّد رضی طبق روشی که دارد، گاه از یک خطبه طولانی کلمات فصیح تر را جدا کرده و بخش هایی را حذف می کند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 271

).