[hadith]قُدرة اللّه‏:

کُلُّ شَیْ‏ءٍ خَاشعٌ لَهُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ قَائِمٌ بهِ، غِنَی کُلِّ فَقِیرٍ وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِیلٍ وَ قُوَّةُ کُلِّ ضَعِیفٍ وَ مَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ، مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سرَّهُ وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَیْهِ رِزْقُهُ وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَیْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَکَ الْعُیُونُ فَتُخْبرَ عَنْکَ بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِینَ مِنْ خَلْقِکَ، لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ، وَ لَا یَسْبقُکَ مَنْ طَلَبْتَ وَ لَا یُفْلِتُکَ مَنْ أَخَذْتَ، وَ لَا یَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ وَ لَا یَزیدُ فِی مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ، وَ لَا یَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ وَ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ مَنْ تَوَلَّی عَنْ أَمْرِکَ. کُلُّ سرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیَةٌ وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَکَ وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَی فَلَا مَحِیصَ عَنْکَ وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلَا [مُنْجِیَ‏] مَنْجَی مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ. بیَدکَ نَاصِیَةُ کُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَیْکَ مَصِیرُ کُلِّ نَسَمَةٍ. سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ، سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَی مِنْ خَلْقِکَ وَ مَا أَصْغَرَ کُلَّ عَظِیمَةٍ فِی جَنْب قُدْرَتِکَ، وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَی مِنْ‏ مَلَکُوتِکَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ، وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا أَصْغَرَهَا فِی نِعَمِ الْآخِرَةِ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 3، صفحه 99-89

این خطبه از عالیترین خطبه های آن حضرت است که مشتمل بر توحید خداوند و تنزیه و بزرگداشت اوست.

امام (ع) در این خطبه اموری را برای باری تعالی اثبات و اموری را نفی کرده، و آنچه اثبات فرموده ده چیز است: 

1-  کلّ شیء خاضع له: 

واژه خضوع به معنای خشوع است، و این مشترک لفظی است و در این جا بر حسب مفاهیم مشترکی که دارد به کار رفته است، زیرا خشوع انسان در برابر خداوند عبارت است از اطمینان و آرامش یافتن بدو و فروتنی و خضوع در برابر اوست و خشوع فرشتگان مداومت و کوشش خستگی ناپذیر در عبادت و پرستش اوست، که ناشی از توجّه آنها به کبریایی و عظمت باری تعالی است، خشوع موجودات دیگر عبارت است از منفعل و متأثّر بودن از قدرت او و طوق رقیّت امکان را به گردن داشتن و همچنین نیازمندی آنها بدوست، واژه مشترک اگر چه در همگی مفاهیم خود بطور حقیقی به کار نمی رود، ولی چنان که پیش از این روشن کرده ایم، می توان آن را با ذکر قرینه مجازا در تمام مفاهیم آن به کار برد، و در این جا اضافه شدن آن به عبارت کلّ شیء قرینه است، و می توان آن را در حکم متعدّد دانست مانند قول خداوند متعال در آیه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبیِّ....» که در این صورت مانند این است که گفته شده: فرشتگان برای او خاشعند، بشر برای او خاشع است و... بنا بر این در عبارت مذکور حق تعالی به دو صفت توصیف شده است: یکی این که عظیم و بزرگ است دیگر غنا و بی نیازی اوست، امّا عظمت چیزی صورتهای مختلف دارد، یا تنها در نفس عظیم و بزرگ است و خرد آدمی می تواند به کمال آن احاطه پیدا کند، و کنه حقیقت آن را بداند، و یا این که برخی از عقول می توانند این احاطه و آگاهی را بیابند، هر چند اکثر مردم از این ناتوان باشند، در این دو صورت اطلاق واژه عظمت اضافی و نسبی است و نتیجه مقایسه جهت عظمت آن چیز نسبت به ما دون آن می باشد، صورت دیگر این است که تصوّر آن که خرد بدو راه یابد و به وجود او احاطه پیدا کند اصلا محال است، این عظمت اضافی و نسبی نبوده و از آن عظیم علی الاطلاقی است که مرغ اندیشه را به فضای قدس او راه نیست، و خردها نمی توانند بر صفات کمال و اوصاف جلال او آگاه شوند و این همان خداوند متعال است، امّا در مورد غنا و بی نیازی او در آینده سخن خواهیم گفت. 

2-  قیام کلّ شیء به: 

باید دانست که ممکنات یا جوهرند یا عرض و هیچ یک از جواهر و اعراض به خودی خود موجود نیست، در مورد اعراض روشن است که وجود آنها نیازمند محلّ جوهری است، و تحقّق وجود جواهر در جهان هستی نیز بسته به وجود علل آنهاست، و سلسله علیّت نیز به فاعل اوّل جلّ و علا منتهی می شود، بنا بر این او فاعل مطلق است و در جهان هستی قوام همه موجودات بدوست، و چون ثابت است که خداوند متعال در هر چیزی بی نیاز از غیر است، و هم او قوام و مبدأ بقای هر چیز می باشد، لذا او قیّوم مطلق است و معنای قیّوم این است که او قائم به ذات خویش است و پایداری هر چه جز اوست بدو می باشد، و آنچه امام (ع) در این باره فرموده مستلزم همین معناست. 

3-  غنی کلّ فقیر: 

لازم است واژه فقر (ناداری) در این جا اعمّ از معنای متعارف و رایج آن تلقّی و بر معنای مطلق ناداری و نیازمندی حمل شود تا ستایش خداوند تعمیم یابد چنان که غنا نیز به معنای سلب مطلق نیازمندی می باشد، و چون ثابت است که هر ممکن الوجودی در وجود و بقای خود محتاج خداست و همه موجودات روی نیاز به او دارند، و او پدید آورنده و برپا دارنده وجود انسان است لذا ثابت می شود که برطرف کننده نیاز هر موجود بلکه هر ممکن، خداوند متعال است، و در این عبارت که فرموده بی نیاز کننده هر نیازمندی است مراد همین است، و اطلاق واژه غنا بر خداوند متعال بر سبیل مجاز و گذاردن نام سبب بر مسبّب است. 

4-  عزّ کلّ ذلیل: 

پیش از این گفته شد که عزیز به معنای خطیر و چیز ارزشمندی است که نظایر آن کمیاب و نیاز به آن زیاد، و دسترسی بدان دشوار باشد و هر چیزی دارای این اوصاف سه گانه باشد به آن عزیز گفته می شود، و نیز سابقا گفته ایم که این مفاهیم از مقوله «تشکیک»، و بر حسب مصداق مورد زیاده و نقصان است، و هر کمال که در آنهاست در خداوند متعال وجود دارد، مقابل واژه عزیز لفظ ذلیل است، و ثابت است که او جلّ و علا عزّت دهنده هر موجودی است و تحقّق این مفاهیم سه گانه در غیر او به یمن تفضّل اوست، زیرا خداوند است که به سلسله وجود انتظام بخشیده و به هر یک از موجودات در نظام کلّی هستی، مقام و مرتبه ای عنایت فرموده است از این رو عزّت و کرامت هر چیزی از اوست، و چون هر موجودی که در قید امکان است در پیشگاه او خوار، و در تحقّق مفاهیم سه گانه ای که گفته شد بدو نیازمند است لذا او عزّتبخش هر خوار و زبون می باشد. اطلاق واژه عزّ بر خداوند مانند اطلاق واژه غنا بر اوست. 

5-  و قوّة کلّ ضعیف: 

قوّت و نیرومندی برای بیان کمال قدرت و توانایی و شدّت منع و دفع به کار می رود، و واژه مقابل آن ضعف و ناتوانی است، و این دو واژه از مقوله تشکیک است و اگر در مورد اشخاص استعمال شود محتمل زیاده و نقصان می باشد و چون ثابت است که خداوند متعال پشتوانه و تکیه گاه همگی موجودات است و اوست که به هر چیزی به اندازه قابلیّت وی آنچه را استعداد و استحقاق دارد می بخشد، از این رو او، عطا کننده و بخشنده قدرت و کمال به هر ناتوانی است که از پیش خود نیرو و توانی ندارد لذا توان و نیروی هر ضعیفی به هر دو معنایی که از قوّت ذکر شد، از اوست. نقل شده که حسن بصری گفته است: از پیامبر خدا لوط جای شگفتی است که گفته است: «قالَ لَوْ أَنَّ لِی بکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی  رُکْنٍ شدید» آیا می توان تصوّر کرد که پشتیبانی نیرومندتر از خداوند اراده کرده باشد اطلاق واژه قوّت برای خداوند نیز مانند اطلاق واژه غناست. 

6-  مفزع کلّ ملهوف: 

یعنی او پناه و ملجأ هر بیچاره و درمانده است، به هنگامی که ضرورت به او رو آورد، یا غم و اندوه به او دست دهد، و یا ترس و بیم وی را فراگیرد و یا بر او ستم شود، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ ما بکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ الله»، «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» زیرا هیچ کس جز خداوند نمی تواند برای همه بیچارگان پناه و مفزع باشد، به علاوه این که کسی پناه دیگری باشد بر سبیل مجاز است نه حقیقت، و نسبی است نه حقیقی و این تعریف مستلزم اثبات کمال قدرت برای خداوند است، زیرا فطرت هر مضطرّ و بیچاره ای با توجّه به جمیع احوال وجود خود بر جود و بخشش خداوند گواهی می دهد، و همچنین متضمّن اثبات کمال علم برای باری تعالی است، زیرا نهاد مضطرّ گواهی می دهد بر این که خداوند به ضرورت و نیاز او آگاه است، و اوصاف دیگر خداوند مانند این که شنوا، و بینا و آفریننده و اجابت کننده و پاینده و پایدار است نیز به همین اعتبار است. 

7-  من تکلّم سمع نطفه. 

8-  من سکت علم سرّه: 

این که هر کس سخن بگوید گفتار او را می شنود، و هر کس خاموشی گزیند راز او را می داند هر دو اشاره دارد به دو صفت سمیع (شنوا) و علیم (دانا) خداوند، و چون مفهوم این که او شنواست این است که به شنیده ها داناست، مفاد این دو صفت موجب اثبات این است که خداوند بر آنچه بندگانش در حالت سخن گفتن، بیان و آشکار می کنند و یا هنگام خاموشی پنهان و در دل نگه می دارند احاطه دارد، و در این باره پیش از این نیز اشاره شده است. 

9-  و من عاش فعلیه رزقه. 

10-  و من مات فإلیه منقلبه: 

این دو تعریف اشاره است به این که خداوند متعال اصل و مبدأ هستی بندگان و تمام موجودات در حال و آینده است، همچنین او مقصد نهایی و پایانی آنهاست، و بازگشت همگی زندگان و مردگان به سوی اوست، و هستی آنها در حالت زندگی و مرگ به دست قدرت اوست. 


آنچه پس از این می آید اموری است که امام (ع) از خداوند نفی فرموده است: 

11-  لم ترک العیون فتخبر عنک: 

در این عبارت از غیبت به خطاب توجّه شده مانند قول خداوند متعال در «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» که خطاب پس از غیبت است، و این التفات و عکس آن که انتقال از خطاب به غیبت می باشد نشانه شدّت عنایت سخنگو به مطلب مورد توجّه است و این شیوه سخنگویی از محاسن علم بیان است. 

باید دانست که در این گفتار یا مجاز به کار رفته و یا محذوفی در تقدیر است، زیرا اگر بر حسب آنچه الفاظ دلالت و واقعا صدق دارد بیننده همان چشمها باشد لازم می آید که نسبت خبر دادن چشمها از او بر سبیل مجاز باشد، زیرا چشم نمی تواند از چیزی خبر دهد، و اگر بخواهیم از مجاز اجتناب کنیم لازم است محذوفی را در تقدیر بدانیم و عبارت چنین باشد: لم ترک العیون فتخبر عنک اربابها یا لم ترک أرباب العیون فتخبر عنک (صاحبان چشمها تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند) که در این صورت چنان که گفته شد اضمار یا تقدیر لازم می آید، و میان مجاز و اضمار تعارض واقع می شود، و چون طبق آنچه در مقدّمات اصول فقه ثابت است، مجاز و اضمار در یک مرتبه قرار دارند، لذا عبارت را می توان به هر یک از دو صورت مذکور حمل کرد، زیرا مراد و مفاد سخن تنزیه و مبرّا کردن حقّ تعالی است از آنچه گروه مشبّهه و امثال آن در باره خداوند می گویند، و برای خداوند صفاتی بر می شمارند که لازمه اش این است که بینندگان با دیده سر او را ببینند و از او خبر دهند، با این که این گمراهان خود اذعان دارند که خدا را ندیده اند و او را نادیده توصیف می کنند و چون خبر از محسوسات و هر چه از این گونه است زمانی صدق دارد که مستند به حسّ باشد، لذا این که خداوند را به چشم سر نمی توان دید مستلزم این است که نمی توان از طریق حاسّه چشم از او خبر داد و آنچه از این باب گفته شود یاوه و دروغ است، و در گفتار امام (ع) اگر چه و یخبر به صورت مثبت آمده ولی منفی است، زیرا لازمه آن که دیدن او به چشم سر است منفی است و این دو با یکدیگر ملازمه دارد.

نصب فعل «فتخبر» که در جواب نفی واقع شده به أن مصدریّه است که پس از فا در تقدیر است، و این عبارت صورت قضیّه منطقی شرطیّه متّصله را دارد به این گونه: اگر خبر دادن چشمان از تو صحیح باشد هر آینه تو را دیده اند، لیکن تو را ندیده اند پس خبر دادن آنها از تو صحیح نیست، امّا این که فرموده است: بل کنت قبل الواصفین من خلقک تعلیلی است برای عدم امکان رؤیت خداوند که این نیز مستلزم سلب صحّت اخبار از اوست، و باید کبرای آن را در تقدیر گرفت، به این صورت: هر کس پیش از توصیف کنندگانش باشد، او را ندیده و از او خبر نداده اند، ولی ظاهرا این کبرا از ظنیّات مشهور می باشد، و چنان که می دانیم از اجزای قیاس خطیبان و سخنوران است. و اگر دقّت شود کبرای مذکور کلّی نیست، زیرا این که هر چیزی پیش از ماست خبر دادن از آن باطل است درست نیست، لیکن می توان بیان امام (ع) را بر وجه صحیح آن حمل کرد، بدین گونه که بگوییم: مراد از این که خداوند متعال پیش از توصیف کنندگان خود بوده، پیشی و تقدّم ذاتی اوست. و این تعریف مستلزم تنزیه حقّ تعالی از جسمیّت و لوازم آن، و امتناع رؤیت او، و متضمّن ردّ اخبار از او از طریق مشابهت حسّی است. 

12-  لم تخلق الخلق لوحشة: 

این بیان اشاره است بر این که ذات مقدّس خداوند متعال منزّه است از این که به چیزی انس گیرد و یا از چیزی وحشت کند، و ما در ذیل خطبه اوّل در این باره توضیح داده ایم. 

13-  و لا استعملتهم لمنفعة: 

یعنی: او نکرده خلق تا سودی کند، و پیش از این گفته شد که جلب منفعت و دفع ضرر از لوازم مزاج و طبیعت آدمی است و خداوند متعال از آن منزّه است. 

14-  و لا یسبقک من طلبت: 

یعنی کسی را که طلب کنی نمی تواند از چنگ قدرتت بگریزد. 

15-  و لا یفلتک من أخذت: 

که به معنای و لا یفلت منک بعد أخذه می باشد، یعنی کسی را که بگیری نمی تواند خود را از تو برهاند، در عبارت من جارّه حذف شده و فعل یفلت بدون حرف جرّ متعدّی شده است، مانند آنچه خداوند متعال فرموده است: «وَ اخْتارَ مُوسی  قَوْمَهُ»، این جمله و عبارت پیش دلالت بر کمال قدرت و غلبه باری تعالی، و احاطه علم او به اشیا دارد، زیرا هر پادشاه مقتدر و زورمندی را فرض کنیم باز محتمل است که بتوان از چنگ او گریخت، و با حیله و تدبیر از اسارت او رهایی یافت. 

16-  و لا ینقص سلطانک من عصاک. 

17-  و لا یزید فی ملکک من أطاعک: 

این دو جمله مشعر بر تنزیه حقّ تعالی از اوصاف و احوال پادشاهان جهان است، زیرا کمال سلطنت و قدرت هر کدام از آنها بسته به این است که سپاهیانشان بیشتر و فرمانبردارانش زیادتر و مخالفان و گردنکشان بر ضدّ او کمتر باشند، و ضعف آنان که موجب سلطه دشمنان و دست اندازی بر قلمرو آنان است در عکس اینهاست، امّا خداوند متعال چون ذاتا سلطنت و به سبب کمال قدرت استیلا دارد، نمی توان تصوّر کرد که عاصیان با نافرمانی و عصیان خود از حوزه قدرت و فرمانروایی او بیرون روند تا نقصان و شکستی از این راه بر سلطنت او وارد شود و یا این که فرمانبرداری اهل طاعت و عبادت، بر قدرت و سلطه او بیفزاید، بلکه او پادشاه و مالک ملک هستی است، اوست که به هر کس بخواهد قدرت می بخشد و از هر کس که اراده کند آن را سلب می کند و هر که را بخواهد عزیز و هر که را بخواهد خوار می گرداند، همگی خوبیها به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست. 

18-  و لا یردّ امرک من سخط قضاءک: 

مراد از امر در این جا قدر است که بر وفق قضای إلهی نازل می شود، و همان گونه که پیش از این روشن کرده ایم قدر شرح و تفصیل قضاست، این بیان نیز گویای منتهای قدرت و کمال سلطنت خداوند است، زیرا خداوند به وجود هر چیزی عالم باشد ناگزیر آن چیز وجود دارد خواه آن چیز مطابق میل و محبوب بنده باشد یا نباشد، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» «إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ» «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بضُرٍّ فَلا کاشفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بخَیْرٍ فَهُوَ عَلی  کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ» در این جا عجز و زبونی از این که امر خدا را نمی توانند برگردانند تنها به کسانی نسبت داده شده که از قضای خداوند خشمگین می شوند، زیرا اینها هستند که اگر می توانستند مقدّرات خداوند را دگرگون و ردّ می کردند. 

19-  و لا یستغنی عنک من تولّی عن أمرک: 

مراد از امر در اینجا روشن است زیرا منظور همان امر او به بندگانش برای عبادت و طاعت می باشد، و آشکار است آن کس که از فرمان خداوند روی گرداند به خدا محتاجتر و در ذات خود ناقصتر و نیازمندتر به اوست، و این صفت نیز بیانگر کمال قدرت و بی نیازی مطلق خداوند است. 

20-  کلّ سرّ عندک علانیة. 

21-  و کلّ غیب عندک شهادة: 

این دو وصف گویای کمال علم و احاطه باری تعالی به جمیع موجودات و اشیاست، و چون نسبت علم خداوند بر معلوماتش در حدّ تساوی و یکسان است ناگزیر علم او به آشکارا و نهان نیز یکسان و متساوی است، علاوه بر این باید دانست که سرّ و غیب در قبال کسی به کار برده می شود که چیزی از او غایب و پنهان باشد، و این از شئون ماست که در پرده طبیعت و حجاب بدن مستور شده، و نقصان امکان بر ارواح ما چیره گشته، و جهل به احوال آنچه از روح ما کاملتر است بر ما حاکم شده است، و خالق متعال از همه اینها مبرّاست. 

22-  أنت الأبد فلا أمد لک: 

یعنی تو همیشگی و جاویدی و نهایتی برایت نیست، زیرا خداوند متعال واجب الوجود است، و وجوب وجود او مستلزم امتناع عدم، و به نهایت رسیدن اوست، برخی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: مراد این است که ابدیّت از آن تو است چنان که گفته می شود أنت خیال یعنی دارای تکبّری و این خیال از خیلاء که به معنای کبر و خود خواهی می باشد مشتقّ است، در بیان این مطلب باید گفت چون ازلیّت و ابدیّت لازم وجود باری تعالی است، أبد را برای مبالغه در دوام، بطور مجاز بر خداوند اطلاق فرموده است به گونه ای که گویا یکی عین دیگری است چنان که برای مبالغه در جدایی أنت الطّلاق گفته می شود یعنی تو جدایی. 

23-  و أنت المنتهی فلا محیص عنک. 

24-  و أنت الموعد فلا منجا منک إلّا إلیک: 

این که خداوند متعال منتها و موعد گفته شده برای این است که خود در قرآن مجید فرموده است: «وَ أَنَّ إِلی  رَبِّکَ الْمُنْتَهی» و نیز «إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً» و واژه منتها در سخن امام (ع) به معنای غایت و نهایت است، و پیش از این گفته شد که او نهایت هر چیز است و بازگشت هر چیز به سوی اوست، و امّا این که فرموده است گریزگاه و پناهی از کیفر او جز پناه آوردن به او نیست، اشاره است به این که لقای پروردگار یعنی مشاهده ثواب و عقاب او قطعی است، چنان که فرموده است: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ». 

25-  بیدک ناصیة کلّ دابّة: 

یعنی زمام هر جنبنده ای به دست قدرت و در فرمان توست همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها» و این که تنها ناصیه را درید قدرت خداوند ذکر کرده برای این است که انسان توهّم می کند که خداوند در جهت بالا قرار دارد از این رو گفته می شود ناصیه یعنی موی پیشانی بندگان در دست اوست، به علاوه بدین سبب است که ناصیه گرامیترین و شریفترین بخش بدن جانداران است و سلطه حق تعالی بر این بخش از بدن گویای غلبه و سیطره او بر تمام وجود آدمی و کمال قدرتش بر اوست. 

26-  و إلیک مصیر کلّ نسمة: 

پیش از این گفته شد که حقّ تعالی غایت و نهایت همه چیز است و بازگشت همه به سوی اوست. 

فرموده است: سبحانک ما أعظم ما نری من خلقک... . 

این گفتار تنزیه و تقدیس حقّ تعالی است از این که اوهام بشری صفات او را شبیه مدرکات خود انگارد و نیز بیانگر شگفتی تحسین آمیزی است نسبت به عظمت دستگاه آفرینش و آنچه در آفریدگان دیده می شود، مانند روی هم قرار داشتن افلاک و عناصر و آنچه از ترکیب آنها پدید می آید، سپس این عظمت را با آنچه عقل بشر آن را از مقدورات إلهی می داند و با ممکنات نامتناهی که در حیطه امکان اوست مقایسه و به حقارت آن در برابر این اشاره می فرماید بدیهی است نسبت موجود با آنچه وجود آن در امکان حقّ تعالی است چه از نظر عظمت و چه از لحاظ کثرت، مستلزم حقارت و کوچکی موجود است، پس از آن هول و هراسی را که از ملاحظه جلال ملکوت و قدرت بی پایان او عقول بشری را فراگرفته، عظیم شمرده و این عظمت را با آنچه از دیده عقل پنهان، و فرشتگان آسمانها و ساکنان حریم قدس خدا و آفریدگان جهان بالا از ادراک آن محجوب و محرومند مقایسه و آن را بس حقیر و ناچیز می شمارد پس از آن به نعمتهای فراوانی که خداوند در دنیا به بندگانش داده و حقارت آنها در برابر نعمتهای عظیمی که برای آنها در سرای آخرت آماده کرده، با تعجّب و ستایش اشاره فرموده است، آشکار است که نعمتهای این جهان اگر از نظر دوام و کثرت و مزیّت با نعمتهای آخرت سنجیده شود بی اندازه پست و ناچیز است، و توفیق از خداوند است.