[hadith]عصیان الخلق‏:

سُبْحَانَکَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بحُسْنِ بَلَائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ، خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً، ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِیاً یَدْعُو إِلَیْهَا فَلَا الدَّاعِیَ أَجَابُوا وَ لَا فِیمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا وَ لَا إِلَی مَا شَوَّقْتَ إِلَیْهِ اشْتَاقُوا، أَقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَد افْتَضَحُوا بأَکْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَی‏ حُبِّهَا، وَ مَنْ عَشقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ بعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا، حَیْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا، لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بزَاجِرٍ وَ لَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بوَاعِظٍ، وَ هُوَ یَرَی الْمَأْخُوذینَ عَلَی الْغِرَّةِ حَیْثُ لَا إِقَالَةَ [لَهُمْ‏] وَ لَا رَجْعَةَ، کَیْفَ نَزَلَ بهِمْ مَا کَانُوا یَجْهَلُونَ وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا مَا کَانُوا یَأْمَنُونَ وَ قَدمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَی مَا کَانُوا یُوعَدُونَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 582-572

 

ترسیم گویایی از سرای دیگر

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، نخست از سرای آخرت و آفرینش بهشت و نعمت های گوناگون و گرانبهای آن سخن به میان می آورد، تا مقدمّه ای باشد برای بحث های آینده این خطبه. می فرماید: «(خداوندا!) خالق و معبودی هستی پاک و منزّه! تو را، (به خاطر نعمت های نیکی که به آفریدگان عطا کرده ای) تنزیه و ستایش می کنم!» (سُبْحَانَکَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً! بحُسْنِ بَلاَئِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ).

«سرایی آفریده ای با عظمت (به نام سرای آخرت) که در آن انواع نعمت ها قرار داده ای: آشامیدنی ها، خوردنی ها، همسران، خدمتکاران، کاخ ها، نهرها، درختان بارور و میوه ها». (وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأْدُبَةً(1): مَشْرَباً وَ مَطْعَماً، وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً، وَ قُصُوراً، وَأَنْهَاراً، وَ زُرُوعاً، وَ ثِمَاراً).

به یقین، هدف از بیان همه اینها پاک سازی انسان از رذایل اخلاقی و انواع گناهان و سوق او به سوی «قرب الی الله» است; ولی از آنجا که این نعمت ها باعث تشویق انسان برای پیمودن این مسیر می شود، خداوند حکیم همه آنها را برای بندگانش مقرّر فرموده و از آنها برای حضور بر سر این سفره پربار و پربرکت دعوت نموده است.

در ادامه سخن می افزاید: «سپس دعوت کننده ای فرستادی که مردم را به سوی آن همه نعمت دعوت کند; ولی نه دعوت او را اجابت کردند ونه به آنچه ترغیب کرده ای، اظهار علاقه نمودند، و نه به آنچه تشویق نموده ای مشتاق شدند!». (ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِیاً یَدْعُو إِلَیْهَا، فَلا الدَّاعِیَ أَجَابُوا، وَ لاَ فِیمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا، وَ لاَ إِلَی مَا شَوَّقْتَ إِلَیْهِ اشْتَاقُوا).

نه تنها نسبت به نعمت های پاک و جاویدانِ سرای آخرت، علاقه ای نشان نداده اند، بلکه «به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا گشته اند و (عجیب اینکه) در محبّت و دوستی آن، با هم توافق کرده اند». (أَقْبَلوُا عَلی جِیفَة(2) قَدْ افتَضَحوُا بأکْلِها، وَاصْطَلَحوُا عَلی حُبِّها).

بدیهی است منظور امام(علیه السلام) از «ارسال دعوت کننده» فرستادن پیامبران الهی -مخصوصاً- پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) است و منظور از عدم اجابت دعوت، همه انسانها نیست; بلکه اکثریّت طالبان دنیا و پیروان هوا و هوس و تارکان آخرت است.

به همین دلیل، آنها را به حیوانات درنده ای تشبیه می کند که بر سر جیفه ای ریخته اند و خود را به خاطر آن رسوا می سازند; چرا که بوی جیفه از دهان و دست آنها استشمام می شود و آثار جیفه و مردار گندیده دنیا، در تمام وجودشان ظاهر می گردد.

اینکه امام(علیه السلام) می فرماید: در دوستی جیفه دنیا با هم توافق کرده اند، به این معنا نیست که دنیا پرستان با هم جنگ ندارند; بلکه دائماً مانند حیواناتی که اطراف یک مردار را می گیرند، به یکدیگر حمله می کنند و هر کدام پاره های جیفه را از دهان دیگران بیرون می کشند; بلکه منظور این است که همگی در محبّت و علاقه به آن متّفق هستند!

تشبیه دنیا به جیفه و مردار، تشبیهی است که در روایات دیگر نیز وارد شده و این تشبیه به خاطر تعفّنی است که در باطن دنیای آلوده به انواع ظلم ها و گناهان وجود دارد و یا به خاطر این که دنیا پرستان برای ربودن آن از یکدیگر، به جنگ و ستیز بر می خیزند.

سپس امام(علیه السلام) نتیجه این محبّت و علاقه شدید به دنیا را به صورت یک قاعده کلّی و عام بیان می فرماید و می گوید: «هر کس به چیزی عشق ورزد، چشم او را ناتوان، و قلب و فکر او را بیمار می سازد; در نتیجه با چشمی معیوب (به همه چیز) می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود». (وَ مَنْ عَشقَ(3) شَیْئاً أَعْشَی(4) بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ بعَیْن غَیْرِ صَحِیحَة، وَ یَسْمَعُ بأُذُن غَیْرِ سَمِیعَة).

امام(علیه السلام) به عنوان یک طبیب حاذق، در این بیان خود، انگشت بر نقطه اصلی درد گذارده است و آن اینکه دنیاپرستی و عشق سوزان به زرق و برق و زینت های دنیای مادّی، نیروی داوری و قضاوت صحیح را به کلّی از انسان سلب می کند; به گونه ای که تمام سعادت و خوشبختی خود را در وصول به این دنیای مادّی می پندارد، از هر طریق و به هر قیمت که باشد و جدایی از آن، او را بی تاب و بیمار می سازد.

بدیهی است که چنین کسی نه حقّ و باطل را تشخیص می دهد و نه مصالح و مفاسد خویش را درک می کند. دیوانه وار به سوی لذّات دنیا پیش می رود و هنگامی بیدار می شود که همه چیز را از دست داده است.

درباره حقیقت عشق و آثار آن، در بحث نکات - به خواست خدا - سخن خواهیم گفت. اکنون این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پایان می دهیم، آنجا که فرمود: «مَنْ جَعَلَ الدُّنْیَا أَکْبَرَ هَمِّهِ، فَرَّقَ اللهُ عَلَیْهِ هَمَّهُ، وَ جَعَلَ فَقْرَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ; آن کسی که مهم ترین فکر او دنیا باشد، خداوند فکر او را پریشان می سازد و فقر او را در برابر چشمانش قرار می دهد».(5)

سپس در ادامه این سخن می افزاید: «شهوات و خواسته های دل جامه عقلش را دریده، و دنیاپرستی قلبش را میرانده، و تمام وجودش شیفته آن شده است!»(قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَ أَماتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ، وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ).

در جمله اوّل، امام(علیه السلام) عقل را به لباسی تشبیه کرده، که می تواند هم حافظ انسان باشد و هم زینت او; ولی شهوات جامه زیبای عقل را پاره می کند. در جمله دوّم، مغلوب شدن عقل و خرد را در برابر شهوات، به عنوان مرگ عقل معرفی می کند و در جمله سوّم از عشق و دلدادگی دنیا که تمام وجود دنیاپرستان را احاطه می کند، خبر می دهد.

«به این ترتیب، او بنده دنیاست و بنده هرکسی که چیزی از دنیا را در دست دارد. به هر طرف دنیا بلغزد، او هم می لغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو می کند!». (فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْءٌ مِنْهَا، حَیْثُما زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا، وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا).

«این دلباخته به دنیا از هیچ نهی کننده الهی پذیرا نمی شود و موعظه هیچ واعظ ربّانی را قبول نمی کند; در حالی که با چشم خود غافلانی را می بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار می شوند; در جایی که نه تقاضای عفو پذیرفته می شود و نه بازگشتی وجود دارد». (لاَ یَنْزَجِرُ مِنَ اللهِ بزَاجِر، وَ لاَ یَتَّعِظُ مِنْهُ بوَاعِظ، وَ هُوَ یَرَی الْمَأْخُوذینَ عَلَی الْغِرَّةِ(6)، حَیْثُ لاَ إِقَالَةَ(7) وَ لاَ رَجْعَةَ).

«آری! او می بیند چگونه حوادث دردناکی که از آن خبر نداشتند، بر سر آنها فرود آمده و دنیایی را که جایگاه امنی می پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود رسیده اند». (کَیْفَ نَزَلَ بهِمْ مَا کَانُوا یَجْهَلُونَ، وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا مَا کَانُوا یَأْمَنُونَ، وَ قَدمُوا مِنَ الآخِرَةِ عَلَی مَا کَانُوا یُوعَدُوَنَ).

آری، کسی که همه روز نشانه های بیوفایی دنیا و حوادث سختی را که برای فریب خوردگان روی می دهد با چشم خود می بیند، باید قاعدتاً بیدار شود; پند واعظان را بشنود و نهی زاجران را پذیرا شود; ولی عشق و دلباختگی به دنیا و زرق و برق آن، چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده و عقل و فکر آنها را مسخّر ساخته که اجازه بیدار شدن به آن ها را نمی دهد.


نکته:

عشق های مقدّس و نامقدّس

در خطبه بالا امام(علیه السلام) با تعبیری کوتاه و گویا اشاره به یک حقیقت مهم فرموده است که دانشمندان و عُرفا و شعرا هر یک به نوبه خود پیرامون آن سخنان فراوانی دارند.

امام فرمود: «مَنْ عَشقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ بعَیْن غَیْر صَحِیَحة، وَ یَسْمَعُ بأُذُن غَیْرِ سَمِیَعة; هر کس به چیزی عشق ورزد، نابینایش می کند و قلبش را بیمار می سازد سپس با چشمی معیوب می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود».

این چند جمله پرمعنا ما را بر آن داشت که بحثی پیرامون عشق -اعم از عشق های مقدّس و نامقدّس- داشته باشیم. درباره عشق، عظمت و شکوه عشق و یا جنون و بیماری عشق، سخن بسیار گفته شده و شاید کمتر کلمه ای باشد که این همه، تعبیرها و تعریف های مختلف و متناقض درباره آن گفته شده باشد. بعضی از نویسندگان بزرگ آن را به قدری بالا برده اند که گفته اند: عشق افسر زندگی و سعادت جاودانی است! یا اینکه: عشق معمار عالم هستی است!

در مورد انسان ها نیز از آثار معجزه آسای عشق سخن گفته اند، که روح انسان را توانا و دل او را زنده نگه می دارد. یا اینکه: اصولا زندگی بدون عشق مفهومی ندارد.

در برابر این تفسیرها و تعریف های زیبا، جمعی دیگر از نویسندگان و فلاسفه، شدیدترین حملات و اتّهامات خود را نثار عشق کرده اند و آن را همچون یک بیماری نفرت انگیز تحقیر نموده اند. یکی از نویسندگان معروف می گوید: عشق مانند بیماری سرطان و نِقرس است که انسان عاقل باید از آن فرار کند!

یکی دیگر از دانشمندان می گوید: عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم، لااقل عصاره ای از مغزهای ناتوان است!

این تفسیرهای ضدّ و نقیض در مورد عشق به خوبی نشان می دهد که همه این اندیشمندان از یک چیز سخن نمی گویند. گروهی نظرشان به عشق های مقدّسی است که تمام وجود انسان را به رنگ خود در می آورد و با جاذبه بسیار نیرومندش به سوی معشوق حقیقی و خالق یکتا پیش می برد.

و آنها که در نکوهش آن کوشیده اند نظرشان به عشق های آتشین مادّی و مجازی و آلوده به انواع گناه و جنایت است که غالباً سر از رسوایی و بدبختی و بیماری در می آورد.

در عشق های مجازی و مادّیِ نامقدّس، انسان دیوانه وار به چیزی علاقه پیدا می کند و هر چه دارد در پای آن می ریزد. در واقع، منظور از عشق در این جا، جاذبه نیرومندی است که دو انسان را به گناه و آلودگی و سقوط در لجنزار عصیان می کشاند و هر چه در نکوهش آن گفته شود، کم است. این جاذبه سرکش، عقل را ویران می کند و از کار می اندازد و انسان بر اثر آن دست به کارهای جنون آمیزی می زند.

نخستین خطر آن، پرده افکنی بر عیب ها، نقص ها و زشتی ها است. این گونه عاشقان بی قرار، حتّی بدترین عیوب را با تفسیرهای شگفت آور حُسن معرّفی می کنند! نه اندرزی می پذیرند و نه گوش به نصیحت ناصحان می دهند و حتّی گاه به ستیز در برابر اندرزگویان بر می خیزند.

اشخاصی که گرفتار چنین عشق های داغ و مادّی می شوند، پیش خود فکر می کنند در پرتو این عشق درکی پیدا کرده اند که سایر مردم از آن محرومند و معتقدند:

اگر بر دیده مجنون نشینی         به غیر از خوبی لیلی نبینی

این عاشقان خسته دل، در عالمی از خیال و اوهام غوطه ورند و همه ارزش ها در نظر آنها جابجا می شود. آنها تنها با زبان عشق سروکار دارند و از کسانی که با زبان علم و منطق با آنها سخن می گویند، بیگانه اند.

این عشق های آتشینِ مجازی، غالباً با یک آمیزش جنسی خاموش می شود! یکباره پرده ها کنار می رود و چشمِ واقع بین باز می شود، گویی عاشقِ بی قرار از یک خواب عمیق بیدار شده و گاه آن عشق پرشور جای خود را به نفرت و بیزاری می دهد; چرا که می بیند همه چیز خود را در پای معشوق نثار کرده و از دست داده است. این گونه عشق های سرکش، غالباً به رسوایی می کشد. همان رسوایی که بعد از بیداری و هوشیاری قابل جبران نیست. بسیاری از جدایی ها، فرارها، و انتحارها، ناشی از عدم انطباق تخیّلات عاشقانه، با زندگی واقعی انسان ها است.

نه تنها عشق های آتشینِ جنسی، بلکه عشق به مال و مقام و جاه و جلال و زرق و برق جهان مادّی نیز، همین پی آمدها را دارد.

حدیثی که از امام صادق(علیه السلام) درباره عشق نقل شده است، ناظر به همین معنی است. یکی از یاران آن حضرت می گوید: درباره عشق (و عاشقان) از او سؤال کردم، فرمود: «قُلُوبٌ خَلَتْ عَنْ ذکْرِ اللهِ، فَأَذَاقَهَا اللهُ حُبَّ غَیْرِهِ; دلهایی است که از یاد خدا خالی شده و خداوند محبّت غیر خود را به آنها چشانیده است».(8)

در حدیثی دیگری که از علی(علیه السلام) درباره ناتوانی عاشق از دیدن حقایق نقل شده، می خوانیم: «عَیْنُ المُحِبِّ عَمِیَّةٌ عَنْ مَعَایِب الْمَحْبُوب، وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَساوِیهِ; چشم مُحب و عاشق، از دیدن عیوب محبوب نابینا و گوشش از شنیدن کاستی های او ناشنواست».(9)

و اینکه در بعضی از احادیث از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است: «مَنْ عَشقَ فَعَفَّ ثُمَّ مَاتَ، ماتَ شَهِیداً; کسی که عاشق شود و عفّت پیشه کند، سپس (با همین حال پارسایی) ازدنیا برود، شهید از دنیا رفته است».(10) اشاره به همینگونه عشق های آلوده مجازی است.

همچنین حدیث دیگری که از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «مَنْ عَشقَ وَ کَتَمَ وَعَفَّ وَ صَبَرَ، غَفَرَاللهُ لَهُ، وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ; کسی که عاشق شود و کتمان کند و پارسایی و شکیبایی پیشه کند، خداوند گناهان او را می بخشد و او را وارد بهشت می کند».(11)

ولی به عکس، در عشق های حقیقی و مقدّس، روحِ انسان صفا و نورانیّت فوق العاده ای پیدا می کند و همه چیز را جز معشوق حقیقی - که مظهر کمال مطلق است - به فراموشی می سپارد و تحمّل تمام شداید را برای رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبه های عنایت و لطفش آسان می شمرد و هنگامی که «در بیابان به شوق کعبه قدم می گذارد، از سرزنش های خار مغیلان غمی به دل راه نمی دهد». همانگونه که در حدیث قدسی آمده است: «إِذَا کَانَ الْغَالِبُ عَلَی اَلْعَبْد الإِشْتِغَالَ بی جَعَلْتُ بُغْیَتَهُ وَ لَذَّتَهُ فِی ذکِری، فَإِذَا جَعَلْتُ بُغْیَتَهُ وَ لَذَّتَهُ فِی ذکْرِی، عَشقَنِی وَ عَشقْتُهُ، فَإِذَا عَشقَنی رَفَعْتُ الْحِجَابَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ; هنگامی که بنده من توجّه به من پیدا کند، آروز و لذّتش را در ذکر خودم قرار می دهم و هنگامی که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق می ورزد و من هم به او عشق می ورزم و هنگامی که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر می دارم، (تا به مقام شهود نائل گردد)».(12)

عشق به خدا و اولیاء الله و همچنین عشق به ارزش های والا، یا به تعبیر دیگر: محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور، همواره چراغ راه اولیاء الله و شهیدان پاک باخته و عارفان دل سوخته و عالمانی که آثار علمی بزرگی از خود نشان داده اند، بوده است و در یک کلمه، راههای پرپیچ و خمِ تکامل را، بدون مرکب عشق نمی توان پیمود.

زمزمه های امیرمؤمنان در دل شب و دعای پرمعنای «صباح» در صبحگاهان و بندبند دعای «کمیل» و راز و نیاز امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه در بیابان عرفات و مناجات های پانزده گانه امام سجّاد(علیه السلام) و تمام «صحیفه سجادیّه» و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدی(علیه السلام) به هنگام خواندن دعای «ندبه» همه و همه آثار گرانبهایی است از این عشق مقدّس.

از آنچه گفتیم روشن شد که اگر بعضی از دانشمندان روی کلمه «عشق» حسّاسیت منفی شدیدی دارند، به خاطر مشاهده عشق های نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است وگرنه عشق مقدّس، نیرومندترین عامل حرکت به سوی خداوند و ارزش های والای انسانی است.

و اینکه بعضی تصوّر می کنند واژه «عشق» در کلمات معصومین نیامده است، اشتباه بزرگی است. زیرا، هم در روایات نبوی و هم در روایات معصومین دیده می شود. از جمله مرحوم کلینی در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود: «أَفْضَلُ النَّاس مَن عَشقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا، وَ أَحَبَّهَا بقَلْبهِ، وَ بَاشَرَهَا بجَسَدهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا; برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد; آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال برای آن قرار بدهد».(13)

در حدیث نبوی دیگری درباره سلمان می خوانیم: «إِنّ الْجَنَّةَ لاََعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ لِلْجَنَّةِ; بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق می ورزد، بهشت عاشق سلمان است».(14)

مرحوم علاّمه مجلسی در ذیل حدیث اوّل بیانی دارد که می فرماید: «عشق به معنای افراط در محبّت است و گاه تصوّر کرده اند که مخصوص به امور باطله می باشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمی رود; ولی این روایت نشان می دهد که چنین نیست، هر چند احتیاط آن است واژه های مشتقّ آن (عاشق و معشوق) را در مورد خداوند بکار نبریم، بنابراین که اسماءالله توقیفی باشد».(15)


پی نوشت:

  1. «مأدبة» (به ضمّ دال و به فتح آن) به معنای طعام و غذایی است که برای مجلسی فراهم می شود و میهمانها را به سوی آن دعوت می کنند و در اصل از مادّه «ادب» به معنای دعوت کردن گرفته شده و به کارهای خوب و رعایت آن «ادب» می گویند، چون مردم به سوی آن دعوت شده اند. 

  2. «جیفه» به معنای مردار، در اصل از مادّه «جَیَفَ» (اجوف یایی) به معنای گندیدن می باشد. لذا هر چیز تنفّرآمیز را به «جیفه» تشبیه می کنند و تشبیه دنیای مادّی و آلوده به «جیفه» در خطبه بالا از همین روست. 

  3. «عَشَق» از مادّه «عشق» (بر وزن فکر) به معنای علاقه شدید به چیزی است و «عشقه» (بر وزن ثمره) به معنای درختی است که سبز و با طراوت می شود، سپس چیزی نمی گذرد که باریک و زرد می گردد. بعضی گفته اند: عشق در اصل از همین مادّه گرفته شده است; زیرا عاشق را لاغر و پژمرده می کند. 

  4. «أعشی» از مادّه «عشو» (بر وزن خشم) به معنای ضعف چشم و ناتوانی آن است و گاه به معنای شب کوری تفسیر شده است. 

  5. شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، جلد 3، صفحه 63. 

  6. «غرّه» به معنای غفلت، از مادّه «غرور» که به معنای فریب و نیرنگ است، گرفته شده. زیرا فریب، انسان را غافل گیر می کند.

  7. «إقاله» از مادّه «قیل» (بر وزن سیل) به معنای فسخ کردن معامله و مانند آن است و گاه گفته اند که: معنای اصلی آن نجات دادن کسی از سقوط است و در خطبه مورد بحث به معنای عفو خداوند از گناهان بنده آمده است و خواب نیم روز را از این جهت «قیلوله» می گویند که موجب آرامش است. و همان گونه که فسخ کردن معامله کسی که از معامله پشیمان شده است، مایه آرامش و راحتی اوست. 

  8. بحارالانوار، جلد 70، صفحه 158.

  9. غرر الحکم، شماره 6314.

  10. کنزز العمّال، حدیث 6999.

  11. همان مدرک، حدیث 7002. 

  12. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 433، حدیث 1772. 

  13. کافی، جلد 2، صفحه 83، حدیث 3، باب العبادة.

  14. بحارالانوار، جلد 22، صفحه 341.

  15. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 253.