[hadith]عصیان الخلق‏:

سُبْحَانَکَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بحُسْنِ بَلَائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ، خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً، ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِیاً یَدْعُو إِلَیْهَا فَلَا الدَّاعِیَ أَجَابُوا وَ لَا فِیمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا وَ لَا إِلَی مَا شَوَّقْتَ إِلَیْهِ اشْتَاقُوا، أَقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَد افْتَضَحُوا بأَکْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَی‏ حُبِّهَا، وَ مَنْ عَشقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ بعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا، حَیْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا، لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بزَاجِرٍ وَ لَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بوَاعِظٍ، وَ هُوَ یَرَی الْمَأْخُوذینَ عَلَی الْغِرَّةِ حَیْثُ لَا إِقَالَةَ [لَهُمْ‏] وَ لَا رَجْعَةَ، کَیْفَ نَزَلَ بهِمْ مَا کَانُوا یَجْهَلُونَ وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا مَا کَانُوا یَأْمَنُونَ وَ قَدمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَی مَا کَانُوا یُوعَدُونَ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 3، صفحه 111-106

در این خطبه نکته هایی به شرح زیر است:

1-  «سبحانک خالقا و معبودا»،

خالقا و معبودا، هر دو حال و منصوبند بنا بر معنای فعلی که در سبحان وجود دارد، یعنی «اسبّحک خالقا و معبودا» (تو را در حالی که آفریننده و معبودی تنزیه می کنم)، این سخن اشاره است به این که تنزیه و تقدیس حقّ تعالی از هر دو نظر واجب است، هم از نظر این که آفریننده خلایق است و هم به اعتبار این که معبود یگانه و منزّه از داشتن شریک و مانند است، زیرا چون اوست که به تنهایی جهان هستی را پدید آورده و ایجاد فرموده سزاوار است که خلایق تنها او را عبادت و پرستش کنند، و تنزیه او از این که چیزی با او برابر و مانند باشد از هر دو جهتی که گفته شد واجب است. 

2-  «بحسن بلائک عند خلقک خلقت دارا»،

بحسن که جارّ و مجرور است متعلّق به خلقت می باشد، و واژه دار، برای اسلام و مأدبه برای بهشت استعاره شده و منظور از داعی پیامبر اکرم است (ص) و این تشبیهات در یکی از احادیث نبوی آمده که فرموده است: «إنّ اللّه جعل الإسلام دارا و الجنّة مأدبة و الدّاعی إلیها محمّدا» یعنی خداوند اسلام را سرا و بهشت را ضیافت و محمّد (ص) را دعوت کننده به سوی آن قرار داد، جهت استعاره نخستین این است که اسلام پیروان خود را گرد می آورد و مانند خانه از اهل خود حمایت می کند، وجه استعاره دوّم این است که در بهشت آنچه دلخواه است گرد آمده و همه لذّات و خوشیها فراهم شده است همان گونه که در ضیافت دیده می شود، احتمال دارد که مراد از دار، سرای آخرت باشد زیرا محلّ اجتماع و استقرار است، و منظور از مأدبه یا مهمانی در این سرای، بهشت می باشد. و واژه های هشتگانه مشربا تا ثمارا و... که منصوبند برای مأدبه تمیزند، و آشکار است که اسلام و بهشت و دعوت به سوی آن، آزمایش نیکویی است که خداوند از آفریدگانش به عمل می آورد، و معنای آزمایش خداوند متعال از بندگانش را پیش از این شرح داده ایم، یکی از شارحان گفته است: بحسن بلائک متعلّق به سبحانک یا به معبود می باشد و این گفته دور به نظر می رسد. 

3-  «فلا الدّاعی أجابوا... الی بواعظ»، 

این گفتار شرح حال عاصیان و گنهکارانی است که دعوت خدا را نپذیرفته و از آن سرپیچی کرده اند، و در بیان عیبها و زشتیهای آن گروه از مردم است که شیفته دنیا و زیورهای آن شده و در دوستی آن فرو رفته اند، و نیز برای آنهایی که از ارتکاب معاصی دست باز داشته و اوامر إلهی را اجرا و دعوت او را اجابت کرده اند هشداری است بر این که به آنها گرایش و اعتماد نکنند و به آنچه آن مردم به آن گرفتارند خود را دچار نسازند، و برای همین گنهکاران نیز تذکّر و تنبیه است شاید از خواب غفلت بیدار شوند و عیوب خود را بشناسند و به راه حق باز آیند، امام (ع) واژه جیفة را برای دنیا استعاره فرموده است و وجه مناسبت این است که خوشیها و زیورهای دنیا از نظر خردمندان و پرهیزکاران همواره مورد نفرت بوده، و آن را همچون مرداری آلوده و گندیده دانسته و از آن گریزان می باشند، چنان که در باره آن گفته شده است: 

و ما هی إلّا جیفة مستحیلة          علیها کلاب همّهنّ اجتذابها

فإن تجتنبها کنت سلما لأهلها           و إن تجتذبها نازعتک کلابها

و می توان مفهوم شعر دوّم را وجه استعاره مذکور دانست، همچنین واژه افتضاح (رسوایی) برای کسانی استعاره شده که به گردآوری مال و منال دنیا مشهور گشته و بدین سبب از جرگه صالحان و پرهیزکاران خارج شده اند جهت مناسبت این است که چون رو آوردن به جمع آوری مال، و اعراض از خدا، و اشتغال به امور دنیا از نظر شارع مقدّس و پویندگان راه إلهی از بزرگترین گناهان کبیره و اعمال زشت است، و افتضاح عبارت از مکشوف شدن بدیهایی است که قبح آنها مسلّم می باشد لذا امام (ع) شهرت داشتن به مال و ثروت و حرص بر گردآوری آن را به افتضاح و رسوایی تشبیه فرموده است، و می توان صدق افتضاح را در این مورد بر سبیل حقیقت دانست نه مجاز، و واژه أکل مال کنایه از جمع مال است، واژه اصطلاح برای همبستگی و توافق در محبّت دنیا مجازا آمده و از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است، زیرا اصطلاح عبارت از سازش و تراضی پس از دشمنی و ناسازگاری است و در این جا توافق آنها در امور دنیا در همه احوال مراد است. 

4-  «من عشق شیئا أعشی بصره و أمرض قلبه»، 

یعنی هر کس دلباخته چیزی شود این دلباختگی دیده اش را کور و دلش را بیمار می سازد، این عبارت، کبرای قیاسی منطقی است که جمله «و اصطلحوا علی حبّها» دلالت بر صغرای آن دارد، زیرا همبستگی و توافق بر دوستی چیزی ناشی از شدّت محبّت به آن می باشد و معنای عشق نیز همین است نتیجه این قیاس، زشت و ناپسند بودن هر دو چیزی است که در قضیّه مذکور است و آن نابینایی چشم و کوری دل است، امام (ع) واژه بصر را که دیدن به چشم سر است برای بصیرت که بینش دل است، استعاره فرموده، و این از باب تشبیه معقول به محسوس است، و واژه عشاء را برای تاریکی جهل استعاره آورده و این به ملاحظه شباهت میان جهل و تاریکی است که در شب بر چشم عارض می شود و ممکن است نسبت «أعشی بصره» (چشم او را کور کرده) بر سبیل حقیقت حمل شود نه مجاز، زیرا دوستی دنیا مستلزم نادانی و غفلت از احوال آخرت است، و هم محتمل است که منظور از بصر حقیقت آن، و لفظ عشاء استعاره شده باشد، زیرا این گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفته اند که از دوستی دنیا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند.

و این توجیه را جمله «فهو ینظر بعین غیر صحیحة» تأیید می کند، و تعبیر عدم صحّت چشم کنایه است بر این که از چشم ناسالم سودی عاید، و فایده ای برده نمی شود، همچنین واژه مرض را برای جهل که از هر بیماری بدتر است استعاره آورده و این از نوع تشبیه معقول به محسوس است، و این که فرموده است: «فهو یسمع باذن غیر سمیعة» نیز چنان که گذشت کنایه بر عدم انتفاع از شنوایی و عبرت نگرفتن از موعظه ها و دستورهای إلهی است، و نیز واژه تخریق را برای خرد این گونه مردم استعاره فرموده است که آن را در راه امور دنیوی و مقاصد مادّی پریشان و ناتوان می سازند، جهت استعاره مذکور این است که عقل هنگامی موزون و سودبخش است که در راه آنچه برای آن آفریده شده به کار رود، و این عبارت است از توشه برداشتن برای سفر آخرت، و فرا گرفتن دانش و حکمت، و تأمّل در دقایق امور دنیا و استدلال کردن به آن بر وجود خالق یکتا و عمل بر وفق آنچه برای او شایسته و سزاست و امثال اینها که مایه کمال و آمادگی او برای جهان دیگر می باشد، و در این صورت عقل آدمی در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود، و امّا اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نیست به کار برد و کوشش خود را برای گردآوری آنچه میان مردم پراکنده است مصروف دارد، و در راه امور بی ارزش و حفظ آنچه از دنیا دارد صرف کند، خرد او مانند جامه پاره ای است که نمی توان از آن سود برد، و کار این کس به آن جا می رسد که پیوسته در غم و اندوه چیزهایی است که از دست او بیرون رفته، و در بیم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد، و همّت و تلاش او مصروف است در راه گردآوری آنچه تا کنون به دست نیاورده است، چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «من جعل الدّنیا أکبر همّه فرّق اللّه علیه همّه، و جعل فقره بین عینیه»، یعنی: هر کس دنیا را بزرگترین فکر و مقصد خود قرار دهد، خداوند فکر او را پریشان می کند، و فقر و ناداری را در برابر چشمانش قرار می دهد و مناسبت تخریق با شهوات و امیال نفسانی آشکار است، زیرا در این هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهای نفس است، و خرد او به میزان اعمال و رفتاری که در جهت ارضای شهوات خود دارد پریشان و ناتوان شده است. واژه إماته (میراندن) را برای دل استعاره آورده و جهت مناسبت این است که مانند مردگان از قلب خود سود نمی برد یعنی همان سودی که به معنای حقیقی خود بوده و پایدار و ماندنی باشد.

و ضمیر علیها که در سخن امام (ع) است به دنیا برگشت دارد یعنی دنیا او را شیفته و دلباخته خود می کند، و تولّه که به معنای شیفتگی است کنایه از شدّت محبّت به دنیاست و اطلاق آن بر سبیل مجاز و از باب تسمیه شیء است به چیزی که از غایات و نتایج آن است، همچنین واژه عبد (بنده) را برای دوستدار دنیا استعاره فرموده است زیرا او دوست و شیفته آن است و برای به دست آوردن آن غیر آن را رها کرده، و به دنبال آن به هر گونه که دنیا در آید او نیز به همان گونه در می آید، و به هر سو حرکت کند او نیز به همان سو گام بر می دارد، اگر دنیا را به دست آورده باشد در افزونی و آبادانی و حفظ آن می کوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصیل آن تلاش می کند، و در راه این مقصود کمر به خدمت دنیا داران می بندد و در این هنگام او مانند بنده و برده بلکه از این نیز پست تر و زبون تر است، چنان که امام (ع) در جای دیگر می فرماید: عبد الشّهوة أذّل من عبد الرقّ یعنی بنده شهوت از برده خوارتر است، زیرا انگیزه برده در خدمت و اطاعت، غالبا اجبار است ولی انگیزه بنده شهوت، طبیعی و از روی اختیار می باشد، و تفاوت میان این دو بسیار است. 

5-  «و هو یری المأخوذین علی الغرّة»، 

و او در (و هو) برای حال است، این آغاز شرح چگونگی فرا رسیدن مرگ غفلت پیشگانی است که خود را برای آن و احوال پس از آن، و بالاخره برای سفر پر خطر آخرت آماده نکرده اند، و بیان کیفیت مردن و جان سپردن آنهاست از آغاز رسیدن مرگ تا انجام آن، و همچنین ذکر احوال آنهاست با کسان و اطرافیان خود و چگونگی رفتار برادرانش با اوست، توصیفی که امام (ع) از این حالات فرموده به گونه ای است که از نظر وضوح و بلاغت بیش از آن و بهتر از آن ممکن نیست، غرض آن بزرگوار از این بیان متذکّر ساختن گنهکاران به سختیهای مرگ و بیدار کردن آنها از خواب غفلت و فرو رفتن در باطل، و وجوب عمل برای سفر به دیار آخرت است. 

همچنین این بیان تأیید و دلگرمی است برای سالکان راه خدا که در قصد خود پا بر جا و استوار باشند، و مراد از جمله «ما کانوا یجهلون» یعنی آنچه را نمی دانستند، مرگ نیست زیرا مرگ را همه می دانند و می شناسند، بلکه منظور شرح سکرات و حالات پر هراس مرگ است، و جمله «... و ما کانوا یأمنون» اشاره به مرگ و احوال پس از آن است، زیرا آن غافلی که در لذّات دنیا فرو رفته و خود را به دست خواهشهای نفس سپرده است، ترس مردن و بیم جان دادن، در چنین احوال و اوضاعی به او دست نمی دهد، بلکه خود را از مرگ در امن و امان می پندارد.