[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما أظفره الله بأصحاب الجمل:

وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابهِ وَددْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا لِیَرَی مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بهِ عَلَی أَعْدَائِکَ. فَقَالَ لَهُ (علیه السلام) أَهَوَی أَخِیکَ مَعَنَا؟ فَقَالَ نَعَمْ. قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا، وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا هَذَا [قَوْمٌ] أَقْوَامٌ فِی أَصْلَاب الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، سَیَرْعَفُ بهِمُ الزَّمَانُ وَ یَقْوَی بهِمُ الْإِیمَان.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص118

این گفتار امیر المومنین با جمله استفهامی «اهوی اخیک معنا» (آیا میل و محبت برادرت با ماست) شروع می شود.

این معنی از گفتار پیامبر (ص) به عثمان بن عفان گرفته شده است. عثمان در جنگ بدر شرکت نکرد و به سبب بیماری رقیه دختر رسول خدا که منجر به مرگ او شد از شرکت در بدر باز ماند. پیامبر (ص) به او فرمود: «هر چند غایب بودی، همانا که گویی حاضر بودی و برای تو پاداش معنوی و سهم غنیمت محفوظ است.»

از اخبار جنگ جمل:

کلبی می گوید: به ابو صالح گفتم: چگونه در جنگ جمل، پس از آنکه علی علیه السلام پیروز شد، بر مردم بصره شمشیر ننهاد؟ گفت: نسبت به آنان با همان گذشت و بزرگواری عمل کرد که پیامبر (ص) با مردم مکه در فتح مکه رفتار فرموده بود، و گر چه نخست می خواست آنان را از دم شمشیر بگذراند ولی بر آنان منت گزارد که دوست می داشت خداوند ایشان را هدایت فرماید.

فطر بن خلیفه می گوید: هیچگاه در کوفه وارد سرای ولید که گازرها در آن کار می کردند نشدم، مگر اینکه از هیاهوی چوب کوبیدن آنان به فرشها و جامه ها، هیاهوی شمشیرها در جنگ جمل را به یاد آوردم.

حرب به جیهان جعفی می گوید: در جنگ جمل دیدم که مردان نیزه ها را چنان در سینه یکدیگر کوفته بودند که بر سینه در افتادگان در میدان، همچون بیشه ها و نیزارها بود، آن چنان که اگر مردان می خواستند، می توانستند روی آن نیزه ها راه بروند، و مردم بصره در برابر ما سخت ایستادگی کردند، آن چنان که نمی پنداشتم شکست بخورند و بگریزند، و هیچ جنگی را شبیه تر به جنگ جمل از جنگ سخت جلولاء ندیده ام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص119

اصبغ بن نباته می گوید: چون مردم بصره شکست خوردند و گریختند، علی علیه السلام بر استر پیامبر (ص) که نامش شهباء و نزد او باقی بود سوار شد و شروع به عبور کردن از مقابل کشتگان کرد و چون از کنار جسد کعب بن سور قاضی، که قاضی مردم بصره بود، عبور فرمود، گفت: او را بنشانید، و او را نشاندند. علی (ع) خطاب به جسد او گفت: ای کعب بن سور، وای بر تو و بر مادرت، ترا دانشی بود که ای کاش برایت سودمند بود، ولی شیطان کراهت کرد و ترا به لغزش انداخت و شتابان به آتش برد. او را به حال خود رها کنید.

سپس از کنار طلحة بن عبید الله عبور کرد که کشته در افتاده بود، فرمود: او را بنشانید، و چون او را نشاندند، به نقل ابو مخنف در کتاب خود، خطاب به جسد او گفت: ای طلحه، وای بر تو و بر مادرت تو از پیشگامان در اسلام بودی، ای کاش ترا سود می بخشید، ولی شیطان گمراهت کرد و به لغزش انداخت و شتابان به دوزخت برد.

ولی اصحاب ما چیز دیگری جز این روایت می کنند. آنان می گویند: چون جسد طلحه را نشاندند، علی (ع) فرمود: ای ابو محمد برای من سخت دشوار است که ترا این چنین خاک آلوده و چهره بر خاک زیر ستارگان آسمان و در دل این وادی ببینم. آن هم پس از آن جهاد تو در راه خدا و دفاعی که از پیامبر (ص) کردی. در این هنگام کسی آمد و گفت: ای امیر المومنین گواهی می دهم پس از اینکه تیر خورده و در افتاده بود فریاد برآورد و مرا پیش خود فرا خواند و گفت: تو از اصحاب کدام کسی؟ گفتم از اصحاب امیر المومنین علی هستم. گفت: دست فراز آر تا با تو برای امیر المومنین علی علیه السلام بیعت کنم و من دست خود را به سوی او فرا بردم و او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص120

با من برای تو بیعت کرد. علی (ع) فرمود: خداوند نمی خواست طلحه را به بهشت ببرد مگر اینکه بیعت من بر عهده و گردنش باشد.

آنگاه علی (ع) از کنار جسد عبد الله بن خلف خزاعی که به مبارزه و جنگ تن به تن با علی آمده بود و علی (ع) او را بدست خویش کشته بود عبور کرد. عبد الله بن خلف سالار مردم بصره بود. علی فرمود او را بنشانید که نشاندند و خطاب به او گفت: ای پسر خلف وای بر تو در کاری بزرگ در آمدی و ستیز کردی.

شیخ ما ابو عثمان جاحظ می گوید: و علی (ع) از کنار جسد عبد الرحمان بن عتاب بن اسید گذشت و گفت: او را بنشانید، نشاندند فرمود: این سرور قریش و خرد محض خاندان عبد مناف بود و سپس چنین گفت: هر چند نفس خود را آرامش بخشیدم ولی طایفه خود را کشتم از اندوه و درد خود به خدا شکوه می برم بزرگان و سران خاندان عبد مناف کشته شدند و سران قبیله مذحج از چنگ من گریختند. کسی به علی (ع) گفت: ای امیر المومنین، امروز این جوان را بسیار ستودی فرمود آری من و او را زنانی پرورش داده و تربیت کرده اند که در مورد تو چنان نبوده است.

ابو الاسود دولی می گوید: چون علی (ع) در جنگ جمل پیروز شد همراه گروهی از مهاجران و انصار، که من هم با ایشان بودم، به بیت المال بصره وارد شد. همینکه بسیاری اموال را در آن دید فرمود کس دیگری غیر از مرا بفریب، و این سخن را چند بار تکرار فرمود. سپس نظری دیگر به اموال انداخت و آنرا با دقت نگریست و فرمود: این اموال را میان اصحاب من قسمت کنید و به هر یک پانصد درهم بدهید، و چنان کردند و همانا سوگند به خداوندی که محمد را بر حق برانگیخته است که نه یک درهم اضافه آمد و نه یک درهم کم، گویی علی (ع) مبلغ و مقدار آن را می دانست، شش هزار هزار درهم بود و شمار مردم دوازده هزار بود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص121

حبة عرنی می گوید: علی علیه السلام بیت المال بصره را میان اصحاب خود قسمت کرد و به هر یک پانصد درهم داد و خود نیز همچون یکی از ایشان پانصد درهم برداشت. در این هنگام کسی که در جنگ شرکت نکرده بود آمد و گفت: ای امیر المومنین من با قلب و دل خود همراه تو بودم، هر چند جسم من اینجا حضور نداشت، اینک چیزی از غنیمت به من ارزانی فرمای. امیر المومنین همان پانصد درهمی را که برای خود برداشته بود به او بخشید و بدینگونه به خودش از غنایم چیزی نرسید.

راویان همگی اتفاق دارند که علی علیه السلام فقط سلاح و مرکب و بردگان و کالاهایی را که در جنگ مورد استفاده لشکر جمل قرار گرفته بود تصرف و میان اصحاب خود قسمت فرمود و اصحابش به او گفتند: باید مردم بصره را در حکم اسیران جنگی و برده قرار دهی و میان ما قسمت کنی. فرمود: هرگز. گفتند: چگونه ریختن خون آنان برای ما حلال و جایز است، ولی اسیر گرفتن زن و فرزندشان برای ما حرام و نارواست؟ فرمود: آری چگونه ممکن است زن و فرزندی ناتوان در شهری که مسلمان است برای شما روا باشد البته آنچه را آن قوم با خود به اردوگاه خویش آورده و در جنگ با شما از آن بهره برده اند غنیمت و از آن شماست، ولی آنچه در خانه ها و پشت درهای بسته است متعلق به اهل آن است و برای شما هیچ بهره و نصیبی در آن نیست. و چون در این باره بسیار سخن گفتند، فرمود: بسیار خوب. اینک قرعه بکشید و ببینید عایشه در سهم چه کسی قرار می گیرد تا او را به هر کس قرعه اصابت کند بسپرم. گفتند: ای امیر المومنین، از خداوند آمرزش می خواهیم، و برگشتند.