[hadith]وَ خَلَّفَ فِینَا رَایَةَ الْحَقِّ، مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ وَ مَنْ لَزمَهَا لَحِقَ، دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلَامِ بَطِیءُ الْقِیَامِ سَرِیعٌ إِذَا قَامَ، فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ وَ أَشَرْتُمْ إِلَیْهِ بأَصَابعِکُمْ جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بهِ فَلَبثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ، حَتَّی یُطْلِعَ اللَّهُ لَکُمْ مَنْ یَجْمَعُکُمْ وَ یَضُمُّ نَشْرَکُمْ، فَلَا تَطْمَعُوا فِی غَیْرِ مُقْبلٍ وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ مُدْبرٍ، فَإِنَّ الْمُدْبرَ عَسَی أَنْ تَزلَّ بهِ إِحْدَی قَائِمَتَیْهِ وَ تَثْبُتَ الْأُخْرَی فَتَرْجِعَا حَتَّی تَثْبُتَا جَمِیعاً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏4، ص: 368-361

«پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد». (وَ خَلَّفَ فِینَا رَایَةَ الْحَقِّ).

در تفسیر «رَایَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در میان مفسّران گفتگوست; بعضی آن را به قرآن مجید، و بعضی به کتاب و سنّت و بعضی به قرآن و عترت - که در حدیث ثقلین آمده است - تفسیر کرده اند.

ولی با توجه به جمله هایی که از «دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلاَمِ...» شروع می شود، مناسبتر از همه آن است که «رایة حق» همان کتاب و سنّت باشد (زیرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).

سپس می افزاید: «پرچمی که هر کس از آن پیشی گیرد از دین خارج شود، و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد، و آن کس که ملازم آن باشد (به سر منزل سعادت) می رسد». (مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ(1)، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ(2)، وَ مَنْ لَزمَهَا لَحِقَ).

جمله های سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههای سه گانه مردم با حق و واقعیّت است: گروهی اهل افراطند و از حق پیشی می گیرند و در بیراهه ها سرگردان و گمراه می شوند; مانند خوارج که به گمان خود می خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پیشی بگیرند و با کارهای احمقانه، گرفتار تضاد شدند. یا همچون کسانی که در عصر پیامبر هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند: ما چنین نخواهیم کرد و احترام ماه رمضان را باید حفظ کنیم! که آنها به نام «عُصاة» (گردنکشان) نامیده شدند.(3)

گروه دیگر، تفریط کاران هستند که چند قدمی به دنبال حق می روند و سپس تنبلی و سستی و هوا پرستی آنها را از ادامه پیروی از حق باز می دارد.

گروه سوم، ملازمان حقّند; که نه بر آن پیشی می گیرند و نه از آن عقب می مانند; همیشه در ظلّ و سایه حق گام بر می دارند و به سر منزل مقصود می رسند.(4)

در ادامه سخن، به مسئله مهم دیگری پرداخته می فرماید: «راهنمای این پرچم (دارای این اوصاف است:) با تأنّی سخن می گوید، و دیر به پا می خیزد، امّا هنگامی که به پا خاست با سرعت و قاطعیّت پیش می رود!». (دَلِیلُهَا مَکِیثُ(5) الْکَلامِ، بَطِیءُ الْقِیَامِ، سَرِیعٌ إِذَا قَامَ).

تعبیر به «دَلیلُها» آیا اشاره به کسی است که «حامل رایت»، یعنی پرچمدار است؟ و یا آن کس که پیشاپیش لشکر حرکت می کند و آشنایی کامل به جاده دارد و آنها را در مسیر صحیح هدایت می کند؟

احتمال اوّل نزدیکتر به نظر می رسد; چرا که پرچمدار عهده دار بخشی از راهنمایی نیز می باشد و به هر جا می رود آحاد لشکر موظّفند به دنبال او حرکت کنند.

ولی دلیل و راهنما (اگر نیازی به وجود او باشد،) دلیل و راهنمای لشکر و قافله است، نه راهنمای پرچم که در عبارت بالا آمد.

درهر حال، منظور از این تعبیر - به تصریح غالب شارحان نهج البلاغه - شخص امیرمؤمنان یا همه اهل بیت عصمت(علیهم السلام) است; چرا که آنها به مقتضای «حدیث ثقلین» همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هیچگاه از هم جدا نمی شدند و نمی شوند; و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) همان کس است که به گواهی روایات شیعه و اهل سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به او فرمود: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُمَا دَارَ; تو با حق هستی و حق با توست، هرگونه گردش کند.»(6)

او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجید و بیانگر سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله).

تعبیر به «مَکِیثُ الْکَلاَمِ» به این معنا نیست که او کم سخن می گوید; بلکه مفهومش این است که با تأنّی و دقّت و تفکّر سخن می گوید و به تعبیری دیگر: همیشه سنجیده سخن می گوید.

و توصیف او به «بَطِیءُ الْقِیَامِ، سَرِیعٌ إِذَا قَامَ» تأکید بر این معنا است که اعمال او نیز، همچون گفتارش سنجیده است; شتابزده برای انجام کاری قیام نمی کند; امّا هر زمان، وقت کاری فراهم شد فرصت را از دست نمی دهد. قاطعانه بر می خیزد و بدون تردید به انجام آن می پردازد! هر کس با زندگی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آشنا باشد، وجود این اوصاف را آشکارا در حضرتش می بیند. بارها بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) افراد سرشناسی آمدند و حضرتش را دعوت به قیام کردند، امّا چون شرایط آماده نبود و دشمن سوء استفاده می کرد، نپذیرفت; ولی در آن زمان که شرایط فراهم گشت، تردیدی به خود راه نداد. در بیانات آن حضرت نیز شواهد روشنی بر این اوصاف دیده می شود.(7)

سپس اضافه می فرماید: «زمانی که شما تحت فرمان او در آیید، و با انگشت به سوی او اشاره کنید (و همه تسلیم فرمان او گردید،) مرگ او فرا می رسد، و دورانش سپری می شود». (فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ، وَ أَشَرْتُمْ إِلَیْهِ بأَصَابعِکُمْ، جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بهِ).

اشاره به اینکه: او زحمت فراوانی می کشد، تا شما را زیر پرچم خویش گردآورد و رهبری او برای شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنید; ولی بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزی و اتّحاد شما، دست تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده می شوید و دشمنان مسلّط می گردند.

جمله های بالا می تواند اشاره به همان چیزی باشد، که اهل عراق در آن ماه که امام(علیه السلام) شربت شهادت نوشید، بیش ازهر زمان دیگر، گرد آن حضرت جمع شدند; به گونه ای که یک صد هزار لشکر، هر 10 هزار تن تحت فرماندهی یک نفر، آماده پیکار تحت فرمان آن حضرت با ستمگران شام شده بودند. ولی شهادت آن امام شیرازه آنها را درهم ریخت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این بخش از خطبه کرده اند و گفته اند که اشاره به تمام دوران حضرت است; ولی این تفسیر، بسیار بعید به نظر می رسد! چرا که تعبیرات قبل از این جمله، خلاف این معنا را می رساند; به خصوص اینکه، این خطبه بعد از خلافت آن حضرت ایراد شده و اشاره به آینده می کند.

امام(علیه السلام) برای این که اصحاب و یارانش مأیوس نشوند، آنها را به پیروزی های آینده بشارت می دهد و می فرماید: «بعد از او مدّتی در انتظار خواهید بود، تا خداوند شخصی را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگی تان را به جمعیّت مبدّل سازد». (فَلَبثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللهُ حَتَّی یُطْلِعَ اللهُ لَکُمْ مَنْ یَجْمَعُکُمْ، وَ یَضُمُّ نَشْرَکُمْ).

در اینکه این جمله ها اشاره به قیام کیست؟ «مفسّران نهج البلاغه» دو احتمال داده اند: بعضی آن را اشاره به قیام حضرت مهدی(علیه السلام) می دانند و بعضی دیگر، به قیام بنی عبّاس; که زندگی ننگین بنی امیّه را به طور کامل درهم پیچیدند و سایه شوم آن گروه ظالم و فاسد و مفسد را، از سرِ مسلمین کم کردند; هر چند خود آنها به شکل دیگری جنایات را آغاز نمودند.

ولی تفسیر اوّل بسیار مناسبتر است; چرا که بنی عبّاس شایسته این تعبیرات در کلام امام(علیه السلام) نبودند و مظالم آنها بر شیعیان علی(علیه السلام) و مردم عراق، کمتر از مظالم بنی امیّه نبود. اضافه بر این، سخن در کسی است که پرچمدار حق باشد و به یقین بنی عبّاس پرچمدار باطل بودند!

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور از اجتماع یاران حضرت بر گرد فرد یا افرادی در آینده، تنها اجتماعی سیاسی و نظامی نیست; بلکه اجتماع فکری و فرهنگی را نیز شامل می شود و این معنا در زمان امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا(علیهم السلام) تحقّق یافت و جمله های آخر این خطبه را، گواهی بر این معنا گرفته اند.

ولی با توجّه به ناهماهنگی این تفسیر با جمله های پیشین که از اجتماع سیاسی و نظامی سخن می گوید، این احتمال بعید به نظر می رسد.

ولی به هر حال، هدف از بیان این جمله نفی آن چیزی است که غالباً بعد از شکست ها بر افکار چیره می شود و آن یأس و نومیدی و بدبینی است. می فرماید: این موج به هر حال گذرا است و آینده ای روشن برای جامعه اسلامی در پیش است; نگران نباشید!

در تأیید همین سخن، در جمله های بعد می افزاید: «بنابراین، به چیزی که نیامده دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته، مأیوس و نگران نباشید; زیرا آن کس که پشت کرده، ممکن است یکی از پاهایش بلغزد و دیگری برقرار ماند; سپس هر دو باهم به جای خود باز گردد، ثابت شود (و پیروزی بیافریند)». (فَلا تَطْمَعُوا فِی غَیْرِ مُقْبل، وَ لاَ تَیْأَسُوا مِنْ مُدْبر، فَإِنَّ الْمُدْبرَ عَسَی أَنْ تَزلَّ بهِ إِحْدَی قَائِمَتَیْهِ، وَ تَثْبُتَ الأُخْری، فَتَرْجِعَا حَتَّی تَثْبُتَا جَمِیعاً).

در واقع امام(علیه السلام) به بیان دو قاعده کلّی می پردازد که در پیشامدها و حوادث سخت باید به آن توجه داشت: نخست این که، نباید در این گونه مواقع گرفتار خوش بینی افراطی شد و دل به چیزی بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قیام نسنجیده ای صورت گیرد. و دیگر این که، شکست ها و مشکلات نیز نباید مایه یأس گردد و آن را امام(علیه السلام) تشبیه به کسی می کند که در جادّه ای حرکت می کند و ناگهان یک پای او می لغزد; مردم خیال می کنند برای همیشه سقوط کرد! ولی چیزی نمی گذرد که بر پای دیگر تکیه می کند و پای اوّل را به جای خود می آورد و آماده حرکت می شود.

بنابراین، در حوادثِ سختِ اجتماعی، در برابر امواج خروشانِ حادثه، نباید مأیوس شد و نسبت به حرکات نسنجیده، نباید امیدوار بود.

جمعی از شارحان نهج البلاغه «غَیْرِ مُقْبل» را اشاره به امامان غیر از مهدی(علیه السلام) از اهل بیت (علیهم السلام) دانسته اند و این که می فرماید:

در آنها طمع نداشته باشید، اشاره به این است که شرایط قیام برای آنها فراهم نیست و «مُدْبر» را اشاره به حضرت مهدی(علیه السلام) دانسته اند که نباید از ظهورش در هیچ زمان مأیوس بود.

ولی این تفسیر، با جمله های آخر این قسمت از خطبه ابداً سازگار نیست! چرا که لغزش یک پا و سپس تکیه کردن بر پای دوم و بازگشتن پای لغزیده به جای خود، جز با تکلّف زیاد بر آن حضرت تطبیق نمی کند.

اضافه بر این، تعبیر به «مُقْبل» و «مُدْبر» به صورت نکره نشان می دهد که منظور بیان یک قاعده کلی است، نه اشاره به یک مصداق شخصی وگرنه مناسب بود با الف و لام ذکر شود.

 ****

نکته ها:

1- رهبران الهی باید چنین باشند!

ویژگی هایی که امام(علیه السلام) درباره خودش به طور غیرمستقیم در عبارت بالا آورده است; در واقع اشاره به اوصافی است که در هر رهبر الهی مدیر و مدبّر و با اقتدار باید باشد.

نخست اینکه: باید سخنانش سنجیده و توأم با فکر و تروّی باشد. همان گونه که در روایت دیگری از امام(علیه السلام) در نهج البلاغه آمده است:

«لِسَانُ الْعَاقِلِ وَراءَ قَلْبهِ، وَ قَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ; زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان او است.»(8)

یعنی خردمندان نخست می اندیشند، سپس سخن می گویند ولی سفیهان، نخست سخن می گویند سپس پیرامون صحّت و بطلان کلام خود اندیشه می کنند!!

دیگر اینکه: کارهایش سنجیده و همراه با تدبیر و عاقبت اندیشی است و پس از آگاهی از درستی کار، آن را قاطعانه انجام می دهد.

در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که فرمود: «إِذَا هَمَمْتَ بأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ، فَإِنْ یَکُ خَیْراً وَرُشْداً فَاتَّبعَهُ، و إِنْ یَکُ غَیّاً فَاجْتَنِبْهُ; هنگامی که تصمیم بر کاری گرفتی به عاقبت آن نیک بیندیش! اگر خوب است و نیکی آن آشکار است، پیروی کن و اگر گمراهی است از آن بپرهیز.»(9)

2- شکست ها پل های پیروزی است!

هنگام بروز حوادثِ سخت، گروهی ناگهان ازهمه چیز مأیوس می شوند، یا به فعالیت های خام و ناپخته دست می زنند و این یأس مانع مهمّی از فعّالیت های حساب شده آینده آنها خواهد شد; همان فعّالیت هایی که ممکن است شکست را به پیروزی مبدّل سازد و ناکامی را به کامیابی.

توجّه عمیق به دو نکته ای که امام(علیه السلام) در بالا فرمود می تواند این حالت منفی را برطرف سازد. نخست این که، از کارهای شتاب زده و دلبستگی به آنچه مقدّمات آن فراهم نشده است بپرهیزند و دیگر این که، از شکست های مقطعی و موردی مأیوس نشوند; چرا که می شود با تجربه های شکست، پل پیروزی ساخت.

اضافه بر این، گاه الطاف خفیّه الهی شامل حال انسان می شود و وسایل پیروزی را آماده می سازد. در حدیثی از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) طبق روایتی که شیخ صدوق در امالی نقل کرده، چنین می خوانیم که فرمود:

«کُن لِمَا لاَتَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو; نسبت به چیزی که امیدوار نیستی از چیزی که امید بدان داری، امیدوارتر باش (نه نسبت به اوّلی مأیوس باش و نه دلبستگی به دومی داشته باش.)» سپس امام(علیه السلام) با ذکر سه مثال جالب، این مسأله را روشن می سازد; نخست می فرماید: «موسی بن عمران برای آوردن مقداری آتش در بیابان سینا به راه افتاد، ولی خداوند با او سخن گفت و به مقام نبوّت رسید. و ملکه سبا برای دیدار سلیمان آمد، امّا به افتخار اسلام و ایمان با سلیمان مفتخر شد، و ساحرانِ فرعون، به امید تقرّب به او به مبارزه با موسی(علیه السلام) برخاستند، ولی سرانجام به موسی(علیه السلام) ایمان آوردند.»(10)


پی نوشت:

  1. «مَرق» از مادّه «مُروق» (بر وزن غروب) به معنای خارج شدن تیر از کمان است و بر همین اساس، به «خوارج که از ایمان خارج شدند، «مار قین» گفته می شود.

  2. «زَهق» از مادّه «زُهوق» به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی است.

  3. وسائل الشیعه، جلد 7، صفحه 125، حدیث 7. (ابواب من یصحّ منه الصوم)

  4. مفعول «لحق» می تواند «کتاب الله» یا «رسول الله» یا «حق» و یا همه اینها بوده باشد.

  5. «مکیث» از مادّه «مکث» به معنای ماندن و توقّفِ توأم با انتظار است و «مکیث» به کسی گفته می شود که عاقل و هوشیار است و حساب شده سخن می گویدو حرکت می کند.

  6. این حدیث و شبیه آن، به طرق مختلف از پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) به وسیله «امّ سلمه» نقل شده است. از جمله «ابن عساکر» در «تاریخ دمشق» و «ابوبکر بغدادی» در «تاریخ بغداد» و «حموینی» در «فرائد السمطین» و کتب دیگر نقل کرده اند. در «صحیح ترمذی» نیز به این عبارت نقل شده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «أَللّهُمَّ أَدرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ; خداوندا حق را با او قرار ده، هرگونه گردش می کند». (برای شرح بیشتر به کتاب احقاق الحق، جلد پنجم، صفحه 623 به بعد، و الغدیر، جلد 3، صفحه 176 به بعد مراجعه شود).

جالب اینکه «فخر رازی» در تفسیر سوره «حمد» در مورد جهر به بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (بلند خواندن بسم الله) از «بیهقی» دانشمند معروف اهل سنّت، از «ابوهریره» نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله) جهر به بسم الله می کرد; سپس می افزاید: عمر، ابن عبّاس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر نیز، همگی جهر به بسم الله می کردند; امّا علی(علیه السلام) به تواتر ثابت شده است که همواره جهر به بسم الله می کرد و هر کس در دینش به علی اقتدا کند، به راه هدایت رفته و دلیل بر آن، حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) است که فرمود: «أَللّهُمَّ أَدرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُ دَارَ». (تفسیر کبیر فخر رازی، جلد اوّل، صفحه 204 و 205)

  1. به شرح خطبه پنجم و ششم نهج البلاغه، در جلد اوّل از این کتاب مراجعه شود.

  2. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 40.

  3. شرح نهج البلاغه علاّمه خوئی، جلد 7، صفحه 159.

  4. امالی صدوق، صفحه 150، حدیث 7.