[hadith]وَ اسْتَأْدَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِکَةَ وَدیعَتَهُ لَدَیهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیتِهِ إِلَیهِمْ فِی الْإِذْعَانِ بالسُّجُود لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ [لَهُمْ] اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ [وَ قَبیلَهُ اعْتَرَتْهُمُ] اعْتَرَتْهُ الْحَمِیةُ وَ غَلَبَتْ [عَلَیهِمُ] عَلَیهِ الشِّقْوَةُ وَ [تَعَزَّزُوا] تَعَزَّزَ بخِلْقَةِ النَّارِ وَ [اسْتَوْهَنُوا] اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ، فَأَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِیةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ، فَقَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحة 363-353

لغات:

استیداء: طلب ادا کردن. 

خنوع: خضوع و خشوع

ابلیس: شیطان معروف. گفته اند ابلیس از ابلاس که به معنای ناامیدی و دوری است گرفته شده. به ابلیس، ابلیس گفته اند چون از رحمت خداوند بدور است. 

حمیّه: غرور

وهن: ضعف و سستی

سخط: خشم و غضب

اعترتهم: آنها را فرا گرفت. 

نظرة: مهلت دادن

جذل: شادمانی دنیوی

اغترّه: غافل ساخت او را و با او به رقابت پرداخت، زیرا او را سزاوار آن مقام نمی دانست. 

عزیمة: به چیزی همت گماشتن

اهباط: فرود آمدن 

شرح:

بحث سوّم-  مسلمین اتفاق نظر دارند. بر این که سجود فرشتگان برای آدم سجود به معنای عبادت نبوده است، زیرا عبادت برای غیر خدا کفر است. سپس در معنای سجده اختلاف نظر پیدا کرده و به سه طریق بیان کرده اند:

1- سجود برای خدا انجام گرفته و آدم به منزله قبله بوده است همان طور که سجده کردن بر قبله صحیح است سجده کردن بر آدم نیز صحیح است. دلیل صحّت این استدلال شعر حسّان بن ثابت است. 

«ما کنت احسب انّ الامر منصرف       عن هاشم ثم منها عن ابی حسن 

أ لیس اوّل من صلّی لقبلتکم                 و اعرف النّاس بالآیات و السّنن

در کلام حسّان شاهد مدّعا «بر قبله شما نماز خواندند»، می باشد. 

2-  سجود برای آدم نوعی تعظیم و تحیت بوده است، درست مانند سلامی از ناحیه فرشتگان بر آدم. آدمهای گذشته نوع تحیتشان تعظیم بوده است همچنان که سلام در میان مسلمین مرسوم است. از صهیب نقل شده است: وقتی که معاذ رضی اللّه عنه از یمن بازگشت برای پیامبر سجده کرد، پیامبر فرمود ای معاذ این چه کاری است که کردی؟ معاذ گفت من یهود را دیدم که برای بزرگان علمایشان سجده می کردند و نصارا برای قسّیسین، از آنها پرسیدم این چه کاری است که می کنید پاسخ دادند تحیت انبیاست. پیامبر فرمود: بر پیامبرانشان دروغ بسته اند. 

3-  سجود در اصل لغت به معنای انقیاد و خضوع است. شاعر به همین معنی سجده را به کار برده است: «تری الاکم فیها سجّدا للحوافر» (یعنی کوهها را می بینی که بر سم اسبها سجده می کنند) منظور این است که سنگهای سخت کوه در برابر سم اسبهای تندرو نرم و انعطاف پذیر شده اند و خداوند می فرماید: «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدانِ»، گیاهان و درختان سجده می کنند، یعنی خاضعند. 

سخن امام (ع) با قول دوّم مناسبتر است، زیرا کلمه خضوع پس از سجود به کار رفته و فرموده است و الخضوع لتکرمته. 

بحث چهارم- در باره فرشتگانی که مأمور سجود برای آدم شده اند اختلاف است. 

بعضی گفته اند فرشتگان آسمان مأمور این کار نبوده اند و آنها که به سجده آدم مأمور شدند همانهایی هستند که با ابلیس به زمین آمدند. و چنین توضیح داده اند که چون خداوند آسمانها و زمین و فرشتگان را آفرید بعضی از آنها را به صورت گروهی به زمین فرستاد که جنّ نامیده می شدند و رئیس آنها ابلیس بود. 

در زمین اسکان یافتند و از ملائکه عبادت کمتری داشتند. ابلیس به خود مغرور شد و کبر بر او غلبه یافت خداوند بر محتوای فکری او آگاه بود، به او و سپاهیانش فرمود: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ». 

به نظر بعضی دیگر مأموران سجده برای آدم تمام فرشتگان بوده اند به دلیل این آیه شریفه «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» و در این آیه کاملترین صورت تأکید وجود دارد که دلالت کننده بر سجده تمام فرشتگان است. 

بحث پنجم-  بیشتر متکلّمان بویژه معتزله بر این عقیده اند که ابلیس از فرشتگان نیست. 

همه مفسّران از جمله ابن عبّاس بر این باورند که ابلیس از فرشتگان زمین است که پیش از آدم به زمین آمدند. 

دلیل متکلّمان سخن حق تعالی است که فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا». 

جنیان فرشته نیستند به دلیل سخن حق تعالی به فرشتگان که فرمود: «وَ یوْمَ یحْشُرُهُمْ کانُوا یعْبُدُونَ آنها پاسخ دادند: قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِینا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یعْبُدُونَ». 

آنهایی که ابلیس را از فرشتگان دانسته اند استدلال کرده اند به این که در موارد زیادی از قرآن کریم ابلیس از فرشتگان استثنا شده است، که اگر استثنا نباشد مستثنا داخل در مستثنا منه می شود. و همین استثنا دلیل است که ابلیس از فرشتگان بوده است و به دو دلیل قول کسانی را که ابلیس را از فرشتگان دانسته اند رد می کند. 

1- این ادّعا که ابلیس جزو فرشتگان نبوده است با این سخن حق تعالی که: «وَ جَعَلُوا بَینَهُ وَ بَینَ الْجِنَّةِ نَسَباً» سازش ندارد (در این جا جنّه به معنای فرشته به کار رفته است). این آیه بیان ادّعای قریش است که آنها فرشتگان را دختران خدا می دانستند. خداوند متعال از آنها حکایت می کند که: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً». مفاهیم این آیات دلالت دارد بر این که فرشتگان از جنّ هستند. 

2-  جن بودن ابلیس با فرشته بودن منافاتی ندارد، زیرا بر فرشتگان نام جنّ صدق می کند. به دلیل این که جن از ریشه «اجتنان»، به معنای استتار، گرفته شده است. و به این دلیل به فرزند داخل رحم جنین گفته اند که در شکم مادر پنهان است. و به این دلیل شخص را مجنون می نامند که عقلش نهفته است. و چون فرشتگان از رؤیت مردم پوشیده اند اطلاق لفظ جنّ بر آنها رواست. 

به نظر ما (شارح) این اختلاف لفظی است. زیرا هر گاه ثابت شود فرشتگانی که پیش از آدم به زمین آمدند جنّ نامیده می شده اند و ابلیس از جنّ می باشد ثابت می شود که ابلیس از فرشتگان است. زیرا اختلاف بر سر این نیست که ابلیس از فرشتگان زمین است یا آسمان بلکه اختلاف این است که به طور کلّی ابلیس فرشته است یا خیر بنا بر این آنها در معنی اختلافی ندارند. 

بحث ششم-  دانشمندان در علّت دشمنی ابلیس با آدم اختلاف نظر دارند. 

بعضی علّت دشمنی را حسد دانسته اند و چنین استدلال کرده اند که چون ابلیس اکرام خدا را در باره آدم که عبارت از سجده کردن فرشتگان برای آدم است مشاهده کرد و فهمید که به آدم چیزهایی آموخته که فرشتگان بدان آگاه نیستند، حسد ورزید و دشمنی کرد. گروهی دیگر علت دشمنی ابلیس با آدم را تباین اصالت آنها دانسته اند به این دلیل که تباین اصالت اثری قوی در تنفّر شخص دارد و چنین توضیح داده اند که اصل آدم از خاک و اصل ابلیس از آتش بود و همین منشأ قیاس فاسدی برای ابلیس شد هنگامی که خداوند او را به سجده دستور داد، ابلیس به همین برتری منشأ وجودی خود اشاره کرد و گفت: انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین معنای تحلیلی این گفته ابلیس این است که خطاب به خداوند گفته باشد، آدم از جسمی کثیف و من از روحانیتی لطیف به وجود آمده ام و شیء جسمانی از شیء روحانی پست تر است و آن که ذاتا پست تر است چگونه می تواند مورد سجده موجودی برتر قرار گیرد و به عبارتی دیگر می توان گفته شیطان را توضیح داد. 

اصل آدم از گل خشکیده بدبو است و گل بدبو در نهایت پستی است و اصل من از برترین عناصر است. وقتی که اصل من از اصل او بهتر باشد، ایجاب می کند که من از او بهتر و اشرف باشم و زشت است که بلند مرتبه برای دون مرتبه سجده کند. 

این عدّه گفته شیطان را قیاسی از او دانسته و می گویند اوّل کسی که قیاس کرد ابلیس بود و خداوند تعالی به او جوابی تنبیهی داد، نه تصریحی و فرمود: «قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً». 

بعضی از فضلا گفته اند آنچه خداوند به ابلیس با حکم حکمت الهی و قدرت ربّانی امر فرمود صریح بود و آنچه که ابلیس به خداوند عرض کرد قیاس بود و هر کس حکم صریح را با قیاس رد کند رانده شده و ملعون است. 


فرموده است: «استأدی اللّه سبحانه... الّا ابلیس» 

با توجه به گفته فلاسفه چون هر انسانی از خود به نفس ناطقه تعبیر می کند، انسان از نظر آنها عبارت است از نفس ناطقه و گفته اند مقصود از فرشتگانی که مأمور سجده بر آدم شدند قوای بدنی هستند که در برابر نفس عاقله مأمور به خضوع و خشوع شدند، تا فرمان او را اطاعت کنند و به همین منظور آفریده شده اند. منظور از عهد خداوند و وصیت او به فرشتگان همان چیزی است که در آیه شریفه: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» آمده است. امر به فرشتگان در این جا بر اساس حکمت الهی به قضای ازلی پیش از وجود به منظور عهد و پیمانی است که از قوای بدنی گرفته است و از قوا خواسته است که وقتی نفس عاقله به زبان انبیا و به وسیله وحی هدایت شود منقاد و خاضع باشند و این است معنای قول خداوند: اسْجُدُوا لِآدَمَ. 

این که خداوند فرموده است «فَسَجَدُوا» اشاره به قوای بدنی است که در بندگان صالح خدا موجود است و از نفس عاقله فرمان می برد. این که فرموده است: الّا ابلیس و قبیله اشاره به قوّه واهمه و سایر قوایی است که تابع قوّه واهمه و در جهت تضاد با عقل در نزد اشخاص کافر و فاسق که از اوامر خدا سرپیچی دارند می باشد. پس معلوم شد که رئیس قوای بدنی قوّه واهمه است و به هنگام معارضه با عقل و پیروی شخص از قوای واهمه به منزله پیروی از سپاهیان ابلیس و مددکاران او می باشد. 


در باره این جمله حضرت: «اعترته الحمیة و غلبت علیه... خلق الصلصال»، فلاسفه و حکما گفته اند که مقصود از این که ابلیس و سپاهیانش از آتش آفریده شده اند این است که ارواح حامل این قوا چنان که دانسته شد اجسامی لطیف هستند و از لطافت اخلاط که بشدّت گرم است و هوا و آتش در آن غلبه دارد آفریده شده اند که آفرینش از این عناصر آسانتر و آخرین مرحله خلقت اعضای بدن می باشد و همچنین است قلب که سرچشمه اجزاست. بنا بر این آن ارواح به منزله بدن برای این قوا هستند و به همین دلیل است که ابلیس به آتش نسبت داده شده است. و خداوند متعال از قول وی فرموده است: قالَ ما مَنَعَکَ. و باز فرمود: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»، منظور این است که پیش از وجود جنّ و ابلیس مقدّر کردیم که عنصر آتش و هوا در وجود جنّ و ابلیس غلبه داشته باشد. 

بعضی از حکما گفته اند که چون عنصر آتش لطیفترین عنصر، و قوای واهمه و زمینه های آن لطیفترین امور جسمانی است، بنا بر این تکوّن آنها از لطیفترین اخلاط است و به همین دلیل است نسبت دادن این قوا به آتش از دیگر عناصر مناسبتر است، زیرا که در لطافت مشابه یکدیگرند، پس رواست که در باره ابلیس گفته شود که اصلش از آتش است. نگویید که اگر منظور از انسان نفس ناطقه باشد پس معنای کلام ابلیس که گفت: خلقته من طین چیست چرا که می گوییم: همان گونه که به دلیل غلبه عنصر آتش در روح حامل ابلیس صحیح است که بگوییم ابلیس از آتش است، همچنین به دلیل غلبه عنصر خاک در وجود آدم صحیح است که او را از خاک بدانیم.

پاسخ دیگر این که قوّه واهمه ابلیس جز معانی جزئی مربوط به محسوسات را درک نمی کند پس حکمی که صادر می کند جز در موارد اشیاء محسوس صادق نیست. هر چند ثابت شد نفس جوهر که مجرّد است و از دسترس خرد بیرون، امّا ابلیس انسان را چیزی غیر از همین بدن محسوس آفریده شده از خاک نمی دانست. 

پس از توضیح موضوع فوق در باره کلام امام (ع) می گوییم: چیره شدن خود بزرگ بینی بر ابلیس و این که خود را به آتش نسبت می دهد نسبت مجازی است، زیرا عادت این طور جاری است که شخص از جنبه نقص خود روگردان بوده و به جنبه های مورد افتخار و انتساب خود به آن رو آورده و خو را عزیز می داند. بنا بر این زبان حال ابلیس و قوای تابع آن این است که سجده بر آدم را با عبارت: «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ» انکار کرد و خلقت خود را بهترین عنصر یعنی آتش دانست. حکما گفته اند چون خداوند متعال این حال را از ابلیس دید او را لعنت و طرد کرد و از بهشت بیرون راند و فرمود: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیکَ اللَّعْنَةَ إِلی یوْمِ الدِّینِ». 

حکما گفته اند پس از آن که دانستی جنّت، معارف حق سبحانه و سرور و شادمانی عبارت است از مطالعه انوار کبریائی الهی و درجات بهشت مراتبی هستند که عقل در مقام سلوک از مرتبه ای به مرتبه ای منتقل می شود تا به باغهای قدس و مجاورت ساکنان بلند مرتبه برسد. بنا بر این روشن می شود که کیفیت قوّه واهمه از پیمودن این مراتب ناتوان است. بنا بر این مطرود و ملعون شدن ابلیس و تحریم بهشت بر او به سرشت وجودی قوّه واهمه بر می گردد که از ادراک علوم کلیه که میوه های بهشت و متنّعم شدن از آن است ناتوان می باشد و تقدیر الهی در باره قوای واهمه چنین است. از آیاتی که بر این حقیقت دلالت دارند این آیه است: «قالَ رَبِّ بما أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ»، یعنی چون خلقت مرا چنین سرشتی که به بهشت راه نیابم و از نعمتهای آن بهره مند نشوم، انسانها را به خواسته های مادّی و لذّتهای فریبنده می کشانم و از پرستش تو باز می دارم، تا به بهشتی که برای آنها آفریده ای هدایت نشوند و به آن توجه نکنند. مگر کسی را که از اغوای من محفوظ بداری و او را بر قهر و غلبه من مسلّط کنی و آنان بندگان مخلص تو هستند یعنی نفوس کاملی که از پیروی نیروهای شیطانی پاک باشند و بر شیاطین و قهر آنان مسلّط می باشند. 

و معنای توجیهی آیه شریفه: «قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یوْمِ»، این است که برای انسان دو مقطع وجود دارد، اولی جدا شدن جانها از بدن، دوّمی برانگیخته شدن انسانها و داخل شدن در عالم دیگر چون طبیعت قوّه واهمه دوست داشتن در بقای در دنیاست به این دلیل که در عالم دیگر بهره ای ندارد بهترین زبان حال این است که بگوید: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی  یوْمِ». 


درباره سخن امام (ع) که فرمود: «فاعطاه اللّه النظرة»، باید گفت که چون قوّه واهمه و سپاهیان او در بدن تا روز مرگ باقی هستند بهترین بیان در حکمت الهی این است که بگوید: «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یوْمِ الْوَقْتِ» و معنای سخن امام (ع) همین است. 


فرموده است: «استحقاقا للسّخطة و استماعا لبلیة و انجازا للعدّه» 

پیش از این معلوم شد که بلیه به عنوان مفعول له منصوب است و فساد و قوّه واهمه و ابتلای خلق به آن و شری که از ناحیه قوّه واهمه صادر می شود اموری هستند که بالعرض داخل در قضای الهی اند. پس رواست که بگوییم مقصود از ابلیس قوّه واهمه، و انظار و مهلت و مستحق خشم خدا شدن و اعمال وعده های خدا در باره آن باشد. و سخطه در این جا استعاره است. و چون سخط عبارت از حالتی است برای انسان، لازمه وجود سخط، فرد مورد خشمی است که اعمال او مورد پسند نباشد و از طرفی لازمه حال ابلیس هنگام سرپیچی از فرمان خدا و مهلت یافتن از جانب خدا، اعراض خداوند از او و پیروان اوست. بنا بر این مشابهتی بین این دو، وجود دارد و رواست که لفظ سخط را برای قوّه واهمه استعاره بیاورند. 

امّا وعده ای که خداوند برای بقای آن تا روز معین داده است به قضای حکمت الهی باز می گردد، زیرا قوّه واهمه تا فرا رسیدن قیامت پا برجاست و قطعی بودن وعده خدا در باره مهلت به معنای مطابق بودن قدر با قضاست. 

بعضی از حکما گفته اند: چون در اینجا صورتی مفروض است که مطرود و ملعون است لذا اطلاق لفظ سخط و استحقاق خشم نیکوست و چون واهمه برای استحقاق سخط مهلت یافته است استعاره، استعاره ترشیحی است.