[hadith]و من کلام له (علیه السلام) و قد جمع الناس و حَضَّهم علی الجهاد فسکتوا مَلیّا:

فَقَالَ (علیه السلام) مَا بَالُکُمْ أَ مُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنْ سرْتَ سرْنَا مَعَکَ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا بَالُکُمْ لَا سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَ لَا هُدیتُمْ لِقَصْدٍ، أَ فِی مِثْلِ هَذَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَخْرُجَ وَ إِنَّمَا یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَ ذَوِی بَأْسکُمْ، وَ لَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَیْتَ الْمَالِ وَ جِبَایَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ وَ النَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبینَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کَتِیبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَی. أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِی الْجَفِیرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَی تَدُورُ عَلَیَّ وَ أَنَا بمَکَانِی فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا؛ هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْیُ السُّوءُ.

وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ، لَقَرَّبْتُ رِکَابی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ؛ طَعَّانِینَ عَیَّابینَ حَیَّادینَ رَوَّاغِینَ، إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِی کَثْرَةِ عَدَدکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبکُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتِی لَا یَهْلِکُ عَلَیْهَا إِلَّا هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَی الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَی النَّارِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 194-181

وَمِنْ کلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ وقد جمع الناس وحضهم علی الجهاد فسکتوا ملیّا.

امام علیه السلام در حالی این خطبه را ایراد کرد، که مردم را گردآورده بود و به جهاد تشویق می کرد، و آنها در پاسخ امام علیه السلام مدتی سکوت کردند

.

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در شرح سند خطبه اشاره شده است، امام علیه السلام این خطبه را در جریان یکی از حملات و غارتگریهای لشکر معاویه در اطراف عراق، بیان فرموده است

.

امام علیه السلام در این خطبه از بی تفاوتی و سکوت مردم نسبت به این حوادث ایذایی که روحیه مردم و سربازان را تضعیف می کرد، به شدت انتقاد می کند و هنگامی که بعضی گفتند: اگر شما حرکت کنید، ما نیز با شما حرکت خواهیم کرد!، امام علیه السلام آنها را مورد سرزنش بیشتری قرار داد و بر آن بی خبران، فریاد زد که وظیفه امام و پیشوای یک جمعیّت این نیست که برای دفع هر شورش و غارتی، شخصاً به تعقیب دشمن پردازد و مرکز حکومت اسلامی را رها سازد و وظایف مختلف خویش را تعطیل کند؛ امام علیه السلام باید چنین کاری را در حوادث بسیار مهم، انجام دهد و حوادث کوچکتر را، فرماندهان جزء با گروهی از مردم دنبال کنند

.

این یکی از اصول مسلّم مدیریت و فرماندهی است که متأسّفانه، مردم کوفه یا نمی دانستند و یا نمی خواستند بدانند

!.

بهانه جویان سست و نادان!

هنگامی که به امام (علیه السلام) خبر رسید جمعی از غارتگران لشکرِ معاویه، به بعضی از مناطق مرزی هجوم آورده اند، مردم را جمع کرد و به آنها دستور حرکت و جهاد داد. امّا جمعیّت سکوت کردند و به ندای او لبیّک نگفتند; امام (علیه السلام) سخت ناراحت شد و فرمود : «شما را چه می شود ؟ مگر لال شده اید ؟ (چرا جواب نمی گویید ؟)، گروهی عرض کردند : ای امیرمؤمنان ! اگر تو حرکت کنی ما هم در رکابت خواهیم بود» (فقال (علیه السلام) : مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ : یا أمِیرَالمُؤْمِنَیِن ! إنْ سرْتَ، سرْنا مَعَکَ).

امام (علیه السلام) از این بهانه جویی سخت برآشفت و: «فرمود : شما را چه می شود ؟ هرگز به راه راست موفق نشوید، و هیچ گاه، به مقصد نرسید(1)، آیا در چنین شرایطی سزاوار است من شخصاً (برای مقابله با گروهی از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم ؟ (نه!) در این موقع می بایست مردی از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضی باشم (به سوی دشمن) حرکت کند» (فقال (علیه السلام) : مَا بَالُکُمْ! لاَ سُدِّدْتُمْ(2) لِرُشْد وَلاَ هُدیتُمْ لِقَصْد! أَفِی مِثْلِ هذَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَخْرُجَ؟ وَإنَّمَا یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِی بَأْسکُمْ).

در هیچ جای دنیا، و در هیچ عصر و زمانی چنین نبوده که رهبر یک قوم و رییس یک کشور، در هر حادثه کوچکی و در ناآرامی های موضعی شخصاً به مقابله برخیزد. همیشه فرماندهی شجاع، با گروهی از وفاداران را برای خاموش کردن این گونه آتش ها، گسیل می دارند. زیرا خالی کردن مرکز حکومت، ممکن است عوارض بسیار نامطلوبی داشته باشد.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در ادامه این سخن، می فرماید : «برای من سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت المال و جمع آوری خراج و مالیات، و قضاوت میان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را رها سازم، و با جمعی از لشکر، به دنبال جمع دیگری خارج شوم، و همچون تیری که در یک جعبه خالی قرار دارد، از این طرف، به آن طرف بیفتم» (وَلاَ یَنْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَیْتَ الْمَالِ وَجِبَایَةَ الاَْرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ، وَالنَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبینَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کَتِیبَة(3) أَتْبَعُ أُخْرَی، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ(4) الْقِدْحِ(5) فِی الْجَفِیرِ(6) الْفَارِغِ(7)).

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه، به شش بخش از وظایف مهمِ رییس حکومت اشاره کرده که اگر مرکز حکومتش را رها کند، همه آنها با نابسامانی روبه رو می شود : نظارت بر امور لشکر، پاسداری مرکز حکومت، حفظ بیت المال، جمع آوری خراج، داوری میان مسلمین و دفاع از حقوق مردم.

بدیهی است تنها در مواردی که حادثه به قدری بزرگ است که بدون خروج رییس حکومت نمی توان با آن مقابله کرد، جایز است از این مسائل مهم به طور موقت، صرف نظر کند و به مقابله با دشمن برخیزد.

سیره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) نیز نشان می دهد که آن حضرت فقط در «غزوات» مهم و سرنوشت ساز، شخصاً فرماندهی لشکر را بر عهد می گرفت، و در جنگ های کوچکتر، فرمانده ای تعیین می فرمود و پرچم به دست او می داد و سفارش های لازم را می کرد. و اکثر جنگ ها، در تاریخ اسلام به همین صورت انجام شده که نام آن «سریه» گذارده شده است. منتها اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در برابر او چنان گوش به فرمان بودند که هر دستوری را بی چون و چرا، اجرا می کردند و احدی به خود اجازه نمی داد بگوید : «تا تو نیایی ما نمی رویم».

درست است که با توجه به تقسیم کارهای مملکت هر یک از این امور مسئوولی دارد، ولی نظارت رهبر و رییس بر آنها در پیشرفت این کارها بسیار مؤثر است.

این منطق بسیار روشن، بلکه بدیهی است، ولی بهانه جویان سست و بی اراده، که می خواستند به هر بهانه ای شده از مقابله با دشمن سر باز زنند، خروج خودرا مشروط به یک شرط کاملاً غیر منطقی، یا به تعبیر دیگر تعلیق بر محال می کردند.

باز امام (علیه السلام) در ادامه این سخن، تشبیه جالبی می فرماید، می گوید : «من فقط همچون قطب و محور سنگ آسیاب هستم، که باید در محلّ خود بمانم (و همه این امور به وسیله من گردش کند) هرگاه من (در این شرایط) از مرکز خود دور شوم مدار همه چیز به هم می ریزد و نتیجه ها دگرگون می شود) (وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَیَّ وَأَنَا بمَکَانِی، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ(8) مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا(9)).

در گذشته برای آرد کردن گندم و جو، از آسیاب های دستی، یا آبی و بادی استفاده می کردند; ساختمان همه آنها ساده و روشن بود، سنگی در زیر قرار داشت که همیشه ثابت بود و سنگی در رو، که دائماً به وسیله نیروی دست، یا فشار آبی که از زیر آن عبور می کرد، یا باد، حرکت می نمود. در وسط این دو سنگ میله ای بود که سنگ بر محور آن می چرخید و اگر میله می شکست، سنگ از مسیر خود خارج می شد و به کناری می افتاد. در ضمن برای این که آردها به راحتی جمع آوری شود، پوست یا پارچه بزرگی را زیر آسیای دستی پهن می کردند، تا هنگامی که آرد از میان دو سنگ بیرون می آید، روی آن بریزد. هر گاه آن قطب و محور اصلی از میان می رفت، آسیاب از حرکت می ایستاد، و سنگ روی آن قطعه پوست و پارچه می افتاد و نظم آن را به هم می زد. این همان چیزی است که امام (علیه السلام) در جمله های فوق با عنوان «اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا» اشاره به آن فرموده است.

اضافه بر این، چیزی که سنگ رویین را در آسیاهای آبی و بادی به حرکت درمی آورد، نیز همان محور و میله ای بود که در وسط سنگ قرار داشت که از پایین به میله بزرگتری متصل بود که آب از یک طرف بر آن می ریخت، و آن را به حرکت درمی آورد. و به این ترتیب، میله وسط هم عامل حرکت و هم عامل نظم بود و رهبر، امام و پیشوا همین موقعیّت را دارد.

و در پایان این بخش امام (علیه السلام) در یک نتیجه گیری صریح می فرماید : «بخدا سوگند ! این پیشنهاد بد و نادرستی است ! (که من برای خاموش کردن آتش هر فتنه ای شخصاً برخیزم و به این سو و آن سو روم و مرکز حکومت را خالی کنم)» (هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْیُ السُّوءُ).

به یقین چنین پیشنهادی خطاست به گواهی راه و رسمی که همه مدیران و رؤسای حکومت، در زندگی خود داشته و دارند که جز در حوادث مهم، مرکز مدیریت و حکومت خودرا ترک نمی کنند.


اگر امید شهادت نداشتم...

امام (علیه السلام) در این بخش شدیداً مردم «کوفه» را ملامت و سرزنش می کند و نقطه های ضعف آنها را بر می شمرد، و از آینده آنها اظهار یأس و نومیدی می کند، نخست چنین می فرماید : «به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن، نبود ـ هرگاه چنین توفیقی نصیب من شود ـ مرکب خویش را آماده می کردم، و از شما دور می شدم و مادامی که نسیم های جنوب و شمال در حرکتند (هرگز) شما را طلب نمی کردم» (وَاللهِ لَوْلاَ رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ(10) لِی لِقَاؤُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابی ثُمَّ شَخَصْتُ(11) عَنْکُمْ فَلاَ أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ).

تعبیر به (مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ) اشاره به این است که من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد. این تعبیر شبیه چیزی است که در یکی دیگر از کلمات آن حضرت آمده است که وقتی به او پیشنهاد تبعیض در تقسیم بیت المال کردند، فرمود : «آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حقِ کسانی که بر آنها حکومت می کنم، استمداد جویم» «وَاللهِ لاَ اَطُوْرُ بهِ مَا سَمَرَ سَمِیْرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِی السَّماءِ نَجْماً; به خدا سوگند تا عمر من باقی است و ستارگان آسمان در پی یکدیگر طلوع و غروب دارند دست به چنین کاری نمی زنم»(12).

در این جا سه سؤال پیش می آید : نخست این که : چگونه حضرت می فرماید : من به خاطر امید به شهادت در میان شما مانده ام و گر نه شما را ترک می گفتم ؟ در حالی که امام (علیه السلام) در چند جمله قبل فرمود : من باید در میان شما بمانم تا تدبیر لشکر کنم و امنیّت منطقه را برقرار سازم، وسرپرستی بیت المال و داوری میان مسلمین و احقاق حقوق کنم. این دو، چگونه با یکدیگر سازگار است ؟

دیگر این که : حضرت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مژده شهادت را شنیده بود، ومی دانست به دست «اَشْقَی اْلآخِرینْ» (عبدالرحمن ابن ملجم) شهید می شود، چگونه می فرماید : من امید شهادت در میدان نبرد دارم ؟

سوّم این که : امام (علیه السلام) چگونه می تواند مقام امامت و پیشوایی خودرا رها کند و از میان مردم برود ؟

در پاسخ سؤال اوّل باید گفت : رسیدن به فیض شهادت، یکی از اهداف والای آن حضرت برای ماندن در میان آن گروه بود و مانعی ندارد که اهداف دیگری نیز داشته باشد، و چون اهداف دیگر را قبلاً بیان فرموده بود، نیازی به ذکر آنها ندیده است(13).

و در پاسخ سؤال دوّم می گوییم : «لقاء عدوّ»، هر چند در بدو نظر، ملاقات در میدان جنگ را تداعی می کند، ولی در عین حال، مفهوم گسترده ای دارد که هرگونه برخورد با دشمن را شامل می شود، ومی دانیم شهادت امام (علیه السلام) نیز یکی از مصداق های آن بود.

و در پاسخ سؤال سوّم می توان گفت که : بیرون رفتن از میان یک گروه فاسد و غیر قابل اصلاح، مفهومش ترک وظایف امامت نیست بلکه امام (علیه السلام) می تواند به میان جمعیّت آماده تری برود، همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردم «مکه» را رها کرد و به میان مردم «مدینه» رفت.

در ادامه سخن امام (علیه السلام) به ذکر دلایل ناخشنودی خود از آنان پرداخته و نقاط مهم ضعف آنها را به امید آن که شاید بیدار شوند و به اصلاح خویش پردازند بیان می کند، می فرماید : «شما بسیار طعنه زن، عیب جو، روی گردان از حق، و پر مکر و حیله هستید !» (طَعَّانِینَ عَیَّابینَ، حَیَّادینَ(14) رَوَّاغِینَ(15)).

این چهار صفت به قدری زشت و نامطلوب است که وجود یکی از آنها در انسانی، برای فاصله گرفتن از او کافی است، تا چه رسد که همه آنها در کسی باشد، یعنی تمام توجه او به عیوب و نقایص باشد، بلکه آنها را بیش از آنچه هست بزرگ کند و پیوسته تکرار نماید تا آن جا که مردم مأیوس شوند، هر کجا حق را ببیند از آن روی گردان شود و با مکر و فسون، زندگی او آمیخته گردد. یک انسان صالح چگونه می تواند در میان چنین گروهی، زندگی کند، تا چه رسد به این که امام معصوم و پیشوای خلق باشد، که جز خون جگر خوردن و رنج کشیدن، نتیجه ای برای او نخواهد داشت، و به همین دلیل امام (علیه السلام) آرزوی جدایی از آنها را می کند.

سپس می فرماید : اضافه بر این عیوب شخصی، یک عیب بزرگ اجتماعی دارید : «کثرت جمعیّت شما با قلت اجتماع افکارتان سودی نمی بخشد» (إنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِی کَثْرَةِ عَدَدکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبکُمْ).

درست است که جمعیّت شما، به ظاهر بسیار زیاد است ولی چون اتحاد و وحدت قلوب بر شما حاکم نیست، و هر یک برای خود اراده و تصمیمی دارید، کاری از شما ساخته نیست یا به تعبیری دیگر، شما جمعیّت، تنهایان، واجتماعتان اجتماع مردگان است.

و در پایان خطبه می فرماید : من وظیفه خودرا درباره شما انجام دادم : «شما را به راه روشنی واداشتم، که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمی شوند، آن کس که در این راه استقامت کرد به بهشت شتافت، و آن کس که پایش لغزید (و از جادّه منحرف شد) به جهنم واصل شد !» (لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتی لاَ یَهْلِکُ عَلَیْهَا إلاَّ هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَی الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَی النَّارِ).

امام (علیه السلام) با این سخن، این حقیقت را روشن می سازد که من همه گفتنی ها را گفته ام و اتمام حجت کرده ام و اگر آرزو می کنم از میان شما بروم مفهومش این نیست که در انجام وظیفه خود نسبت به شما کوتاهی کرده باشم، ولی افسوس شما افراد شایسته ای نیستید که از برنامه های تربیتی یک معلّم دلسوز آسمانی بهره بگیرید.


نکته:

بیداری دل ها:

مورخ معروف قرن سوّم «ابو اسحاق ثقفی» در کتاب «الغارات» خود در ذیل این خطبه، چنین آورده است :

هنگامی که امام (علیه السلام) این سخنان را ایراد کرد، «جاریة بن قدامة سعدی» عرض کرد : «یا اَمیْرَالْمُؤْمِنْیِنَ لاَ اَعْدَمَنا اللهُ نفْسَکَ وَلاَ اَرانَا فِرَاقَکَ اَنَا لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ فَسَرِّحْنِی إلَیْهِمْ; ای امیرمؤمنان خدا هرگز تو را از ما نگیرد، و هیچ گاه به فراق تو مبتلا نشویم من آماده مقابله با این گروه غارتگر هستم مرا به سوی آنان بفرست».

امام (علیه السلام) از این گفته او خوشحال شد و او را ستایش بلیغی کرد.

از سوی دیگر «وهب بن مسعود خثعمی» نیز از جا برخاست عرض کرد : یا امیرالمؤمنین ! من هم آماده ام.

امام (علیه السلام) به «جاریه» دستور داد به «بصره» برود و با دو هزار نفر از آن جا حرکت کند و به «خثعمی» نیز دستور داد با دو هزار نفر از «کوفه» حرکت کند و به آنها فرمود به سراغ «بسر بن ابی ارطاة» بروید و هر کجا او را یافتید با او مقابله کنید(16).

از این بحث تاریخی، اوّلاً، استفاده می شود که سرانجام، سخنان تند و داغ امام (علیه السلام) در بعضی از دل های آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند وثانیاً معلوم می شود که این خطبه قبل از مرحوم رضی در کلام «الغارات» نیز آمده است.(17)


پی نوشت:

  1. در این که آیا جمله بالا، جمله خبری است و از وضع حال جمعیّت سُست و بی اراده کوفه خبر می دهد، و می گوید با راهی که در پیش گرفته اند، هرگز توفیقی در زندگی نخواهند یافت، و یا این که جمله انشایی است و نوعی نفرین درباره آنهاست در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولی معنی دوّم مناسب تر به نظر می رسد.

  2. «سُدِّدْتُمْ» در اصل از «سدّ» گرفته شده که معنی آن معروف است و از آن جا که سدّ بنای محکمی است «تسدید» به معنی محکم کردن و استوار نمودن آمده است.

  3. «کتیبة» به گروهی از لشکر گفته می شود که به قول بعضی از ارباب لغت، عدد آنها بین صد تا هزار نفر بوده باشد.

  4. «تقلقل»، به معنی حرکت کردن از سویی به سویی است.

  5. «قدح»، به معنی چوبه تیر، یا قطعه ای از چوب آمده است و گاه گفته اند : چوبه تیر پیش از آن که تراشیده شود و پیکان به آن متصل کنند، «قدح» نامیده می شود.

  6. «جفیر» ظرفی است که در کنار اسب می بستند و چوب های تیر را در آن می نهادند و در فارسی به آن «ترکش» یا «تیردان» می گفتند.

  7. «فارغ» به معنی تهی و خالی است.

  8. «استحار» از مادّه «تحیر و حیرت» به معنی حیران شدن است وبه ابرهای سنگینی گفته می شود که باد آن را در مسیر خاصی به حرکت درنیاورده است گویی حیران و سرگردان باقی مانده است.

  9. «ثفال» به معنی سفره چرمی است که آسیاب دستی را روی آن می گذارند تا آردها به روی آن بریزد و پراکنده نشود.

  10. «حُمَّ» از مادّه «حمّ» (بر وزن غم) به معنی مقدّر ساختن چیزی است. بنابراین جمله (قد حمّ لی) مفهومش این است که اگر چنین امری برای من مقدر شده باشد یا چنین توفیقی نصیب من شود.

  11. «شَخَصْتُ» از مادّه «شخوص» به معنی نقل مکان از محلی به محل دیگر گرفته شده است.

  12. نهج البلاغه، خطبه 126.

  13. متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که ما دیده ایم وارد این بحث وجواب گویی از این سؤالات نشده اند. تنها مرحوم «بیهقی» از علمای قرن ششم، به پاسخ سؤال سوّم پرداخته و چنین گفته است : که امام (علیه السلام) این سخن را قطع نظر از مقام امامت بیان فرموده و گر نه مقام امامت ایجاب می کند که او در هر شرایط در میان مردم باشد و به تعبیری دیگر حضرت می فرماید : اگر مقام امامت نبود و من از این نظر آزاد بودم شما را رها می ساختم.

  14. «حیّادین» از مادّه «حید» (بر وزن حرف) به معنی انحراف گرفته شده است و «حیّاد» به کسی گفته می شود که بسیار از جادّه حق منحرف گردد.

  15. «روّاغین» از مادّه «روغ» (بر وزن ذوق) به معنی این طرف و آن طرف رفتن است و کنایه از مکر و حیله می باشد و لذا این واژه را درباره روباه به کار می برند و می گویند : «راغَ الثَّعْلَبُ».

  16. الغارات، جلد 2، صفحه 627.

سند خطبه

:

در مورد این خطبه اسناد دیگری نقل شده، جز این که ابن اثیر در نهایه پاره ای از لغات این خطبه را تفسیر کرده و به بعضی از جمله های آن اشاره نموده است

.

ابن ابی الحدید در شرح این خطبه می گوید: این سخن را امام امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از جنگ صفّین و نهروان به هنگامی که قسمتی از کشور اسلامی توسط شامیان غارت شده بود ایراد فرمود.(این تعبیر نشان می دهد که ابن ابی الحدید دسترسی به منبع دیگری غیر از آنچه سیّد رضی بیان فرموده است داشته).(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 263

).