[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) و فیها مواعظٌ للناس:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بالنِّعَمِ وَ النِّعَمَ بالشُّکْرِ، نَحْمَدُهُ عَلَی آلَائِهِ کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَی بَلَائِهِ، وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَی هَذهِ النُّفُوس الْبطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بهِ السِّرَاعِ إِلَی مَا نُهِیَتْ عَنْهُ، وَ نَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بهِ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُ کِتَابُهُ، عِلْمٌ غَیْرُ قَاصِرٍ وَ کِتَابٌ غَیْرُ مُغَادرٍ. وَ نُؤْمِنُ بهِ إِیمَانَ مَنْ عَایَنَ الْغُیُوبَ وَ وَقَفَ عَلَی الْمَوْعُود، إِیمَاناً نَفَی إِخْلَاصُهُ الشِّرْکَ وَ یَقِینُهُ الشَّکَّ. وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، شَهَادَتَیْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ وَ تَرْفَعَانِ الْعَمَلَ، لَا یَخِفُّ مِیزَانٌ تُوضَعَانِ فِیهِ وَ لَا یَثْقُلُ مِیزَانٌ تُرْفَعَانِ [مِنْهُ] عَنْهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 89-81

وَمِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ وَفِیْها مَواعِظُ لِلنّاس.

از خطبه های امام علیه السلام است که در آن اندرزهای مهمی به مردم می دهد

.

خطبه در یک نگاه:

در بخش اوّل این خطبه، امام علیه السلام حمد وثنای الهی را با تعبیراتی قرین می کند که راه خداشناسی را برای انسان هموار می سازد و راه و روش شهادت به اخلاص را به انسان می آموزد و اهمیّت گواهی به توحید و نبوّت را با تعبیرات پر معنایی نشان می دهد

.

در بخش دیگری از این خطبه، همه مخاطبین را به تقوای الهی دعوت

می کند وآثار و برکات تقوا در وجود انسان را برمی شمرد

.

در بخش سوّم، سخن از ناپایداری دنیا و سرعت زوال نعمتها و ناتمام ماندن آرزوها و کم بودن فاصله زندگی و مرگ می گوید

.

در بخش چهارم این خطبه با نصایح و اندرزهای دقیق و حساب شده، همگان را به اطاعت پروردگار دعوت می کند و از فراموشی جهان آخرت و گرفتار شدن در چنگال غفلت و عدم توجه به وضع دنیای زودگذر بر حذر می دارد

.

ارتباط این چهار بخش در ایجاد یک مجموعه، از اندرزهای منسجم بر کسی پوشیده نیست

.

تعبیرات این خطبه چنان فصیح و بلیغ و لطیف است که نویسنده کتاب «الطراز» (امام یحیی  زیدی از علمای قرن هشتم) در پایان این خطبه بیانی دارد که عین عبارت او چنین است: «لَوْ کَانَ کَلامٌ مِنْ کَلامِ الْبَشَرِ مُعْجِزَةً لَکَانَ هَذا هُوَ الأوَّلُ وَلَوْ أَعْجَزَ شَیْ ءٌ مِنَ الْکَلامِ بَعْدَ کَلامِ اللَّهِ لَکَانَ هَذا هُوَ الثّانِی؛ اگر سخنی از سخنان بشر معجزه باشد این نخستین آنهاست و اگر کلامی بعد از کلام خدا اعجازآمیز باشد این همان کلام دوّم است»

.

باورهای پر بار!

امام (علیه السلام) در بخش اوّل این خطبه به نکات مهمی در زمینه حمد و ثنای الهی و استعانت از ذات پاک او و استغفار در برابر گناهان، اشاره می فرماید. نخست می گوید: «ستایش مخصوص خداوندی است که حمد را به نعمت و نعمت را به شکر پیوند داد» (الْحَمْدُ للهِ الوَاصِلِ الْحَمْدَ بالنِّعَمِ وَالنِّعَمَ بالشُّکْرِ).

قرین بودن حمد به نعمت از این جاست که حمد و سپاس او، انسان را لایق نعمت هایش می سازد و این حمد سبب برخورداری بندگان از نعمت او می گردد. همچنین رابطه نعمت با شکر از این جهت است که نعمت سبب شکرگزاری است چرا که بندگان در برابر هر نعمتی موظف به شکرگزاری هستند و بر هر نعمتی، شکری واجب است (در واقع حمد سبب تکوینی نعمت ها و نعمت ها سبب تشریعی شکرگزاری می باشد).

گواه این معنا چیزی است که در خطبه 157 آمده می فرماید: «الْحَمْدُ للهِ الَّذی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذکْرِهِ، وَسَبَبَاً لِلْمَزید مِنْ فَضْلِهِ; ستایش مخصوص خداوندی است که حمد را کلید ذکر خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش ساخته است».

البتّه دو جمله بالا تفسیرهای دیگری از نظر تفاوت علت و معلول ها می تواند داشته باشد ولی آنچه در بالا آمد از همه مناسبتر است.

در دوّمین نکته، می فرماید: «ما او را بر نعمت هایش ستایش می کنیم آن گونه که بر بلاهایش» (نَحْمَدُهُ عَلَی آلاَئِهِ، کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَی بَلاَئِهِ).

اشاره به این که بلاهای الهی هم در واقع، نوعی نعمت است همان گونه که در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحید و عدل بیان کرده ایم. گاه بلاها سبب بیداری و بازگشت به سوی خدا و ترک معاصی است و گاه ظاهراً بلا است ولی در باطن، نعمت است و ما تشخیص نمی دهیم. گاه کفار گناهان است و گاهی سبب شناخت قدر نعمت هاست چرا که تا انسان نعمتی را از دست ندهد و به مصیبتی گرفتار نشود ارزش نعمت ها را نمی شناسد و گر نه خداوند حیکم علی الاطلاق بی جهت کسی را گرفتار بلایی نمی کند. پس بلای او هم رحمت است و درد او درمان.

در سوّمین نکته، می فرماید: «از او در برابر این نفوس سُست و تنبل که در انجام اوامرش کُندی می کنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند یاری می طلبیم!» (وَنَسْتَعِینُهُ عَلَی هذهِ النُّفُوس الْبطَاءِ(1) عَمَّا أُمِرَتْ بهِ، السِّرَاعِ إلَی مَا نُهِیَتْ عَنْهُ).

اشاره به این که نفوس انسانی تا به مرحله کمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهی سُستی می کند و در ارتکاب گناهانی که با غرایز حیوانی سازگار است، شتاب می گیرد و تا کمک و یاری پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره و رسیدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه کاری بس دشوار است.

در چهارمین نکته، می فرماید : «از گناهانی که علم او به آنها احاطه دارد و کتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره کرده آمرزش می طلبیم، همان علمی که در هیچ مورد قصوری ندارد و کتابی که چیزی را فروگذار نمی کند» (وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بهِ عِلْمُهُ، وَأَحْصَاهُ کِتَابُهُ: عِلْمٌ غَیْرُ قَاصِر، وَکِتَابٌ غَیْرُ مُغَادر(2)).

اشاره به این که تا از گناه استغفار نکنیم و صفحه دل را از زنگار آن شستشو ندهیم، هرگز نمی توانیم از وسوسه های نفس دور بمانیم و به مقام قرب او نایل شویم و به آن مرحله از ایمان که در جمله های آینده می آید، برسیم، در واقع استغفار هم تکمیلی است برای بحث گذشته و هم مقدمه ای است برای بحث آینده.

و در پنجمین نکته، در واقع به سراغ نتیجه نهایی این بحث رفته ومی فرماید : «ما به او ایمان داریم همچون کسی که اسرار نهانی را با چشم مشاهده می کند، و در کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخیز) ایستاده و آگاهی دارد، ایمانی که اخلاص آن، شرک را نفی می کند و یقین آن، شک و تردید را می زداید» (وَنُؤْمِنُ بهِ إیمَانَ مَنْ عَایَنَ الْغُیُوبَ، وَوَقَفَ عَلَی الْمَوْعُود، إیماناً نَفَی إخْلاَصُهُ الشِّرْکَ، وَیَقِینُهُ الشَّکَّ).

اشاره به این که هنگامی که حمد و ستایش الهی با شکرِ نعمت ها آمیخته شد و انسان از بوته آزمایش ها سالم به درآمد از وسوسه های نفس برکنار ماند، و هوس ها را تحت کنترل درآورده، و از لغزش های خود به طور کامل استغفار نمود، می تواند به مرحله کمال ایمان برسد، ایمانی در سر حدّ شهود، گویی خدا را با چشم دل می بیند و بهشت و دوزخ و پاداش های نیکوکاران وکیفرهای بدکاران را مشاهده می کند ایمانی خالص از هرگونه شائبه شرک، و یقینی پاک از آلودگی به شک.

آری یقین مراتبی دارد : مرتبه اوّل، مرحله ای است که انسان از طریق استدلال به آن راه می یابد و آن را عِلْمُ الْیَقین می گویند.

مرحله دوّم، آن است که انسان از طریق شهود به آن می رسد گویی از دور با چشم خود انوار الهی را مشاهده می کند و صحنه های قیامت را می بیند و آن را عَیْنُ الْیَقین می گویند.

مرحله سوّم، که مرحله نهایی است آن است که گویی نزدیک می شود و همه چیز را لمس می کند، انوار الهی اطراف او را احاطه می نماید و نسیم روح بخش بهشتی، روح او را نوازش می کند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر می گذارد و آن را حَقُّ الْیَقِیْن می نامند، بنابراین منظور از جمله «عَایَنَ» و «وَقَفَ» همان مرحله نهایی ایمان و یقین است که انسان بالمعاینه و از نزدیک به مقام شهود می رسد و در کنار آن قرار می گیرد.

و سرانجام امام (علیه السلام) به سراغ شهادت بر توحید و نبوت می رود و این بخش از خطبه را با آن پایان می دهد، می فرماید : «شهادت می دهیم که معبودی جز خداوند نیست، یگانه است و همتایی ندارد ومحمّد (صلی الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست، شهادتی که سخن را بالا می برد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول می رساند، شهادتی که در هر میزانی گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانی بر گرفته شود سنگین نمی گردد» (وَنَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَیْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لاَ یَخِفُّ مِیزَانٌ تُوضَعَانِ فِیهِ، وَلاَ یَثْقُلُ مِیزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ).

اشاره به این که اگر شهادت بر توحید و نبوّت از درون جان برخیزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاک و خالص می گردد که سنگین ترین وزنه ها را در میزان اعمال در قیامت تشکیل می دهد که اگر آن در ترازوی عمل باشد چیزی کم ندارد و اگر نباشد هر چه در آن بگذارند وزنی نخواهد داشت.

از این تعبیر به خوبی روشن می شود که شهادت بر توحید و نبوّت آن گاه کار ساز است که آثار آن در گفتار و رفتار انسان کاملاً نمایان گردد و همه در مسیر آن قرار گیرد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می خوانیم که خداوند به «موسی بن عمران  (علیه السلام)» فرمود : «یا موسی لَوْ أَنَّ السَّمواتِ وَعَامِرِیْهِنَّ عِنْدی، وَاْلاَْرَضِینَ السَّبْعَ فِی کَفَّة وَلا إلهَ إلاّ اللهُ فِی کَفَّة، مَالَتْ بهِنّ لا اِلهَ إلاّ اللهُ; اگر آسمانها و اهل آسمانها و زمینهای هفتگانه را در یک کفّه ترازو قرار دهند، و لاَ إلهَ إلاّ اللهُ را در یک کفّه دیگر، کفّه «لاَ إلهَ إلاّ اللهُ» سنگینی خواهد کرد»(3).

بدیهی است که منظور از سنجش و ترازو در این جا سنجش وزنی و ترازوهای مربوط به آن نیست، بلکه منظور سنجش ارزشی است با معیارهای عقلی و معنوی.


نکته:

پایه های اصلی خوشبختی و نجات:

امام (علیه السلام) در این بخش از خطبه که در واقع مقدمه ای است برای بخش دوّم که پیرامون اهمیّت تقوا و آثار آن سخن می گوید در حقیقت ریشه های تقوا را بیان فرموده که مهمترین آنها ایمان و یقین و معرفت است، ایمانی قوی و محکم، آن چنان که گویی خدا را با چشم دل می بیند و نعمت های بهشتی و آتش های دوزخی را مشاهده می کند و به یقین، چنین ایمانی خمیرمایه تقواست.

اضافه بر این به موانع اصلی این امر که همان نفس سرکش است اشاره فرموده، راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهی می شمرد و همان چیزی را می فرماید که در سوره یوسف درباره «یوسف» یا درباره «زلیخا» آمده است: «(إنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بالسُّوءِ إلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی); نفس (سرکش) انسان را بسیار به سوی بدی ها می خواند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند»(4).

و برای رسیدن به این هدف از ابزار مختلفی از جمله حمد و ستایش پروردگار و شکر و سپاس او در برابر نعمت ها و بلاها استفاده می فرماید و از استغفار و توبه که یکی از عوامل مؤثر موفقیّت در این مسیر است، کمک می گیرد.

هنگامی که این نسخه الهی و این برنامه آسمانی پایان می گیرد بحث تقوا را شروع می کند بحثی دل نشین و بسیار مؤثر و اگر معلّمان و مربیان و استادان درس اخلاق برای رسیدن به این هدف از همین طریق که امام (علیه السلام) به ما آموخته است استفاده کنند به یقین تأثیر سخن و نفوذ کلامشان قطعی خواهد بود.(5)


پی نوشت:

  1. «بطاء» جمع «بطیئه» به معنی کند و غیر سریع است.

  2. «مغادر» از مادّه «غدر» به معنی ترک گفتن چیزی است به همین جهت کسی که عهد و پیمان خود را بشکند و ترک کند می گویند غدر کرده است و به گودالهای آب «غدیر» می گویند به خاطر آن که مقداری از آب باران در آن جا ترک و رها شده است.

  3. «ثواب الأعمال» (بنا به نقل شرح نهج البلاغه خویی جلد 8 ، صفحه 57)، این حدیث نخستین حدیثی است که در کتاب «ثواب الأعمال» آمده است.

  4. یوسف، آیه 53.

سند خطبه

:

در کتاب  تحف العقول  که به احتمال قویّ قبل از نهج البلاغه تألیف شده قسمت مهمّی از این خطبه آمده است و  زمخشری  بخش اوّل این خطبه را در اوایل کتاب ربیع الابرار  آورده است و بخش دیگری را در اوایل جلد دوّم آن ذکر کرده و با تفاوتهایی که میان نقل او و سیّد رضی رحمه الله وجود دارد روشن می شود که او آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته و  قاضی قُضاعی (از علمای قرن پنجم واز نزدیکان یکی از خلفای فاطمی در مصر) نیز بخشی از خطبه را در کتاب  دستور معالم الحکم  با تفاوتهایی ذکر کرده و مرحوم  شیخ طوسی  نیز آن را در کتاب  امالی  آورده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252

).