[hadith]ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا [عِیشَتَهُ] عَیشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ، فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیهِ بدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ، فَبَاعَ الْیقِینَ بشَکِّهِ وَ الْعَزیمَةَ بوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بالْجَذَلِ وَجَلًا وَ [بالاعْتِزَاز] بالاغْتِرَارِ نَدَماً، ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَی جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَی دَارِ الْبَلِیةِ وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّیةِ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج1، ص: 210-197
سرانجام عبرت انگیز آدم:
در بحث گذشته سخن از آزمایش فرشتگان و ابلیس بود و در این جا در واقع سخن از آزمون آدم و سرانجام این آزمون است.
از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که آدم برای زندگانی در زمین آفریده شده است. در آیه 30 سوره بقره می فرماید: «اِنّی جاعِل فِی الاَرْضِ خَلیفَةً; من در زمین نماینده ای قرار می دهم». و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که منظور از زمین در این جا محلّی غیر از بهشت بود (بهشت به هر معنا که باشد) زیرا در آیه 36 بقره می خوانیم: «قُلنَا اهْبطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوّ وَ لَکُمْ فِی الاَرْضِ مُسْتَقرٌّ وَ مَتاعٌ اِلی حین; به آنها (آدم و همسرش و شیطان) گفتیم همگی فرود آیید در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود و برای شما در زمین تا مدّت معینی، قرارگاه خواهد بود».
ولی به هر حال لازم بود که آدم دورانی از آزمایش الهی را تجربه کند و به مفاهیمی همچون امر و نهی و تکلیف و اطاعت و عصیان و پشیمانی و توبه، آشنا گردد و دشمن خود را به خوبی در عمل بشناسد، لذا خداوند او را به بهشت فرستاد و بهره گیری از همه نعمتهای عالی آن جا را برای او مباح شمرد، تنها او را از نزدیک شدن به درختی نهی کرد ولی وسوسه های شیطان و مکر و فریب او سرانجام مؤثّر شد و آدم مرتکب ترک اولی گردید، از شجره ممنوعه خورد و از لباسهای بهشتی خارج شد، این امر سبب بیداری و بازگشت او به سوی خدا گشت و از درِ توبه درآمد، لطف الهی شامل حالش شد و چگونگیِ توبه کردن را به او آموخت و سپس توبه اش را پذیرا گشت و وعده بازگشت به بهشت را به او داد، ولی اثر وضعی این کار، دامان او را گرفت و از آن زندگی پرنعمت و مرفّه بهشت به زندگی پر رنج و زحمت زمین فرستاد.
این دورنما و عصاره ای از محتوای این بخش از کلام مولا و داستان آدم به طور کلّی است، اکنون به اصل خطبه باز می گردیم و به تفسیر جمله های آن می پردازیم.
نخست می فرماید: «سپس خداوند سبحان، آدم را در خانه ای سکنی بخشید که زندگیش را در آن پرنعمت و گوارا کرده بود» (ثُمَّ اَسْکَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ داراً اَرْغَدَ(1) فیها عَیشَهُ).
«و جایگاه او را امن و امان قرار داده بود» (وَ آمَنَ فیها مَحَلَّتَهُ).
و به این ترتیب، دو رکن اصلی زندگی که امنیت و وفور نعمت است در آن جمع بود.
تعبیر امام(علیه السلام) در این عبارت در واقع اشاره به آیه 35 سوره بقره است که می فرماید: «وَ قُلْنا یا آدَمُ أسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیثُ شئتُما; به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمتهای آن از هر جا می خواهید پاک و گوارا بخورید».
در عین حال به او هشدار داد «و او را از ابلیس و عداوت و دشمنی اش برحذر داشت» (وَ حَذَّرَهُ اِبْلیسَ وَ عَداوَتَهُ).
به این ترتیب، هم راه سعادت را به او نشان داد و هم چاه بدبختی و شقاوت را، و بر او حجّت را از هر نظر تمام کرد. این تعبیر، اشاره به چیزی است که در آیه 117 سوره طه آمده است که می فرماید: «فَقُلْنا یا آدَمُ اِنَّ هذا عَدُوّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی; گفتیم ای آدم! این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و رنج خواهی افتاد»، و برای اتمام حجّت بیشتر حتّی درختی را که می بایست به آن نزدیک نشود به او نشان داد و راه را برای استفاده از دیگر درختان بهشتی در برابر آنها بازگذاشت.
امّا این رهرو تازه کار که از مکاید و نیرنگهای شیطان آگاهی کافی نداشت سرانجام در دام شیطان گرفتار شد و چنان که امام در ادامه این سخن می فرماید: «دشمن، او را فریب داد چرا که بر او حسادت میورزید که در سرای پایدار و همنشین نیکان (فرشتگان) است» (فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً(2) عَلَیهِ بدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاَبْرارِ).
اصولا کار شیطان همین است او تلاش نمی کند که خودش را به پای نیکان و سعادتمندان برساند او می کوشد نعمتهای الهی را از دیگران بگیرد و فضای زندگی را برای آنها تیره و تار کند.
سپس به نکته اصلی اشتباه آدم اشاره می فرماید و می گوید: «آدم یقین خود را به شک و تردید فروخت» (فَباعَ الْیقینَ بشَکِّهِ) «و عزم راسخی را که می بایست در برابر وسوسه های شیطانی به کار گیرد به گفته سُست او فروخت» (وَ الْعَزیمَةَ بوَهْنِهِ).(3)
این تعبیر نیز اشاره به آیه دیگری از قرآن است که می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهْدنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً; از آدم پیمان گرفته بودیم (که فریب شیطان را نخورد) امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم».(4)
درست است که «شیطان برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه تو و همسرت هستم» (وَ قاسَمَهُما اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ).(5)
ولی آیا او باید به وعده های الهی که از سرچشمه یقین می جوشد اعتماد کند یا به سخنان شیطان که سراسر، شک و وهم است؟! فراموش کردن این حقیقت سبب شد که آدم این معامله سراسر غبن و زیان را انجام دهد و تصمیم محکم خود را در زمینه اطاعت فرمان خدا، سست نماید.
این یک درس عبرت است برای همه فرزندان آدم که در هر پیشامدی روی عوامل یقین تکیه کنند و از طرق شک آلود و مبهم و تاریک بپرهیزند، احتیاط را از دست ندهند و بدون مطالعه کافی در هیچ راهی قدم ننهند چرا که شیاطین همیشه برنامه های فسادانگیز خود را با ظاهری زیبا می آرایند و برای جهنّم سوزان خود، درِ باغ سبز نشان می دهند. آری سرتاسر داستان آدم درسهای بسیار مهمّی برای زندگی تمام انسانها تا دامنه قیامت است.
سپس به نتیجه این معامله پرزیان اشاره کرده، می فرماید: «نتیجه این شد که او شادی خود را به ترس و وحشت مبدّل سازد و فریب شیطانی برای او پشیمانی به بار آورد» (وَ اسْتَبْدَلَ بالْجَذَلِ(6) وَجَلا(7) وَ بالاِغْتِرارِ نَدَماً).
امّا چه حوادثی در این جا روی داد که آدم متوجّه اشتباه خود گردید و انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید؟ امام(علیه السلام) در این جا به اجمال، برگزار فرموده، ولی قرآن مجید شرح آن را در سوره های مختلف بیان کرده است: آنها هنگامی که تسلیم وسوسه های شیطان شدند و از درخت ممنوع خوردند، چیزی نگذشت که لباسهای بهشتی از اندامشان فرو ریخت و اعضایی که می بایست پوشیده بماند آشکار شد و در برابر فرشتگان شرمنده شدند و از این بالاتر آن که: به آنها دستور داده شد هر چه زودتر از بهشت خارج شوند که این است کیفر کسانی که فرمان الهی را رها کنند و تسلیم وسوسه های شیطانی شوند، شخصیت و حیثیتشان پایمال می گردد و از بهشت بیرون رانده می شوند.
«این جا بود که آدم بر عکس شیطان که لجاجت بر ادامه خطا و گناه داشت فوراً در مقام جبران برآمد و چون به سوی خداوند گام برداشته بود دست لطف الهی به کمکش شتافت و کلمات رحمتش را به او القا کرد و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد» (ثُمَّ بَسَطَ اللهُ سُبْحانَهُ لَهُ فی تُوْبَتِهِ وَلَقّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلی جَنَّتِهِ).(8)
ولی به هر حال، قبولی این توبه سبب بقای آدم در بهشت نشد چرا که دیگر دلیلی برای ادامه بقای او در بهشت وجود نداشت، آنچه را باید در آن جا فرا گیرد، فرا گرفت و آنچه را باید تجربه کند، تجربه کرد. به همین دلیل خدا او را به سرای آزمایش (دنیا) و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد (وَ اَهْبَطَهُ اِلی دارِ البَلیةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّیةِ).
از این تعبیر، به خوبی استفاده می شود که دنیا دار واقعی امتحان است و آنچه در بهشت گذشت، تمرینی برای شرکت در این امتحان بود و همچنین مسأله توالد و تناسل و زاد و ولد، تنها در دنیاست، نه در بهشت.
نکته ها:
1ـ بهشت آدم کدام بهشت بود؟
گروهی معتقدند که او در بهشت موعود و جنّة الخلد که برای نیکان و پاکان معین شده است، ساکن شد در حالی که جمع دیگری آن را باغ خرّم و سرسبزی از باغهای این دنیا و به تعبیر دیگر بهشت دنیا می دانند و به چند دلیل استدلال کرده اند: نخست این که بهشت موعود قیامت، یک نعمت جاودانی است و خارج شدن از آن ممکن نیست. دیگر این که ابلیس با آن همه آلودگی و کفر و سرکشی چگونه ممکن است گام در چنین مکان مقدّس و پاکی بگذارد؟ و اگر گفته شود ابلیس برای وسوسه آدم هرگز در بهشت نبود، بلکه در بیرون بهشت ایستاده بود و آدم را وسوسه کرد، در پاسخ می گوییم: این سخن با آیه 36 سوره بقره که می گوید: «وَقُلْنَا اهْبطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوّ; به همه آنها (آدم و حوا و ابلیس) گفتیم که از بهشت فرود آیید و خارج شوید در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگر خواهید بود» سازگار نیست.
افزون بر این، در روایات متعدّدی که از امامان اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است، تصریح شده که بهشت آدم، باغی از باغهای سرسبز دنیا بود; از جمله حسین بن بشّار می گوید: از امام صادق(علیه السلام) درباره بهشت آدم سؤال کردم، فرمود: «جَنَّة مِنْ جِنانِ الدُّنْیا یطْلَعُ عَلَیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَلَوْ کانَتْ مِنْ جِنانِ الْخُلْد ما خَرَجَ مِنْها اَبَداً; باغی از باغهای (خرّم) دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بیرون نمی آمد».(9)
مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیث دیگری شبیه آن، از حسین بن میسّر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است.(10)
تنها ایرادی که در این جا ممکن است بر این سخن گرفته شود، همان تعبیری است که در عبارت بالا از نهج البلاغه آمده بود که می فرماید: (نَفاسَةً عَلَیهِ بدارِ الْمُقامِ) شیطان، آدم را به خاطر این که بر او حسادت می ورزید از این که او در سرای پایدار است، وسوسه کرد و فریب داد. ولی ممکن است این تعبیر، اشاره به این باشد که اگر این خلاف را مرتکب نمی شد، مدّت های طولانی در بهشت می ماند، سپس گام به این زمین می گذاشت، ولی این ترک اولی او را به زودی از بهشت خارج کرد و به زمین فرستاد، یا این که گفته شود او می خواست آدم را از جنّة الخلد و بهشت قیامت محروم سازد چرا که اگر آدم از هر نظر مطیع فرمان خدا می بود به جنّة الخلد راه می یافت.
2ـ آیا آدم مرتکب گناهی شد؟!
آنها که ارتکاب گناه را برای انبیا ـ مخصوصاً در این گونه امور ـ جایز می شمرند، ابا ندارند که بگویند آدم مرتکب گناه شد، امّا پیروان مکتب اهل بیت که معتقدند انبیا از هر گناه و خطایی مصون و محفوظ هستند ـ چه آنچه مربوط به باب اعتقادات و تبلیغ احکام دین است و چه آنچه مربوط به اعمال و کارهای روزمرّه، چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت ـ(11) معتقدند که آدم هرگز مرتکب گناهی نشد و نهی خداوند از آن درخت ممنوع، نهی تحریمی نبود، بلکه تنها کار مکروهی برای آدم بود، ولی از آن جا که مقام انبیا مخصوصاً آدم که مسجود همه فرشتگان واقع گشت آن قدر والا و عالی است که حتّی انتظار مکروهی از آنان نمی رود، هنگامی که مرتکب چنین کاری شوند از سوی خداوند شدیداً مؤاخذه خواهند شد که گفته اند: «حَسَناتُ الاَبْرارِ سَیئاتُ الْمُقَرَّبینَ; کارهای خوب نیکان به منزله گناه مقرّبان است»!
به تعبیر دیگر، گناه بر دو قسم است: گناه مطلق و گناه نسبی. گناه مطلق، چیزی است که برای همه گناه است مانند دروغ و دزدی و شرب خمر، ولی گناه نسبی، آن است که نسبت به عموم مردم گناه نیست، بلکه شاید برای بعضی، عمل مستحبی محسوب شود امّا همین عمل مباح یا مستحب، اگر از مقرّبان درگاه الهی صادر شود دور از انتظار است و واژه عصیان بر آن اطلاق می شود امّا نه به معنای گناه مطلق، بلکه گناه نسبی و منظور از ترک اولی هم، همین است.
بعضی نیز گفته اند که نهی آدم از درخت ممنوع، نهی الهی (مولوی) نبود، بلکه نهی ارشادی بود؛ همانند دستور طبیب که می گوید: فلان غذا را نخور که بیماری تو طولانی می شود. بدیهی است مخالفت طبیب، نه توهینی به طبیب است و نه گناه و عصیانی نسبت به فرمان او، بلکه نتیجه آن درد و رنجی است که عاید مخالفت کننده می شود.
در بعضی از آیات مربوط به جریان آدم، اشاره ای به این معنا دیده می شود: «فَقُلْنا یا آدَمُ اِنَّ هذا عَدوّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی; به آدم گفتیم این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و زحمت خواهید افتاد».(12)
در بعضی از روایات نیز آمده که آدم هرگز از آن درخت ممنوع نخورد، بلکه از درختهای مشابه آن خورد و لذا شیطان به هنگام وسوسه به آنها گفت: خداوند شما را از این درخت نهی نکرده (یعنی از دیگری نهی کرده): «وَ قالَ ما نَهیکُما رَبُّکُما عَنْ هذهِ الشَّجَرَةِ».(13)
توجّه به این نکته نیز لازم است که قرآن می گوید: ابلیس برای آدم سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم که می گویم از این درخت بخورید: «وَ قاسَمَهُما اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ»(14) و تا آن روز، نه آدم و نه حوّا، سوگند دروغی را نشنیده بودند و به همین جهت تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شدند. البتّه اگر آنها دقّت می کردند پی به دروغ ابلیس می بردند; زیرا قبل از این سخن، از خداوند شنیده بودند که شیطان دشمن آنهاست و به یقین نباید به قسمهای دشمن اعتماد کرد و او را خیر خواه دانست.
3ـ درخت ممنوع چه بود؟
در این که آیا این شجره (درخت) که برای آدم، خوردن از آن ممنوع بود، اشاره به یک درخت معمولی خارجی یا یک امر معنوی اخلاقی است و اگر مادّی یا معنوی است اشاره به کدام درخت یا کدام صفت از صفات است، در میان مفسّران مورد گفتگوست، گرچه در کلام مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) در این خطبه اشاره ای به آن نشده ولی چون به داستان ابلیس و وسوسه ها و فریب او اشاره شده، بد نیست سخن کوتاهی برای تکمیل بحث در این جا داشته باشیم.
در قرآن مجید، در شش مورد به شجره ممنوعه اشاره شده، بی آن که در معرّفی آن سخنی به میان آمده باشد، ولی در اخبار و روایات اسلامی و کلمات مفسّران بحثهای فراوانی در آن شده است. بعضی آن را به شجره گندم (توجّه داشته باشید که واژه شجره به درخت و گیاه هر دو اطلاق می شود چه آن که در داستان یونس، به بوته کدو اطلاق شجره شده است)(15) تفسیر کرده اند. بعضی به درخت انگور و برخی به انجیر و بعضی به نخل و بعضی به کافور تفسیر کرده اند.(16)
در بعد معنوی بعضی آن را به علم آل محمّد و برخی به حسد و بعضی به علم، به طور مطلق تفسیر نموده اند.
در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) می خوانیم که وقتی از حضرتش درباره اختلاف کلمات و روایات در این باره سؤال کردند فرمود: همه اینها درست است، چرا که درختان بهشت با درختان دنیا تفاوت دارد. در آن جا بعضی از درختان دارای انواع میوه ها و محصولات است، به علاوه هنگامی که آدم مورد اکرام و احترام خداوند قرار گرفت و فرشتگان برای او سجده کردند و در بهشت جای داده شد، در دل گفت: آیا خداوند موجودی برتر از من آفریده است؟ خداوند مقام محمّد و آل محمّد را به او نشان داد و او در دل آرزو کرد که کاش به جای آنان بود.(17)
ذکر این نکته در این جا لازم است که در تورات کنونی شجره ممنوعه، به عنوان شجره علم و دانش (معرفت نیک و بد) و شجره حیات و زندگی جاودان، معرفّی شده است و خداوند آدم و حوا را از آن نهی کرده بود، مبادا آگاه شوند و حیات جاویدان پیدا کنند و چون خدایان گردند!(18)
این تعبیر از روشن ترین قراینی است که گواهی می دهد تورات فعلی تورات حقیقی نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطّلاعی بوده که علم و دانش را برای آدم، عیب می شمرده و آدم را به گناه علم و دانش، مستحق طرد از بهشت می شمرد.
گویی بهشت جای آدمِ فهمیده نیست و به نظر می رسد پاره ای از روایات که شجره ممنوعه را شجره علم و دانش معرّفی می کند از روایات مجعولی است که از تورات تحریف یافته، گرفته شده است.
4ـ کلماتی که برای توبه به آدم تعلیم داده شد، چه بود؟
در کلمات امام(علیه السلام) که در بالا خواندیم تنها اشاره به دریافت کلمه رحمت به وسیله آدم از سوی خدا می شود امّا سخنی از شرح این کلمه به میان نیامده است. در قرآن مجید نیز این مسأله، سربسته بیان شده است و در آن جا فقط سخن از تلقّی کلمات است. از این تعبیرات به خوبی روشن می شود که این کلمات، مشتمل بر مسائل مهمّی بوده است.
بعضی گفته اند منظور از آن کلمات، همان اعتراف به تقصیر در پیشگاه خداست که در آیه 23 اعراف به آن اشاره شده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسرینَ; پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و به ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود»!
بعضی همین اعتراف به تقصیر و طلب آمرزش را در عبارات دیگری بیان کرده اند، مانند: «لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بحَمْدکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی اِنَّکَ خَیرُ الغافِرینَ».(19)
شبیه این مضمون، در روایاتی که از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل شده، نیز دیده می شود.(20)
ولی در اکثر روایات می خوانیم که این کلمات، توسل به خمسه طیبه، محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) بوده است.
چنانچه در کتاب خصال از ابن عباس نقل می کند که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) پرسیدم کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت داشت چه بود؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: «سَاَلَهُ بحَقِّ مُحَمَّد وَ عَلی وَ فاطِمةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ اِلاّ تُبْتَ عَلَیهِ فَتابَ اللهُ عَلَیهِ اَنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرّحیمُ; از خداوند به حقّ این پنج تن مقدس، تقاضا کرد که توبه او را بپذیرد و خدا توبه او را پذیرفت».(21) قابل توجّه این که همین معنا با تفاوت بسیار کمی در تفسیر معروف «الدّرالمنثور» که از تفاسیر روایی اهل سنت است، نقل شده است.(22)
در روایت دیگری که از تفسیر امام حسن عسکری(علیه السلام) نقل شده است می خوانیم:
«هنگامی که آدم مرتکب آن خطا شد و از پیشگاه خداوند متعال پوزش طلبید، عرض کرد: پروردگارا توبه مرا بپذیر و عذر مرا قبول کن، من به آثار سوء گناه و خواری آن با تمام وجودم پی بردم. خداوند فرمود: آیا به خاطر نداری که به تو دستور دادم در شدائد و سختیها و حوادث سنگین و دردناک، به محمّد و آل پاک او مرا بخوانی؟ آدم عرض کرد: پروردگارا آری. خداوند فرمود: آنها محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) هستند پس مرا به نام آنها بخوان تا تقاضای تو را بپذیرم و بیش از آنچه می خواهی به تو بدهم».(23)
در حدیث دیگری از عایشه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز می خوانیم که آن کلمات دعای زیر بود: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ سرّی وَ عَلانیتی فَاقْبَلْ مَعْذرَتی وَ تَعْلَمُ حاجَتی فَاَعْطِنی سُؤلی وَ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی فَاغْفِرْلی ذَنْبی اَللّهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ ایماناً یباشرُ قَبْلی وَ یقیناً صادقاً حَتّی اَعْلَمَ اَنَّهُ لا یصیبُنی اِلاّ ما کَتَبْتَ لی وَارْضِنی بما قَسَمْتَ لی».(24)
در عین حال، منافاتی در میان این روایات نیست و ممکن است آدم در عین توسل به اسامی خمسه طیبه، دعاهای فوق را نیز خوانده باشد. بعضی نیز آن را به حالات معنوی آدم، همان حالات جذبه الهی و روحانی تفسیر کرده اند که آن نیز با آنچه در بالا آمد می تواند همراه باشد.
البتّه ناآگاهی آدم به این کلمات، قبل از تعلیم الهی، منافاتی با آگاهی او به علم اسما ندارد چون علم اسما، به احتمال قوی به معنای آگاهی بر اسرار آفرینش است ولی راه خود سازی و جبران خطا و سیر الی الله، راه دیگر و از مقوله دیگر می باشد.
پی نوشت:
-
«ارغَد» از ماده «رغد» بر وزن (صمد) در اصل به معنای زندگانی خوب و گسترده است و به معنای فراوانی نعمت در مورد انسان و حیوانات نیز می آید. (مفردات و مقاییس اللغة).
-
«نَفاسَة» در اصل از «نفس» بر وزن «حبس» به معنای «روح» گرفته شده و از آن جا که «تنفّس» مایه حیات است این واژه در آن به کار رفته است، سپس «منافسه» در معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به موقعیت مهمّی آمده، زیرا انسان به هنگام تلاش و کوشش، نفس و روح خود را به زحمت می اندازد و به همین مناسبت «نفاسة» به معنای حسد و بخل، استعمال شده است. (مفردات، مقاییس اللغة و لسان العرب).
-
در این که ضمیر «شکّه» و «وهنه» به چه کسی باز می گردد، دو احتمال وجود دارد: بسیاری از شارحان نهج البلاغه ضمیر را به آدم باز گردانده اند یعنی آدم یقین خود را به شک خویش فروخت و عزم راسخ خود را به سستی اراده اش مبدّل ساخت. این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر، در هر دو مورد به ابلیس برگردد چرا که شک و وهن را او ایجاد کرد و در واقع اضافه به سبب شده است نه مفعول، امّا احتمال اوّل، صحیح تر به نظر می رسد.
-
سوره طه، آیه 115.
-
سوره اعراف، آیه 21.
-
«جذل» (بر وزن جدل) به گفته «صاح اللغة» به معنای فرح و خوشحالی است و به گفته «مقاییس» جذل (بر وزن جسم) به معنای ریشه درخت است که درخت را برپا می دارد و از آن جا که شخص فرحناک، قامتی راست دارد و آدم غمگین دارای کمر خمیده است و گاه به زمین چسبیده است، این واژه به معنای فرح به کار رفته است.
-
«وجل» (بر وزن اَجَل) در اصل به معنای ترس و بیم است.
-
در این که ضمیر «جنّته» به خداوند باز می گردد یا به آدم، گفتگوست. اگر به آدم باز گردد ظاهرش این است که به همان بهشتی که آدم، قبلا در آن بود، برمی گردد و اگر به خداوند بازگردد، لزومی ندارد که همان بهشت باشد و می تواند بهشت آدم، بهشت دنیا باشد و بهشتی که بعداً به آن باز می گردد، بهشت آخرت و جنة الخلد; ولی ظاهر این است که ضمیر به خداوند باز می گردد (به قرینه ضمیر «توبته» و «رحمته») هر چند کلمه «مردّ» ظاهرش بازگشت به همان بهشت است، ولی بازگشت به مطلق بهشت یا به تعبیر دیگر، نوع بهشت نیز با کلمه «مردّ» ناسازگار نیست.
-
بحارالانوار، ج 11، ص 143، ح 12.
-
کتاب کافی، ج 3، ص 247، باب جنة الدنیا، ح 2.
-
«ابن ابی الحدید» می گوید: به اعتقاد امامیه جایز نیست خداوند پیغمبری را مبعوث کند که کار زشتی قبل از نبوّت از او سر زده باشد نه گناه کبیره، نه صغیره، نه از روی عمد و نه خطا و نه به خاطر اشتباه; و این مذهب منحصر به امامیه است زیرا اصحاب ما (اهل سنّت) گناهان کبیره را پیش از نبوّت ممنوع می دانند ولی گناهان صغیره را اگر موجب تنفّر نباشد ممنوع نمی شمرند. سپس می افزاید: امامیه این سخن را درباره امامان (دوازده گانه) نیز جاری می دانند و برای آنها مقام عصمت مطلقه همچون انبیا قائلند. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 10).
-
سوره طه، آیه 117.
-
تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 11، ح 34، سوره اعراف، آیه 20.
-
سوره اعراف، آیه 21.
-
«وَ اَنْبَتْنا عَلَیهِ شَجَرَةً مِنْ یقْطینِ» سوره صافّات، آیه 146.
-
به تفسیر نورالثّقلین، ج 1، ص 60، و الدرّالمنثور، ج 1، ص 52 و 53 ذیل آیه 35 سوره بقره مراجعه شود.
-
نورالثّقلین، ج 1، ص 60 (با تلخیص).
-
تورات، سفر تکوین، فصل دوّم، شماره 17.
-
بحار الانوار، ج 11، ص 181.
-
تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 67.
-
کتاب خصال بنا به نقل تفسیر نورالثّقلین، ج 1، ص 68.
-
تفسیر الدرالمنثور، ج 1، ص 60 (ذیل آیه 37 سوره بقره).
-
شرح نهج البلاغه مرحوم خویی، ج 2، ص 118.
-
نفسیر الدرالمنثور، ج 1، ص 59.