[hadith]ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا [عِیشَتَهُ] عَیشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ، فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیهِ بدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ، فَبَاعَ الْیقِینَ بشَکِّهِ وَ الْعَزیمَةَ بوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بالْجَذَلِ وَجَلًا وَ [بالاعْتِزَاز] بالاغْتِرَارِ نَدَماً، ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَی جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَی دَارِ الْبَلِیةِ وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّیةِ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 404-363
بحث هفتم- اشاعره با توجه به داستان آدم و ابلیس به دو وجه استدلال کرده اند که خداوند تعالی کفر را در میان کافران القا کرده است.
1- خداوند ابلیس را مهلت داد با این که می دانست قصد او اغوای آدمیان است و اگر او را هلاک می کرد مردم راحت می شدند و شرّی از ناحیه او و فرزندانش به مردم نمی رسید.
2- ابلیس با گفتن «اغویتنی» گمراهی را به خدا نسبت داد و خداوند این نسبت را انکار نکرد پس روشن است که اغوا به دست خدا انجام می گیرد.
معتزله اشکال اوّل اشاعره را بدین طریق پاسخ داده اند که خداوند آدم و فرزندان او را آزاد آفریده است. آنها قادرند که ابلیس را از خود برانند. بنا بر این انسانها کفر و فساد را انتخاب می کنند. نهایت چیزی که در این باب می توان گفت این است که دوری از گناه با نبودن ابلیس آسانتر میسّر بود تا بودن او، و با همین فرض وسوسه او سبب سختی در ادای طاعت می شود و مکلّف با ادای تکلیف همراه با سختی ثواب بیشتری می برد، چنان که معصوم فرموده است: «برترین اعمال شاق ترین آنهاست». این که وسوسه ابلیس سبب مشقّت در ادای تکلیف می شود حکیم را از انجام کارش باز نمی دارد همچنان که مشقّتها، رنج و آلام و شبهات موجب زیادی شک و تردید می شود با این حال نزول رنج و آلام از جانب خداوند جایز است. این سخن معتزله در جواب اشاعره نزدیک به سخن امام (ع) است که فرمود: اشتماما للبلیه.
اشکال دوّم اشاعره را بدین طریق پاسخ داده اند که منظور از کلام شیطان «بما اغویتنی» مأیوس ساختن خدا او را از رحمتش می باشد.
اشکال دوّم اشاعره به گونه دیگری نیز پاسخ داده شده است: نسبت دادن اغوابه خداوند تعالی در این زمینه بوده است که خدا ابلیس را به سجده کردن برای آدم امر کرد، ابلیس عصیان کرد و گمراه شد. بنا بر این، اصل در حصول اغوای شیطان امر خدا به سجده بوده است و به همین دلیل شیطان اغوای خود را به خدا نسبت داده است.
با توجّه به همین داستان استدلال به جواز خطای انبیا کرده اند و آیه: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی»، را دلیل آورده اند. کسانی که عصمت انبیا را از هنگام ولادت واجب می دانند پاسخ داده اند که چون دلیل عقلی بر وجوب عصمت انبیا اقامه شده است، ظاهر لفظ این آیه و مثل آن بر ترک اولی حمل می شود. ترک اولی از انبیا هر چند سیئه و گناه به حساب می آید در باره غیر انبیا حسنه به شمار می آید که گفته اند: حسنات الابرار سیئات المقرّبین.
کسانی که عصمت انبیا را از هنگام رسالت واجب می دانند این آیه و امثال آن را به زمان قبل از بعث نسبت می دهند. بحث کامل این موضوع در کتب کلام آمده است.
بحث هشتم- قفّال گفته است. اصل کلمه «تلقّی» در کلام حق تعالی:
«فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» و فرموده امام (ع) در این خطبه: «و لقّاه کلمة رحمته»، توجه و تعرض به گناهکاری است، که شرمساری دارد و با حالت پشیمانی روی می آورد. سپس این کلمه به معنای دوّمی که قبول و پذیرش است به کار رفته است چنان که خداوند تعالی به پیامبر می فرماید: «وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ». مثلًا گفته می شود: تلقّینا الحاجّ، «به پیشواز حاجیان رفتیم.» یا می گویند: تلقّیت هذه الکلمة من فلان. این کلمه را از فلانی یاد گرفتم، پس از دریافت معنای اصلی کلمه، هر گاه در مورد ملاقات با فردی به کار رود معنای طرفینی پیدا می کند. بدین معنی که هر یک با دیگری ملاقات می کند، پس به هر یک می توان گفت که با دیگری تلقّی کرده است. به این ترتیب جایز است که گفته شود تلقّی آدم کلماتی از پروردگارش به معنای گرفتن، پذیرفتن، روبرو شدن با وجه قبول می باشد. و معنای: لقّاه اللّه ایاها این است که خداوند آیاتی را بر او نازل کرد و او را مخاطب آنها قرار داد.
مفسّران در باره معنای «کلمات» اقوالی نقل کرده اند:
1- سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است که: آدم (ع) عرض کرد پروردگارا آیا مرا بدون واسطه و با دست خود نیافریدی پاسخ شنید چرا. عرض کرد آیا مرا در بهشت سکنی ندادی جواب شنید چرا. عرض کرد رحمت تو بر غضبت سبقت نگرفته است جواب شنید چرا. عرض کرد اگر توبه کنم و اصلاح شوم مرا می پذیری و به بهشت باز می گردانی جواب شنید بلی چنین است. ابن عبّاس می گوید: این است معنای آیه شریفه: «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ».
2- نخعی گفته است که من خدمت ابن عباس رسیدم و سؤال کردم کلماتی که آدم از پروردگارش تلقّی کرد چیست ابن عباس گفت خداوند تعالی به آدم و حوّا امر حجّ و آداب و دستور آن را آموخت آدم و حوّا حج به جا آوردند. پس از فراغت از حج خداوند تعالی به آنها وحی کرد که توبه شما را پذیرفتم.
3- مجاهد و قتاده در یکی از دو روایتی که از آنها نقل شده است گفته اند کلمات عبارتند از این آیه شریفه: «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخاسرین».
4- سعید بن جبیر کلمات را عبارت از این نیایش آدم (ع) دانسته: «خداوندا جز تو پروردگاری نیست ستایش شایسته تو است از هر بدی منزّهی بر خود ستم کردم و کار بد انجام دادم مرا بیامرز که تو بهترین آمرزندگانی. خداوندا خبر تو الهی نیست. سپاس شایسته تو است و از هر عیبی مبرّایی بر خود ستم کردم و کار بد انجام دادم بر من رحم کن که تو مهربان ترین مهربانانی. خداوندا جز تو خدایی نیست. حمد سزاوار تو است که منزّهی، بر خود ستم کردم و کار بد انجام دادم توبه مرا بپذیر که تو پذیرنده رحیمی».
5- از عایشه روایت شده است که چون خداوند تعالی خواست که توبه آدم را بپذیرد، آدم (ع) هفت بار بر خانه کعبه طواف کرد و خانه در آن روزگار به صورت تلّی خاک قرمز بود. پس از آن که دو رکعت نماز به جا آورد رو به قبله کرد و عرض کرد پروردگارا تو نهان و آشکار مرا می دانی، عذر مرا بپذیر، نیاز مرا می دانی خواست مرا برآورده ساز، آنچه بر نفس من می گذرد آگاهی گناه مرا بیامرز.
خداوندا ایمانی از تو می خواهم که مباشر قلب من باشد و یقینی صادق به من عنایت کن که مطمئن شوم آنچه به من می رسد خواست تو است و مرا به نصیب و قسمت خودت راضی فرما.
خداوند تعالی به آدم وحی کرد که گناهت را بخشیدم و هر یک از ذرّیه تو که به چنین دعایی مرا بخواند گناهانش را می آمرزم و غمهایش را برطرف می کنم، فقر را از پیش چشمش برمی دارم تا آنجا می رسد که هر چند دنیا به او رو آورد دنیا خواه نمی شود.
بحث نهم- در حقیقت توبه است
و امام غزالی گفته است توبه عبارت از معنایی است که از سه امر ترکیب یافته ابتدا علم، بعد حال و در نهایت ترک.
علم یعنی بنده حق، زیان گناه را بداند و آن را حجابی میان خود و میان حق تعالی در نظر داشته باشد گناه را قید و بندی بشناسد که او را از دخول بهشت باز می دارد. هر گاه این حقیقت را بداند و از این طریق یقین غالبی بر قلبش عارض شود، تأثیر نفسانی شدیدی در او به وجود می آید و این تأثیر نفسانی به سبب فوت خیر عظیمی است که مطلوب هر عاقلی است. این تألّم را که بر اثر فوت خواست مطلوب و محبوبش حاصل می شود پشیمانی می گویند و این معنای حالی است که در مرتبه دوّم توبه است. هر گاه تألّم و رنج بر قلب انسان غلبه کند موجب قصد انجام دو کار می شود یکی ترک گناهی که بالفعل در حال انجام است، دوّم تصمیم بر ترک گناهی که در آینده عمر، باعث ضایع شدن موضوع مطلوب و محبوب او می شود. پس حقیقت توبه این سه مرحله است که بیان شد.
با تحقق این سه مرحله انسان آمادگی پیدا می کند برای تلافی آنچه از خیرات که از او فوت شده و یا بدیهایی که از او سرزده است.
از توضیح فوق دانسته شد که علم در تحقق این خیرات اصل و اساس است به این دلیل که اگر قلب یقین داشته باشد که گناهان مانند زهرهای مهلک و پرده های حایل میان او و محبوبش می باشند. طبعا برای کامل شدن این نور یقین شعله آتش پشیمانی را در آن می افکند و رنجش خاطر پدید می آید و از این آتش پشیمانی آمادگی برای تدارک آنچه از دست رفته حاصل می شود. بنا بر این علم، پشیمانی، قصد بر ترک گناه در حال و آینده و تلافی اموری که در گذشته از دست رفته است سه معنای مترتّبی هستند که بر مجموع آنها توبه اطلاق می شود.
گاهی توبه بر پشیمانی تنها اطلاق می شود. در این صورت علم به منزله انگیزه و ترک به منزله نتیجه بعدی آن است به همین اعتبار است که امام (ع) فرموده است: النّدم توبة. بنا بر این لازمه اش علمی است که موجب پشیمانی شود و تصمیمی است که بر ترک گناه در آینده مفید واقع شود.
توبه را از دو جهت واجب دانسته اند.
1- توبه موجب رضای خدا و خشم شیطان است، درهای بهشت را می گشاید، نفس انسان را برای تابش خورشید معارف الهی آماده می کند، و او را آماده دریافت عطا و بخششهای ربّانی می گرداند.
2- به دلیل اوامری که در قرآن کریم آمده است، چنان که خداوند متعال می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» و نیز به جهت وعده صادق خداوند که توبه کنندگان را پاداش می دهد چنان که می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یکَفِّرَ» و نیز از جهت وعده عذابی که خداوند بر ترک توبه داده است. آنجا که می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ» مشابه اینها دلایل فراوان دیگری است که بر وجوب توبه دلالت می کند.
امّا توبه به دو دلیل مورد قبول واقع می شود 1- آیات شریفه قرآن که از آن جمله است این آیه شریفه: «وَ هُوَ الَّذی یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادهِ وَ یعْفُوا عَنِ» و این آیه شریفه: «غافِرِ الذَّنْب وَ قابلِ التَّوْب».
2- پیامبر (ص) فرموده است: «من به سبب توبه بنده گناهکار خوشحال می شوم». چون خوشحالی بالاتر از قبول است مطمئناً دلیل بر قبول می تواند باشد. و نیز پیامبر (ص) فرمود: «اگر گناهان شما به بلندی آسمان باشد و پشیمان شوید خداوند بر شما می آمرزد».
بحث دهم- در بیان اموری است که ممکن است فهم آنها در داستان خلقت آدم مشکل باشد.
اوّل- ودیعه و وصیتی است که در گفته امام (ع) آمده و ادای آنها را خداوند سبحان از فرشتگان خواسته است. این فرموده امام (ع) در مورد ودیعه و وصیت اشاره دارد به آیه شریفه قرآن که خداوند به فرشتگان فرمود: «فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ». خداوند تعالی با بیان این عبارت از فرشتگان پیمان گرفته است و به انجام این فرمان آنها را توصیه کرده و ادای آن فرمان را از آنها خواسته است همچنان که امام (ع) به این سخن حق تعالی «اسجدوا لادم» استناد جسته است.
دوّم- امام که فرمود: «فاغترّه ابلیس» منظور از اغتراء این است که ابلیس به ظاهر برای آدم بزرگی می خواست، او را با التماس به گناه وسوسه کرد و ما به خواست خداوند بزودی معنای وسوسه را توضیح خواهیم داد.
سوّم- امام که فرمود «دار المقام» منظور بهشت جاویدان است و «مرافقه الابرار» اشاره به همنشینی با فرشتگان در محضر حضرت حق دارد.
چهارم- شارحان نهج البلاغه در باره این جمله امام (ع): «فباع الیقین بشکّه» اقوالی را به طریق زیر نقل کرده اند.
1- آدم (ع) به چگونگی زندگی خود در بهشت یقین داشت، ولی نمی دانست که اگر به دنیا منتقل شود زندگیش چگونه و حالش چطور خواهد بود. ابلیس با ادّعای این که خیر خواه آدم است او را به شک انداخت و آدم خیر همیشگی را که به آن یقین داشت فراموش کرد و سخنان به ظاهر خیر خواهانه ابلیس در او شک ایجاد کرد و یقین خود در اثر متابعت از شیطان به شکی که او ایجاد کرده بود فروخت و این جمله استعاره زیبایی است بر سبیل کنایه که شک را جایگزین یقین کرده است.
2- گفته اند که چون خداوند تعالی از دشمنی ابلیس خبر داد برایش یقین حاصل شد اما وقتی ابلیس او را وسوسه کرد بر اثر نصیحت او به شک افتاد، پس گویا یقین به دشمنی ابلیس را با شکی که در مورد خیرخواه بودن او پیدا کرد معامله کرد.
3- آنهایی که آدم (ع) را از گناه منزّه می دانند گفته اند که: این عبارت حضرت مثل قدیمی است که در میان عرب معروف بوده است برای کسی که کار بی فایده ای را انجام می داد ولی آنچه که انجامش لازم بوده، ترک می کرده است.
امام (ع) در این جا به این مثل تمسّک جسته است، قصد حضرت این نیست که آدم در امر خدا شک کرده است.
4- ابن عبّاس در باره عبارت امام (ع) که فرمود «الغریمة بوهنه» گفته است: این سخن امام (ع) به آیه شریفه: «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» اشاره دارد، «من برای آدم چیزی که امر خدا را حفظ کند نیافتم.» قتاده در این باره گفته است: منظور صبر و شکیبایی است یعنی آدم بر امر خدا صبر نکرده ضحّاک در این باره گفته است از خوردن میوه ممنوعه خودداری نکرد.
خلاصه این اقوال به این امر باز می گردد که آدم دارای مقاومتی که او را بر انجام امر خدا پایدار دارد نبود. پس گویا تصمیمی که برای او شایسته بود و نیرویی که با آن خود را از متابعت ابلیس حفظ می کرد به ضعف و سستی در انجام امری که خدا به او امر فرموده بود فروخت.
پنجم- منظور از این سخن امام (ع): «دار البلیه» دار دنیا است. زیرا با توجه به وسوسه ابلیس و کوشش او برای گمراه کردن فرزندان آدم دنیا دار بلا و زندان نیکوکاران است، چنان که امام (ع) فرمود: «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافران است».
در ذکر این داستان هشدار بزرگی است برای پرهیز از گناهان، توضیح این حقیقت به چند صورت زیر است.
1- هر کس آنچه را بر آدم به خاطر لغزش وی گذشته است درک کند از انجام گناه بشدّت می ترسد. شاعر در این زمینه گفته است:
یا ناظرا نورا بعینی راغد و مشاهدا للامر غیر مشاهد
تصل الذنوب الی الذنوب و ترتجی درک الجنان و نیل نور العابد
انسیت انّ اللّه اخرج آدما منها الی الدنیا بذنب واحد
از فتح موصلی نقل شده: ما مردمی بهشتی بودیم ابلیس ما را اسیر کرد و به دنیا آورد. بنا بر این بهره ما جز غم و اندوه چیزی نیست تا زمانی که به دنیای دیگر برگشته و به بهشتی رویم که از آنجا رانده شده ایم.
2- بر حذر داشتن از استکبار و حسد و حرص. قتاده در تفسیر این سخن حق تعالی (وَ إِذْ قُلْنا) گفته است: ابلیس این دشمن خدا در باره آنچه خداوند تعالی به آدم داده بود حسد ورزید و ادّعا کرد که من از جنس آتشم و آدم از خاک و بدین طریق خود را برتر دانست و همین حرص و حسد را در قلب فرزندان آدم القا می کند تا آنها را به کارهای زشت وا دارد.
3- خداوند تعالی با بیان این داستان دشمنی سختی که میان فرزندان آدم و ابلیس است تذکّر می دهد و این تنبیهی بزرگ بر وجوب پرهیز از گناه می باشد.
فرموده است: «ثمّ اسکن اللّه سبحانه... و حذره ابلیس و عداوته»
منظور از خانه ای که آدم در آن جا ساکن شد بهشت بود. و در این جا، «دار» اشاره به این است که انسان از آغازی که قوّه عاقله بر او افاضه شده، تا زمان بازگشت به پیشگاه خداوند تا وقتی که اوامر خداوند را رعایت کند و از فطرت اصلی خود منحرف نشود، و از عبادت خداوند روی برنگرداند و به غیر او متوجه نشود، در بهشت است. هر چند بهشت دارای مراتبی است، چنان که خداوند متعال می فرماید: «لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیةٌ». و به همین دلیل است که پیامبر (ص) فرموده است: «هر مولودی بر فطرت خداشناسی متولّد می شود و تحقیقا پدر و مادر آن طفل، وی را به دین یهودی یا نصرانی در می آورند». زیرا نفس هر کس پیش از آن که جاذبه های خارجی او را از قبله حقیقی باز گردانند، به اعتقادات فاسد و اخلاق پست آلوده نیست. البته رسیدن به مراتب بالا و غرفه های عالی بعد از مفارقت نفس از بدن حاصل می شود و رسیدن به کمال بالاتر نیاز به توشه بیشتری دارد.
ارغاد عیش در عبارت امام (ع) به معنای شادمانی به وسیله معقولات و معارف کلیه است و منظور از ایمنی در بهشت ایمن بودن در مکانی است که تا در آن جا باشد خوف و حزنی بر او عارض نمی شود.
منظور از بر حذر داشتن آدم از ابلیس از ظاهر اوامر شرعیه و لسان وحی روشن است. چنان که خداوند متعال فرموده است: «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ».
علّت دشمنی ابلیس با آدم با آنچه که قبلًا گفتیم روشن شد. برای توضیح بیشتر می گوییم: چون نفس از عالم مجرّدات است و قوّه واهمه طبعاً منکر این قسم از ممکنات است، پس امور کلیه ای را که نفس به آن امر می کند چون خود از ادراک آنها بهره ای ندارد منکر آنها می شود و این از مقتضیات عداوت دشمنی است و باز چون نظام امر نفس و مصلحت آن جز با غلبه بر وهم و قوای بدنی و مقتضای طبع آنها محقّق نمی شود و از طرفی خواست قوا با سرکوب نفس میسّر نمی شود، پس بین این دو نزاع طبیعی و دشمنی ریشه ای است زیرا معنای دشمنی جز تصوّر این که هر کدام مخالف دیگری است تحقّق نمی یابد.
فرموده است: «فاغترّه عدوّه... مرافقة الابرار»
در توضیح جمله بالا گفته اند چون خداوند آدم را از دشمنی ابلیس بر حذر داشت او را از خوردن گندم نهی کرد و به آدم تذکّر داد که اگر از آن بخورد به خود ظلم کرده و سزاوار خشم خدا می شود. آیه کریمه قرآن در بیان این موضوع می فرماید: «وَ لا تَقْرَبا هذهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ». بعضی گفته اند درخت منع شده شجره ناپاکی بوده است که از زمین برآمده و ثبات و قراری برایش نیست و منظور از آن خواسته های دنیای فانی و خوشیهای جسمانی است که خارج از محدوده فرامین الهی است. و مقصود از خوردن آن گذشتن از اعتدال به سمت افراط است. بعضی در توجیه این که درخت گندم باشد گفته اند چون قوام بدن به گندم است و گندم در بیشتر از غذاها دخالت دارد و در حقیقت ثبات بدن به آن می باشد. پس اگر منظور از شجره ممنوعه درخت گندم باشد بهتر خواهد بود. امّا کیفیت فریب دادن آدم به وسیله ابلیس این است که حقیقت غرور، آرامش یافتن نفس به چیزی است که مطابق هوای دل و خواست آن باشد، هر چند امری شبهه ناک و فریبی از جانب ابلیس باشد. بنا بر این فریب خوردن آدم به وسیله ابلیس به غفلت نفس برمی گردد که به وسیله وسوسه ای که خداوند تعالی از آن چنین حکایت می کند بوده است: «فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْد وَ مُلْکٍ لا یبْلی».
برای روشن شدن حقیقت وسوسه می گوییم صدور فعل از انسان به واسطه اموری است که به نظام طبیعی ترتیب یافته باشد. اوّل، تصوّر مناسب بودن فعل است. این مرتبه را داعی می نامند. پس از این مرحله درک حقیقت فعل است که نفس به انجام آن تمایل پیدا کند، این مرتبه را میل ارادی می نامند. و بر این میل ارادی حرکت قوّه ای که عضلات را برای انجام کار به کار می اندازد مترتّب می شود، و این را قدرت محرّکه می نامند. بنا بر این ناگزیر صدور فعل از مجموعه قدرت و اراده است و شیطان در قدرت و اراده انسان دخالت ندارد. میلی که از تصوّر سودمند و خیر بودن فعل ناشی می شود برای انجام عمل لازم است و شیطان در این مرحله نیز دخالت ندارد. پس برای شیطان جایی برای وسوسه کردن باقی نمی ماند، مگر در القای توهّم سودمند بودن و خوشایندی فعل، هر چند فعل مخالف امر پروردگار باشد. و این القا در حقیقت وسوسه است و عین آن چیزی است که خداوند تعالی از آن حکایت کرده آنجا که از قول شیطان می فرماید: «وَ قالَ الشَّیطانُ لَمَّا قُضِی الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ».
پس از فهمیدن معنای وسوسه روشن می شود که متابعت ابلیس به معنای رام شدن نفس برای جذب قوّه واهمه و قوای بدنی است که آنها شیاطینی هستند که انسان را از جهت مقصود و قبله حقیقی، یعنی عبادت حق، باز می دارند. و فتنه آنها برای نفس زینت دادن محرّمات خدا برای نفس است.
در باره این اشکال که گفته اند ابلیس قادر نبوده وارد بهشت شود و به مار متوسّل شد و در دهان مار رفته و وارد بهشت شد و به وسوسه آدم پرداخت. حکما گفته اند منظور از مار قوّه متخیله است. توضیح این که قوّه واهمه برای تصرف و برانگیختن قوای محرّکه مانند شهوت و غضب توانایی دارد. و سپاهیان قوه واهمه و شیاطین او که همان قوای شهویه و غضبیه باشند در طلب خواسته های حسی بدنی هستند و جذب نفس به این خواسته ها به تصوّر این که خوشایند و سودمند می باشند به توسّط قوه متخیله صورت می گیرد. وجه تشبیه قوّه متخیله به مار این است که مار موجودی لطیف و دارای حرکت سریع است که می تواند در سوراخهای تنگ وارد شود و به تصرّف بسیاری از امور تواناست، به علاوه دارای سمّ کشنده ای است که سبب هلاک می شود و قوّه متخیله در سرعت و حرکت و قدرتش بر تصرّف سریع و ادراک از دیگر قوا لطیفتر است و واسطه ای میان نفس و قوّه واهمه می باشد. و زمینه است برای فریب شیطان و القای وسوسه به نفس و سبب نیرومندی است برای هلاک همیشگی و عذاب دائمی بنا بر این شبیه ترین چیز به مار است و میان این دو مناسبت زیادی است، پس اطلاق لفظ مار بر قوّه متخیله نیکو است.
«نفاسة علیه» در کلام امام (ع) استعاره ترشیحی است، زیرا جذب نفس به وسیله قوّه واهمه به بهشت دنیا، مانع از رسیدن نفس به کرامت اخروی و فرود آورنده آن از مرتبه همنشینی ساکنان ملأ اعلا می شود و این بزرگترین رقابت میان قوه واهمه و نفس است چنان که خداوند متعال فرموده است: «خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ».
قبلًا دانسته شد که جذب نمونه دشمنی است و از لوازم دشمنی رقابت بر دشمن است، در باره آنچه که کمال برای دشمن محسوب شود. بنا بر این در این جا حسن اطلاق نفاست استعاره ترشیحی است و نصب آن در این جا به عنوان مفعول له می باشد.
سخن امام (ع): «فباع الیقین بشکّه و العزیمة بوهنه»، یعنی چون برای آدم وسوسه و غرور پیدا شد و مطیع آن گردید آنچه را که برای او مانند نور حق و بقاء در بهشت و دوام مطالعه عظمت حق یقین بود با شکّی که به وسیله ابلیس القا شد و او را به دروغ به درخت جاوید و پادشاهی بی زوال دعوت می کرد، مبادله کرد.
توضیح این که آنچه از متاع اخروی که خداوند به بندگان صالح خود وعده داده است، اموری هستند که حقایق آنها بر بیشتر مردم پوشیده است، نهایت امر با مثل آوردن چیزهای قابل مشاهده از لذّتهای دنیایی مردم را به نعمتهای اخروی تشویق کرده است. به همین دلیل بسیاری از مردم این که در بهشت چیز زاید بر این دنیا وجود داشته باشد بر قلبشان خطور نمی کند. و چون بالاتر و بیشتر از نعمتهای دنیوی تصوّر نمی کنند، در این دنیا کوشش آنها به دست آوردن نعمتهای دنیوی است.
هر چند انسان به طور اجمال وعده های خداوند کریم را تصدیق دارد ولی تفاوت زیادی میان نعمتهای بهشتی و لذتهای حاضر دنیوی تصوّر نمی کند تا موجب ترک لذّتهای دنیوی برای رسیدن به وعده های اخروی شود. بلکه میل طبیعی انسان به لذّتهای این دنیایی است و خیال می کند لذتهای دنیایی سودمند سزاوارترند و همین خیال بر او چیره می شود هر چند به حکم عقل یقین دارد که نعمتهای اخروی سودمندتر و پایدارترند. بنابراین گاهی به سبب سرگرم شدن به لذتهای این دنیا و فرو رفتن در آنها غفلت و نسیان بر یقینش چیره می شود. و همین است معنای سخن حق تعالی که فرمود «فَأَخْرَجَ» و گاهی غفلت کلی حاصل نمی شود بلکه قوّه وهم به دلیل نیرومندیی که دارد با یقین معارضه می کند و موجب شک و شبهه می شود. و معنای کلام امام (ع) که فرمود: فباع الیقین بشکّه همین است. و منافاتی بین فرمود حق تعالی «فنسی» و کلام امام (ع) وجود ندارد.
منظور امام (ع) از «العزیمة بوهنه» این است که عزم و تصمیمی که سزاوار بود آدم در طاعت خدا به کار گیرد، به ضعف و ناتوانی فروخت، چنان که خداوند تعالی می فرماید: وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً، به کار گرفتن لفظ بیع، در کلام امام (ع) استعاره زیبایی است، زیرا مدار بیع و فروش بر معاوضه چیزی به چیزی است، چه شی ء مورد معامله ارزان باشد یا گران، مانند سخن حق تعالی که می فرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بالْهُدی فَما رَبحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ».
فرموده است: «فاستبدل بالجذل... و تناسل الذریة»
در این فراز سخن امام (ع) تقدیم و تأخیری صورت گرفته است. بدین صورت که بلافاصله پس از جمله «و العزیمة بوهنه» فاستبدل نبوده است و تقدیر کلام چنین بوده است: «فاهبطه اللّه الی دار البلیة و تناسل الذّریة فاستبدل...» پس از هبوط، آدم به خداوند تضرّع کرد و خداوند توبه او را پذیرفت و به او کلمه رحمت را آموخت. و به وی وعده بازگشت به بهشت را داد. اهباط آدم پس از لغزش و فروختن بهشت به دنیا صورت گرفت. و قرآن کریم در سوره بقره به همین ترتیب نقل کرده است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبطُوا» و پس از آن می فرماید: «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ».
به همان ترتیبی که امام (ع) داستان آدم را بیان کرده است در سوره طه آمده است: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیهِ وَ هَدی قالَ اهْبطا».
امام (ع) اجتباء و توبه را بر اهباط مقدّم آورده است، و هر دو صورت (چه اهباط بر اجتباء و توبه مقدم شود و چه نشود) زیباست.
حکما گفته اند معنای اهباط آدم فرود آمدن او از جایگاه کرامت و استحقاق افاضه نعیم بهشت است. به این شرح که هر گاه نفس ناطقه از خداوند سبحان روگرداند و به پیروی شیاطین و فرزندان جنّ و رضایت ابلیس توجه کند از رحمت خدا دور می شود و صفحه دلش سیاه و از قبول انوار الهی ناتوان می گردد. با توجّه به این توضیح، دار بلیه و تناسل ذرّیه اشاره به دنیاست. زیرا هر گاه انسان به دنیا توجّه کند و با تمام وجود بدان روی آورد از اعلا علّیین به اسفل السافلین هبوط کرده است و همیشه از بلایی به بلایی گرفتار می شود. زیرا در هر لحظه مطلوب و محبوبی از دستش می رود. آنچه را که می طلبد از دستش می رود و آنچه را که نمی خواهد به سراغش می آید. و اصولًا چه بدبختی و بلایی بزرگتر از بریدن از خدا و توجّه به دنیاست اعراض از خدا موجب دوری از رحمت او و خارج شدن از بهشت است.
اگر اشکال شود که امام (ع) عبارت: «تناسل الذّریه» را برای بیان اهانت به آدم آورده است. در حالی که تناسل الذریه از امور خیریه و در ردیف عنایت الهی قرار دارد، زیرا به وسیله آن نوع انسان بقا می یابد و فیض استمرار پیدا می کند.
در پاسخ می گوییم: هر چند تناسل ذریه خیر است ولی هیچ تناسبی میان این خیر و بودن در بهشت وجود ندارد. به این دلیل که تناسل ذریه نسبت به کمالی که برای فرزندان آدم حاصل می شود، خیر اضافی و عرضی است و اگر این نسبت حاصل شود نسبت اخس به اشرف است زیرا فرود آمدن آدم از بهشت و سقوط او از علوّ و محروم ماندن از افاضات عالیه حق و قرار گرفتن در مرتبه ای که در آن حیوانات و حشرات شرکت دارند خسران بزرگ و نقصی آشکار است.
معنای این جمله امام (ع) که فرمود: «فاستبدل بالجذل و جلا و بالاغترار ندما» روشن است زیرا کسی که به عبادت خداوند سبحان رو آورد و از انوار کبریایی او کسب نورانیت کند و از ما سوای او بکلّی روی گرداند، مسرور و شاد خواهد بود.
ولی هر گاه از آنچه که موجب شادمانی و سرور است اعراض کند و به وسیله شیطانی که او را به بدیها دعوت می کند و زشتیها را در نظرش می آراید، به امور پست و بی ارزش توجه کند، پرده عصمت خدا از او برداشته می شود و بدیهای او برای بندگان صالحی که بدو بنگرند آشکار می شود، آن گاه که عنایت الهی او را دریابد و رحمت ربانی به وی رو نماید و از خواب غفلت سر بردارد خود را در زندان طبیعت می بیند که زنجیرها و غلها او را در برگرفته اند و جهنّم را می بیند که بر دو طرف صراط مستقیم برافروخته شده این جا از گفته خدا یادش می آید: «قالَ اهْبطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یأْتِینَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدای فَلا یضِلُّ وَ لا یشْقی وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذکْرِی فَإِنَّ لَهُ». در این حالت ناگزیر بر چنین آینده ای فریاد برآورد و از حسرت و پشیمانی دست بر دست بزند و از غضبی که از جانب خدا متوجّهش شده هراسناک باشد زیرا در نافرمانی از خدا افراط کرده است.
مقصود از این جمله امام (ع): «ثمّ بسط اللّه فی توبته و لقّاه کلمة و رحمته»، این است که در وجود خداوندی نه بخلی است و نه منعی. پس نقصی که وجود دارد از ناحیه قابل (انسان) و عدم استعداد اوست، زیرا هر گاه نفس برای درک رحمت حق آماده شود عنایت الهی او را در می یابد و از ورطه هلاک ابدی نجات می بخشد و در برابر ابلیس و سپاهیانش یاریش می دهد و به زشتی افعالی که شیطان او را به آنها دعوت می کند بینایش می سازد. با این تأییدات الهی در برابر ابلیس و جنودش مقاومت می کند و مواظب فریب و حیله شیطانی خواهد بود این است معنای تضرّع و توبه به سوی خدا.
معنای کلمه رحمتی که خداوند به آدم تلقّی کرد این است که فیوضات الهی، آنچه را که سبب گمراهی می شود از انسان برطرف می کند و همین رفع مانع وسیله در نیفتادن انسان به گودالهای هلاکت می شود و توجّه او را از بهشت کم ارزش به قبله حقیقی برمی گرداند و لحظه به لحظه به وسیله فرشتگان مدد می شود و او را به درجات عالی بهشت بالا می برد.
این جمله امام (ع): «وعده المردّ إلی جنّته»، اشاره به وعده الهی است که در لسان کریم چنین آمده است: «قالَ اهْبطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا، یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیئاتِکُمْ وَ یدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» و همچنین دیگر وعده هایی که خدا به توبه کنندگان داده است. این بود آنچه که در باره معنای تأویلی این داستان وارد شده بود.