[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) بعد لیلة الهَریر و قد قام إلیه رجل من أصحابه فقال نَهیتَنا عن الحکومة ثم أمَرتَنا بها. [فما ندری] فلم نَدر أیّ الأمرین أرشَد؟ فَصَفِق (علیه السلام) إحدی یدیه علی الأخری ثم قال:

هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَةَ، أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّی حِینَ أَمَرْتُکُمْ [بمَا أَمَرْتُکُمْ] بهِ، حَمَلْتُکُمْ عَلَی الْمَکْرُوهِ الَّذی یَجْعَلُ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَیْتُکُمْ وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ وَ إِنْ أَبَیْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ لَکَانَتِ الْوُثْقَی، وَ لَکِنْ بمَنْ وَ إِلَی مَنْ؟ أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی، کَنَاقِش الشَّوْکَةِ بالشَّوْکَةِ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا. اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِیِّ وَ کَلَّتِ [النَّزَعَةُ] النَّزْعَةُ بأَشْطَانِ الرَّکِیِّ.[/hadith]

امام (ع) این سخنان را در صفّین، هنگامی که یاران خود را از پذیرش حکمیّت، منع کرده، و سپس به قبول آن فرمان داده بود ایراد فرموده است: موضوع این است که چون معاویه در شب معروف به لیلة الهریر شکست خود و پیروزی علی (ع) را در جنگ دریافت، به عمر و عاص مراجعه کرد تا برای او تدبیری بیندیشد، عمرو به او گفت: من برای چنین موقعی چاره ای برایت در نظر گرفته ام، و آن این است که یاران خود را فرمان دهی قرآنها را بر نیزه ها بلند کنند، و یاران علی را به حکومت و داوری قرآن فرا خوانند، زیرا آنان چه این دعوت را بپذیرند و چه نپذیرند قطعا پراکنده می شوند، از این رو در بامداد لیلة الهریر در همان هنگام که مالک اشتر سردار بزرگ سپاه علی (ع) در آستانه پیروزی قرار گرفته بود قرآنهای بزرگ مسجد جامع دمشق را بر ده نیزه بلند کرده، و با استغاثه فریاد برآوردند: ای گروه مسلمانان در باره برادران دینی خود از خدا بترسید، در باره ما از قرآن داوری بخواهید، نسبت به زنان و دختران از خدا بیم داشته باشید. یاران علی (ع) چون چنین دیدند گفتند اینها برادران و همکیشان مایند، از ما درخواست گذشت کرده و خواسته اند که با رجوع به کتاب خدا آسایش آنها را تأمین کنیم، رأی صحیح این است که اندوه آنها را بر طرف سازیم، علی (ع) از

این اظهار نظر آنها به خشم آمد، و فرمود: «إنّها کلمة حقّ یراد بها باطل» یعنی این سخن حقّی است که به وسیله آن باطلی خواسته می شود.

در باره این گفتار امام (ع) پیش از این سخن گفته شده است، باری بر اثر این حادثه یاران امام (ع) دو دسته شدند، دسته ای از نظر آن حضرت که پافشاری در ادامه جنگ بود، پیروی می کردند، و رأی دسته دیگر متارکه جنگ و رجوع به حکمیّت بود، و این دسته اکثریّت داشتند، از این رو نزد آن حضرت اجتماع کردند و گفتند اگر جنگ را متوقّف نکنی، تو را مانند عثمان به قتل می رسانیم، امام (ع) ناگزیر با نظر اینها موافقت کرد و دستور داد مالک اشتر از نبردگاه خود باز گردد، سپس پیمان نامه صلح نوشته شد، و آن را به نظر یاران علی (ع) رسانیدند، و بر حکمیّت اتّفاق کردند، لیکن گروهی از یاران علی (ع) از این امر، سرباز زدند و گفتند: تو ما را از پذیرش حکمیّت نهی کرده بودی و سپس ما را بدان فرمان دادی، نمی دانیم کدام یک از این دو امر درست تر است، و این خود نشانه این است که در امامت خود شکّ داری. امام (ع) مانند کسی که از کار خود پشیمان باشد، از خشم دستها را برهم زد و فرمود: این سزای کسی است که رأی درست و لازم را نپذیرفته و بیعت را شکسته است، یعنی رأی درست و متقنی را که آن حضرت اتّخاذ فرموده بود، و آن ادامه جنگ و پافشاری بر آن بود و آنچه آنان را بدان فرمان داده بود، همان دوام نبرد و پیکار بود، و این را شما ناخوش و ناپسند دانستید، در حالی که خداوند خیر شما را که پیروزی و نیکفرجامی بود، در آن قرار داده بود، «و قوّمتکم» یعنی شما را با قتل و ضرب و مانند اینها راست می گردانیدم و معنای تدارکتکم نیز همین است.

فرموده است: «لکانت الوثقی»، یعنی امری متقن و استوار بود.

فرموده است: «و لکن بمن؟»:

یعنی از چه کسی بر ضدّ اندیشه ناصواب شما کمک می گرفتم. «و إلی من؟» و به چه کسی مراجعه و به او اعتماد می کردم.

فرموده است: «ارید أن أداوی بکم» یعنی: می خواهم دردی را که از برخی از شما به من رسیده است، به وسیله برخی دیگر از شما، درمان کنم، در حالی که شما خود درد من می باشید، و در این باره من مانند کسی هستم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد، در صورتی که می داند خار میل به خار دارد، و این در عرب مثل است برای کسی که بر ضدّ شخصی از او کمک خواسته شود و حال این که او گرایش به آن شخص دارد، و عبارت مثل این است که: «لا تنّقش الشّوکة بالشّوکة فإنّ ضلعها معها» یعنی خار را با خار بیرون نکشید، که میل خار به خار است، امام (ع) می گوید: یاری خواستن من از دسته ای از شما برای اصلاح دسته ای دیگر از شما مانند بیرون کشیدن خار، به وسیله خار است، جهت تشبیه این است که طبیعت برخی شبیه بعضی دیگر است و گرایش به یکدیگر دارند، همچنان که خار نیز همانند خار است، و هنگام بیرون آوردن آن از بدن، خار به طرف خار مایل و گاهی هم در کنار آن شکسته می شود و لازم است با وسیله دیگری آن را بیرون آورد.

سپس امام (ع) به خداوند شکایت می برد، و مراد آن حضرت از «داء الدّوی» اعتیاد آنها به مخالفت با دستورها، و اهمال آنها از دادن پاسخ به ندای آن حضرت است، و مقصود امام (ع) از أطبّا خود ایشان است، زیرا درد نادانی و عوارض آن، بسی بزرگتر از دردهای محسوس جسمانی است، و طبیبان روح همان اندازه بر پزشکان بدن فضیلت دارند که روح بر تن برتری دارد، و اگر چه واژه اطبّا در این جا به گونه مجاز و استعاره آمده امّا می توان گفت به حقیقت نزدیکتر است، همچنین واژه «نزعه» به گونه مثل برای خود آن بزرگوار استعاره شده است، و گویای این است که مردم از مصلحت کار خود آن چنان دور افتاده اند، که گویی در ته چاه ژرفی قرار گرفته اند که او از کشیدن ریسمان برای بالا آوردن آنان و سعی در نجات آنها خسته و درمانده شده است.